1

موضع‌گیری انتخاباتی کارگردان «ساختمان پزشکان» و «لیسانسه‌ها»

سینماروزان: سروش صحت کارگردان و نویسنده ای که بیشتر در تلویزیون فعال بوده و سال گذشته هم سریال موفق «لیسانسه ها» را در رسانه ملی داشت در تازه ترین یادداشتش که ذیل ستون «تاکسی‌نوشت» در «اعتماد» منتشر شده کوشیده به زعم خود موضع گیری انتخاباتی خاص خود را داشته باشد.

صحت نیز به مانند اغلب سینماگران دیگر ایرانی که در انتخابات پیش رو سعی کرده‌اند موضع گیری صریحی نداشته باشند کوشیده یک موضع گیری انتخاباتی دوپهلو درنظر گیرد که البته طرفداران «کلید»(!) هم میتوانند آن را منسوب به خود بدانند.

متن یادداشت صحت را بخوانید:

حال و هوای بهتر

همه جا صحبت انتخابات است حتي توي تاكسي. مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، پرسيد: «شما راي مي‌ديد؟» زن كه عقب تاكسي نشسته بود گفت: «معلومه»  مرد ديگري كه عقب تاكسي نشسته بود، گفت: «من مرددم» مرد جلويي پرسيد: «چرا؟» مردي كه عقب نشسته بود، گفت: «براي اينكه دم انتخابات همه كانديداها شعارهاشون خوبه ولي بعد حرف‌هايي كه زدن يادشون ميره» زن گفت: «يادشون نميره… خيلي از كارها را مي‌خوان انجام بدن اما نمي‌تونن، نميشه» مرد پرسيد: «يعني چي؟» زن گفت: «نديدين اول هر سال به خودمون مي‌گيم امسال اِل مي‌كنيم، بل مي‌كنيم… اين كار را نمي‌كنيم، اون كار را مي‌كنيم… آخر سال نگاه مي‌كنيم مي‌بينيم نصف كارهايي كه مي‌خواستيم را نتونستيم انجام بديم» مرد جلويي گفت: «نصفش را انجام داده باشيم كه خوبه» راننده تاكسي گفت: «من خيلي به حرف‌هاي كانديداها كاري ندارم» مرد جلويي پرسيد: «پس به چي كار داريد؟» راننده گفت: «من به حال و هواي كانديداها نگاه مي‌كنم… هركدام اين كانديداها يه حال و هوايي دارن كه اگه انتخاب بشن همون حال و هوا را با خودشون ميارن» مرد جلويي پرسيد: «حالا مي‌دونيد به كي مي‌خواين راي بدين؟» راننده گفت: «بله… همون كه حال و هواش بهتره.»




بازيگري كه جان كيارستمي را نجات داده بود در مرگ وي مورد اتهام قرار گرفت+عكس

سينماژورنال: جوزدگي مهمترين صفتي است که ميتوان درباره تهاجم عجيبي به کار برد که برخي از سينماگران ايران به بهانه درگذشت کيارستمي خطاب به جامعه پزشکان آغاز کرده اند.

به گزارش سينماژورنال پيگيري ماجرا از طريق حقوقي شايد بهترين راه مقابله با اين جوزدگي باشد؛ يعني همان روندي که از طريق کميسيون ويژه رسيدگي به پرونده پزشکي مرحوم عباس کيارستمي در جريان است.

در اين کميسيون سعي شد به برخي شبهه‌ها درباره کم‌کاري پزشکان وطني در درمان کيارستمي پاسخ داده شود. در کنار برخي اظهارنظرات تخصصي درباره بيماري و وضعيت درمان کيارستمي، يک واقعيت هم در اين کميسيون آشکار شد و آن هم نام پزشکي است که در برخي اظهارنظرات قبلي به عنوان پزشک امين کيارستمي از وي نام برده شده بود؛ پزشکي به نام اميد روحاني که البته سابقه بازيگري در سينما و تلويزيون را هم دارد.

علي فتاحي معاون انتظامي سازمان نظام پزشکي در اين کميسيون گفت: برخي ادعا مي‌کنند چون مرحوم کيارستمي همزمان با تعطيلات آخر سال به بيمارستان مراجعه کرده پزشک جراح در بيمارستان حضور نداشته؛ ما اين ادعا را کذب محض مي‌دانيم چرا که دکتر روحاني متخصص بيهوشي که از پزشکان هنرمند و اهل آواز و موسيقي است اقدام به بيهوشي مرحوم کيارستمي کرده است و همه کادر درمان در همان ابتدا متوجه حضور ايشان در بيمارستان بودند.

اميد روحاني که سالها پيش از بازيگري مشغول نقدنويسي در مطبوعات بوده است، از دانشگاه علوم پزشکي تهران مدرک طبابت عمومي خود و از دانشگاه علوم پزشکي شهيد بهشتي مدرک تخصصي بيهوشي خود را گرفته است.

روحانی سالها از جمله فعالان رسانه های سینمایی بود اما زمانی به خاطر آنچه رهایی از افسردگی خود نامید به سراغ بازیگری رفت و با ایفای نقش در فیلمهای “یک داستان واقعی” ابوالفضل جلیلی و “باد و شقایق” سیدضیاءالدین دری کار بازیگری را آغاز کرد و با بازی در “میکس” مهرجویی کار بازیگری را جدی‌تر ادامه داد و در طی سالیان بعد در بیش از سی فیلم و سریال ایفای نقش کرد.

امید روحانی جزو رفقای نزدیک کیارستمی، داریوش مهرجویی، علی حاتمی و سهراب شهیدثالث بوده و البته در فیلم “یک اتفاق ساده” شهیدثالث هم در نگارش متن و هم در کارگردانی دستیار شهیدثالث بود.

امید روحانی چطور تومور کیارستمی را تشخیص داد؟

روحاني که در همه اين سالها پزشک معتمد بسياري از چهره هاي مطرح سينما و تلويزيون ايران بوده است و در زمان ابتلای علی حاتمی به سرطان هم تمام تلاش خود را برای بهبود وی انجام داده بود، حدودا دو دهه قبل يک بار جان کيارستمي را نجات داد؛

در آن زمان روحاني تنها با ديدن يکي از تصاوير کيارستمي در مجله اي سينمايي حدس زد که او ممکن است به توموری مغزي دچار شده باشد. آن تصویر یکی از معدود تصاویر کیارستمی بود که در آن بدون عینک ظاهر شده بود و روحانی از نوع نگاه کیارستمی و حالت مردمکهای چشم حدس زد که ممکن است کیارستمی دچار مشکل مغزی خاصی شده باشد.

همين حدس بود که باعث انجام به‌موقع آزمايشات و تشخیص تومور خوش‌خیم مغزی کیارستمی شد و به دنبال آن نیز با پيگيري به‌موقع روند درمان، کیارستمی سلامتی خود را بازیافت.

با اين حال در مورد اخير همراهي اميد روحاني با کيارستمي به عنوان پزشک همراه در جريان جراحيش نتوانست مشکلي را حل کند و در نهايت کيارستمي بعد از مدتي درگيري با عواقب بيماري درگذشت و همین درگذشت باعث هجمه های فراوان به جامعه پزشکان ایران شد.

امید روحانی
امید روحانی

مواضع متناقض مهرجویی

عجیب آنجاست که یکی از دمندگان در تنور انتقاد از پزشکان ایرانی کارگردانی بوده به نام داریوش مهرجویی که از جمله رفقای صمیمی امید روحانی است!

مهرجویی یک بار بلافاصله بعد از درگذشت کیارستمی در یادداشتی آورد: می‌گویند اشتباهات پزشکی ولی فکر می‌کنم این‌ها همه شایعه است. با آقای امید روحانی صحبت کردم که دائما کنار او بوده و دکتر متخصص بیهوشی است. گفت اصلا چنین چیزی نبوده و دکتر بیمارستان او را عمل کرده. به دلیل یک مسئله‌ کوچک به بیمارستان آرارات رفت که ازش عکس بگیرند. سالم بود، راه می‌رفت، حرف می‌زد، می‌خندید و پشت کامپیوتر کار می‌کرد. من در زمینه‌ پزشکی تخصص ندارم اما فکر کنم ماجرا از وقتی شروع شد که انتقالش دادند به پاریس. چون قلبش از قبل ناراحت بود و با باتری کار می‌کرد. به نظرم پرواز هوایی طولانی در ارتفاع و چندین ساعت معطلی در فرودگاه ایده‌ درستی نبود و نمی‌دانم چرا چنین کاری کردند. دو روز بعد از انتقال به فرانسه بود که دچار ایست قلبی شد و این اتفاق افتاد.

