1

خاطره‌نگاری رضا بهبودی از عود کردن بیماری هما روستا-حمید سمندریان در نتیجه ممانعت از اجرای آثار دلخواهشان

سینماروزان: رضا بهبودی از جمله بازیگران تئاتری که در سالهای اخیر در سینما و تلویزیون هم حضور داشته است هرچند امسال در جشنواره  فیلم فجر، فیلمی نداشت ولی با نمایش «خرده نان» به کارگردانی کوروش سلیمانی در جشنواره تئاتر فجر حاضر است.

بهبودی در خلال گفتگویی به بهانه «خرده نان» با «اعتماد» به ذکر خاطره ای از عود کردن بیماری هما روستا و همسرش حمید سمندریان در نتیجه ممانعت از آثار دلخواهشان پرداخت. بهبودی بیان داشت: ده سال پيش بعد از شش ماه تمرين نمايشنامه «باغ آلبالو» همراه گروه تئاتر ليو، دو پرده از نمايش را به دوستان هيات انتخاب نشان داديم. آنهايي كه متن را مي‌شناسند، مي‌دانند اين دو پرده به اندازه 10 نمايشنامه تك پرده‌اي سختي دارد. ما دو پرده را نشان داديم و هيأت انتخاب نپسنديد و كار راي نياورد. فراموش نمي‌كنم كه هما روستا آن سال بسيار غمگين شد.

رضا بهبودی ادامه داد: وقتي بيشتر فكر مي‌كنم، مي‌بينم اين دوستان هم به حميد سمندريان جفا كردند كه مي‌توانست نمايش «گاليله» را اجرا كند، هم به خانم هما روستا كه مي‌توانست خيلي زودتر در نمايش «باغ آلبالو» به ايفاي نقش بپردازد. اصلا لازم نبود نمايش اين اندازه با تاخير اجرا شود. من همه اين اتفاق‌ها را در عود كردن بيماري اين عزيزان مرتبط مي‌دانم، چون معتقدم هنرمند به هنرش زنده‌ است.

بهبودی افزود: اين اتفاق هم بايد به وقتش رخ دهد نه سال‌ها بعد. وقتي اجراي «باغ آلبالو» رد شد، خيلي تعجب كردم كه چطور دو پرده از نمايش را ديدند و به اين نتيجه رسيدند، كار شايستگي حضور در جشنواره تئاتر فجر را ندارد.




نقل‌قول علی رفیعی از حمید سمندریان⇐نه سیستم و حکومت اذیتم می‌کند و نه هیچ چیز دیگر/مشکلم با کوتوله‌هایی است که کنارم رشد کردند اما به من پشت کردند

سینماروزان: شش سال بعد از درگذشت حمید سمندریان همچنان حرف و حدیث درباره چرایی عدم فعالیت مکفی او در روزگار بعد از انقلاب به قوت خود باقیست. حمید سمندریان بعد از اتفاقات مربوط به انقلاب فرهنگی تا سالها هم از تدریس و هم از فعالیت دور نگه داشته شد تا اواخر دهه شصت که «ازدواج آقای می سی سی پی» را روی صحنه برد و باز یک دهه بعدتر که «دایره گچی قفقازی» را اجرا کرد.

علی رفیعی از دیگر چهره های سرشناس تئاتر ایران زمین به تازگی در گفتگویی با «اعتماد» با اشاره به گلایه های سمندریان از شاگردانش بیان داشت: سالي كه نمايش «يرما» را تمرين مي‌كرديم، يك روز نمي‌دانم بعد از سروكله زدن با كجا و چه كسي، سرخورده و ناراحت روي يكي از نيمكت‌هاي مسير منتهي به تماشاخانه ايرانشهر نشسته بودم، چند دقيقه بعد حميد سمندريان را ديدم كه از دور مي‌آمد. كمي دقت كردم و متوجه شدم به‌كل در خودش فرو رفته است و بي‌توجه به اطراف مسير را طي مي‌كند.

