1

اظهارات خواندنی حمید جبلی در تازه‌ترین گفتگویش⇐من و طهماسب شاگرد حسین علیزاده بودیم/نيم درصد سرانه مطالعه کشور سهم بچه‌هاي كانون است!/در «محله بهداشت» به دنبال این بودیم که بچه‌ها برای یک ساعت هم که شده از واقعیت جنگ دور شوند/دو راه داریم؛ يا سوار ماشين نشويم و الاغ بخريم یا آن که از تمام مظاهر تکنولوژی و از جمله ماهواره به خوبی استفاده کنیم/هيچ سايتي ندارم!!!/سال ۷۰ محمدرضا هدایتی را زمانی که نوجوان بود در زاهدان پیدا کردم

سینماروزان: حمید جبلی از جمله هنرمندان شکوفاشده در بعد از پیروزی انقلاب است که کوشیده از نویسندگی تا کارگردانی و بازیگری و البته عکاسی را تجربه کند.

به گزارش سینماروزان ملموس‌ترین میراث هنری جبلی و زوج هنریش ایرج طهماسب «کلاه قرمزی» است که آخرین فصلش به دلایل مالی نوروز امسال روی آنتن نرفت و هیچ بعید نیست روانه آنتن نوروز97 شود.

حمید جبلی که از جمله هنرمندان رشد یافته در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است با اشاره به نقش کانون در پرورش طیفی متنوع از هنرمندان به «اعتماد» گفت: در زمينه‌ هنری هنرمندان شاخصي در همه رشته‌ها از سينما، تجسمي، موسيقي و… از دل كانون بيرون آمدند كه نمونه بارز آن مثلا در حوزه موسيقي آقاي محمدرضا عليقلي است. شايد الان كسي نداند كه ايشان در نوجواني‌اش فيلم ساخته و فيلمش در جشنواره بين‌المللي نوجوان جايزه اول را گرفته ولي الان آهنگساز است. يا مثلا من و طهماسب در گروه موسيقي شاگردان آقايان فرخ مظهري و حسين عليزاده بوديم و اگر الان اين موضوع را بگوييد، براي ديگران عجيب است و لابد انتظار دارند كه ما در اركستر كار كنيم. به هر حال بچه‌هاي آن دوره با همه رشته‌هاي هنري آشنا مي‌شدند.

جبلی ادامه داد: كساني كه در كانون بودند اگر هيچ تمايلي هم به كارهاي هنري پيدا نكردند و هرگز هم كار هنري نكردند، نخستين نكته‌اي كه در مورد آنها وجود دارد، اين است كه كتاب‌خوان مي‌شدند. يعني الان جزو افراد با مطالعه هستند. الان كه مي‌گوييم سرانه مطالعه ما اين اندازه زشت است، بايد توجه داشته باشيم نصف همان نيم درصد سرانه مطالعه و كتاب خواني هم سهم بچه‌هاي كانون است!

حمید جبلی با اشاره به سریالهای «محله بروبیا» و «محله بهداشت» که در دهه 60 در تولید آنها حضور داشت گفت: اوايل جنگ شرايط خيلي تلخ بود. شهرهاي جنوبي كه مستقيم وارد جنگ شده بودند و دوره‌هاي بمباران تهران هم خيلي تلخ بود. مثلا ناگهان مي‌گفتند به پناهگاه برويد و همه به پشت‌بام مي‌رفتند. به خصوص روحيه بچه‌ها خيلي خراب بود. آن زمان تلويزيون ما فقط شبكه يك و دو را داشت. شبكه دو عمدتا برنامه‌هاي آموزشي داشت و شبكه يك هم بيشتر خبر و اتفاقات جنگ را بازتاب مي‌داد. همه اينها براي بچه‌ها تلخي بود. اگر مي‌خواستيم وارد فضاي رئال و واقعي شويم، همه‌چيز تاريك و سياه بود. بنابراين تلاش كرديم با نوع لباس و آرايش مو… و حتي موضوعاتي كه مطرح مي‌كرديم، راهي بيابيم تا بچه‌ها براي يك ساعت هم كه شده، از واقعيت دور شوند. فكر مي‌كنم تنها كاري بود كه مي‌توانستيم انجام دهيم تا شرايط ذره‌اي براي بچه‌ها عوض شود. و همين گونه كارهاي ديگر را هم ادامه داديم و چون اصلا برنامه‌هاي ديگر توليد نمي‌شد، خيلي به ياد بچه‌هاي دهه ٥٠ و ٦٠ مانده است.

