1

بهزاد فراهانی خطاب به رییس جمهور: هر کاری که دولت قبل کرد که غلط نبود/یک نظام بیمه‌ای جامع برای هنرمندان راه بیندازید

سینماژورنال: بهزاد فراهانی کارگردان و بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر هرچند در سال 94 یک نمایش به نام “گل و قداره” را روی صحنه برد اما درگیری اش در فعالیتهای صنفی خانه تئاتر سبب ساز این شد که حتی استقبال از این نمایش هم نتواند او را نسبت به دورنمای هنر در سال 94 خوش بین کند.

به گزارش سینماژورنال فراهانی با اشاره به اینکه هنوز اهالی هنر و بخصوص سینما و تئاتر در حل ابتدایی ترین امور صنفی خود ناکام هستند به “نسیم آنلاین” گفت: سال 94 هم در امتداد سال 93 رفتار قابل قبولی را از دولتمردان نسبت به اهالی هنر ندیدیم. متأسفانه دولتمردان ما اهالی هنر را ندیدند و بخصوص در حیطه تئاتر که اوضاع به مراتب بدتر هم بود.

*وزیر ارشاد از توجه به تئاتر گفت اما…
وی ادامه داد: مشکلات بیمه ای هنرمندان سینما و تئاتر همچنان در این سال هم ادامه داشت و احتمالا درسال جدید هم ادامه خواهد داشت.

بهزاد فراهانی با تمرکز بیشتر بر مشکلات حوزه تئاتر بیان کرد: از همه بدتر این بود که قرارداد تیپ را در تئاتر از بین بردند و از آن طرف آیین نامه هایی که برای دستمزدهای عوامل تئاتر بود نیز مورد توجه قرار نگرفت. اما بدترین نقطه ضعف کارنامه فرهنگی دولت یازدهم و به ویژه وزیر ارشاد این بود که آمدند و قانونی را تنظیم کردند که 20 درصد از فروش تئاترهایی که در سالنهای دولتی روی صحنه می رود به حساب دولت واریز شود.

این بازیگر خاطرنشان ساخت: این خیلی بد است که وزیر ارشاد سال 94 را سال تئاتر نامید و از لزوم حمایت از اهالی تئاتر شعارها داد اما به جای کمک بیشتر برای حل مشکلات بر دامنه مشکلات افزوده شد.

*چرا حمایت مستقیم از بیمه هنرمندان را برداشتند؟
بازیگر آثاری چون “ابراهیم خلیل ا..”، “قلبهای ناآرام” و “مظفرنامه” با اشاره به اینکه مشکل بیمه هنرمندان که در دولت قبل و با تخصیص بودجه مستقیم حل شده بود دوباره در سال گذشته عود کرد به نسیم آنلاین گفت: این توقع زیادی نیست که یک بیمه جامع برای بر و بچه های هنرمند ایجاد کنند و همه هنرمندان از سینماگران تا اهالی تئاتر و موسیقی و هنرهای تجسمی را تحت پوشش آن ببرند.

وی ادامه داد: این مشکل در دولت قبل با حمایت مستقیم تا حدود زیادی حل شده بود اما در دو سال اخیر آن حمایت مستقیم را به نام تمرکز بر صندوق کمک به هنرمندان برداشتند و نتیجه اینکه نه تنها بخش عمده خدمات درمانی هنرمندان بر دوش خودشان افتاد بلکه هنرمندانی که می‌خواستند خودشان را بیمه کنند هم گرفتار مشکلات فراوانی شدند.

*هر کاری که دولت قبل کرد که غلط نبود
بهزاد فراهانی درباره دورنمای ذهنی اش از سال جدید گفت: این تصور که هر کاری دولت قبل انجام داده غلط بوده و باید جلویش را گرفت آسیبی است که در این سالها مرتب متوجه اهالی هنر شده است. یک بار برای همیشه بیایند و ببینند کدام اقدام دولت قبل درست بوده و کدام، نادرست. اقدامات درست را افزایش دهند و جلوی اقدامات نادرست را بگیرند.