رفیعی ادامه داد: سمندریان از جلوي من عبور كرد و متوجه حضورم نشد. چند قدمي دورشده بود كه گفتم: «ديگر من را نمي‌شناسي؟ اینقدر پير شدي؟» خنده‌اش گرفت، برگشت و كنارم نشست. پرسيدم: «چه اتفاقي افتاده حميد؟» گفت: «دلخورم، خيلي هم دلخورم و اين دلخوري براي من به چنان غصه و غمي تبديل شده كه با هيچكس نمي‌توانم در ميان بگذارم»!!

علی رفیعی افزود: حدود چهل دقيقه با هم صحبت كرديم تا در نهايت سوال كردم دقيقا چه چيز تو را اذيت مي‌كند؟ گفت: «نه سيستم و حكومت اذيتم مي‌كند و نه هيچ چيز ديگر، فقط همين افراد کوتوله اي كه خودم بزرگ‌شان كردم و در نمايش‌هايم كار كردند؛ اينها دارند به من پشت مي‌كنند. آنقدر حق ناشناسي نشان مي‌دهند كه فقط مي‌توانم با تو در ميان بگذارم. يا تا به حال از آنها ضربه خورده‌اي يا خواهي خورد. اين نسلي كه به معروفيت رسيده يا در راه معروف شدن‌است؛ اينها بد زهرمارهايي هستند.»




روایتی تلخ از کارگردان “در پناه تو”⇐چگونه تقاضای تفتیش بدنی، حمید سمندریان را به سمت رستوران‌داری سوق داد؟

سینماژورنال: حمید سمندریان جزو استادان برجسته تئاتر ایران بود که همان یک بار حضورش به عنوان کارگردان سینما در “آخرین وسوسه های زمین” منجر به خلق یکی از آثار ماندگار سینمای ایران شد.

به گزارش سینماژورنال سمندریان به مانند برخی از هنرمندان دیگر در ابتدای انقلاب اسلامی مدتی از کار تئاتر دور افتاد و البته این مسأله سبب ساز بروز شایعاتی شد مبنی بر ممنوع الکاری او.

حمید لبخنده کارگردان و نویسنده مجموعه هایی مانند “در پناه تو” و “در قلب من” که از شاگردان قدیمی سمندریان و از اعضای گروه تئاتری اوست به تازگی در گفتگویش با “اعتماد” روایتی خواندنی ارائه داده از ماجرای تفاضا برای تفتیش بدنی انتظامات تالار وحدت که باعث شد سمندریان تا سالها بعد قید تئاتر را زده و رستوران داری کند.

متن گفتگوی لبخنده در این باره را بخوانید:

در كارهاي ايشان هم بازي كرديد؟
… در سال٥٨شانس به من روى آورد و براي نخستين بار با استاد سمندريان در نمايشنامه «مرده‌هاي بي‌كفن و دفن» سارتر كار كردم. نمايش در تالار وحدت به صحنه رفت. مى‌دانيد كه هر اجراى تئاترى به كارگردانى استاد سمندريان يك اتفاق بزرگ در جامعه هنرى بود. همزمان خودم نمايشنامه «عادل‌ها»ي كامو ترجمه محمدعلى سپانلو را كارگرداني و به صحنه برده بودم. شب‌ها در تالار وحدت بازيگر صحنه بودم و در تالار مولوي كارگردان نمايش.
طبيعتا بعد از اين اجرا رابطه‌ام با استاد و بانويش، محكم‌تر شد و تداوم پيدا كرد به خاطر وضعيتي كه در تئاتر به وجود آمد، به خصوص نمايشنامه «گاليله» كه آقاي سمندريان، با وجود خواستش، نتوانست آن را به صحنه برد، براى دوره‌اي نسبتا طولانى از صحنه تئاتر دور شديم و رستوران ١٤١ را داير كرديم.
يك سوال تاريخي اين است كه آقاي سمندريان رسما در تئاتر ممنوع‌الكار شد يا آن رستوران، واكنش اعتراضي ايشان نسبت به شرايط تئاتر و از هم پاشيدگي گروه‌هاي تئاتري بود؟
به نظرم يك واكنش بود. آن هم نه فقط از سوي آقاي سمندريان بلكه واكنش جمعي گروه ما بود. درباره آن هم روايت‌هاي مختلفي وجود دارد و روايت من اين است كه «گاليله» را در يكي از سالن‌هاي طبقات بالاى تالار وحدت، تمرين مي‌كرديم و كار هم خيلي خوب پيش مي‌رفت. آقاي كشاورز، خانم روستا، ناصر هاشمي، گلچهره سجاديه و… در آن نمايش بازيگرى مي‌كردند.
چه سالي بود؟
فكر مي‌كنم سال ٥٩ يا ٦٠ بود. يك روز عصر به روال معمول همراه استاد سمندريان و تعدادى از بازيگران راهى تالار وحدت شديم. براى ورود به سالن تمرين بايد از در پشتى ساختمان وارد مى‌شديم. درى كه هميشه به روى ما باز بود و نگهبانى آشنا كه هميشه با لبخند به ما خوشآمد مى‌گفت. آن روز اما با در بسته روبه‌رو شديم. در زديم. پس از مدتى لاى در باز شد و دو چشم سبز و غريبه از لاى در، با پرسشى در نگاه، به ما خيره شد. نگهبان عوض شده بود. صدايش خشن و خش‌دار بود. گفت اگر مى‌خواهيد وارد شويد، بايد تك تك‌تان را تفتيش كنم و اين موضوع آقاي سمندريان و ما را بسيار آزرده كرد. هرگز در تئاتر چنين رسمى نبود. چنين ممنوعيت‌هايي نداشتيم. در تئاترشهر، تالار مولوي، تالار سنگلج و… ما را مي‌شناختند و هيچ منعي براى ورود ما نبود. حتى صبح كه من با گروهم نمايشنامه «دشمنان» اثر ماكسيم گوركى، ترجمه كريم كشاورز را براى اجرا به هيات نظارت نشان داده بوديم، كسى مانع ورودمان نشده بود. اما امروز عصرناگهان همه‌چيز تغيير كرده بود. البته پيش از آن به آقاي سمندريان گفته بودند نمي‌شود «گاليله» را اجرا كني و استاد جدى نگرفته بود. فرداى آن روز هم به من اطلاع دادند كه مسووليت اجراى نمايش «دشمنان» را نمى پذيرند و بى هيچ حكمى ما را از تئاتر راندند.
ايده راه‌اندازي رستوران چگونه شكل گرفت؟
آن زمان خانه استاد سمندريان در خيابان كاخ{فلسطین) بود و معمولا ما بعد از تمرين «گاليله» از تالار وحدت تا خانه استاد را پياده مي‌‌رفتيم و دورهم جمع مى‌شديم. آن بعدازظهر غمگين كه آن ماجرا پيش آمد، هنگام ورود به مجموعه محل زندگى استاد در طبقه همكف، متوجه مغازه‌اى بزرگ و خالى شدم با نيم طبقه اى وسيع كه از پس شيشه‌هاى بزرگش پيدا بود. پرسيدم آقا اين مغازه خالى متعلق به كيست؟ استاد گفت متعلق به همه مالكين است. قرار بوده پاركينگ باشد اما چون درخت‌هاى كهن چنار در مقابلش سر به آسمان مى‌سايند، شهردارى اجازه استفاده پاركينگ نداد و كاربري‌اش را تجارى كرده است. ‌به آپارتمان استاد در طبقه دوم رفتيم و قرار شد تا مديران تئاتر از استاد عذرخواهى نكنند، به تئاتر بازنگرديم و گفتيم بايد واكنش نشان دهيم. من پيشنهاد كردم به عنوان عكس‌العمل دربرابر برخوردي كه با گروه ما شده، آن مغازه را به كتابفروشى تبديل كنيم و كتابفروش شويم اما شرايط ملتهب‌تر از آن بود كه كسى مثل استاد سمندريان كتابفروشى باز كند و در امان باشد. پس تصميم گرفته شد رستوران باز كنيم. خانم روستا از اداره تئاتر بازخريد شده بود و پولي گرفته بود. آقاي سمندريان هم از پدرش پولي قرض كرد و اجازه استفاده از آن فضا را از همسايگانش – كه همه دوستانش بودند- گرفت. چند ماهي آنجا كار كرديم و تير و تخته ريختيم و فضاى همكف آن را به رستوران و نيم طبقه‌اش را به پلاتويى تبديل كرديم براى تمرين تئاتر. همه جا گفتيم اين حركت يك اعتراض است.