این بازیگر 59ساله نقطه نظرش درباره رواج دیجیتالیسم در زندگی امروزه را چنین بیان داشت: وقتي در فرانسه انقلاب صنعتي مي‌شود، كارخانه چرخ خياطي راه مي‌اندازند كه توليد انبوه كند. در آن دوره، شغل عده‌اي دوزندگي بود يعني كه خياط نبودند. خياط پارچه را مي‌بريد و عده‌اي مانند چرخ خياطي فقط آن را كوك مي‌زدند. اگر يادتان باشد در فيلم « ويلون زن روي بام»، خواستگار دختر كوچك، كه مريل استريپ نقش او را بازي مي‌كرد، خياط است و مي‌گويد آرزو دارم يك چرخ خياطي داشته باشم تا خيلي پولدار شويم! چون كاري را كه او در يك ماه انجام مي‌داد، چرخ خياطي يك روزه انجام مي‌داد. پس با ورود چرخ خياطي، دوزنده‌ها جلوي كارخانه توليد آن تظاهرات مي‌كنند و مي‌خواهند كارخانه را آتش بزنند چون معتقدند اين وسيله باعث از بين رفتن اين شغل مي‌شود. در صورتي كه اگر كارخانه را هم آتش مي‌زدند، نمي‌توانستند جلوي تكنولوژي را بگيرند. در كشور خودمان وقتي دوچرخه وارد مي‌شود، به عنوان يك چيز بد به آن نگاه مي‌كنند و با اين تفكر كه نشاني از شيطان است، با آن مقابله مي‌شود. راديو كه در ايران راه مي‌افتد، سازنده‌اش را به عنوان جاسوس روس مي‌گيرند! ما در ايران پخش راديو نداشتيم چون آن زمان فقط مي‌توانست راديوي مسكو را بگيرد. راديوي ديگري نبود. خبر مي‌دهند كه يك آقايي اين وسيله را درست كرده و تمايلات سياسي به شوروي دارد، پس اين يك دستگاه جاسوسي است! ماجراي خود نخستين راديو هم جالب است تقريبا اندازه يك اتاق بوده چون امكانات كه نداشته و… فكرش را بكنيد چقدر با راديو در دوره خودش مخالفت شد! خب اين تكنولوژي است كه ما بايد از آن استفاده بهينه كنيم. عمر من قد مي‌دهد كه به ياد آورم وقتي تلويزيون آمد، چقدر با آن مخالفت شد و مي‌گفتند در هر خانه‌اي تلويزيون هست، نمي‌شود در آن خانه نماز خواند! چيزي كه به سن شما برسد، ويديو است كه بايد آن را در بقچه حمام مي‌پيچيديم و فيلم وي‌اچ‌اس را در زير پيراهن‌مان پنهان مي‌كرديم. اول كه وي‌اچ‌اس هم نبود، بتا ماكس بود و… بعد ديدند ما هم مي‌توانيم از ويديو استفاده خوب داشته باشيم. و ديديم كه مجوز دادند و ويديو كلوپ‌ها راه افتاد و حالا اگر در خيابان هزار تا وي اچ اس هم بريزيد، كسي بر نمي‌دارد.

