1

گلایه رییس دفتر اصلاحات از معضلی که حوزه سینما را هم دربرگرفته⇐ جوانان چشم‌ اميد به عزراييل دارند كه جا براي مديريت آنها باز شود/بسياري از وزرا و معاونين يا مديران سطح بالاي كشور سن بازنشستگي را رد كرده‌اند و باید جوانان جای آنها را بگیرند⇔سینماروزان: امیدواریم جوانگرایی به‌معنای استفاده از «آقازادگان مظلوم» نباشد!!!

سینماروزان: بالا رفتن دامنه سنی وزرا و مدیران مناصب اصلی حوزه های مختلف کشور ما که بخش عمده ای از آن هم جوانان هستند معضلی بوده که در این سالها بارها به آن اشاره شده اما توجیه تجربه گرایی موجب امتداد استفاده از سیکل بسته مدیران قدیمی و بعضا خسته شده است.

به گزارش سینماروزان این مسأله که در سینمای این سالها هم محسوس بوده و اخیرا در انتصابات رییس سازمان سینمایی و استفاده از چهره‌هایی اغلب امتحان پس داده هم هویداست باعث شده محمدعلی ابطحی رییس دفتر دولت اصلاحات با نگارش یادداشتی در «اعتماد» به شدت بر آن بتازد و نسبت به عواقب آن هشدار دهد.

ابطحی پیشنهاد داده که سن بازنشستگی معیاری شود برای جایگزینی نیروهای جوان و تازه نفس به جای نیروهای پابه سن گذاشته.

با این امید که این جوانگرایی به استفاده از آقازاگان مظلوم(!!!) منجر نشود متن یادداشت محمدعلی ابطحی را بخوانید:

