حسین فرحبخش در “کات” بیان کرد⇐شهیدبهشتی گفت برو در سینما کار کن/عبدا.. اسفندیاری زمان شاه، آدم لو میداد!/او سال ۷۱ از فارابی اخراج شد!چرایش را من میدانم/با سر تراشیده جمشید هاشم پور مشکل داشتند و می گفتند بیک ایمان وردی نمی خواهیم/ مدیران دهه ۶۰، از اساس دشمن فیلم های خارجی بودند/با یوزی و کلاشینکف به دفتر علیخانی ریختند/ عرب سرخی وحشتناک علیخانی را شلاق زد؛ بعد که خسته شد، شلاق را داد دست شخص دیگری و در انتها هم مشتی به صورت وی زد/در اتاق شکنجه علیخانی، انوار و بهشتی هم بودند /قبل از شلاق زنی بهشتی اتاق را ترک کرد/بعد از شلاق زدن، علیخانی را با چشم بند و پابند و دست بند به خانه بردند و مادرش هم با دیدن وی درجا سکته کرد!!!
سینماروزان: حسین فرحبخش تهیه کننده و شریک موسسه پویافیلم در تازه ترین گفتگوی تفصیلی اش که با برنامه اینترنتی “کات” انجام شده در خلال گفته هایش درباره بخشهایی تکان دهنده از اتفاقات سینمایی دهه 60 حرف زده است.
فرحبخش ماجرای شلاق زنی عبدا.. علیخانی در حراست ارشاد در همان دوران را هم به مانند یک درام مهیج توصیف کرده است.
بخشهای خواندنی گفته های فرحبخش را بخوانید:
پدرم مخالف سبنما بود اما شهیدبهشتی گفت برو در سینما کار کن
پدرم مخالف حضورم در سینما بود. با او رفته بودیم حزب جمهوری. پدرم رفیق شهید بهشتی بود. بهشتی وقتی فهمید من به سینما علاقه دارم گفت برو داخل سینما کار کن. سینما باید دست انقلابی ها بیفتد. پدرم خوشش نیامد! بهم گفت نه! این حرف مال بقیه است به ما ربطی ندارد! بزار بقیه انقلابی ها بروند توی سینما!
اسفندیاری میگفت من ولایت فقیه سینما هستم
عبدالله اسفندیاری در دهه 60 که در بنیاد فارابی بود میگفت که من در سینما ولایت فقیه هستم! گفتم چون قدرت دست توست و به کمرت اسلحه بسته ای رجز میخوانی؟ من دو زار قبولت ندارم و جلویت وایمیستم!
انتقادات از آمریکا را سانسور کردند
فیلم “گردباد” را را سال 64 ساختم. در مورد تفاله های هسته ای. من رو خواباندند و ده دقیقه از فیلم را در آوردند. کجاهایش را؟ همان جاهایی که در فیلم از آمریکا انتقاد کرده بودم. گفتند باید همه اش پاک شود. جایی از فیلم یک آمریکایی را می کشتیم، می گفتند نباید بکشید. پاکش کنید! نمی خواهم حالا از این حرف ها سوءاستفاده کنم و بگویم چون آنها چنین کاری کردند پس آدمهای بدی بودند. از این زیرآب زنی ها بلد نیستم. می خواهم بگویم من آن چیزی را ساختم که عقیده ام بود. آنها هم یک مشت سانسورچی بودند که چماق انقلابی بودنشان دروغ بود.
اسفندیاری را چرا از فارابی اخراج کردند؟
اسفندیاری هرچه دلش خواست راجع به من گفته. مهم نیست. همه میدانند او کیست. اسفندیاری را سال 71 از فارابی اخراج کردند. چرا؟ اخلاق به من اجازه نمیدهد بگویم به خاطر چه مشکلاتی اخراج شد! اسفندیاری اصلا عددی نیست. رفیقانش میدانند او کیست. زمان شاه، آدم لو میداد و بعضی از آدمهایی که لو داد، سر قرار با او، تیر خوردند! دوستانش می گفتند وقتی اسفندیاری در جمع ما حاظر میشد دهانمان را می بستیم و حرف نمی زدیم چون حرفها را میبرد جاهایی(!) بازگو میکرد که برای ما خطر داشت!
گفتند بیک ایمان وردی نمی خواهیم
جمشید هاشم پور بعد 5 سال ممنوع التصویری، سال 71 به سینما برگشت. من در فیلم ام موهای هاشم پور را تراشیدم. مدیران دهه 60 گفتند حق نداری موهایش را بتراشی! گفتم چرا؟ گفتند ما دیگر بیک ایمان وردی نمیخواهیم! گفتم من بیک ایمان وردی میخواهم! به شما چه؟
مدیران سینمایی دشمن فیلم خارجی بودند
عبدالله علیخانی تا سال 58 مدیر پخش پارسا فیلم بود. اواخر سال 58 دفتر پولیدور فیلم را افتتاح کرد. دفتری بود برای پخش فیلم های خارجی. اوایل فیلم خارجی را از دست اشخاص میخرید. یعنی یک نفر پروانه نمایش قانونی یک فیلم خارجی را داشت، آنوقت علیخانی با او وارد مذاکره میشد و قرارداد میبست و به صورت شرعی و قانونی فیلم را از او خریداری میکرد. بعد خودش شخصا وارد کننده ی فیلم های خارجی شد. کارهای گمرک و ثبت اعتبار فیلم های خارجی را انجام میداد و در انتها از وزارت ارشاد پروانه نمایش میگرفت. در عرض 5 سال، حدود چهل فیلم خارجی وارد کرد.