بازتاب اين اعتراض در تئاتر چگونه بود؟
متاسفانه همان اوايل كار، دوستان نزديك ما كه خودشان را با آن شرايط تطبيق داده بودند و كار مي‌كردند، در مورد سمندريان و گروه ما گفتند كه آقايان به اصل خودشان بازگشته‌اند! و اين براي ما غم‌انگيز بود. در حالي كه تمام بعدازظهرها استاد، گروه را در نيم طبقه جمع مى‌كرد و نمايشنامه‌هايى همچون «پدر» استريندبرگ، «راهب و راهزن»، «گاليله»، «ايوانف» و… را روخوانى، تحليل و تمرين مي‌كرديم. رستوران بهانه‌اي بود براي يك ظهر، ناهار، درآمد و ادامه‌اش تئاتر. اما اجازه اجراي آثاري كه آقاي سمندريان دست مي‌گرفت، به دست نمى‌آمد.
هيچ كدام؟
هيچ‌كدام! كسي نگفته بود ايشان ممنوع‌الكار است اما عملا هر نمايشنامه‌اي كه انتخاب مي‌شد، مورد توافق قرار نمي‌گرفت تا سال ٦٧كه آقاي منتظري رييس انجمن نمايش شد و از استاد سمندريان دعوت به كار كرد. استاد هم نمايش «ازدواج آقاي مي‌سي‌سي‌پي» را كه قبلا تمرين كرده بوديم، پيشنهاد داد و با اجراي آن توافق شد در حالي كه پيش‌تر موافقت نشده بود.
خانم روستا هرگز با راه‌اندازي رستوران مشكلي نداشت؟
اوايل كار، مادر خانم روستا در آشپزخانه رستوران غذا مى‌پخت و هما ظرف مي‌شست. استاد پشت دخل مى‌نشست، من سر گارسون بودم، احمد آقالو و حسين عاطفي و… گارسون بودند. بعد كه از اين وضع خسته شديم، آشپز آورديم كه اتفاقا آشپز خوبي هم بود ولي از اين تكرار هر روزه به تنگ آمده بوديم و هما هم تازه بچه‌دار شده بود. بنابراين رستوان بسته شد. تمرينات تعطيل شد و مسيرمان تغيير كرد. درهمان مقطع راه من به تلويزيون باز شد.
براي شما يا آقاي آقالو سخت نبود كه گارسون شويد؟
در آغاز حس‌مان اين نبود كه مشتري مي‌آيد. هميشه منتظر تماشاچي بوديم! وقتي مشتري مي‌آمد، فكر مي‌كرديم تماشاچي آمده. هركه هم مي‌آمد، بايد سير مي‌شد و مي‌رفت و اين طور بود كه تاب مى آورديم. رستوران اما نه تنها هيچ درآمدي براي‌مان نداشت، زيان هم داشت چون بلد نبوديم، كار ما نبود. انگار يك مهماني بود. اغلب هنرمندان، به خصوص هنرمندان رشته‌هاي ديگر مثل محمود دولت آبادى، حسين عليزاده و… به آنجا مي‌آمدند. كم كم آنجا پاتوق آرتيست‌ها شده بود و اين براي‌مان خيلي مطبوع بود. واقعيت اين است كه دنبال درآمدش نبوديم. اگرهم بوديم، راهش را نمي‌دانستيم. ناگهان از اين تكرار به تنگ آمديم. تكرار بى‌نتيجه تمرينات عصر، تكرار بى‌معناى فروش غذا، تكرار زندگى بى حاصل و درغروبى دلتنگ، به آقاي سمندريان گفتم آقا! اينجا را ببنديم! و او هم گفت ببنديم! صبح فردا رستوران را بستيم و هركدام‌مان به راهى رفت.
بعد از آن آقاي منتظري سر كار آمد و فضا تغيير كرد…
وقتي آقاي منتظري سر كار آمد، من ديگر در تلويزيون مشغول به كار شده بودم و چند تله‌تئاتر ساخته بودم و ديگر در تئاتر نبودم. طبيعتا با آقاي سمندريان تماس گرفته بودند و ايشان نمايشنامه‌اي را پيشنهاد كرد. البته چون دلش مي‌خواست فيلم هم بسازد، شرط كرد كه بايد فيلمم را هم تهيه كنيد و آقاي منتظري هم پذيرفت. بعد از اجراي نمايش، فيلم آقاي سمندريان را با نام «تمام وسوسه‌هاي زمين» در نطنز ساختيم.
كه تنها فيلم ايشان بود…
بله، چون جريان فيلمسازي با تئاتر خيلي متفاوت است. به قول اهل سينما، سينما بى‌رحم است در حالي كه محيط تئاتر پر از احساس و عاطفه و نوعي آيين و سنت است و حضور در آن انرژي ديگري به همراه دارد. در حالي كه سينما جنبه تجارتش بر هنرش ارجح است و اين نكته‌اى بود كه استاد بر نمي‌تابيد. گرچه تهيه‌كننده فيلمش جهاددانشگاهي بود و آقاي منتظري سبب شد بودجه ساخت فيلم تامين شود ولي عواملى كه آنجا كار مي‌كردند، كار هنرى براي‌شان اهميتى نداشت. آنها كارشان را مي‌كردند و پول‌شان را مي‌گرفتند. بعدتر هم كه خودم فيلم سينمايي ساختم، متوجه شدم آن شكلي كه در تئاتر هست، حتي در تلويزيون هم به نوعي بود، در سينما نيست چون در سينما پول تعيين‌كننده همه‌چيز است در حالي كه در تئاتر براى هنرمند وجه غالب را نداشته است.