« جواني» و نسل اول انقلاب

جواني و جوانگرايي و استفاده از جوانان در مشاغل مديريتي از ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي و اين چهل سال گذشته معاني متفاوتي پيدا كرده است و مترهاي زياد و متغيري در باره آن به كار رفته است.
ما جزو جوانان اول انقلاب بوديم كه مسووليت‌هاي نسبتا مهمي داشتيم. تقريبا هم همه در آن ايام ما را موفق مي‌دانستند. سن ما كه همه زير سي سال بود و جوانان انقلاب اسلامي شناخته مي‌شديم، به اين دليل بود كه بزرگان مديريت‌هاي اوايل انقلاب زيرپنجاه سال داشتند. مثلا مرحوم آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني چهل وچهار ساله بود كه محور اصلي انقلاب بود.
يا مرحوم حاج سيداحمد خميني كه در مركزيت اداره كشور، در بيت امام خميني در اصلي‌‌ترين تصميمات كشور و تعيين شخصيت‌هاي طراز اول از طريق مرحوم امام مسووليت داشت سي و چهار ساله بود وآيت‌الله خامنه‌اي وقتي به رياست‌جمهوري انتخاب شدند هنوز پنجاه سال نداشتند. نسل‌هاي بعدي كه مديريت درجه دوم و سوم را برعهده داشتند، در بازه عمر بيست تا سي سال بودند.
چندي پيش دوستاني كه دهه اول انقلاب پست‌هاي وزارت و معاونت وزير و موارد مشابه را داشتيم در جايي جمع بوديم. به اين نكته توجه كرديم كه ما كه حداقل خودمان و جامعه اطراف‌مان ما را مديران موفقي مي‌دانستند همگي زير سي سال بوديم و اصلا فكر نمي‌كرديم بچه‌ايم. خودمان را مديران جوان مي‌دانستيم.
اما جواني با بالا رفتن سن مديران درجه اول مترهاي متفاوتي پيدا كرد.
در همان جلسه‌اي كه ذكر آن رفت بحث جوان و جوانگراني از آن جا شروع شد كه گزارشي از وضعيت منتخبين شوراي شهر تهران مي‌دادند. يكي از دست‌اندركاران با سربلندي اعلام كرد به اصل جوانگرايي در اين شورا توجه ويژه شده است. وقتي بررسي كرديم معلوم شد كه در منتخبان تهران در شوراي شهر اخير تهران هم فقط يك نفر زير چهل سال وجود دارد.
به عبارت ديگر معيار و متر جواني در نسبت با مديران اوليه انقلاب سنجيده مي‌شوند اگر عناويني مثل رهبري انقلاب كه تجربه عنصر اصلي آن است وسن بيشتر به استقرار بيشتر كشور كمك مي‌كند را كنار بگذاريم، جوانان‌شان چهل ساله‌ها هستند. در حالي كه در ابتداي انقلاب اين حدود سن بزرگان طراز اول انقلاب بود.
اگر همين روال ادامه پيدا كند و دهه آينده پنجاه ساله‌ها جوانان كشور معرفي شوند، دقيقا نسل متولدين دهه پنجاه و شصت قرباني اين گپ هستند.
متولدين دهه هفتاد خوب چشم‌ اميدي به عزراييل دارند كه جا براي مديريت آنها باز شود ولي يك نسل در اين وسط گم مي‌شوند. بارها اين اعتراض را ما از فرزندان و همسن‌هاي آنان شنيده‌ايم.
اميدوارم در نگاه مديريت به جوانان، متر جواني تغيير كند.
براي حل اين معضل راه‌هاي فراواني هست.
يكي از مهم‌ترين راه‌حل‌ها اين است كه حداقل از رتبه وزير به پايين مساله بازنشستگي به رسميت شناخته شود.
اگر به سن بازنشستگي رسيدند، باور كنند كه خدمت لازم را به مردم و كشور انجام داده‌اند. از آن پس بايد مشاور باشند و راهنمايي كنند و نه مديريت.
الان بسياري از وزرا و معاونين آنان يا مديران سطح بالاي كشور سن قانوني بازنشستگي را رد كرده‌اند.
كساني كه در سطح جهان مساله بازنشستگي را طراحي كرده‌اند، بنا بر همين فلسفه بوده است. رييس‌جمهور و وزرا اگر در تعيين وزير و معاونين و مديران كل بازنشستگي را ملاك تعيين پست قرار دهند، بخش عمده‌اي از به كارگيري نيروهاي جوان در مديريت كشور شكل مي‌گيرد.
جوانان ابتكار دارند. كسي كه ١٠ سال، بيست سال، وحتي سي سال در يك پست يا پست‌هاي مشابه بوده است، هم از ابتكار عمل به دور مي‌ماند و هم از تكنولوژي سريع اين ايام عقب مانده است.
ما بيست و خرده‌اي ساله‌هاي اول انقلاب نه تجربه و نه سواد و نه ارتباطات نسل زير سي سال دوران فعلي را داشتيم. ما در اول انقلاب اينقدر تحصيلكرده كم داشتيم و اساسا سن انقلابيون زير سنين تحصيل بود كه يك نفر براي نخست‌وزيري پيدا شده بود كه مهندس بود.
آنقدر اين عنوان مهندس كم بود كه اساسا به جاي اسم نخست‌وزير كلمه آقاي مهندس براي اشاره به اين پست كافي بود. شما يادتان نيست كه در ابتداي انقلاب جنبشي به وجود آمد كه هر كسي از روحانيون به دانشگاه رفت و آمد داشته يا حداكثر ليسانس گرفته است، به عنوان آقاي دكتر معرفي مي‌شد كه خيلي از آنها بعد با تكميل دروس‌شان واقعا دكتر شدند.
اما تعداد فراواني از جواناني كه الان كسي به آنها با عنوان ظرفيت مديريت نگاه نمي‌كند، دكتر و مهندس و دانشگاه ديده واقعي هستند كه عمده آنها در رشته تخصصي كار نمي‌كنند و خيلي از آنها به كارهايي مشغولند كه نياز به تحصيل ندارد.
نسلي كه انقلاب كرد، خيلي عاشق خدمت شد. به اندازه‌اي كه حاضر نشد كاري را به ديگراني بسپرد كه عاشق كشورشان بودند اما قبل انقلاب متولد نشده بودند.
اي كاش در وقت انتخاب كابينه يا شهرداران در سراسر كشور، رييس‌جمهور و وزرا و شوراهاي منتخب شهر به اين نوشته توجه كنند.