جبلی ادامه داد: كم كم سي دي آمد و يك قصه ديگر شروع شد تا رسيديم به ماهواره و دوباره ماجرا شروع شد كه اين ماهواره اخلاق را خراب و فرهنگ را نابود مي‌كند! درست است همه اينها مي‌تواند باشد ولي ما دو راه داريم؛ يا سوار ماشين نشويم و الاغ بخريم و راديو هم گوش ندهيم و برق هم استفاده نكنيم يا از تمام تكنولوژي كه بشر ساليان سال زحمت كشيده و اختراع كرده است، به عنوان مصرف‌كننده به خوبي استفاده كنيم. مگر الان كسي مي‌تواند بدون برق يا وسيله نقليه زندگي خوبي داشته باشد؛ آن هم در شهرهاي بزرگ يا مثلا خود همين موبايل كه امكاناتي دارد و مي‌تواند جان آدم‌ها را نجات دهد، نمي‌توانيم با آن بد باشيم. به نظر من بايد با تكنولوژي هماهنگ شد. مخالفت با آن كمي دگمي‌گرايي و بازگشت به عقب و در مورد خودم مي‌گويم به دليل نشناختن موضوع است. الان كه اين همه درباره كتاب صحبت مي‌شود، بايد به ياد آوريم وقتي ما درباره موضوعي تحقيق مي‌كرديم چقدر بايد كتاب مي‌خوانديم و به كتابخانه‌هاي مختلف مي‌رفتيم ولي الان با چند تا كليك مي‌توانيد خود كتاب را ببينيد. اصلا كتاب صوتي داريم و كتاب‌هايي كه در دنياي مجازي هست. بنابراين بايد فرهنگ تكنولوژي بيايد و از آن به درستي استفاده كنيم. ماهواره مي‌تواند بسيار مضر باشد. مثلا كانال نامناسبي كه بچه‌ها دور از چشم پدر و مادر ببينند و مسائل ناجوري به آنها منتقل شود. در كنارش مي‌توان يك كانال آموزشي مخصوص بچه‌ها داشت و آنان از همه‌چيزهاي خوب دنيا كه مناسب سن‌شان است، استفاده كنند. شما مي‌بينيد مثلا در مورد موبايل، وقتي كسي در كوه گير كرده و با موبايل مي‌تواند خبر دهد تا نجاتش دهند، خب اين خوبي اين وسيله است ولي اينكه بچه‌اي با دوستش خاطره‌گويي كند يا اگر راننده‌اي كه پشت فرمان است، با موبايل صحبت كند، يا اس‌ام‌اس بدهد، منجر به تصادف مي‌شود. اصلا داشتن اطلاعات غير كاربردي كه به درد ما نمي‌خورد، مضر است چون باعث مي‌شود آنچه را مورد نياز است، نتوانيم كسب كنيم. بنابراين فكر مي‌كنم استفاده درست از هر وسيله‌اي نه تنها هيچ ايرادي ندارد، بلكه مفيد هم هست. همان قصه چاقو است كه هم مي‌تواند غذا درست كند و گرسنه‌اي را سير كند و هم مي‌تواند باعث قتل و جنايت شود. خود چاقو كه معناي فرهنگي ندارد و ابزار است. دنياي مجازي هم مثل چاقو، نوعي ابزار است. البته اين را هم اضافه كنم كه هيچ سايتي ندارم.

این هنرمند خاطره جالبی را هم از آشنایی با محمدرضا هدایتی صداپیشه «پسرعمه زا» این گونه بیان کرد: سال ٧٠ با برخي از دوستان رفتيم زاهدان و براي بچه‌هاي آنجا كلاس‌هاي فشرده سه ماهه گذاشتيم. يكي از كلاس‌ها هم عكاسي بود و آقاي محمدرضا هدايتي آن زمان نوجوان بود و من نسبت به او سن و سالي داشتم و جالب است كه خودش آن دوره را به ياد دارد كه هر روز به بازار و مناطق مختلف مي‌رفتيم و بچه‌ها عكاسي مي‌كردند و بعد از عكس‌هاي خود بچه‌ها نمايشگاهي گذاشتند. به من هم اصرار كردند خودت هم نمايشگاهي بگذار. فكر كردم اين عكس‌هايي كه گرفته‌ام كه از زندگي خودشان است و ديدنش در آن نمايشگاه عكس، جذابيتي نداشت و خودشان مي‌توانستند چنين عكس‌هايي بگيرند. اما مجموعه‌اي داشتم مال سال ٦٧ از ماسوله. آمدم تهران و نگاتيوهاي آن را بردم زاهدان و چاپ كردم و نمايشگاهي گذاشتيم در شهر زاهدان كه عكس‌ها آنجا ماند و قرار شد عكس‌ها را به شهرهاي ديگر هم ببرند.