حمید لبخنده
حمید لبخنده



کارگردان “کیف انگلیسی”: پدر هما روستا را بهتر از خودش می‌شناختم

سینماژورنال/سیدضیاءالدین درّی(نویسنده و کارگردان): اول بار كه او را ديدم در “ديوار شيشه اى” فيلمى به كارگردانى شادروان ساموئل خاچيكيان بود.

در آ ن فيلم سياه و سپيد، هما روستا بيشتر شبيه يك دختر خارجى جلوه ميكرد و البته سينماى ايران در  آن سالها اين تيپ ها را جذب مي كرد تا شايد ستاره شوند و جالب آن كه در تمام آن تلاش ها ناموفق بودند.

حتى “نانسى كواك” آمريكايى كه همبازى دين مارتين هم شده بود در ايران با سه فيلم موفق نشد چراکه مردم براى فيلم ايرانى ستاره ى ايرانى را مى پسنديدند.

هما خوشحال بود که از آن سینما فاصله گرفته و با سمندریان ازدواج کرده

بعدها نخستين بار كه خود هما را ديدم در سالن انتظار تالار مولوى بود. من كه خيلى جوان بودم و عاشق تئاتر، رفتم جلو و به اندازه فهمم چند كلامى با استاد سمندريان صحبت كردم و هما كنارش ايستاده بود و از اينكه از آن سينما فاصله گرفته و با خوش‌مشرب‌ترين و كارگردان‌ترين كارگردان تئاتر ازدواج كرده بود، احساس غرور ميكرد.

و آن شب آنها بين مشتاقان تئاتر جدى با شور و حرارت حرف ميزدند. نمايشِ “ملاقات بانوى سالخورده” را به اجرا گذاشته بودند با بازىِ ( آذر فخر و…) و من معمولا گاه سمندريان و گاه صحنه را نگاه ميكردم.

تو دانشجوی من نبودی پس به من نگو استاد!

سمندريان بى آنكه بداند با هر نمايشى كه روى صحنه می‌آورد مرا چند گام در كارگردانى جلو مى بُرد  و البته سالها بعد روزي كه او را براى همكارى در فيلم “لژيون” كه ماسون ها آن را سوزاندند و به انبار فارابى انداختند، در دفتر كار ملاقات كردم، او را استاد خطاب كردم  استاد سر حال و قبراق بود و گفت: من حافظه خوبى دارم، تو دانشجوى من نبودى پس نگو استاد!
در پاسخ به فروتنى فوق العاده اش شرح دادم كه من دانشجوى رسمى هيچ استادى نبوده ام اما دزدكى از او آموخته ام و از چند نفر ديگر ، و توضيح دادم چطور دزدكى از او آموخته بودم. برخاست با همان شور و حرارت يك جوان بيست ساله كه مولفه اش بود و مرا در آغوش گرفت و بوسيد.

