سینماژورنال: دکتر محمدهادی کریمی فیلمنامه نویس، کارگردان و روزنامه نگار سابق، در اکران نوروزی کمدی-سیاسی “ایران برگر” را به عنوان سناریست، روی پرده داشت.
به گزارش سینماژورنال این فیلم به لطف داستان همذات پندارانه ای که درباره خلق و خوی سیاسی مردمان ایران زمین روایت می کند با اقبال مخاطبان روبرو شد و توانست در کمتر از دو ماه رقم فروش سراسری 5 میلیارد را رد کرده و یکه تاز گیشه نوروزی سینماها قلمداد شود.
محمدهادی کریمی در تمام طول اکران این فیلم به حداقل گفتگو درباره آن بسنده کرد اما حالا و بعد از گذشت دو ماه از اکران این کمدی ، یک واقعه نگاری جذاب و خواندنی درباره “ایران برگر” نگاشته است.
کریمی سعی کرده در این واقعه نگاری به تمامی پرسشهایی که درباره روند نگارش فیلمنامه این کار و اشارات بیرونی آن وجود دارد پاسخ گوید.
در این واقعه نگاری که در “بانی فیلم” منتشر شده کریمی نکته جالبی را هم درباره آشنایی اش با دنیای تصویری مسعود جعفری جوزانی بیان کرده است؛ دنیایی که در ابتدای پیروزی انقلاب و با نمایش تلویزیونی انیمیشنی از این کارگردان شکل گرفته و در سالهای بعد به همکاری میان آن انیمیشن ساز و این نویسنده منجر شد.
گویا جعفری جوزانی سالها پیش و زمانی که در ایالات متحده تحصیل می کرد با همکاری همسر فرنگی اش یک انیمیشن عروسکی را تولید کرده بود؛ انیمیشنی که در ابتدای انقلاب در سبد پخش از رسانه ملی قرار می گیرد و برای بسیاری از کودکان آن دوران خاطره می شود.
کریمی که یکی از مخاطبان کودک آن انیمیشن بوده است حالا با زیبایی هر چه تمامتر به واقعه نگاری درباره آن ماجرا و بسیاری اتفاقات دیگر که در جریان همکاری میان وی و جوزانی رخ داده پرداخته است.
سینماژورنال متن کامل یادداشت محمدهادی کریمی را ارائه می کند:
افسانه ای را دیدم که افسانه نبود
1- در نخستین سال بعد از پیروزی انقلاب، یک فیلم عروسکی که با موم ساخته شده بود برای مخاطبین کودک و نوجوان آن سالها پخش شد. داستان ضحاک مار به دوش، اما من که کودک چندان شجاعی نبودم، از مارهای روی دوش ضحاک که قرار بود مغز جوانهای ایران زمین را ببلعد وحشت کردم و ادامهاش را ندیدم، پیشتر از آن مادرم از روی کتاب خلاصه داستانهای شاهنامه، برایم همین داستان را خوانده بود.
کلی هم کتاب کودکانه داشتم که میخواندم و اکثراً هم داستانهای ترسناک برای آن دوره سنی، کتابهایی که آن زمان رایج بود از داستان «هانسل وگرتل» تا مجموعه داستانهايي که برادران گریم نوشته و مصور کرده بودند و پر بود از فانتزیهای دیو و پری و کوتولههای عجیب و غریب ،اما آن روز بر روی صفحه تلویزیون افسانهای را میدیدم که برایم افسانه نبود، نمیتوانستم به خودِ کودکم بقبولانم که نترس این قصه است. ضحاکی نیست، ماری نیست.
فیلمی که در خانه شخصی جوزانی و با کمک همسرش ساخته شد
2- خاطرهی این فیلم با من ماند تا دهها سال بعد كه فهمیدم نام آن فیلم «آغاز» است، ساختهی مسعود جعفری جوزانی در آمریکا و باز دهها سال بعد دانستم که آن فیلم را در خانهی شخصی خود و به کمک همسرش«لایرين» با کمترین امکانات ساخته و فیکس فریم فیلمبرداری کرده و گروه هدف مخاطبش بیشتر دانشجوها بوده است و تودههای مردم، اما در اول انقلاب که آرشیو سازمان تهی از برنامهی مناسب برای کودکان و نوجوانان با هنجارهای آن سالها بوده، «آغاز» را برای کودکان و نوجوانان بخاطر عروسکی بودن مناسب پخش دانسته اند.