وی خاطرنشان ساخت: دولت حسن روحانی اگر می خواهد واقعا برای هنرمندان در سال جدید کاری کند طی یک اقدام ضربتی کوتاه مدت مشکل بیمه هنرمندان را رفع کند. به سادگی می توان یک نظام بیمه ای جامع برای تمامی هنرمندان راه انداخت و کاری کرد که اگر هنرمند نان شب ندارد در عوض موقع بیماری بتواند به مدد این بیمه مشکلاتش را کمتر کند.

*امسال هم احتمالا باید برای روی صحنه بردن یک نمایش کلی دردسر بکشم
این کارگردان با اشاره به اینکه در زمینه فعالیتهای حرفه ای هم در سال جدید سعی خواهد کرد باز هم بر مدار قبل حرکت کند بیان داشت: اینکه انتظار داشته باشم امسال مواجه شویم با فضای باز و متفاوت برای کار منطقی نیست. طبیعی است که امسال هم اگر بخواهم نمایشی را روی صحنه ببرم باید کلی دردسر و گرفتاری را تجربه کنم؛ از ممیزی گرفته تا پیدا کردن سالن برای اجرا و تأمین خواسته های مالی عوامل.

*خواسته ام از رییس جمهور
وی ادامه داد: با این حال همواره سعی می کنم با دید باز به آینده نگاه کنم زیرا یأس و نومیدی باعث می شود آدمی نتواند حتی اثرگذاری مقطعی هم داشته باشد. باید به امید زندگی کرد و من نیز امیدوارانه به سال جدید می نگرم و تنها یک خواسته از رییس جمهور و وزیر ارشاد دارم و آن هم اینکه به فکر ایجاد بیمه ای جامع برای هنرمندان باشند.




“داش آکل” با چشمان کاملا بسته یا “خوزه ساراماگو” چه ربطی دارد به صادق هدایت؟!

سینماژورنال/علی کیانی‌موحد: همسر دکتر:«چرا ما کور شدیم؟ نمی دانم! شاید روزی بفهمیم. می خواهی عقیده ی مرا بدانی؟ بله، بگو. فکر نمی کنم که ما کور شدیم، فکر می کنم ما کور هستیم، کور اما بینا. کورهایی که می توانند ببینند اما نمی بینند.»

پایان رمان «کوری» با جملاتی بود که مطالعه کردید. چند باری که این رمان را خواندم، هیچگاه معنایش را نفهمیدم تا به تماشای نمایش «گل و قداره» به کارگردانی بهزاد فراهانی نشستم. نه اینکه این نمایش بخواهد ذهن من را عوض کند بلکه اتفاقاتی در اجرای آن افتاد که متوجه شدم چقدر نابینا هستم!

«گل و قداره» همان «داش آکل» صادق هدایت است. داستانی مربوط به زمانی که قداره و قداره کشی در ایران مرسوم بوده و لوطی ها برای خود بروبیایی داشتند. کاک رستمی که عاشق بلقیس شده اما پدر بازاری بلقیس مخالف ازدواجشان است. «داش آکل» که یک شب از روی مستی به خواستگاری بلقیس رفت و از پدر جواب نه شنید و قداره اش را به امانت در خانه بلقیس گذاشت. بلقیس که دل در گروی داش آکل دارد و دختر بلقیس که داش آکل با دیدنش عاشق وی شد اما به خاطر مردانگی اش هیچگاه این موضوع را با فردی در میان نگذاشت.

نویسندگان داخلی خوبی که بهشان توجه نمی‌کنیم

اجرای این نمایش اثبات کرد هنوز هم در ادبیاتمان داستنهایی پر از حرف برای اجرا وجود دارد و می توان با استناد به آنها مخاطبانی که دل در گروی تکنولوژی و سینمای هالیوودی دارند را دو ساعت در جای خود نشاند و حتی به فکر وادار کرد.

کاری که بهزاد فراهانی این روزها با اجرای این نمایش در حال اثبات آن است و چند روز پیش نیز عارف لرستانی با کارگردانی تئاتر «شام آخر» که نویسنده اش فرهاد آئیش است، نشان داد حتی در عصر معاصرمان نیز نویسندگان بسیار خوبی وجود دارند که نوشته هایشان پرمحتواست و می توان از آن استفاده کرد.