مهرجویی که در گفتگوی اول خود شاید بخاطر احترام به امید روحانی اشتباهات پزشکی را شایعه خوانده بود در مراسم ختم کیارستمی اما در موضعی کاملا متضاد با قبل با لحنی کاملا تند پزشکان را متهم به قتل کیارستمی کرد! پزشکانی که شاید نزدیکترین آنها به کیارستمی امید روحانی باشد.

مهرجویی با ادبیاتی منفی بیان داشت: اندوه عمیقی را تجربه می‌کنم. عصبانی از این حادثه‌ای که حاصل سهل‌انگاری، ندانم‌کاری و بی‌مسئولیتی جراحانی است که عباس کیارستمی را کشتند؛ قاتل میان ما است. پزشکان بی‌عرضه، احمق، گوهر گران‌بهایی را کشتند و ما وظیفه‌مان این است که آنها را به محاکمه بکشیم. او 2 هفته پیش سالم بود؛ بی‌عرضگی دکتر جراح که سوگند یاد کرده جان یک انسان هنرمند را گرفت. من عصبانی‌ام از این بی‌مسئولیتی، از این حقارت که گریبانگیر ما شده؛ قاتل میان ماست.




تهیه‌کننده “شبهای برره” یک کمدی-سیاسی می‌سازد

سینماژورنال: محسن چگینی که در کارنامه اش تهیه‌کنندگی سریال های «دزد و پلیس»، «ساختمان پزشکان» و «شب های برره» را دارد قصد دارد یک سریال کمدی سیاسی-اجتماعی بسازد.

به گزارش سینماژورنال این سریال “بی نمک” نام دارد و چگینی  با اشاره به روند نگارش فیلمنامه این سریال به “مهر” گفت: فیلمنامه این سریال با نام موقت «بی نمک» در حال نگارش است و نویسندگی و کارگردانی آن را علیرضا بذرافشان بر عهده دارد.

وی ادامه داد: تاکنون حدود ۱۵ قسمت از این سریال به نگارش درآمده  و در آینده نزدیک پیش تولید آن آغاز خواهد شد.

این تهیه کننده مجموعه های کمدی درباره ویژگی های این اثر و تفاوت های آن با آثار قبلی خود توضیح داد: این مجموعه با کارهای قبلی من کمی متفاوت است و قصه جدیدی دارد.

چگینی در پایان توضیح کوتاهی درباره این اثر و فضای آن عنوان کرد: «بی نمک» یک کمدی اجتماعی-سیاسی است و قرار است در ۳۰ قسمت ساخته شود.




نظرات خواندنی یک پزشک درباره “ستایش”، “مختارنامه”، منتقدی که به شلاق محکوم شده بود و…

سینماژورنال: در هفته های گذشته مسعود فراستی منتقد سینمای ایران به خاطر نقد خاصش بر یک فیلم اگزوتیک یه نمایش درآمده در یک گروه سینمایی دولتی، با انتقاد طیفی خاص از وابستگان به این گروه مواجه شد و ماجرا تا جایی پیش رفت که یکی از کارمندان همین گروه او را به “شلاق” محکوم کرد!

به گزارش سینماژورنال فراستی اما بی توجه به این رفتارها همچنان در روزهای بعد هم بر نظر خود درباره آن فیلم خاص ابرام نشان داد و البته که باز هم کم طعنه نشنید.

حالا در یک مورد جالب پزشکی به نام محمد کیاسالار که سردبیر هفته‌نامه‌ای پزشکی به نام “سلامت” هم هست به گلایه از فراستی پرداخته؛ البته نه بخاطر استفاده از یک اصطلاح خاص که به خاطر به کار بردن کلمات “منگل” و “عقب افتاده” در توصیف یک فیلم کمدی.

این البته تنها نقد این پزشک روزنامه نگار نیست بلکه وی برخی از محصولات تلویزیونی مانند “ستایش”، “ساختمان پزشکان” و “مختارنامه” را به خاطر تحقیر برخی بیماران زیر سوال برده است.

سینماژورنال متن یادداشت دکتر کیاسالار را به نقل از “سلامت” ارائه می دهد:

مرهم نمی‌نهمی، به جراحت نمک مپاش

نشسته‌ام پای «هفت». نقد فیلم «من سالوادور نیستم» در حضور کارگردان. مسعود فراستی دارد فیلم منوچهر هادی را تحقیر می‌کند. تا اینجای قصه، عجیب نیست.

اما استفاده چندباره‌اش از کلمات مونگل و عقب‌افتاده برای تحقیر یکی از کاراکترهای فیلم واقعا عجیب و نسنجیده است. برایم سخت نیست خودم را جای پدرانی بگذارم که فرزندشان با این نقص ژنتیکی به دنیا آمده.

سندرم داون، نقص نادری نیست. از هر 700 نوزاد، یکی مبتلاست. این روزها با افزایش سن ازدواج و زایمان در ایران و جهان، آمارش بیشتر هم شده است. در همین «سلامت» در طول این سال‌ها کم ایمیل و تلفن و نامه نداشته‌ایم از پدران و مادرانی که نوزادشان با این نشانگان به دنیا آمده. یاد یکی‌شان می‌افتم که پارسال برای تشکر از تیتر «شما آدم شوید، ما فرشته می‌مانیم» در هفته نامه “سلامت” تماس گرفته بود و موقع حرف زدن از مشکلات فرزندش پای تلفن بغضش شکست.

بغضم را مشت می‌کنم و تصمیم می‌گیرم برای نمی‌دانم چندمین بار یادداشتی بنویسم با این مضمون که «مرهم نمی‌نهمی، به جراحت نمک مپاش». می‌خواهم دوباره به این بهانه از مبتلایان به این نقص ژنتیکی و خانواده‌هایشان بابت تمام تحقیرهای ناروایی که حتی پای برنامه‌های تلویزیونی تحمل می‌کنند، عذرخواهی کنم.

گلایه از “ستایش” و ربط دادن سکته مغزی به فعل گناه

پشت میزم می‌نشنیم و فایل یادداشت‌های قدیمی‌ام را ورق می‌زنم. پر است از متن‌هایی که در طول این سال‌ها با همین مضمون درباره بیماری‌های مختلف نوشته‌ام.

این یکی از همان‌هاست، در همین «سلامت»، در همین رابطه: «داریوش ارجمند رو به‌ روی سیما تیرانداز ایستاده و مونولوگ می‌گوید. سیما تیرانداز روی ویلچر نشسته و حرف‌ می‌شنود؛ حرف‌هایی قریب به این مضمون که تو اگر فلج شده‌ای و به این روز افتاده‌ای، داری تقاص گناهانت را پس می‌دهی و حالا اگر تمام دنیا را هم به پایت بریزند، تا آخر عمرت هیچ لذتی نمی‌بری.

یاد همسایه دیوار به دیوار‌مان می‌افتم که بعد از سکته مغزی‌اش فلج شده و دلخوشی‌اش زل زدن به تلویزیون و تماشای همین «ستایش»‌هاست و به این فکر می‌کنم که او از شنیدن این حرف‌ها چه حالی می‌شود و بچه‌هایش به چه بهانه‌ای می‌توانند کانال تلویزیون را عوض کنند. به این فکر می‌کنم که آمار سکته مغزی در ایران چند درصد است و چند درصد از مبتلایانش ویلچرنشین می‌شوند و از میان آنها چند درصدشان نشسته‌اند پای این سریال.

گلایه از “مختارنامه” و مرض شمر

قصه، قصه «ستایش» نیست. پای این سهوالقلم‌ها به شاهکارهای تلویزیونی هم باز شده. نمونه‌اش «مختارنامه». در یکی از قسمتها غلام مختار و غلام شمر، همسفر شده بودند تا برسند به شمر. آنجا هم بخشی از دیالوگ‌ این دو نفر درباره بیماری پوستی شمر بود؛ درباره برص؛ همان بیماری‌ای که پزشکان به آن می‌گویند ویتیلیگو و اسم عربی‌اش برص است و اسم فارسی‌اش لک و پیس. آنجا هم آن دو نفر طوری درباره این بیماری حرف می‌زدند که انگار سند این بیماری خورده است به اسم شمر؛ چیزی قریب به این مضمون که برص، ظاهر آن ملعون را چندش‌آورتر کرده و دیالوگی که خوب یادم مانده، اینکه: «برص، شمر را شمرتر کرده!»