استاد مرا بوسید
اين لحظات بين من و استاد يك شاهد داشت كه بهتر است نام نبرم. استاد كه سخت تحت تأثير فيلمنامه “لژیون” قرار گرفته بود پرسيد: اين متن را از چه كسى ترجمه كرده اى؟
با شرم پاسخ دادم: ترجمه نيست استاد! تأليف حقيرى است از شاگرد ناچيزتان. يادآورى آن لحظات خيلى تلخ است. استاد فروتن بار ديگر مرا بوسيد!!!
اشک در چشمانم حلقه زد. من كسى نبودم لايق آن همه تشويق. باورم نميشد.

نميگذارند تو حرفت را اينطور كه نوشته اى بيان و تصوير كنى

همين جا بگويم در بيش از سى سال فعاليت حرفه اى خود فقط دو شخصيت  مرا تشويق كردند كه اولين فرد استاد سمندریان بود و شخصيت دوم چون در قيد حيات هستند بيان نمى كنم. تحسين استادم سمندريان به اندازه همه جوائز مهم دنيا برايم ارزش داشت و دارد.

استاد با شعفى خاص از من پرسيد: به نظر خودت، ما بازيگرانى كه بتوانند اين نقش ها را در حد كمال اجرا كنند داريم؟

پوستر فیلم "لژیون"
پوستر فیلم “لژیون”

سكوت كردم و كمك خواستم.
استاد ادامه دادند: بنظر من نداريم. اين فيلمنامه در معرض خطرات است. اول اينكه نميگذارند تو حرفت را اينطور كه نوشته اى بيان و تصوير كنى. پول كافى هم نميدهند تا وقت صرف كنى و در نهايت بضاعت بازيگران ما از حيث  تنوع چهره و تيپ و صدا به اندازه كافى نيست و جمع اوردن بهترين هاى سينما و صحنه در يك فيلم هم شدنى نيست.

تو قانون سینمای ایران را تغییر نده

بار ديگر با همان تواضع آموزنده اش گفت: من هم نباشم كنارت بهتر است. تو قانون سينماى ايران را تغيير نده و نخواه من بازيگردانت باشم. من شك ندارم اگر اسبابش مهيا شود به سهولت از عهده كار برميايي. اين متن را تو نوشته اى ….
و در نهايت روى چند بازيگر همفكرى و مشورت كرديم و … و هما براى ايفاى رل اول “كتى” انتخاب شد. استاد متن را دوباره بردند تا هما بخواند.

پدر هما را خیلی خوب می شناختم

پدر هما روستا را خيلى خوب مى شناختم و از زندگى او پيش از ازدواج با مادر هما، بيش از خودِ هما اطلاعات داشتم. اطلاعات من را شايد هيچ كس نداشت به جز معدود افراديكه من آنها را مى شناختم و آنها هم كسانى نبودند كه روزى از ٦ سال تبعيد رضا روستا يكى از اعضاى ٥٣ نفر توده ای هاى اوليه دوران رضا شاه ، جايي سخن بگويند.
رضا روستا ٦ سال در شهرستان ساوه محل تولد پدر و مادر من تبعيد بود. در تاريخ معاصر فقط همين قيد شده و  هيچ جا از چگونگى زندگى وى در ساوه سخنى به ميان نيامده است.