دهها سال بعد «آغاز» را دیدم، همان داستان تسلط ضحاک پسر مرداس بر خاک ایران زمین، تسلط یک تازی، یک بیگانه که نمایندهی اهریمن است، تا اینجای داستان همان قصهی آشنای شاهنامه است، اما فیلمساز برخلاف داستان شاهنامه، راه حل را نه براساس الگوی پیشنهادی این کتاب، یعنی کمک و یاری رساندن و بر تخت نشاندن فرد برگزیدهای که از پیش بخاطر فرهّ ایزدی انتخاب شده، که به نوعي با رأی مردم، مي خواهد جایگزین ضحاک را پس از سرنگون شدن،انتخاب كند،كه براي اين مقصود، فیلمساز از منطقالطیر کمک گرفته بود. جوانها همچون مرغان منطقالطیر در پی چارهجویی به سمت قاف حرکت میکنند تا بدانند چگونه بر ضحاک چیره میشوند و در نهایت سیمرغ از سی مرغ متولد میشود، فرزانگان قوم، خویش را در ديوار و سقف آبگون غارمیبینند و درمییابند منجیشان کسی یا جایی دور از جمعشان نیست و جمع آنهاست كه جايگزين يك فرد خواهد شد.
دلسپرده و سرسپرده دموکراسی
3- نكته اينجاست گرچه فردوسی علت فرهّ ایزدی داشتن فریدون را داد و دهش و نیکویی میداند و نه نژاد و خون و تخمهی برتر، اما فیلمساز انقلابی که نقش مهمی در تظاهرات معروف دانشجویان علیه شاه در جلوی کاخ سفید، دارد، نمیتواند علیرغم توضیح یا احتمالاً با ادبیات آن روز انقلابیها، توجیه فردوسی را بپذیرد. جانشین ضحاک همان سی مرغ سیمرغ شده است و لاغیر و به همین خاطر نیمهی دوم داستان را وفق علائق و آرمانهای خودش مینویسد و مي سازد و وفاداری به اصل افسانه را به کنار میگذارد، او دلسپرده و سرسپرده ي دموكراسي است.
طفلکها نمیدانستند مساوات بخواهند بهتر از عدالت است
4- دهها سال بعد همان فیلمساز در حال ساخت مجموعهای است از ایستادگی ملت ایران در چشم طوفان حوادث تلخی که استعمار و استبداد در سدهی اخیر رقم زده است. روی میز کارش پر است از روزنامههای سیاسی از صدر مشروطه و زمان ملی شدن نفت تا روزنامههای همان روز(1380). هجویههای سیاسی نسیم شمال و میرزادهی عشقی تفاوتی با ستون طنز روزنامهی سیاسی همان روز ندارد و وکلای ملت در قامت دفاع از حقوق مردم در مجلس، همان واژههایی را برای آراستن نطقهایپیش از دستور خود انتخاب میکنند که کماکان تکراری است، يعني همان قصه كه مردم دموكراسي يا به زعم خود مشروطه میخواستند که پارلمان داشته باشند و به پارلمان عدالتخانه میگفتند تا عدالت برقرار شده و رعيت با حفظ همان مقام رعيتي و شهروند درجه دوم بودن آسايش داشته باشد ، طفلکها نمیدانستند مساوات بخواهند بهتر از عدالت است، چرا که عدالت در معنا، به مفهوم مساوات نیست و از بار معنایی واژگان زعمای قوم دچار اشتباه در برداشت خواهند شد و مساوات برقرار نخواهد شد كما اينكه رعيت هم از معني لغوي واقعي اش تهي شده و راعي نيازي به رعايت حقوق رعيت كه هيچ ، رعايت شان راعي بودن خود، نمي بيند و علم نوين سياست يا پليتيك كه وارد جامعه شده در گويش جديد”پُلو” تيك و “پولِ “تيك خوانده مي شود كه ديگهاي پلو و پولهاي كثيف علمي و لاجرم قانوني و مشروع شناخته شود.
این سوی میز، با فاصله من مشغول تقطیع متن “در چشم باد” به قسمتهای مختلف هستم و اول و انجام هر یک را درست میکنم و چیزی در همان راستا اگر به ذهنم میرسد در گوشهی کاغذ همان صفحه برای اضافه شدن در متن توسط نویسنده، در صورت صلاحدید پیوست میکنم. اما حرف نمیگذارد هیچ کدام به کارمان برسیم. مدام از این دور و تسلسل باطلی که صندوق رأی را به عنوان بهترین و کمهزینهترین راه مفاهمه، قدرت حاكم و مردم با یکدیگر و مردم از یک سو با هم انتخاب میکنند اما بعد با چوب و چماق پای صندوقها میآیند و آنچه از دل صندوقها بیرون میآید علیرغم شیرینی اولیه زود دل شان را میزند، میگوییم.