یماری خودایمنی یعنی بیماری‌ای که ما در آن هیچ نقشی نداریم؟

آن روز هم به این فکر افتادم که اگر کسی خودش یا یکی از عزیزانش برص داشته باشد و نشسته باشد پای «مختارنامه»، از شنیدن این حرف‌ها درباره بیماری‌اش چه حالی پیدا می‌کند؟ می‌دانید شیوع برص در ایران چقدر است؟ می‌دانید پزشکان به برص می‌گویند بیماری خودایمنی؟ می‌دانید بیماری خودایمنی یعنی بیماری‌ای که ما در آن هیچ نقشی نداریم و بدنمان ناگهان علیه خودش فعالیت می‌کند و با یک مکانیسم ناشناخته، بیمارمان می‌کند؟ برص و ام‌اس و هزار و یک بیماری دیگر جزو بیماری‌های خودایمنی‌اند و همین من و شمایی که امروز چهار ستون بدنمان سالم است، فردا ممکن است با یک بیماری خودایمنی از خواب بیدار شویم؛ برص یا ام‌اس یا هزار و یک بیماری دیگر.

“ساختمان پزشکان” هم هرچه رشته کرده بودیم پنبه کرد

قصه وقتی غم‌انگیزتر می‌شود که پای فضاهای طنز به میان می‌آید؛ چون تصور رایج این است که عنوان طنز می‌تواند هر شوخی‌ و تحقیر و تمسخری را توجیه کند. نمونه‌اش «ساختمان پزشکان» که صدای روان‌شناسان و روان‌پزشکان را درآورده که هرچه ما برای انگ‌زدایی از بیماری‌های اعصاب و روان رشته بودیم، پنبه کرده.

“ساختمان پزشکان” و “مختارنامه” و “ستایش” را مثال زدم چون هر سه‌ در جذب مخاطب موفق بوده اند. سوال این است که وقتی موفق‌هایمان حواسشان به این سهوالقلم‌های دلخراش نیست، از درجه‌دومی‌ها و درجه‌سومی‌ها چه انتظاری می‌شود داشت؟»

منتقد عزیز! فیلمنامه‌‌نویس محترم! کارگردان بزرگوار! دوست هنرمند! ما از خودتان شنیده‌ایم که همذات‌پنداری، مرکز ثقل هنر است. اگر اینطور است، به شما اطمینان می‌دهم که ما در «سلامت» از همدلی با بیماران و خانواده‌هایشان و تکرار مکرر درددل آنها خسته نمی‌شویم. کاش شما هم به آنچه می‌گویید، پایبند باشید و از این همذات‌پنداری خسته نشوید. خسته نباشید!




روایت کارگردان “پژمان” از اولین عشق زندگیش…

سینماژورنال: سروش صحت نویسنده، کارگردان و بازیگری که بیشتر با نقشهای طنز می شناسیمش مدتهاست که ستونی به نام “تاکسی نوشت” را در روزنامه “اعتماد” دارد و به شرح اتفاقاتی می‌پردازد که حین تاکسی سواری برایش رخ داده.

به گزارش سینماژورنال یکی از تازه ترین نوشته‌های صحت در “تاکسی نوشت” درباره اولین عشق زندگیش و دیدار با وی بعد از سالها در یک تاکسی بوده است.

اولین عشق زندگیم

کارگردان “پژمان” و “ساختمان پزشکان” در شرج اولین عشق زندگیش نوشته است: اولين عشق زندگي‌ام مربي مهدكودك‌مان بود. خانم قاسمي كه او را خاله شهرزاد صدا مي‌كرديم به نظرم زيباترين، مهربان‌ترين، باشعورترين و بهترين زن عالم بود و من در چهار سالگي يك دل نه صد دل عاشقش بودم…

سلام خانم قاسمی

وی ادامه داده است: چند روز پيش سوار تاكسي كه شدم ديدم خانم قاسمي كنارم نشسته است. با همان نگاه اول شناختمش، هر چند كه سال‌هاي سال از آن دوره عشق و عاشقي گذشته بود. خانم قاسمي الان زن چاقي در آستانه ٨٠ سالگي بود كه كنار دخترش كه زن ميانسالي بود نشسته بود و روبه‌رو را نگاه مي‌كرد. گفتم: «سلام خانم قاسمي.» خانم قاسمي نگاهم كرد اما جواب سلامم را نداد. گفتم: «منو يادتون هست؟ شما توي مهد مربي من بوديد.»

دروغگو

صحت افزوده است: دخترش سلام و عليكي كرد و توضيح داد كه متاسفانه حافظه مادرش مخدوش شده و خاطراتش را از دست داده است. نااميد نشدم و گفتم: «من عاشق شما بودم.» خانم قاسمي نگاهم كرد و باز هم جوابي نداد. گفتم: «هنوزم عاشقتونم.» خانم قاسمي گفت: «دروغگو»




بهنام تشکر: آوردن چهره‌های سینمایی به تئاتر یک مسکّن بود و وقتی تأثیرش از بین رفت، درد را دو برابر کرد

سینماژورنال: بهنام تشكر از جمله بازيگران تئاتر است كه پس از حضور در تلويزيون شناخته شد. «ساختمان پزشكان» سريالي بود كه تشكر با ايفاي نقش دكتر نيما به مخاطبان تلويزيون معرفي شد.

به گزارش سینماژورنال و به نقل از “اعتماد” با وجود اينكه حضورش در تلويزيون و به ويژه حضورش در كنار هومن برق‌نورد، زوجي را به وجود مي‌آورد كه مخاطبان دوست داشتند اما او همواره خود را دلبسته تئاتر مي‌داند. «خداي كشتار»، «خرس»، «روايت بسته شده به دم اسبي كه از پا نمي‌افتد» از جمله تئاترهايي است كه در آنها بازي كرده است.

«ساختمان پزشكان»، «دزد و پليس» و «دودكش» هم جزو آثار او در تلويزيون است البته در كنار اينها صداپيشگي و دوبله هم در كارنامه كاري او ديده مي‌شود. او كه به عنوان يكي از بازيگران توانمند تئاتر شناخته مي‌شود نقدهاي تندي نسبت به وضعيت كنوني تئاتر ما دارد. درباره همين موضوع با او به گفت‌وگو نشسته‌ايم.