 




رضا رویگری: با شبکه خبر مفصل درباره شایعه مرگم حرف زدم اما نمی‌دانم چرا پخش نشد/ قبل از جدایی رسمی از همسر اولم، دو سال تمام، تنها زندگی می‌کردم/همسر سابقم تمام وقتش را صرف کارش کرده بود/به همسر دوم‌ام گفتم من آینده تو نیستم و باید به زندگیت برسی/ به من می گویند معتاد هستم اما من حتی سیگار هم نمی‌کشم!/پسرم “کیارش” در اروپا یک دی.جی مطرح است/رئیس اسبق تئاترشهر گفته بود صدای رویگری تحریک‌کننده(!) است/در دهه ۶۰ در لس‌آنجلس کنسرت گذاشتم/لطف یکی از دوستان{آقای سین.} باعت شد ممنوع‌الفعالیت شوم

سینماژورنال/علی کیانی موحد: «از کودکی اطلاعات هفتگی در خانه ما بود، همیشه شنبه ها دم کیوسک منتظر بودم تا مجله بیاد و با ولع مطالبش را بخوانم. سالهای دور، یادش به خیر. این روزها دیگر وقت مطالعه ندارم.»

حرفهای رضا رویگری با ما از این دیالوگ آغاز شد. هرچند که از سال 90 تا به امروز چندین و چندبار با وی تماس گرفتیم و هربار به نوعی گفتگوی ما به تاخیر می افتاد. سرانجام به لطف ثنا حاجی‌زاده که از دوستان خوب و بازیگران جوان سینمای ایران می باشد، توانستیم برنامه گفتگو را با رضا رویگری هماهنگ کرده و یک روز گرم مردادماه در خانه اش، مصاحبه ای مفصل با وی انجام دهیم.

گفتگویی که پر از حاشیه بود و رضا رویگری بدون طفره رفتن به تمام شایعات این چندسال گذشته پاسخ داد، تا دیگر پشت سر وی حرفی زده نشود!

این گفتگو همزمان با سینماژورنال در “اطلاعات هفتگی” هم منتشر شده است.

*چرا اینقدر شایعه درباره فوت شما زیاد شده است؟!

مگه زیاد شایعه شده؟!

*پس از گفتگوی شما و همسر دومتان با یک نشریه که حدود یک ماه پیش بود و بازنشر آن در سینماژورنال، این شایعات سرزبانها افتاد. نظرات فراوانی هم درباره شما در دنیای مجازی منتشر شد.

از آنجا که خودم از دنیای مجازی و شبکه های اجتماعی دور هستم، دوست دارم این نظرات را از زبان شما بشنوم…

*مثلا اینکه چرا همسرتان را رها کردید و یک زن جوان گرفتید؟! یا از این دستها حرفهای خاله زنکی…

(باخنده) فکر کنم حسودی می کنند!

*بین این شایعات مرگ و ازدواجتان، ارتباطی می بینید؟!

نه، فکر نکنم اینگونه باشد. این دو قضیه ارتباطی به هم ندارند. شاید عده ای مرا خیلی دوست دارند و با این کار می خواهند اسم من در خبرگزاری ها باشد! پس از این شایعات تماسهای فراوانی از داخل و خارج ایران داشتم که خیلی از دوستان من نگران شدند. ده نمکی تماس گرفته بود و می گفت با خودت حرف می زنم یا روحت؟! اینکه پخش شایعه مرگ چه نفعی برای برخی دارد را متوجه نمی شوم! چند روز پیش شبکه خبر برای تهیه گزارشی به خانه آمد و درباره این موضوع مفصل صحبت کردیم اما نمی دانم چرا پخش نمی کنند؟! جدیدا حرفهای من را از تلویزیون پخش نمی کنند!

*حرف خاصی زدید که حساسیت زا باشد؟!

اصولا من حرف زیاد می زنم!(می خندد) مثلا محرم از تلویزیون با من تماس گرفتند که چرا نهضت امام حسین(ع) هنوز بعد از هزاروچهارصدسال زنده است؟! گفتم به دلیل اینکه دنبال پورش و برج و مازراتی نبود. حرف بدی زدم؟! واقعیت را گفتم اما این حرف من را هم پخش نکردند!

*چند سال تنها زندگی کردید؟!

به سال نرسید. چندماه بین ازدواج اول و دوم من فاصله بود. این شایعه بود که من بلافاصله از همسر قبلی ام جدا شده و با تارا ازدواج کردم. به اینگونه نبود. من از دو سال قبل از جدایی رسمی، به نوعی تنها زندگی می کردم و می خواستیم که جدا شویم. یک سال و هشت ماه بعد از جدایی هم که با تارا ازدواج کردم.