انتقاد از مفهومی که زمانی در ستایش آن فیلم ساخته بود
5- آقای جوزانی طرح و ایدهی “ایران برگر” را با من برای نوشتن در میان میگذارد، خودش درگیر “در چشم باد” است. از من میخواهد متن اولیه را بنویسم، به فکر میروم، آيا این همان فیلمسازی است که در ستایش دموکراسی، فیلم نمادین “آغاز” را ساخته، حالا میخواهد یک کمدی دربارهی چیزی بسازد که زمانی در تقدیس آن حتی از وفاداری به شاهنامه هم عدول میکرد؟ یک کمدی انتقادی دربارهی دموکراسی در سرزمین ایران، به نام ” ایران برگر”، اما خیلی زود در مییابم این نگاه طنز انتقادی جدای از آن شور و هیجان و دلبستگی به مفهوم دموکراسی در فیلم” آغاز” نیست، به عبارت بهتر از آن «آغاز» تا این انجام که “ایران برگر” نام گرفته، فيلمساز میخواهد یک مفهوم را بسط دهد، برای قرار گرفتن در مسیر دموکراسی رأی دهنده و رأی گیرنده و انتخاب شونده و انتخاب کننده باید به یک دگردیسی و صیرورتی برسند که بالاخره آش همان آش و کاسه همان کاسه، براي یک بار هم که شده نشود .
همانجا درمي يابم از نقد تا نفي دموكراسي فاصله اي بس كوتاه به باريكي يك تار مو است ، و آنچه اين كار را سخت مي كند همين است ، بايد جوري نقد كنيم كه به نفي نرسيم چرا كه هنوز با وجود دشواري هاي بسيار در اين راه و نقد هاي بيشماري كه بر چگونگي اجراي دموكراسي وارد است هنوز دموكراسي تنها راه كم هزينه و پر سلامت براي چرخش قدرت و جلوگيري از هر استبدادي است . پس نقد اين مفهوم به مانند آن است كه مثلاً از طلاق سخن بگويي ولي ازدواج را كه متقدم بر هر طلاقي است نه تنها زير سوال نبري بلكه با نشان دادن زشتي طلاق در تحكيم بنيان ازدواج هم بكوشي، انواع بداخلاقي هاي انتخابات را نشان دهي و بعد علت موجده اش را زير سوال نبري.
از ديگر سو ،دموکراسی و آریستوکراسی در فيلم “آغاز” به شیوهای نمادین درهم ادغام شده بود گويي راه حل ميانه اي كه سقراط و شوراي داوري آتن هم بدان نرسيدند در آنجا تحقق يافته بود که به مخاطب برساند چرخش قدرت باید در میان فرزانگان باشد که دچار استبداد فرزانگان نشویم، اما غیر فرزانگان هیچگاه سهمی در این قدرت نباید داشته باشند و سیمرغ شدهها میتوانند یکی از سی مرغ باشند، این کانسپت در فیلمی چون “آغاز” که با افسانهها شروع میشود و ادامه مییابد، به راحتی قابل بازگو شدن است اما در یک کمدی موقعیت کار سختی است كه به ظاهر آسان مي نمايد.
- محمدهادی کریمی
محتوا نباید بر ظرف غالب شود
6- براي تحقق اين كار به ظاهر سهل اما ممتنع بر اين باوريم که محتوا باهمه ي استعدادي كه براي جلب مخاطب دارد نبايد بر ظرفمان غالب شود، از اينرو،داستان رومئو و ژولیت برای رکاب یا اسکلت اولیهی ساختمان فیلم انتخاب میشود. یک عاشقانهی معروف از دو دستگیها. مونتگیوها و کاپولتها، اینجا امراللهیها و فتحاللهیها. اما همان ابتدا ترس این هست که شبیه داستانها و فیلمهایی شود که پیش از این راجع به جنگ حیدریها و نعمتیها گفته شده است، اما به نظرم در نهایت چنین نمیشود.