دستهای پنهان فعال شدند تا جلوی کار را بگیرند…
وقتى با هما مواجه شدم در منزل شان و با حضور استاد و تهيه كننده فيلم، هما، داستان و نقش اش در “لژیون” را خيلى پسنديده بود و آن را مناسب خود و در فراز هايى مشابه زندگى خود يافته بود. حرف هم را ميفهميديم و من براى انتقال مفاهيمِ مورد نظرم مشكلى نداشتم.
“لژيون” سرانجام شروع شد و پيش بينى هاى استاد هم يكى يكى اتفاق افتادند. حالا كه آن فيلم به هر سختى كليد خورده بود گويى دست هاى پنهان ماسونى هم فعال شده بودند تا به هر نحو ممكن اخلال كنند. ما بى پول بوديم. همه قبول كرده بودند با فقر ما همكارى كنند اما گويى يك ويروس خزنده در گروه افراد را دچار بحران ميساخت؛ كاري كه با عشق آغاز شده بود به علت بى‌پولى متوقف شد.

فارابی فیلم را فقط دو هفته روی پرده فرستاد تا از شرّ کاری روشنگرانه خلاص شود

كنار رفتن محمد بهشتى از فارابى آن بنياد را براى مدتى يتيم ساخت ، اگر ايشان كنار نرفته بود اجازه نميداد كار متوقف شود.

ما تقريبا بهترين هاى سال ٧٣ را داشتيم. توقف فيلم نزديك به ٤ سال طول كشيد و پس از آن به همت عبدا.. اسفنديارى و مديری دیگر به نام محمدحسن پزشك آن كار بدون مشكل خاتمه يافت ولى هما سخت افسرده و دلشكسته شد.

فارابى فيلم را بدون دلسوزى و بدون تبليغات فقط براى خلاصى خودش اكران كرد و ظرف دو هفته آن را برداشت تا از شّر كارى روشنگرانه خلاص شود اما بازى هما با دوبله ى حيرت انگيز شادروان ژاله كاظمى در ان به يادگار ماند تا تاريخ روزى درباره آن قضاوت كند.

آدم واقعا پدر خودش را هم با اين همه تأخير بايد بشناسه
در ايام فيلمبردارى “لژیون” روزى با هما درباره  پدرش حرف زدم. شايد يك ساعت مات و مبهوت به من نگاه ميكرد.

وقتى داستان ٦ سال اقامت پدرش در تبعيدگاه ساوه و مطالب ديگر را شنيد با همان لحن آلمانى – فارسى اش گفت: تعجب ميكنم. من اينها را نميدانستم اما در بين حرفهايت به نكاتى اشاره كردى كه پدرم بطور ناقص و ابتر و تيره برايم چيز هايى گفته بود و من با توجه به همان وجوه مشترك در حرفهايت، همه را باور ميكنم. تو ميتونى از زندگى پدرم در ساوه يك فيلمنامه جنجالى و تاريخى بنويسى. او اولين رهبر حزب توده بود و در اولين كودتاى درون حزبى كنار رفت ولى زندگى اش در ساوه به مراتب سينمايى تر از فعاليت هاى سياسى او بوده!!

هما خنديد سری تكان داد و ادامه داد: عجب؟ آدم واقعا پدر خودش را هم با اين همه تأخير بايد بشناسه… تو ديگه كى هستى ضياء!




اشکهای مادر هما روستا در روز بدرقه فرزند/غیبت برخی از همکاران به دلیل سفر به شمال!+عکس

سینماژورنال: پیکر هما روستا بازیگر فقید ایران که هفته قبل در لس آنجلس درگذشته بود(اینجا را بخوانید) بعد از بازگشت به ایران از برابر خانه هنرمندان تشییع شد و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

به گزارش سینماژورنال در مراسم تشییع این بانوی بااخلاق عرصه بازیگری برخی از همکاران سالهای دور و نزدیک وی غایب بودند که البته برگزاری همزمان جشنواره فیلمهای ویدیویی یاس در مازندران و جذابیتهای سفر به شمال!!! در این امر دخیل بوده است.

جالب و البته ناراحت کننده است که برخی از این همکاران، صفحات اجتماعیشان را پر کرده اند با سلفی‌های سفر به شمال بدون اینکه یادی کنند از تشییع هما روستا!!!

از میان حاضران مراسم تشییع اما می توان به چهره هایی چون بهمن فرمان آرا، رضا کیانیان، علی رفیعی، علی دهکردی و مهدی سلطانی اشاره کرد و البته افسانه بایگان، پرویزپورحسینی، فرشته طائرپور، مسعود فروتن، نوید محمدزاده، افسانه چهره آزاد، لیلی رشیدی، آتش تقی پور، ایرج راد، الهام کردا، سعید چنگیزیان، منیژه محامدی و رضا بهبودی. پوری بنایی بازیگر قدیمی سینمای ایران نیز از جمله حاضران در مراسم تشییع بود.