*خیلی از مردم می پرسند چرا از همسر قبلی خود جدا شدید؟!

من حس می کنم مردم کمی بیکار هستند و دنبال حواشی مختلف می گردند. این مسائل هم جز مسائل شخصی و خصوصی زندگی هست اما مردم به شدت درباره مسائل شخصی کنجکاو هستند. همسر قبلی من عاشق کارش بود و از صبح تا شب سرکار بود و خیلی به فکر زندگی نبود. وی دفتر روانشناسی داشت و همه وقت و زندگی اش کارش بود.

تارا(همسر رویگری): البته خیلی خانم خوب و دوست داشتنی بودند.

*این روزها کم کار هستید یا پیشنهادهای خوبی به شما می شود؟!

بیشتر نقشهای الکی پیشنهاد می شود و به اجبار قبول می کنم. ماهی سه میلیون تومان اجاره خانه ام هست و خرج زندگی را باید از راه بازیگری دربیاورم. مجبورم خیلی از پیشنهادها را قبول کنم. یک اتفاق جالب چند روز پیش برایم افتاد.برای بستن قرارداد به یک دفتر سینمایی رفتم. به من گفتند یک سکانس بازی کن تا ببینم. کارگردان جوانی بود که می گفت باید اول تست دهی تا بعد قرارداد ببندیم! تارا هم گفت شما اول یک دکوپاژ بچین تا بفهمیم که کارگردانی، بعد از بازیگران تست بگیر!

*چه شد که با تارا ازدواج کردید؟

چندسال پیش برای برنامه ای به شیراز رفته بودم. تارا یک دوست به نام ستاره داشت که دوست مشترکمان محسوب می شد. ستاره به تارا گفت که یک دوست هنرپیشه ام برای چند روز به شیراز می آید و اسم من را برد، تارا هم گفت که تا به حال اسمش را نشنیده و نمی شناسمش! به هرحال ستاره و تارا برای استقبال من به فرودگاه آمدند و همانجا برای اولین بار همدیگر را دیدیم. تا من را دید، گفت آقای رویگری چقدر شما خوش تیپ هستید! همانجا بود که عشق شوری در میان ما نهاد! معمولا هم همه عاشق من می شوند. من در اوایل آشنایی مان گفتم تارا من آینده تو نیستم و باید به زندگی ات برسی اما واقعا بدون تارا هم نمی توانستم زندگی کنم. (باخنده) حرفی زدم که جذب من شود!

*همسر دومتان از این هم گفته که نمی دانسته شما بازیگرید. مگر می شود رضارویگری را فردی نشناسد؟!

حتما نمی شناخته! اهل دروغ گفتن نیست!

تارا: خیلی وقتها پیش می آید که شما بازیگری را تنها به چهره می شناسید و حتی اسمش به ذهن شما نمی آید. این اتفاق برای خیلی از مردم افتاده. از سوی دیگر من شانزده سالگی برای ادامه تحصیل به مالزی رفتم و از دنیای فیلم و تلویزیون ایران دور بودم. به همین دلیل اصلا شناختی از رضا نداشتم. تنها هدیه تهرانی و امین حیایی و گلزار را می شناختم.

*یا مثلا می گفتند که خانواده اش به شدت مخالف ازدواج با شما هستند.

اینگونه نیست! پدر و مادرش به شدت من را قبول دارند و دوستم دارند. شاید شیطنت برخی از همکاران شما باعث شده تا حرفهای ما به نحو مناسبی انعکاس پیدا نکند.

تارا: پدر من همیشه با من راحت بود و خیلی صمیمی بودیم.پس از آشنایی با رضا، عده ای پشت سرش حرف زده بودند و گفته بودند که شخصیت خوبی ندارد. یک روز پدرم از من خواست که درباره رابطه ام با رضا توضیح دهم. می خواست مطمئن شود رضا دنبال سوءاستفاده از من نیست. گفتم که رضا هیچ قولی برای بازیگری و این مسائل نداده و حرفش فقط ازدواج است. بالاخره پدر هست و روی دخترش حساس! یک روز رضا به منزل آمد و با پدرومادر ملاقات داشت و تمام شائبه ها از بین رفت. به هرحال این اختلاف سنی چهل و چهار ساله، کمی ذهنشان را درگیر کرده بود. یکی از شرایط آنها این بود که رضا اجازه بدهد درسم را تمام کنم.