تفاوت با “پرونده قدیمی پیرآباد”، “اتوبوس” و دیگران
7- “ایران برگر” داستان جنگ میان دو طائفه نیست، برخلاف آنچه در نگاه اول دیده میشود، جنگ حیدری و نعمتی نیست. بلكه داستان سازش حیدریها و نعمتیها در بزنگاههای حساس علیه نیروی سومی است که اینجا آقا مدیر آن را نمایندگی میکند. از “پروندهی قدیمی پیرآباد” تا “حزب عدالت و کرامت” تا “اتوبوس” و “فصل پنجم”، جنگ حیدری و نعمتی بیاساسی را مشاهده میکنید که هر کدام از طرفين حقی از ماجرا دارند و میتوان نصف نصف به سود هر یک رأی داد. اما در “ایران برگر” به سود دو سوی ماجرا، از امراللهیها و فتحاللهیها رأی نمیدهید، حق با هیچکدام نیست، پس در پایان آشتی آنها پایان ماجرا نیست بلکه تفوق و برتری نیروی سوم، ماجرا را خاتمه میدهد. در واقع “ایران برگر” میخواهد بگوید، حیدریها و نعمتیهای در پیش گفته شده که در سینما یا داستانهای معاصر سراغ داریم، دو اسم متفاوت برای یك رسم واحد وصفت و مرام مشترک است، حیدریها به مرور شبیه نعمتیها شدهاند و بالعکس و دارو و دستهی فتحالله و امرالله هیچ تفاوتی با هم ندارند، چرا که انسان به مروز زمان اگر مراقبت نکند شبیه دشمناش خواهد بود
مدام نپرسید امرا.. کیست و فتح ا.. کیست؟
8- در “ایران برگر” مفاهیم به نمایش درآمدهاند، نه مصادیق، تماشاگران هر عصر و زمانی میتوانند مصادیق خاص زمان خود را در قالب شخصیتهای مختلف ببینند. امیدوارم روزی تماشاگران از قید و بند مصداق یابی هنگام تماشای فیلم ها،رها شوند تا با لذت فیلم را ببینند و مدام در ذهن خود نپرسند، امرالله کیست و فتح الله کیست، بیگمان براي فردی غیر ایرانی که “ایران برگر” را میبیند و بخش عاشقانه و گرته برداري شده از رومئو و ژولیت فیلم را پر رنگتر از رویهی آن میبیند، آقا نورالله همان لارنس راهب است روحانی وارستهای که عشاق را علیرغم سختیها و ناملایمات به وصال یکدیگر میرساند و امری نشدنی و محال را ممکن میکند.
سالها بعد و همزمان با شروع انتخاباتی دیگر
9- “ایران برگر” در سال 1380 نوشته شد و قرار بود در سال 1381 ساخته شود و در 1382 همزمان با آغاز خیزش مردم در انقلاب مشروطه به نمایش در آید، اما تقدیر چنین رقم خورد، سالها بعد این اتفاق و همزمان با شروع انتخاباتی دیگر به روی پرده برود.
تا “ایران برگر” ساخته نمی شد شور و هیجان قومگرایانه انتخابات درک نمی شد
١٠- با شناختي كه از مسعود جعفري جوزاني در اين مدت داشته ام ، او عاشق انسان هااست و آنها را فارغ از نژاد و زبانشان دوست دارد ، يك انترناسيوناليست يا جهان وطن است گرچه از ايران زياد مي گويد اما يك قومگرا نيست ، اتفاقاً مي خواهد زندگي كوروش را هم بسازد اما شووينيست هم نيست ، به خاطر همين زندگي “باسكرويل “برايش در نهضت مشروطه مهم مي شود نه سرداران ترك ياعلي الخصوص لري كه هم قومي هاي او هستند ومشروطه خواهي و پيروزي مشروطه و بعد ها فتح تهران و برچيده شدن بساط استبداد صغير مديون و مرهون آنهاست ، از اينرو در مقطعي زندگينامه ي باسكرويل را مي نويسد و مي خواهد بسازد، اما شوربختانه همين هنرمند جهان وطن را در چنان فشاري قرار مي دهيم كه به مولد و شهر زادگاه وگويش زبانشان افتخار كند (!)كاري كه هنوز در فرهنگ قوم گرايانه ي ما متاسفانه امري پسنديده است و گويي اگر هنرمندي همه ي انسان ها را دوست داشته باشد نافي دوست داشتن مردم همزبان يا همخون خويش است ، اينجا هنوز اگر مي خواهي همه را دوست داشته باشي اشكالي ندارد به شرط اينكه بعضي ها را بيشتر دوست داشته باشي ، به گمانم تا اين فيلم ساخته نمي شد و حواشي اكرانش درست نمي شد سازنده اش در نمي يافت اين همه شور و هيجان قومگرايانه در جريان انتخابات از چه رو و براي چه مقصودي است.