    فكر مي‌كنيد وضعيت تئاتر ما در دهه ٩٠ نسبت به دهه‌هاي قبل چه تغييري كرده است؟
زماني كه ما كار تئاتر مي‌كرديم در دهه ٧٠ و اوايل دهه ٨٠ اتفاقات خوبي مي‌افتاد. اگر به سينما و تلويزيون نگاه كنيد، اكثر بازيگرهايي كه آمدند به تلويزيون و مورد توجه مردم قرار گرفتند، در آن دهه كار كردند. به نظرم دهه طلايي بعد از انقلاب است ولي از نيمه دوم دهه ٨٠ همه‌چيز رو به افول رفت. انگار تعريف‌ها عوض شد. نتيجه اينكه تك و توك بازيگران تئاتري مي‌بينيم كه كارشان مورد توجه قرار مي‌گيرد. اتفاقات خوب در تئاتر ما نسبت به آن دهه كم مي‌افتد.
    و به نظر شما نقش دولت در اين اتفاق چقدر است؟
به نظرم آن‌طور كه بايد و شايد همه‌مان داريم زندگي مي‌كنيم و مي‌بينيم كه چه بر ماگذشته و چرايي اين قضيه چرايي مبهمي نيست. به لحاظ سياستگذاري، اينكه كالاي فرهنگي به نام تئاتر در دولت قبل زياد كالاي آنچنان مهمي نبوده است. نه تنها مهم نبوده كه اگر موفق مي‌شدند آن را تعطيل كنند، مي‌كردند. در اين دوره هم، مي‌دانم دولت فعلي اين دغدغه را دارد كه مردم مايحتاج اوليه خود را تامين كنند. آدم بايد اول زنده بماند تا از زنده بودنش لذت ببرد. ما تمام معضلات دولت فعلي را مي‌دانيم و درك مي‌كنيم و مي‌دانيم به سرعت حل نمي‌شود اما اميدوارم كه گام‌هاي بلندتري برداشته شود تا به فرهنگ هم برسيم. مقوله فرهنگي و به خصوص تئاتر آنقدرها براي دولت هزينه بردار نيست و هزينه‌هاي ويژه‌اي نيست. اگر نيم نگاهي كنيد به پول‌هايي كه هزينه شده شايد يك هزارم اين پول‌ها مي‌توانست تئاتر و سينماي اين كشور را به رشد اعلايي برساند و اين به نگاه دولت‌ها بر‌مي‌گردد. اينقدر در دولت قبل حفره ايجاد شد و همه‌چيز نابود شد كه حالا حالاها بايد دنبالش بدويم.
    به هر حال الان بخش خصوصي در حد بضاعت دارد وارد حوزه تئاتر مي‌شود. اما خيلي‌ها هم معتقدند كه با ورود پول به تئاتر حواشي و مسائلي كه در سينما هست دامن تئاتر را هم خواهد گرفت.
من كمي با اين مشكل دارم. مثل فوتبال ما شده. يعني از آن موقع كه پول وارد شده و از راهش وارد نشده اين مشكل در فوتبال ايجاد شده است. مثلا از اوايل دهه ٨٠ كه پول وارد فوتبال شد، ليگ ما را نابود كرد. در تئاتر آوردن چهره‌هاي سينمايي فقط يك مُسكن بود وقتي تاثيرش از بين برود درد را دو برابر كرده. سليقه مردم را به سمتي بردند كه مردم بيايند و فقط بازيگران مطرح سينما را ببينند و نمايش‌هاي ديگر را نمي‌بينند و اين بلايي است كه سر تئاتر ما آمده است. علت هم مديران سالن‌ها هستند. مدام گفتند بازيگر بفروش بياوريد تا كارتان بفروشد. تنها چيزي كه فكرش را نكردند اين بودكه كيفيت كارها مطلوب هست يا نه.
    پس شما با ورود بازيگران تلويزيون و سينما به تئاتر مخالف هستيد؟
من اصلا مخالفتي ندارم كه به تئاتر بيايند ولي الان نگاه كنيد كجا هستند؟ هنوز هم هستند؟ فصل تئاتر پاييز و زمستان است درست مثل سينما. بعدش شما در نيمه دوم مي‌بينيدكه بازيگران سينما كه حق هم دارند، بايد به سينما بروند چون سينما به‌شان احتياج دارد و بايد بروند و ناگهان جوي مي‌آيد و فارغ از اينكه پيامدآن را بدانيم درگير آن جو مي‌شويم. ناگهان مي‌بينيم خبري از آنها نيست و همه‌اش هم تقصير مديران سالن‌هاست كه كارگردان‌ها را مجاب كردند. سليقه آنها را دستكاري كردند. حتي به نفع بازيگران سينما هم نبود و بازيگران تئاتري كه چندين و چند سال سابقه تئاتر دارند بايد خانه‌نشين شوند.
    الان سالن‌هاي خصوصي زيادي هستند و هر روز هم بيشتر مي‌شوند. فكر مي‌كنيد اين سالن‌هاي خصوصي مي‌توانند كمكي به رفع اين مشكلات كنند؟
من خودم به سالن‌هاي خصوصي احاطه ندارم. سعي كردم هر سال يك تئاتر داشته باشم. اتفاقا مشكل اصلي از خود ايرانشهر شروع شده. به حساب اينكه يك مدير كارنامه موفقي داشته باشد و با طيب خاطر كار كند. به نظر مي‌رسد كارگردان‌ها را مجاب كرده و ببخشيد اين لفظ خيلي بد است كه«بازيگران بفروش را بياورند». در صورتي كه ما ديديم تئاترهايي بوده كه فقط بازيگران تئاتر بودند و اتفاقا فروش‌هاي خيلي خيلي بهتري به نسبت تئاترها با بازيگران سينما داشته‌اند. من اصلا مخالف نيستم و اين را تاكيد مي‌كنم. فقط مي‌گويم ما جو گير مي‌شويم و بدون حساب وكتاب جلو مي‌رويم. وقتي مي‌روي براي سالن، اول مي‌گويد بازيگرانت چه كساني هستند؟! تو متن را رها كردي اول مي‌پرسي بازيگرانت؟! و منتظر است كه دو نفرشان از تلويزيون و سينما باشند. به هر حال اين اتفاق افتاده و اين جو آب روان است. با تميز و كثيف بودنش كاري ندارم بايد به سمت خوبي هدايت شود.




روایت مهراب قاسم‌خانی از حوزه علمیه‌ای که در خانه معاون سیما برپاست

سینماژورنال: مهراب قاسم خانی که بواسطه برادرش پیمان قاسم خانی وارد حیطه فیلمنامه نویسی شد هرچند در سالهای اخیر کوشیده از زیر سایه برادر بیرون آید اما باز هم بهترین کارهایش همانهایی است که با نظارت پیمان نوشته است.

به گزارش سینماژورنال مهراب قاسم خانی از جمله هنرمندان فعال در فضای مجازی است که البته سعی می کند بی واسطه و صریح نظراتش درباره اتفاقات مختلف در این فضا را با مخاطبان در میان بگذارد.

در گفتگوهایی که با مهراب صورت می گیرد نیز او این صراحت را چاشنی کلامش می کند و همین میشود که جذابیت خواندن حرفهایش دوچندان می شود. قاسم خانی در تازه ترین گفتگوی خود که با “تماشاگران امروز” انجام شده کوشیده در کنار ذکر نکاتی درباره ویژگی فعالیتش به برخی ویژگیهای یکی از مدیران موفق تلویزیون در سالهای اخیر بپردازد.

پورمحمدی سفارش پذیر نیست

او با نام بردن از علی اصغر پورمحمدی معاونت فعلی سینما به عنوان مدیری که به کارهایش اعتقاد دارد می گوید: پورمحمدی به کاری که میکند اعتقاد دارم و من این را خیلی دوست دارم. آدم سفارش پذیری نیست؛ چه از بالا یا پایین. من نمی توانم بروم و خودم را برایش لوس کنم. از بالا هم همین طور است.

دارابی جلوی پخش “ساختمان پزشکان” را گرفت ولی پورمحمدی گفت پخش اش می کنم

وی با بیان اینکه پورمحمدی پای سریال “ساختمان پزشکان” ایستاد ادامه می دهد: آن دوره یادم است سر “ساختمان پزشکان” به شدت مخالف سریال بودند و گفته بودند پخش نشود یعنی علی دارابی{که در آن زمان معاون سیما بود} جلوی پخش سریال را گرفت ولی ایشان{پورمحمدی} آمدند و گفتند من پخش اش می کنم و دعوایی راه انداخت که به قیمت این تمام شد که خودش از تلویزیون بیرون آمد.

.پورمحمدی اگر چیزی را دوست دارد به آن اعتقاد دارد و آن را می گوید

مهراب می افزاید: مشکلاتش هم از همان جا شروع شد که پای “ساختمان پزشکان” ایستاد اما حاضر نشد سفارش قبول کند…پورمحمدی اگر چیزی را دوست دارد به آن اعتقاد دارد و آن را می گوید. من چنین آدمی را دوست دارم حتی اگر مثل من زندگی نکند.

ایشان در خانه اش حوزه علمیه دارد

قاسم خانی با اشاره به این موضوع که این مدیر فرهنگی خانه اش را وقف فعالیتهای فرهنگی کرده است بیان می دارد: ایشان در خانه اش حوزه علمیه دارد و طبقه بالای خانه شان را حوزه کرده است. در حیاط خانه اش هم کتابخانه عمومی است که مردم میتوانند مجانی از آن کتاب به امانت ببرند.

علی اصغر پورمحمدی
علی اصغر پورمحمدی




بهاره رهنما به همراه والده محترمه و پدر گرامی+عکس

سینماژورنال: بهاره رهنما هنرمندی فعال است.

به گزارش سینماژورنال فعالیت او آن قدر زیاد است که گاهی درمیمانی یک نفر آدم چطور به این همه کار میرسد.

او علاوه بر بازیگری در مدیومهای مختلف از سینما گرفته تا تئاتر و تلویزیون، دستی هم در ادبیات دارد.

در کنار اینها وی علاقه زیادی به مشارکت در فعالیتهای خیرخواهانه داشته و البته حضور فعالی هم در شبکه های اجتماعی دارد.

طیعیست که بخشی از این فعالیت زیاد را با وراثت نسبت داد یعنی شاید این انرژی بالا نشات گرفته از خصوصیات والدینش باشد.

والدینی که یکی از آنها یعنی پروین قائم مقامی خود به بازیگری می پردازد.

رهنما در یکی از تازه ترین تصاویری که در صفحه اجتماعی خود قرار داده در کنار والدینش دیده میشود.

خودش درباره این حضور نوشته است: با اصلی ترین سرمایه های عمرم؛ اعتماد به نفس یعنی داشتن این دو تا فرشته…خدا برای همتون حفظ کنه …

بهاره رهنما در کنار پدر و مادرش
بهاره رهنما در کنار پدر و مادرش



سروش صحت: من طبقه متوسط را خوب می‌شناسم، مدیری طبقه مرفه را و عطاران طبقه محروم را!/امیر قادری گفت بیخیال کارگردانی نشو!