*تمام شد درستان؟

تارا:مشغول تحصیل بودم که رضا سکته کرد و به خاطر مراقبت از وی درس را رها کردم.

*داستان سکته شما چه بود؟!

یک زمانی شایعات فراوانی برای من به وجود آمد و فشارهای پشت سرهم باعث شد که سکته کنم.

تارا: رضا قبلا هم سابقه بیماری داشت و چون ورزش می کردیم، فکر می کرد همین ورزش برای سلامتی کافی است و قرصهایش را مصرف نمی کرد. زمانی که سکته کرد، فشارش بیست و چهار بود.

*شایعه کرده بودند که آقای رویگری به خاطر خوردن مشروب فراوان سکته کرده.

(می خندد) به من می گویند معتاد هستم اما من حتی سیگار هم نمی کشم. از این حرفها زیاد شنیده ام.

تارا: اوایل آشناییم با رضا، دوستانم خیلی پشت سر رضا حرف می زدند. همین مشروب، اعتیاد و … یک روز به رضا گفتم واقعا معتاد هستی؟! رضا به من گفت که چند ماه هست من را می شناسی، اگر قرار بود معتاد باشم که می فهمیدی! برخی از مردم تنها با حرف زدن پشت سر دیگران، زنده هستند!

*پسر شما هم مثل خودتان زود ازدواج کرد.

خدارحمت کند پدرم را، در سن پانزده سالگی می خواست من ازدواج کنم. و البته روحانی شوم. شاید باور نکنید اما من جامع المقدمات را هم خواندم اما بعد مسیر زندگی ام عوض شد و سمت هنرپیشگی رفتم. پسر من متولد 53 هست و زود ازدواج کرد.

*شما نوه هم دارید؟

یک دختر هشت ساله به اسم آوا. یک فیلم هم به اسم دهه شصتیها با خودم بازی کرده است.

*رابطه شما به پسرتان چطور است؟!

خدا را شکر!

*خدا را شکر خوب است یا خدا را شکر، بد؟!

(می خندد) رابطه بدی با کیارش ندارم. وی به عنوان یک دی جی حرفه ای مشغول به فعالیت هست. نه دی جی عروسی! دی جی های مطرح که در اروپا و آمریکا مشغول به فعالیت است.

*چرا رابطه شما با پسرتان شکرآب است؟!

این شایعاتی است که می سازند. پسرم در سن جوانی برای فراگیری موسیقی به هند رفت و همانجا با همسرش که ایرانی هست، آشنا شد و نوه من هم هند به دنیا آمد. خیلی ارتباط نزدیکی با هم نداشتیم. مدتی است به ایران بازگشت و دورادور در ارتباطیم. اینکه شکرآب باشد و این حرفها نیست!

رضا رویگری
رضا رویگری/عکس: شهرزاد جودی

*اما رابطه تان خیلی هم خوب نیست. از ازدواج و طلاقتان دلخور نیست که در ارتباط نیستید؟!

نه، اصلا این حرفها نیست. کیارش حرف من را گوش نمی کرد و ناراحت شدم. وی گریمور خوبی بود و گفتم کار را ول نکن اما حرفم را گوش نداد و الان هم پشیمان است. در سریال “ولایت عشق” جز گروه گریم آقای معیریان بود و سمت بازیگری هم رفت. هرچه گفتم حرفم را گوش نداد و شاید به خاطر همین کمی بین مان دلخوری باشد.

*پدر به شدت مخالف کار شما بود؟!

خیلی مذهبی بود و می گفت نباید مطرب شوی! بعد از آنکه “ایران ایران” را خواندم، رابطه اش با من خوب شد و به من افتخار می کرد.

*چه شد که شما “ایران ایران” را خواندید؟!

دو سه نفر خواننده مطرح از ترس قبول نکردند که این ترانه را اجرا کنند. آهنگساز صدای من را در جایی شنیده بود و از من خواست این کار را اجرا کنم. ما هم شبانه به استودیو رفتیم و آن کار ماندگار را ضبط کردیم.

*چرا همان زمان خوانندگی را ادامه ندادید؟!