اتفاقی که متاسفانه چند سالی است در تئاتر کشورمان نمی افتد و اکثر کارگردانها دل به گرو متنهای خارجی و نویسندگان بیگانه رفته اند که حتی برخی مواقع متن مورد نظرشان هیچ ربطی به جامعه ما نداشته و به اصطلاح «ایرانیزه» نشده است.

از خوزه تا صادق

اینکه «کوری» خوزه ساراماگو چه ارتباطی به «داش آکل» صادق هدایت دارد، هنوز در ذهن شما خوانندگان گرامی وجود دارد و می خواهم آن را برای شما شفاف سازی کنم.

چندی قبل به توصیه دکتر حسین خطیبی، قرار شد که انجمن نابینایان ایران تعداد 150 نفر از اعضای خود را به تماشای این تئاتر دعوت کند. اتفاقی که شنبه هفته قبل افتاد و سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر برای اولین بار شاهد جمع شدن عزیزان روشن دل در خود بود. صندلی ها به تدریج پر شدند و تمام ظرفیت سالن تکمیل شد. پیش از آغاز نمایش دکتر خطیبی کمی با تماشاچیان صحبت کرد و گفت قرار است چشم بندی به همه حضار داده شود تا آنها که از این نعمت الهی بهره می برند، چند دقیقه ای با نابینایان عزیز هم دل شوند. چشم بندها پخش شد و بسیاری از تماشاچیان از آن استفاده کردند.

من نیز از این قضیه استقبال کرده و پیش از آنکه گروه برای اجرا بر روی صحنه بیاید، چشم بند را به چشم زدم تا بدون هیچ قضاوت و پیش داوری بتوانم تئاتر را با دل مشاهده کنم. نمایش آغاز شد و نزدیک به صد و بیست دقیقه اجرای آن به طول انجامید. اجرای پر از موسیقی و حرکات که هیچکدام را مشاهده نکردم. به عنوان روزنامه نگار خیلی دوست داشتم که تئاتر را ببینم و چند باری حتی حس کنجکاوی ام به شدت تحریک شد و می خواستم چشم بند را بردارم اما به شدت با این حس جنگیدم و تا آخر اجرا دوام آوردم. از میانه داستان بود که یاد رمان «کوری» و جملات آخر داستان افتادم.

کورهایی که می توانند ببینند

این جمله به من اثبات شد که ما کورهایی هستیم بینا! زمانی که چشمان بسته بود، متوجه شدم که چقدر حس تصویرسازی در درون من مرده است! برای خودم هم جای تعجب داشت که حتی چهره بهزاد فراهانی را هم نمی توانستم تصور کنم! هیچ کدام از چهره های بازیگران را در ذهن خود نتوانستم مجسم کنم و حتی میزانسن صحنه را هم که هنگام ورود دیده بودم، از یاد بردم. این تئاتر به من اثبات کرد که چقدر نمی‌بینم! تا چه میزان به اطراف خود بی توجه هستم و حتی تفاوت رنگها را هم نمی توانم تشخیص دهم! تجربه دو ساعته تماشای تئاتر با چشمان بسته نقطه عطفی برای حس بینایی من بود.

گل و قداره
گل و قداره/عکسها: محبوبه خلجی

از سوی دیگر آن شب متوجه شدم که وقتی گفته می شود افراد نابینا، حسهای دیگرشان قوی تر است، یعنی چه؟! آن شب متوجه شدم که حتی چقدر نمی شنوم! در برخی صحنه ها، نمی توانستم تشخیص دهم که کدام شخصیت در حال دیالوگ گفتن است. تا آن شب صدا و تصویر برای من همیشه «سینک» بود و به راحتی می توانستم شخصیت های مختلف را تشخیص دهم اما شناسایی تنها از روی صدا؟! بسیار سخت است.