سینماژورنال: سروش صحت نویسنده و کارگردانی است که این شبها سریال “شمعدونی” را روی آنتن دارد.

به گزارش سینماژورنال صحت پیش از “شمعدونی” سریالهای دیگری مانند “پژمان” و “ساختمان پزشکان” و “چارخونه” را هم ساخته است اما هنوز که هنوز است خود را کارگردان نمی داند.

صحت در تازه ترین گفتگوی خود نیز با ذکر این مساله که کارگردان شدنش اتفاقی بوده از امیر قادری روزنامه نگار سینمایی به عنوان کسی نام برده که به توصیه وی اولین تجربه کارگردانیش را به انتها رسانیده است.

سروش صحت در این گفتگو که با “اعتماد” انجام شده درباره تفاوتهای خود با مهران مدیری و رضا عطاران در طبقه اجتماعی که بدان می پرازد نیز نکته جالبی را بیان کرده است.

سینماژورنال متن کامل گفتگوی سروش صحت را ارائه می دهد.

  بر وزن علم بهتر است يا ثروت، هنر بهتر است يا ثروت؟
سوال خيلي سختي است چون تعريف هنر براي من گنگ است اما ثروت برايم مشخص. پاسخ به اين سوال كمي برايم دشوار است. شايد راحت‌ترين پاسخ براي اين سوال اين است كه هم هنر را دوست دارم هم ثروت را. به نظر من هر چيزي خوبش خوب است.
  پس ثروت خوب را دوست داريد اما ثروت بد چه جور ثروتي مي‌تواند باشد؟
ثروتي است كه شما از آن بد استفاده مي‌كنيد و باعث مي‌شود خودت يا زندگي‌ات خراب شود يا اينكه باعث شود كه زندگي بقيه لطمه ببيند.
  و ثروت خوب چه ثروتي است؟
ثروتي است كه شما خودتان از آن لذت ببريد باعث آسايش اطرافيان‌تان شود و شما را به خواسته‌هاي‌تان نزديك‌تر كند.
   هنر بد چه هنري است؟ اصلا تعريف شما از هنر چيست؟
پاسخ به اين سوال هم سخت است چون تعريف من از هنر خيلي شخصي است. به خصوص اينكه هنر يك تعريف عام دارد. هنر به حدي گسترده و انتزاعي است كه در هر ذهني به يك شكل است. يعني شما وقتي در مورد ادبيات صحبت مي‌كنيد يكي به داستايوفسكي هنرمند مي‌گويد و ديگري به ذبيح‌الله منصوري و شخص ديگري به دانيال استيل. هريك از آنها هم به نظر خودشان درست مي‌گويند و هريك با ديگري مخالف است. به همين دليل است كه تعريف شخصي مي‌شود و نمي‌توان گفت كدام يك درست مي‌گويند.
   درست مانند اينكه مي‌گوييم هنرخلاق است يا هنر سرگرمي است.
بله. مرز بين اين دو كاملا سليقه‌اي است اما در مورد ثروت راحت‌تر مي‌توان صحبت كرد.
   آيا شما معتقديد كه هنر خلاق خوب است و هنر سرگرمي بد يا برعكس؟
نه ابدا چون هنر خلاق و سرگرمي هركدام به همان اندازه تعريف‌شان گسترده است.
   آيا تا به حال شده كه به خاطر پول خوب، هنر را كنار بگذاريد؟
تعريفي كه از هنر در ذهن دارم، به حدي در حركت است كه هنوز به يك تعريف ثابت براي آن نرسيده‌ام و نمي‌توانم بگويم كه به چه چيزي بايد هنر بگويم اما اگر منظور شما اين است كه آيا شده به خاطر پول كار كنم، بله، شده.
   بعد از اينكه به خاطر پول كار كرديد چه حسي داشتيد؟
تمام سعي‌ام را كرده‌ام كه كار خوبي ارايه دهم و گاهي اوقات بعد از ارايه كار پشيمان نبوده‌ام و گاهي هم بعد از كار شرمسار و پشيمان بودم ولي خب چاره‌اي نبوده است.
   تعداد آن كارهايي كه از آنها شرمنده بوديد، زياد است يا كم؟
خيلي زياد نيست ولي هستند ديگر.
   البته صراحت شما قابل تحسين است! شما همواره در بخش سرگرمي فردي موفق بوده‌ايد. عده‌اي معتقدند يك كار اگر با استقبال فراوان مواجه شود، ممكن است از لحاظ هنري ارزش آن پايين بيايد ولي از سوي ديگر وقتي فيلم، سريال يا تئاتري شكست مي‌خورد باز ما آن كار را فاقد ارزش مي‌دانيم، شما استقبال مردم را نسبت به كارهاي‌تان چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟
گفته شما كاملا درست است. سال‌ها پيش يك مطلبي را خواندم كه نقدي بود بر كتاب حاجي باباي اصفهاني كه تيتر آن نقد اين بود: «كتابي عامه‌فهم و خاص پسند». بنده از همان زماني كه اين مطلب را خوانده‌ام دوست داشته‌ام كارهايم به اين مرحله برسد. فكر مي‌كنم اگر در حال حاضر جايگاه آقاي اصغر فرهادي در عرصه هنر اينقدر بالاست، به اين دليل بوده كه توانسته هم با مخاطب خاص و جهاني ارتباط برقرار كند كما اينكه هنگامي كه فيلمش در سينماهاي ايران اكران مي‌شود مخاطب عام فيلم را مي‌بيند و مي‌پسندد.
   يا مثال غيرايراني‌اش مي‌شود مثلا امبرتو اكو، نويسنده و فيلسوفي كه…
دقيقا، امبرتو اكو يك عكس دارد كه من در آشپزخانه نصب كرده‌ام؛ در آن عكس دم در كافه‌اي ايستاده كه پاتوقش براي صرف چاي و قهوه بوده است و بقيه آدم‌ها هم بيرون كافه ايستاده‌اند كه يكي راننده تاكسي، يكي كارگر يا… هستند كه اگر زير عكس نوشته نشده بود كدام يك از اين ١٠، ١٢ نفر (كه چند تا روي زمين و چند تا سر پا ايستاده‌اند) امبرتواكو است نمي‌توانيد ايشان را تشخيص دهيد. او توانسته هم در محيط‌هاي دانشگاهي يك آدم به‌شدت خاص و فعال باشد و هم پاتوقش جايي ميان مردم است كه در آنجا هم چايي و قهوه مي‌خورد  و هم كار مي‌كند. شايد به همين دليل است كه توانسته هم در زيباشناسي حرف‌هايش را در استانداردهاي جهاني مطرح كند و هم كتاب‌هايش به‌گونه‌اي است كه تمام مردم دنيا آن را مطالعه مي‌كنند.
   نخستين‌بار شما را در كلاس‌هاي آقاي دولت‌آبادي ديدم. آن زمان همكلاس بوديم. هر وقت كار بد از شما مي‌بينم مي‌گويم سروش صحت چرا؟ آيا با توجه به شناختي كه از شما داريم، اين انتظار زيادي است؟
نه، انتظار زيادي نيست. انتظار بجايي است. همه مي‌توانند از هم انتظار داشته باشند چون انتظار باعث پيشرفت انسان‌ها مي‌شود و تلاش‌شان را بيشتر مي‌كند ولي همه ما آدم‌هايي هستيم با ضعف‌ها، محدوديت‌ها و شرايطي كه ديگران از آن بي‌خبرند و خيلي وقت‌ها تلاش‌مان و سعي‌مان را كرده‌ايم و به نظر خودمان بهترين كار دنيا را انجام داده‌ايم ولي قانع‌كننده نبوده است. حتي مواقعي كه خودم مي‌دانستم كار باب ميلم نيست نيز سعي داشتم آن را به عنوان يك كار خوب ارايه بدهم اما بعضي مواقع نشده است.
   چند نمونه از كارهايي را كه فكر مي‌كنيد خوب نبوده، بگوييد؟
آدمي سعي مي‌كند كارهاي بدش را پوشيده و پنهان نگه دارد!
   پس چند تا از كارهاي خوب‌تان را نام ببريد؟
در سريال‌هايي كه براي تلويزيون ساختم، ساختمان پزشكان، پژمان و شمعدوني را دوست دارم. در بازي‌هايي كه در تلويزيون اجرا كردم: كاكتوس (كه با آقاي هنرمند كار مي‌كردم)، كارهايي كه با آقاي مديري انجام دادم، سريال زيرزمين را كه با آقاي افخمي كار كردم و داستان يك شهر را كه با آقاي اصغر فرهادي كار كردم كارهاي خوبي مي‌دانم. در سينما هم نان عشق موتور ١٠٠٠، گاوخوني، تقاطع، شراره (كه نخستين فيلم‌ سينمايي‌ام بود و براي من مهم بود) را دوست داشتم و خب در عرصه نوشتن هم خيلي فيلمنامه‌هايم را قابل قبول مي‌دانم و روزنامه هم كه عرصه ديگري است.
   پس شمعدوني را دوست داريد؟
شمعدوني خيلي به سليقه‌ام نزديك است. روابط و ارتباط‌ها شايد در بعضي مواقع بيش از حد اغراق باشد اما كاملا درست است. در زندگي عادي من يكي از كارهايي كه مي‌كنم اين است كه يك گوشه‌اي مي‌نشينم و روابط و حركات افراد و مردم عادي را زيرنظر مي‌گذرانم و…
   اما به نظر ساختمان پزشكان موفق‌تر بود!
بله ساختمان پزشكان موفق‌تر بود، اما شمعدوني چه توي كار، چه كارگرداني، چه روابط خيلي خيلي به سليقه من نزديك‌تر است. البته اين به آن معنا نيست كه بخواهم بي‌ادبي كاراكترهاي اين سريال و اين افراد را تاييد بكنم اما ديده‌ام پس مي‌توانم منعكس كنم.
   سريال شمعدوني بلافاصله بعد از «در حاشيه» پخش شد و به همين دليل اين دو سريال در حالت مقايسه قرار گرفته است. نمي‌توانستيد جلوي پخش را بگيريد كه بلافاصله بعد از در حاشيه پخش نشود؟
فيلمبرداري شمعدوني قبل از اينكه در حاشيه شروع شود، تمام شده بود. قرار بود قبل از در حاشيه شروع شود و خيلي از طرفدار‌هاي در حاشيه فكر مي‌كنند كه ما آمده‌ايم و خود را تحميل كرده‌ايم كه جايگزين در حاشيه باشيم، در حالي كه زمان‌بندي پخش را خود تلويزيون تصميم مي‌گيرد. تلويزيون خودش برنامه‌ها را نگه مي‌دارد و بعد تصميم مي‌گيرند چه زماني پخش كنند. ما فقط مي‌دانيم كه برنامه دست كدام شبكه است ما حتي ساعت پخش سريال‌مان هم بر عهده خودمان نيست چه برسد به تاريخ پخش آن كه مطلقا دست سازنده نيست.