شرایط موسیقی در دهه شصت خوب نبود و محیط موسیقی پاپ بسته بود. دهه هفتاد دوباره سراغ خوانندگی رفتم و چند تیتراژ خوانده و سپس آلبوم جمع کردم. تا امروز هم سه آلبوم من روانه بازار شده است.

*شنیده ام دهه شصت به کل فعالیت هنری خود را تعطیل کرده بودید…

درست است. سه سال با یکی از دوستان ترشی درست می کردم و می فروختم. یک تئاتر درباره زندگی حلاج کار کرده بودیم و رییس تئاتر شهر جلوی کار ما را گرفت. دلیلش هم این بود که صدای رویگری تحریک کننده است! من هم خودم را ممنوع الکار کرده و به ساخت و فروش ترشی روی آوردم.

*چه شد به دنیای هنر بازگشتید؟

مرحوم رضا ژیان یک روز سراغم آمد و گفت رضا بسه دیگه، این چه کاریه داری می کنی؟! خسته نشدی؟! گفتم چطور مگه؟! گفت یه کار تلویزیونی گرفتم، بیا یه نقش داره مخصوص خودت. نقش شیر محله بهداشت. با آن نقش به شهرت رسیدم و دوباره به دنیای هنر بازگشتم. بعد “محله بهداشت”، “کانی مانگا” و “اجاره نشینها” و… (باخنده) دنیای ترشی را فراموش کردم.

*چه شد به آمریکا رفتید؟

تئاتر “معرکه در معرکه” که نوشته آقای میرباقری بود را برای اجرا به آمریکا بردیم. یک سالی در آمریکا سکونت داشتم. آنجا نمایشگاه نقاشی برگزار کرده و تابلوهایم را فروختم. کنسرت هم در لس آنجلس برگزار کردم که آلبوم اول از همان کنسرت بیرون آمد.

*پس باید شما را هم خواننده لس آنجلسی بنامیم. چرا در آنجا نماندید و به ایران برگشتید؟

آنجا از بیرون نمای خوبی دارد و بهشت است وگرنه جهنمی بیش نیست. از یک سو دلتنگی بسیار برای خانواده و وطن و از سوی دیگر اینکه یک دلار باید از زیرپای فیل دربیاوری! آنجا به سختی می توانید پول دربیاورد. البته وضع من بد نبود. مثلا دکترهای ایرانی مقیم آمریکا مسجدی در جنوب لس آنجلس ساخته بودند و برای مراسم افتتاحش از من دعوت کردند. من هم رفتم و چند کار زنده خواندم و سه هزار دلار گرفتم یا برای مراسم شب احیا مرا دعوت کردند تا برایشان مداحی کنم. اینگونه درآمدزایی داشتم. در کل زندگی در آنجا بسیار سخت بود.

*پس از بازگشت هم ممنوع الکار شدید. درست است؟!

بله، یکی از دوستان{آقای سین.} لطف کرده و پشت سرم خیلی حرف زده بود. اینکه در آمریکا پناهنده شدم، یا کوکائین مصرف می کنم و زن اسرائیلی گرفته ام! تصمیم داشت از ریشه من را بزند. دوست قدیمی من هم بود. به هرحال به لطف آن دوست قدیمی، چند سالی را در دهه هفتاد ممنوع الفعالیت بودم. البته هیچ وقت دلیل ممنوع الکاری ام را نگفتند و رسما هم اعلام نکردند که ممنوع الفعالیت هستم.

*پس چگونه به این نتیجه رسیدید؟!

به یک باره پیشنهادهایی که به من می شد کاهش پیدا کرد و آنهایی هم که پیشنهاد کار می دادند، پشیمان می شدند. بعدتر یکی از دوستان گفت که وقتی اسم شما را به ارشاد اعلام می کنیم، آنها می گویند بهتر است از رضا رویگری استفاده نکنید. این بهتر است یعنی اگر استفاده کنید، فیلم توقیف می شود!

تارا: دهه هفتاد رضا ممنوع الکار بوده، پس حق داشتم که وی را نشناسم!

*توجیه نکنید که رضا رویگری را نمی شناسید! مگر می شود فردی در ایران وی را نشناسد؟!

الان هیچ فردی مثل تارا من را نمی شناسد!