شاید به خودتان بگویید که رادیو گوش دادن هم چنین حسی دارد و شما چیزی را نمی بینید اما تفاوت عمده ای در این باره وجود دارد! شما رادیو را گوش نمی دهید بلکه می شنوید. تفاوت عمده ای است بین گوش دادن و شنیدن. هنگام پخش رادیو چشمانتان باز است و اکثرا مشغول انجام دادن کاری هستید. از شستن ظرف تا رانندگی و به همین دلیل می بینید. همین دیدن باعث می شود که ذهن شما مشغول آنالیز تصاویر دور و اطراف شده و کمتر بتوانید به چیزی که می شنوید، دقت کنید. اما تجربه تئاتر با چشمان کاملا بسته، بسیار متفاوت بود. تجربه ای که کمی هولناک بود. چند دقیقه ای ذهن من فقط درگیر این بود که اگر چشم بند را بردارم و واقعا نابینا بشوم، چه اتفاقی می افتد؟!

شقایق فراهانی: فکر می کردم که نمی توانم تمام نمایش را دوام بیارم

شقایق فراهانی یکی از مهمانهای ویژه نمایش پدر بود. وی سالها قبل خودش در این نمایش بازی کرده اما معتقد بود که این بار اتفاق جدیدی برایش افتاده است: البته تجربه بسیار حیرت انگیزی بود. برای اولین بار همیشه من روی صحنه بودم و کارها را به عنوان یک بیننده یا بازیگر تجربه کرده ام اما امشب تجربه خیلی خاصی بود! فکر می کردم که نمی توانم تمام نمایش را دوام بیارم یا ممکن است این نمایش برایم خسته کننده شود اما الان جنس دیگری از تئاتر را تجربه کردم که برایم بسیار جذاب بود. اینکه بخواهم با تصویرسازی، تئاتری را ببینم.

مردم چه می گویند؟!

خانم 29 ساله هم عنوان کرد: سعی می کردم به حس ها و صداهای اطراف خودم توجه بیشتری کرده و از شنوایی ام بیشتر کمک بگیرم اما پس از مدتی چهره بازیگران، مدل لباس، دکور و صحنه باعث شد تا چشم بند را بردارم و تئاتر را تماشا کنم. آن زمان متوجه شدم که نابینایان واقعا صبور هستند.

گل و قداره
گل و قداره

بهزاد فراهانی: امشب متوجه شدم تخیل یک نابینا در وصل کردن لحظه چگونه است

بهزاد فراهانی از اینکه کارش توسط دوستان روشندل دیده شده، بسیار هیجان داشت: امشب متوجه شدم تخیل یک نابینا در وصل کردن لحظه چگونه است! فکر می کنم چیزی که در ذهن تماشاگر نابینای امشب گذر می کرد با نمایش من متفاوت بود، نه به این معنا که کم بود. نه، خیلی هم بیشتر بود چرا که تخیل آنها میزانسن دیگر،آدم های متفاوت، رنگ و سخن متفاوتی داشت. من در کودکی کارگری می کردم. کار من پر کردن کامیون های سیمان بود. من و سه نفر دیگر با بیل باید سیمان ها را درون کامیون می ریختیم. روزی 25 کامیون باید پر می کردیم. یک روز هوا بارانی بود و کارم طول کشید. خیلی دیر به کلاس رسیدم. استاد خضرایی که استاد ادبیات من بود، نابینا بود. به این تصور که متوجه ورود من به کلاس نمی شود، در کلاس را باز کرده و آرام خواستم وارد شوم که استاد با صدای بلند گفت فراهانی چرا دیر آمدی؟ گفتم که من کارگری می کنم و امروز کارم طول کشید. گفت بیا جلو! دستانم را لمس کرد و متوجه شد دروغ نمی گویم. دفتردار را صدا کرد گفت تا زمانی که من اینجا درس می دهم فراهانی نباید پولی پرداخت کند و همیشه مدیون استاد هستم.

خیلی بهتر از مردم می توانیم تصویرسازی نسبت به محیط پیرامون خود داشته باشیم

جمالی به عنوان رییس انجمن نابینان نیز نظر جالبی درباره این تجربه داشت: این حسی که دوستان بینا بدست آوردند کمی نزدیک به حس نابینایان بود. اینگونه نیست که ما همه چیز را سیاه ببینیم و یا تصویری از جهان پیرامون خود نداشته باشیم. اتفاقا با آموزشهایی که از ابتدای نابینایی به ما داده می شود، خیلی بهتر از مردم می توانم تصویرسازی نسبت به محیط پیرامون خود داشته باشیم.