   اين پخش خيلي به كار صدمه زد.
اوايل پخش بله ولي به مرور كمتر شد.
   از اينكه شما را با آقاي مديري مقايسه مي‌كنند، چه حسي داريد؟
اين نوع مقايسه كمي حس افتخار به من دست مي‌دهد چون من شاگرد آقاي مديري بودم.
   يعني اين مقايسه كه باعث شد به شمعدوني لطمه بخورد شما را اذيت نكرد؟
طبيعي است هر كاري كه بعد از كار ديگر پخش شود، به خصوص با بازتاب‌هايي كه داشت طرفدارهايش دلخور شوند. ما خودمان هم دوست نداشتيم اين اتفاق بيفتد تا اينكه يك عامل خارجي باعث تعطيل شدن در حاشيه بشود. البته گروه سازنده اعلام كردند اين گونه نبوده است اما هر چيزي كه شبهه و شايبه داشته باشد اين شبهه و شايبه دامنگير جايگزين آن هم مي‌شود اما اين دست ما نبود ولي چون من آقاي مديري را دوست دارم مي‌گويم كه خيلي خوشحال شدم كه كارم را با او شروع كردم.
   يكي از نقدهايي كه بر كار شمعدوني بود، انتخاب بازيگرها بود ولي با اين تفاسيري كه مي‌گوييد، انتخاب بازيگرها به شخصيت‌ها و آن چيزي كه در ذهن داشتيد نزديك بوده است.
بله، اين موضوع اصلا غيرقابل انكار نيست كه اگر كارگردان يك‌سري از بازيگرهاي طنز شناخته شده را بياورد بيننده خيلي زودتر با كار ارتباط برقرار مي‌كند و زودتر و راحت‌تر فيلم را قبول مي‌كند. كمااينكه با اين انتخاب كارگردان نصف راه را رفته است. اما دوست داشتم از اين ترفند استفاده نكنم و از كساني استفاده كنم كه در سابقه تصويري ذهنم مي‌توانستم با نقش‌ها ارتباط‌شان دهم. ولي تا به الان موفق بوده‌ام و اميدوارم فشار كار آنقدر زياد نباشد كه دفعه‌هاي بعد به همان ترفند مراجعه كنم.
   يعني قدم برعكس برداشتيد؟
قدم برعكس نه. ولي ممكن است آدميزاد گاهي كوتاه بيايد. در مقابل فشار تلويزيون، تهيه‌كننده و حتي بازيگر! ممكن است تصميم بگيريد كه از هشت تا بازيگر، پنج تا شناخته شده و كاركرده باشند. اما بنده دوست دارم اكثر بازيگرهايي كه انتخاب مي‌كنم خودش آدم اين نقش باشد و اينكه چقدر شناخته‌شده هست اغلب در انتخاب من تاثيري ندارد.
   اما اين كار را سخت‌تر خواهد كرد و پرداخت سخت‌تري خواهد داشت؟
بله. مثلا ساختمان پزشكان و پژمان را الان همه دوست دارند ولي اگر در اينترنت اوايل كار كامنت‌هاي تماشاچيان را بخوانيد، مي‌بينيد كه نسبت به آن كارها هم جبهه‌گيري بوده و به مرور با پژمان جمشيدي ارتباط برقرار كردند.
   شما تعادل را حفظ كرده‌ايد از يك سو آتنه فقيه‌نصيري را آورده‌ايد و از سوي ديگر قدرت ا.. ايزدي همان رشيد معروف را آورده‌ايد كه ذهنيت آن تئاتر اصفهاني را در ذهن تماشاگر زنده مي‌كند.
بنده آقاي ايزدي را كه به آقا رشيد معروف است هميشه خيلي دوست داشته‌ام و خيلي هم مي‌خنديديم و الان هم مي‌خندم. هميشه فكر مي‌كردم اگر ايشان كنترل شود، يك كمدين خوب خواهد شد. به همين دليل در اين كار هم سعي كرده‌ام تا جايي كه مي‌شود با ديالوگ و ميزانسن‌ها كنترل شده باشد و به نظر من نقش خود را توانسته خوب ايفا كند چون بعد از اينكه چهار قسمت رفت همه سراغ او را مي‌گرفتند كه آيا ديگر نمي‌آيد و…
   با اين تفاسير از چينش بازيگر و بازخوردي كه مي‌گيريد راضي هستيد؟
براي بنده قابل پيش‌بيني بود كه شايد از همان ابتدا عده‌اي نشناسند مثلا زماني كه به يك مهماني دوستانه مي‌رويد و همه را مي‌شناسيد از همان ابتدا راحت و آسوده وارد جمع مي‌شويد اما اگر در همان مهماني تعدادي افراد غريبه آمده باشند شما محتاط‌تر و با رعايت يك‌سري از اصول وارد مهماني مي‌شويد و در ابتدا رعايت مي‌كنيد اما به مرور كه با آنها دوست و آشنا شديد، راحت‌تر مي‌شويد.
   يكي از نقدهايي كه به شمعدوني مي‌كنند به شخصيت خواهري است كه از لحاظ جسمي كمي مشكل دارد و چون ازدواج نكرده عصبي است…
در ساختمان پزشكان يك عده معترض بودند كه چرا شخصيتي كه خانم دهقان به نام خانم شيرزاد بازي مي‌كرد اينقدر ابله است و چرا يك زن را تا اين حد ابله و نادان نشان داده‌ام كه در پاسخ گفتم اين شخصيت يك آدم است در يك كار طنز. الان هم همين واكنش را نسبت به هوشنگ دارند. چرا مرد را تحقير كرده‌اند اما اصولا ما در كار به آدم‌هايي احتياج داريم كه يك‌سري موقعيت ايجاد كنند. ما خيلي وقت‌ها مجبوريم از تيپ استفاده كنيم. الان در اين كار ما زيبا و زهره كه خانم ميرعلمي و عابدي نقش‌شان را بازي مي‌كنند بيشتر از همه به نقش‌شان نزديكند. اما اگر طي داستان ببينيم اينها تيپ خالص نيستند تيپ شخصيت هستند تمام رفتارشان براساس تيپ شكل نمي‌گيرد. در بعضي از لحظه‌ها رفتاري دارند كه آن موقع آماده‌اش نبوديم. رنگ‌آميزي مي‌شوند و ما در كار طنز به آنها احتياج داريم. در مورد اينكه اشاره كرديد كه چرا پاهايش مشكل دارد من براي اغلب نقش‌ها سعي مي‌كنم دو تا شخصيت را در نظر بگيريم كه اگر يكي نشد با دومي كار كنم. اكثريت قريب به اتفاق هم همان شخصيت اول ماندگار مي‌شود. اما براي نقش زيبا فقط و فقط به خانم ميرعلمي فكر كرده بودم. اما سه، چهار روز مانده به فيلمبرداري، خانم ميرعلمي زنگ زدند كه من نمي‌توانم بيايم چون سه چهار روز پيش در اجراي تئاتر از ارتفاع پايين افتاده‌ام و ٩ جاي پايم شكسته است. تا يك ماه خانم ميرعلمي اصلا نمي‌توانستند حركتي بكنند. اما به او گفتيم كار را طوري تنظيم مي‌كنيم كه ماه اول نباشي و داستان را طوري تغيير مي‌دهيم كه ماه اول با ويلچر باشي بعد دو عصا و يك عصا. يعني ما در طول ١٠ ماه داستان را با مراحل درمان خانم ميرعلمي به پيش برديم يعني اگر اوايل كار را نگاه كنيد خانم ميرعلمي يك بار در تاكسي نشسته و يك بار روي صندلي چون اصلا حركت نمي‌توانست بكند. بعد پايش مي‌شكند و روي ويلچر است بعد با دو عصا است و…
   اين كار جزو مواردي است كه كارگردان با بازيگر داستان‌سازي مي‌كند؟
چون به نظر بنده فقط ايشان قابليت بازي كردن اين نقش را داشتند.
   شما در مصاحبه‌هاي‌تان بر وجه نويسندگي بيشتر تاكيد داريد و بعد بازيگري و بعد هم كارگرداني. خب، به عنوان يك نويسنده تعريف شما از يك سريال طنز يا كار تلويزيوني طنز چيست؟
از كليات شروع مي‌كنم كه به جزييات برسم. در ايران يك عده به فانتزي علاقه دارند و استاد فانتزي هستند و بيشترين كار فانتزي را انجام مي‌دهند، مثل آقايان پيمان و مهراب قاسم‌خاني كه ذهن‌هاي فانتزي خيلي خوبي دارند، يا حتي رامبد جوان. ذهن من آنقدر فانتزي نيست. من دوست دارم در يك بستر رئال كار كنم. در يك بستر رئال اجتماعي با رگه‌ها و مايه‌هايي از فانتزي، يعني لحظه‌‌اي. همان‌طور كه آقاي مديري طبقات خاص و مرفه را خوب نشان مي‌دهد يا آقاي عطاران طبقات محروم را خوب نشان مي‌دهد، من هم چون خاستگاه خودم از طبقه متوسط است، برايم نشان دادن اين طبقه راحت‌تر است و دوست دارم طنز اجتماعي با مايه‌هايي از رئال فانتزي براي طبقه متوسط شهري را كار كنم. حال ممكن است كارم خوب يا بد شود ولي در اين بستر بيشتر احاطه دارم.
   براساس ستون «تاكسي‌نوشت» كه در روزنامه‌ها و صفحات آخر «اعتماد» هميشه نوشته‌ايد، يك نكته قابل تامل است؛ اينكه در خيابان‌ها با مردم ارتباط داريد، گپ مي‌زنيد كه نشان از اين دارد شما روابط مردم عادي را مي‌شناسيد اما در طنزي كه ارايه مي‌دهيد يك ديدگاه پاستوريزه‌اي وجود دارد، يا به توضيح ديگر، سروش صحت هميشه يك حدي را نگه مي‌دارد و ورود نمي‌كند به زبان و طنز خياباني. با توجه به اينكه گفتيد علاقه‌تان روايت طبقه متوسط است، اين پاستوريزه بودن‌تان را چگونه توجيه مي‌كنيد؟
فكر كنم در نوشته‌هايم هم اين مورد را رعايت كرده‌ام. البته در اين مورد ادعايي ندارم ولي اميدوارم كه رعايت كرده باشم. اما نكته جالب اين است كه در همين حدي هم كه هستيم به اعتقاد بسياري مرزها و حد و حدود را شكانده‌ايم و در واقع خط‌شكني و چارچوب‌شكني كرده‌ايم. شما به من مي‌گوييد پاستوريزه و استريليزه در حالي كه بنده در يك مصاحبه نسبت به اين موضوع اعتراض كردم كه چرا از ما مي‌خواهيد پاستوريزه و استريليزه باشيم. بگذاريد كمي واقع‌بينانه‌تر باشيم.