تارا: برای من اصلا اهمیتی ندارد که حرفم را باور می کنید یا خیر اما واقعا حقیقت را گفتم.

*چه شد از ممنوع الکاری خارج شدید؟!

خودم هم نمی دانم! خودشان ممنوع الکار می کنند و بعدتر خودشان اجازه فعالیت می دهند.

*در دوران ممنوع الکاری چه کار می کردید؟ ترشی نساختید؟!

نه، دیگر سراغ ترشی نرفتم. قبلا هم این حرف را زده ام، اگر در سینما نگذارند کار کنم، سراغ تلویزیون می روم. تلویزیون نشد، نقاشی. نقاشی را از من بگیرند، خوانندگی و آهنگسازی. به هرحال آنقدر هنر دارم که بتوانم گلیم خود را از آب دربیاورم. در دوران ممنوع الکاری، نقاشی هایم را می فروختم. مثلا یک کلکسیونر از من درخواست می کرد نقاشی با امضای من داشته باشد و من هم پول زیادی می گرفتم و برایش نقاشی می کردم. آموزشگاهی هم داشتم و نقاشی تدریس می کردم.

رضا رویگری
رضا رویگری و همسرش تارا کریمی/عکس: شهرزاد جودی

*بعد از “مختارنامه” هم مدتی نبودید. دلیل آن چه بود؟!

آن زمان هم نمی دانم به چه دلیل من را ممنوع الکار کرده بودند! دلیلش را هم هیچوقت متوجه نشدم. به ویژه آنکه در مختار نقش بسیار کلیدی و مهمی داشتم. من تا به حال در ایران یک ده آفرین هم به خاطر فعالیتهای هنری ام نگرفته ام اما در عراق برای ایفای نقش کیان ایرانی، به من جایزه دادند. چهارسال زندگی من را به هم ریختند و در تلویزیون اجازه فعالیت نداشتم.

*”مختار” تلفات جانی زیاد داشت یا شایعه است؟!

نه، اینگونه نبوده. شاید منظورشان مار و مارمولک بوده(می خندد). مصدومیت زیاد بود که اکثرش هم سراغ من می آمد. در صحنه ای که کیان به شهادت می رسد، امین صلاحلو تبر را محکم زد و سرش کنده شد و زیر چشم من زخم شد. در شاهرود شمشیر به پایم رفت و از آن ور خارج شد. رفتم دکتر و گفت آقای رویگری چه شده؟! گفتم شمشیر خوردم. فردایش که تبر به چشمم خورد، دوباره پیش همان دکتر رفتم و گفت چه شده؟ گفتم تبر به چشمم خورده!نگاهی با تعجب کرد و گفت آقای رویگری، شما مطمئن هستید که در قرن بیستم زندگی می کنید؟!

*با اکثر بازیگران که صحبت می کنم، همه از طلبهایشان می گویند. شما هم جز طلبکاران هستید؟!

زیاد. نزدیک به ده پروژه هست که حضور داشتم اما پولی نداده اند. از گرفتن آن پولها هم ناامید شده ام. شکایت هم کرده ام اما فیلمها پخش شده و اصلا نتوانسته ام کاری انجام دهم. برای اولین بار از طریق شما می خواهم اسامی چند نفر از این بدهکاران را اعلام کنم، شاید خجالت کشیده و طلب من را بدهند. یکی آقای بیژن شین. هست که چند ده میلیون از وی طلب دارم. دیگری آقایی به نام فارسیجانی بود که او هم چند میلیون تومان من را بلوکه کرده است. هرکاری هم انجام می دهم، نمی توانم پولم را از آنها بگیرم. امروز کمی پیش قسط می دهند. مثلا قرارداد شما بیست میلیون تومان است، یک میلیون را می دهند و باید برای باقی پول به دنبالشان بدوی!

*برای آخرین آلبوم هم خودتان از جیبتان هزینه کردید؟!

بله، صد و ده میلیون تومان هزینه تهیه آلبوم شد که از جیب دادم و تنها بیست میلیون تومانش برگشت. قرار بود اسپانسر به ما پول بدهد که نداد! موسیقی هم برای ما درآمدزایی نداشت. دلم می خواهد صدایم که آماده تر شد یک کنسرت بزرگ در تهران برگزار کنم که امیدوارم روزی این اتفاق بیفتد!