روایت عجیب بهزاد فراهانی از دیدار با صادق هدایت و پولی که از او گرفت…

سینماژورنال: بهزاد فراهانی بازیگر، نویسنده و کارگردان ایرانی اخیرا نمایشی با عنوان “گل و قداره” را روی صحنه برده است.

به گزارش سینماژورنال این نمایش با گرته برداری از داستان معروف “داش آکل” صادق هدایت نوشته شده است.

فراهانی  پیش از این و حدودا شانزده سال قبل هم این نمایش را روی صحنه برده بود و حالا چنان که خودش بیان کرده اجرای تازه اش از ادا و اطوارهاي اين روزهاي تئاتر مبراست.

فراهانی در گفتگویی به بهانه اجرای این نمایش که با “اعتماد” انجام شده با اشاره به گرته برداری از داستان صادق هدایت، ماجرای جالب آشنایی خود با صادق هدایت و دیدار روبرو با وی را بیان کرده است.

وقتی هدایت را دیدم نمی دانستم کیست

وی درباره نخستین بازی که هدایت را دیده بود می گوید: بچه كه بودم دستفروشي مي‌كردم. تصنيف مي‌فروختم. مي‌خواندم و آن را دوزار مي‌فروختم. يك‌بار با كلك وارد كافه نادري شدم. وقتي {صادق هدایت} را ديدمش، من كه نمي‌دانستم كيست، نشسته بود و كلاهش را روي ميز گذاشته بود. صدايم كرد و رفتم جلو. مسوول كافه آمد مرا بيرون كند. گفت بگذار بماند و من جلو رفتم. گفت بنشين و نشستم.

هدایت بهم شیرکاکائو داد

فراهانی ادامه می دهد: خلاصه هدایت بهم شيركاكائو داد و بعد همه تصنيف‌هايم را خريد و پنج تومان بهم پول داد. مي‌داني پنج تومان چقدر بود؟ پنج تومان خيلي پول بود. بعد هم وقتي خواستم تصنيف‌ها را بهش بدهم گفت نه يكيش براي من كافي است.

شروع عاشقی ام از همان اسکناس پنج تومانی بود

این نویسنده و کارگردان خاطرنشان می سازد: بعدها عكسش را در كتاب‌هاي دايي‌ام ديدم. روي جلد ديدم. من عاشق هدايت هستم. شروع عاشقي‌ام از همان پنج تومان بود چون باعث شد فيلم‌هاي خوب ببينم. نون خامه‌اي بخورم. ساندويچ خوردم. ليموناد خوردم و كلي كيف كردم. به همين دليل دوست داشتم كاري كنم.

بهزاد فراهانی در پاسخ به این سوال که آیا “گل و قداره” به نوعي اداي ديني به همان پنج‌توماني است كه از هدايت گرفته تأکید می کند: بله. چرا نه. خب خيلي خوب بود!

پی نوشت سینماژورنال:

وجه اعجاب برانگیز روایت بهزاد فراهانی از دیدار با هدایت، اختلاف سنی این دو نفر و بازه زمانی حیات این دو است.

صادق هدایت در انتهای سال 1329 از ایران رفته و در فروردین 30 هم در پاریس خودکشی کرد.

از آن سو بهزاد فراهانی متولد بهمن 1323 بوده و در بهترین حالت احتمالا باید 6 سالی می داشته که بتواند به دستفروشی در لاله زار بپردازد.

طبیعی است که در این حالت فراهانی درست در آخرین روزهای حضور هدایت در ایران با او دیدار کرده است و آن هم در شرایطی که هدایت در اوج بحران روحی خویش قرار داشته است.

اینها را بگذارید کنار اینکه فراهانی متولد روستای درمنک از توابع فراهان در استان مرکزی است و تا مدتها در زادگاهش زندگی می‌کرده است و نه در تهران!