   بيشتر نوع ارايه مدنظر من است. مثلا در همين كار شمعدوني وقتي دو نفر به عنوان برادرزن و داماد با هم ديالوگ مي‌كنند، يك حدي از شوخي و طنز را رعايت مي‌كنند تا آن حدود شكسته نشود.
اين موردي را كه شما به آن اشاره كرديد دوست دارم. فكر مي‌كنم آدم‌ها هم بايد خيلي نزديك به هم باشند و هم بايد حد و حدودشان را نگه دارند. همه آدم‌ها اطراف خودشان هاله‌اي دارند كه ميزان صميميت مشخص‌كننده نزديكي به آن هاله است. به همين دليل است كه مثلا وقتي داخل آسانسور هستيم، چون همه نزديك هم هستيم بهتر است كه رو به‌در بايستيم تا چشم در چشم نشويم. چون اگر اين اتفاق بيفتد شما معذب مي‌شويد. در اين مكان‌ها درستش اين است كه همه به يك جهت بايستند تا بتوانند به يك جهت نگاه كنند. من دوست دارم آدم‌ها به هم نزديك باشند و در عين حال فاصله و حرمت و احترام هم حفظ شود.
   در يك مصاحبه شما عنوان كرده بوديد كه من براي نويسندگي نزد آقاي مديري رفته بودم و ايشان پيشنهاد بازيگري را داده بودند و بازيگر شدم و بعد از آن روايت مشابهي را در مورد كارگرداني مي‌گوييد به اين مضمون كه رفته بودم بازي كنم كه آقاي چگيني پيشنهاد كارگرداني را به من دادند و…
تمام زندگي من به همين شكل بوده است. من نمي‌خواستم فيلمنامه‌نويس بشوم و خيلي اتفاقي به اين فكر افتادم و اين تنها جايي بود كه خودم به اين فكر افتادم. من خيلي دلم مي‌خواست داستان‌نويس شوم ولي ازدواج كرده بودم و پولي نداشتم و فهميدم از داستان‌نويسي آبي گرم نمي‌شود. اين بود كه با خودم فكر كردم كه چه كنم كه هنر به ثروت گره بخورد و به فيلمنامه‌نويسي روي آوردم. در همان ابتدا من نه فيلمنامه‌نويسي بلد بودم نه ارتباطاتي در سينما داشتم. بنابراين شروع كردم به كتاب خواندن و برگزاري جلسه‌هايي با آقاي رامين نصير، حسن معجوني، رضا كاظمي‌نژاد جهت نوشتن فيلمنامه. بعد به ديدن آقاي مديري رفتم كه نتيجه‌اش شد بازيگري و در حال بازي در كار آقاي مديري بودم كه نخستين كار بازيگري سينمايي در فيلم شراره به من پيشنهاد شد و…
   نكته همين جاست كه در اين اتفاق‌هاي پشت سر هم شما نه تنها جا نمانده‌ايد بلكه توانسته‌ايد خودتان را هم از لحاظ سواد، نظري، تجربي و… تجهيز كنيد و خودتان را همپاي موضوع بالا بكشيد.
البته من نمي‌دانم كه چرا چنين اتفاقاتي افتاده است. زماني كه بازي را شروع كردم حتي اصطلاحات اوليه بازيگري را نمي‌دانستم. بار اول كه مديري به من گفت بازي كن يك صحنه‌اي بود كه بايد در را باز مي‌كردم و به يكي مي‌گفتم برو بيرون كه وقتي اين كار را انجام دادم به مديري گفتم خوب بود كه آقاي مديري عصباني شد و گفت من بايد بگويم كات تا بازي را قطع كني تا كات نگفتم بازي همچنان ادامه دارد. خلاصه كاملا مبتدي بودم.
   پس شانس هم در اين اتفاقات نقش داشته است.
بله، شانس خيلي دخيل بوده است. در فيلمنامه‌نويسي اصلا سكانس‌بندي بلد نبودم در چهارخونه كه براي كارگرداني رفته بودم هيچ چيز بلد نبودم و داشتم سكته مي‌كردم.
   تصميم نگرفتيد كه بگوييد: نه اين پيشنهاد را قبول نمي‌كنم؟
چرا تصميم گرفتم بگويم نه، ولي دو، سه عامل باعث شد كه ادامه بدهم و…
   يك نوع جسارتي را هم اين كار مي‌‌طلبيد، با توجه به اينكه سروش صحت از بيرون يك آدم ماخوذ به حياست و يك آدم فوق‌العاده محترم، ولي اين گونه مواجه شدن با چيزي كه همان طور خودتان گفتيد تجربه و سوادش را نداشته‌ايد خب جسارت مي‌خواهد كه سراغ فيلم ساختن هم برود.
هنگام فيلمبرداري چهارخونه خيلي مردد و وحشت‌زده بودم! يك بخشي از دلگرمي اين كار را آقاي چگيني كه تهيه‌كننده بودند به من دادند. درست است كه تهيه‌كننده پول مي‌گذاشت ولي پول كه نمي‌توانست تضمين كند من موفق ‌شوم؟ به ياد دارم كه يك بار بعد از اين همه «تو مي‌تواني» گفتن‌هاي آقاي چگيني، از دفتر پياده راه افتادم كه درِ بانك مركزي آقاي خسرو دهقان (منتقد قديمي سينما) را ديدم كه جوياي پريشان حالي من شد و من ماجرا را براي او مطرح كردم و ترديد و دودلي‌هايم را هم گفتم كه ايشان گفتند حتما انجام بده چون بدنامي بهتر از گمنامي است. بعد از اين گفت‌وگو دوباره مسير را ادامه دادم و در سيدخندان امير قادري (منتقد سينما) را ديدم و اوضاع پريشان‌حالي‌ام را هم با او مطرح كردم و گفتم اگر بد شود خود تو نخستين كسي هستي كه نوك پيكان انتقادت مرا نشانه مي‌گيرد كه امير قادري گفت انجام بده حتي اگر خوب نشد وسط كار بي‌خيال آن نشو و كار را تمام كن و نصفه رهايش نكن. پس از مشورت و فكر كردن بسيار تصميم گرفتم ادامه دهم و تمامش كنم.
   با وجود اينكه شروع كارتان سخت بود اما مراحل را گذرانديد و به ساخت سريال شمعدوني رسيديد، حالا شما چهار سريال ساخته‌ايد، پس چرا در مصاحبه‌هايتان مي‌گوييد كه خودتان را كارگردان نمي‌دانيد؟
كارگرداني به تجربه، ديدگاه و دانش نياز دارد و من در ابتداي كار هستم.
   اما شما چهار سريال طولاني كارگرداني كرده‌ايد، در حالي كه هستند كساني كه با كوتاه‌ترين كار خود را كارگردان مي‌دانند.
به عنوان يك فرد اپراتور يا كسي كه تجربه پيدا كرده يا كسي كه سليقه‌اي پيدا كرده و آن سليقه را دوست دارد، هنوز فكر مي‌كنم راه مانده است و تازه استارت كار را زده‌ام.
   فكر نمي‌كنيد كسي كه داستان‌نويسي بلد است مي‌تواند بهتر بازيگري و كارگرداني كند؟
من واقعا جوابش را نمي‌دانم.
   بگذاريد اين طور بپرسم، فكر نمي‌كنيد اگر الان توانستيد بازيگر و كارگردان شويد به اين دليل است كه داستان‌نويس بوده‌ايد؟
تا به حال به اين موضوع فكر نكرده‌ام. من فقط اين نكته را مي‌دانم كه همه‌چيز اين عالم به هم ارتباط دارد.
   كار بعدي شما سينمايي است يا تلويزيوني؟
كار بعدي من يك سريال است كه از شبكه يك پخش مي‌شود و تهيه‌كننده آن آقاي رضا نوري است و بعد از آن نخستين فيلم سينمايي‌ام را مي‌سازم كه محمد شايسته تهيه‌كننده آن است.
   كار طنز؟
سريالي است كه با آقاي جودي در حال نوشتنش هستيم. در سينما هم يك طرح دارم كه آقاي شايسته ارايه داده است ولي كار طنز در تلويزيون كمي سخت شده است. به نظر بنده آيتم ساختن در حال حاضر راحت‌تر است ولي سريال طنز كمي سخت مي‌شود و پردردسر.
   چه دردسرهايي؟
متاسفانه يك فضايي ايجاد شده كه وقتي صحبت در مورد يك قشر خاص مي‌شود بلافاصله در مورد آن عكس‌العمل نشان مي‌دهند، به عنوان مثال به مهندسان مي‌پردازيم به آنها برمي‌خورد مي‌گوييم يك شوخي است چرا متوجه نمي‌شويد؟ مي‌گويند چرا شوخي با مهندسان. با پزشكان همين‌طور و با هر قشر ديگري هم شوخي كنيم همين اعتراضات را به دنبال دارد. همين شمايي كه روزنامه‌نگار هستيد هم اگر با قشر شما شوخي كنيم بلافاصله يك بيانيه صادر مي‌كنيد البته روزنامه‌نگارها به اندازه كافي مظلوم و تحت فشار هستند! به طور كلي در حال حاضر ظرفيت‌ها براي شوخي كمي پايين آمده است. به همين دليل است كه درباره حرفه‌ها، شغل‌ها، شهرها، قوم‌ها و… نمي‌توان حرفي زد. شخصيت‌هايي كه نه مي‌توان كاري براي آنها انجام داد، نه مي‌شود برايشان پيشينه‌اي ساخت، نه خانواده‌اي نه بچه‌ها و… به عبارتي هرچيزي آماده برداشت و سوءبرداشت است. با اين تفاسير ديگر در طنز چيزي باقي نمي‌ماند كه بخواهي در مورد آن صحبت كني.
   نظر خانواده‌تان در رابطه با كار شما چه بوده است؟
فرزند من كه ١٤ سال دارد از همان ابتدا كار را دوست داشت، اما همسرم به مرور با كار ارتباط پيدا كرد. درست همانند همان نكته‌اي كه ابتدا اشاره كردم.
  يعني همسر شما در روال ساخت مجموعه‌هاي‌تان در جريان كار نيستند؟
نه. شايد فيلمنامه را بدهم به ايشان براي مطالعه اما به صورت جزيي نه و تا قبل از پخش به صورت كلي در جريان موضوع فيلم قرار مي‌گيرد. چون او هم مشغله‌هاي كاري خودش را دارد.
   آيا از نظرات ايشان استفاده مي‌كنيد و در كار او هم نظر مي‌دهيد؟
اميدوارم.
   ولي آخر سر نگفتيد هنر بهتر است يا ثروت.
هم پول خوب است هم ثروت، هم علم هم هنر و به قول يك ضرب‌المثل اصفهاني «هر چيزي خوبش خوبه.»