مادر هما: دردانه من! خداحافظ!

نکته مهم این مراسم تشییع اما حضور مادر هما روستا و اشکهایی بود که او در رثای فرزند ریخت.

مادر هما روستا سالهاست از ایران مهاجرت کرده اما تشییع پیکر فرزند باعث بازگشت او به وطن شد. او در سخنانی کوتاه در این مراسم گفت: سلامِ من، سلام مادر غم دیدهای است که غمی بسیار بزرگ دارد. اما شما گوشه گوشههای غم مرا گرفتید و از شما سپاسگزارم.

او ادامه داد: همیشه به دنبال همایم دویدم؛ خیلی از من دور بود. اما امروز برای همیشه دور میشود. او را به خدا و حمید میسپارم و از همه شما ممنونم که قدمهایتان را روی چشمهای ناقابل من گذاشتید.

مادر هما روستا سخنانش را اینگونه به پایان برد: دردانه من! خداحافظ!

تشییع هما روستا
مادر هما روستا در تشییع فرزند/عکسها: محمدرضا ندیمی(ایسنا)
تشییع هما روستا

مادر هما روستا در تشییع فرزند

تشییع هما روستا
تشییع هما روستا



سلفی زیبای مرتضی پاشایی، هادی نوروزی، هما روستا و دیگران+عکس

سینماژورنال: درگذشت ناگهانی هادی نوروزی کاپیتان جوان پرسپولیس و مرگ هفته قبل هما روستا بازیگر فرهیخته ایرانی زمینه ای شده است برای یک تصویرسازی  زیبا توسط شهاب جعفرنژاد گرافیست توانای وطنی.

به گزارش سینماژورنال جعفرنژاد در تصویرسازی خود یک سلفی خلق کرده است.

در این سلفی که “سلفی در بهشت” نام گرفته و در “هفت صبح” منتشر شده، هم هما روستا هست و هم همسرش حمید سمندریان.

ناصر حجازی، خسرو شکیبایی و هادی نوروزی دیگر حاضران در این سلفی اند و تصویربرداری سلفی را هم مرتضی پاشایی انجام داده است!!!

محل تصویربرداری هم جایی است در نزدیکی ابرها…

سلفی خاطره انگیز چهره های محبوب مرحوم
سلفی خاطره انگیز چهره های محبوب مرحوم



درگذشت بازیگر زن تئاتر و سینما در روز تولدش و در لس‌آنجلس+عکس

سینماژورنال: هما روستا بازیگر زن پیشکشوت چهارم مهرماه همزمان با سالروز تولدش درگذشت.

به گزارش سینماژورنال هما روستا نیز به مانند برخی از بازیگرانی که در سالهای اخیر فوت شده اتد به سرطان مبتلا بود و حین معالجه در  لس آنجلس آمریکا درگذست.

قرار است پیکر این بازیگر برای خاکسپاری به ایران منتقل شود، اما از آنجا که او در آمریکا فوت کرده، این انتقال چند روزی زمان می‌برد.

هما روستا، 4 مهرماه 1323 متولد شد. او که بازیگری و کارگردانی تئاترهای مختلفی را در کارنامه‌اش داشت همسر مرحوم حمید سمندریان، کارگردان نامدار تئاتر ایران بود. استاد سمندریان نیز سال 1391 از دنیا رفت.

هما روستا در کارنامه هنری خود ایفای نقش در نمایش‌هایی همچون “باغ آلبالو” و “ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی” و همچنین بازی در فیلم‌هایی نظیر “پرنده کوچک خو‌شبختی” و “از کرخه تا راین” را ثبت کرده بود.

روستا در تنها ساخته سینمایی همسرس “تمام وسوسه های زمین” نیز در برابر رضا کیانیان ایفای نقش کرده بود.

هما روستا و همسرش حمید سمندریان
هما روستا و همسرش حمید سمندریان