مدیران دهه 60، از اساس دشمن فیلم های خارجی بودند. می خواستند هرطور که شده بساط فیلمهای خارجی را جمع کنند. به همین خاطر یک بازی راه انداختند. در دی ماه سال 63، به همه ی پخش کننده های فیلم های خارجی گفتند که تنها 72 ساعت وقت دارید که برگه ی سبز و مجوز فیلمهای خارجی تان را بیاورید! در حالی که اصلا شدنی نبود و حتی همین الان با این همه کامپیوتر و سرعت بالا، نمیشود در این تایم کم چنین کاری کرد. به همین خاطر پخش کننده های فیلم های خارجی به همراه عبدالله علیخانی که بزرگشان بود، رفتند وزارت ارشاد و گفتند ده روز وقت بدهید تا تمام اسناد لازم مبنی بر قانونی بودن این فیلمها را برایتان بیاوریم. وزارت ارشادی ها قبول نکردند! چون می دانستند کار پخش کننده های خارجی قانونی است و مشکلی ندارد. آن روز در انتها کار با درگیری لفظی کار به پایان رسید.
با یوزی و کلاش ریختند دفتر علیخانی
فردا صبح آن روز، چند نفر از ماموران حراست ارشاد ریختند داخل دفتر عبدالله علیخانی. بدون حکم رسمی. با دو ساک آمدند. وقتی در ساک ها را باز کردند توی ساک ها یک کلاشینکف بود و یک یوزی. با اسلحه آماده بودند. برق ها را قطع کردند و تلفن ها را جمع کردند و نگذاشتند کسی از اتاق بیرون برود. تا ساعت 4 بعد از ظهر همه را حبس کردند. بعد علیخانی را به همراه دو نفر دیگر از افراد آن دفتر دستگیر کردند و به ارشاد بردند. آن روز در کل 7 نفر دستگیر شدند.
علیخانی را جوجه کبابی زدند
علیخانی را وقتی وارد ارشاد کردند، 3 نفر از مدیران ارشاد داخل اتاق بودند. بهشتی، انوار، عرب سرخی. عرب سرخی مسئول حراست ارشاد بود و با یک شلاق، داخل اتاق ایستاده بود. علیخانی را خواباندند و پاها و دست هایش را به سبک جوجه کبابی کردند و شروع کردند به شلاق زدنش. عرب سرخی وحشتناک علیخانی را شلاق زد. بعد که خسته شد، شلاق را داد دست شخص دیگری. آن فرد اما مثل عرب سرخی در شلاق زدن ماهر نبود به همین خاطر آثار شلاق زدنش روی پای علیخانی ماند. عرب سرخی علیخانی را از زمین بلند کرد و گفت راه برو! اینقدر راه برو تا پایت باز شود و مشخص نشود شلاق خوردی! بعد با مشت توی صورت علیخانی کوبید طوری که علیخانی میگوید هنوز وقتی یاد مشت میفتم صورتم درد میگیرد. آن روز داخل آن اتاق شکنجه انوار هم بود.
مادر علیخانی سکته کرد
بهشتی قبل از شروع شلاق اتاق را ترک کرده بود. علیخانی میگوید تمام این شلاق زدن ها را اگر فراموش کنم، یک چیز را هرگز فراموش نمی کنم. یک چیز تا همیشه جلوی چشم ام است. آن هم اینکه بعد از شکنجه شدن و شلاق خوردنم، با دست بند و پابند و چشم بند، مرا به خانه ام بردند تا خانه را زیر و رو کنند و ببینند فیلم خارجی جاساز کرده ام یا نه. وقتی ماموران مرا با آن حال وارد خانه کردند، مادر پیرم با دیدنم درجا سکته کرد. آنها اما به کارشان ادامه دادند و وحشیانه وارد اتاق ها شدند و تمام خانه را به هم ریختند. در انتها چیزی دستشان را نگرفت، جز نابودی مادرم.
ما ماندیم و آنها…
عرب سرخی الان کجاست؟ بهشتی کجاست؟ انوار و اسفندیاری کجا هستند؟ ما هنوز هستیم و داریم فیلم میسازیم و علیخانی همین الان فعال ترین تهیه کننده سینمای ایران است، اما آنها به زباله دان تاریخ پیوستند. چیزی جز لعن، دامن آنها را نمی گیرد.