بازیگر “ساختمان پزشکان” در سرزمین سرخپوستان+عکس

سینماژورنال: بهنام تشکر بازیگری که بعد از سالها فعالیت در تئاتر وقتی وارد تلویزیون شد به ناگاه به گزینه ای مهم برای ایفای نقشهای کمیک بدل شد این روزها در نیومکزیکو به سر می برد.

به گزارش سینماژورنال نیومکزیکو از ایالات جنوب غربی کشوری است به نام آمریکا که درباره اش به اندازه کافی شنیده ایم، خوانده ایم و البته قطب سینمایی اش همواره محل اظهارنظر بوده است.

بهنام تشکر بازیگر سریال “ساختمان پزشکان” در تازه ترین تصویری که در صفحه اجتماعی خود قرار داده در نیومکزیکو دیده می شود.

تشکر در کنار این تصویر چنین نوشته است: صبح بخیر از سرزمین سرخپوستها!

جالب توجه است که بهنام تشکر متولد بندرانزلی است، در ساری بزرگ شده و در فیرزوکوه در رشته اقتصاد درس خوانده و حتی مدتی هم فوتبالیست بوده! این بازیگر حالا هم در نیومکزیکو به سر می برد؛ برای تفریح یا شاید هم کار.

بهنام تشکر
بهنام تشکر در نیومکزیکو