مسعود کیمیایی: نه بیمه دارم، نه بازنشستگی/باید کار کنم تا نان بخرم!!!

سینماژورنال: مسعود کیمیایی کارگردانی که این روزها درگیر فیلمبرداری تازه ترین اثرش “قاتل اهلی” است در تازه ترین گفتگویش که با “شرق” انجام شده از حال و هوای فیلمسازی در میانه دهه هفتم زندگی گفته است.

به گزارش سینماژورنال کیمیایی که صاحب یکی از آموزشگاههای پرهنرجوی سالهای اخیر با نام “کارگاه آزاد فیلم” است در بخشی از گفتگویش از این گفته که نه بیمه دارد و نه بازنشستگی و باید کار کند تا نان بخرد.

متن تازه ترین گفتگوی کیمیایی را بخوانید:

هفتم مرداد تولد ٧٥ سالگی شما بود. شما آن زمان مشغول فیلم‌برداری جدیدترین فیلمتان، «قاتل اهلی»، بودید. حالا که فرصتی کوتاه پیش آمد که با شما گفت‌وگوی کوتاهی کنیم، این سؤال برایم پیش آمده؛ ‌از اینکه در ٧٥ سالگی فیلم می‌سازید، چه احساسی دارید؟
به دلیل کارکردن مداوم و به دلیل میان مردم بودن و اهمیت زبان که از نوجوانی در من بوده و گذشت این‌همه جابه‌جایی در بافت و ذات این سرزمینِ عزیز، بی‌تردید قضاوت‌هایی در عمرم تبدیل به نگاه و عقیده شده که تأثیر آنها را در فیلم و تألیفات ادبی‌ام می‌بینیم.
این دگرگونی‌های سرازیرشده که در پود این ملتِ اضطراب‌دیده، شگفتی‌های بسیار ساخته، بدون‌شک شکل تاریخی به خود می‌گیرد که این فرازها و فرودها را تاریخ هنر قضاوت خواهد کرد که سهم بزرگی در فهم تاریخ اجتماعی، سیاسی و حتی مبارزاتی ما دارد.
هر جست‌وجوگر هنرمندی می‌داند هیچ‌گاه بالغ نمی‌شود
در تألیف‌های سخت کوشیده‌ام، مثل «حسد بر زندگی عین‌القضات»، «جسدهای شیشه‌ای»، «سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارند» و دیگر نوشته‌ها و فیلم‌های ساخته‌شده‌ام. این نگاه و بودِ مستقیم از قضاوت‌هایم می‌آید. هم آرمیده‌ها را در این سال‌های اخیر بشمارید. هرکدام بخشی از زیبایی دنیا بودند. قضاوت‌های پنهان و آشکار در انسان هنرمندِ دانسته، زندگی او را قضاوت خواهد کرد. قضاوت مهم‌ترین سرزمین پاک‌اندیش انسان است که هم برتری و برگزیدگی می‌سازد و هم افول. برای نوشتن یک شعر، نوشتن قطعه‌ای موسیقی و ساخت یک فیلم و بقیه، قضاوت‌ها دائم در تمام راهروهای حس و دانایی‌ات حضور دارند. یک قضاوت بد، یک قضاوت سیاه، شعرت را ناشعر می‌کند. قضاوت، ایمان انسان است که عقیده را مطمئن می‌گوید و دانسته و سزاوار.
سینمای ازدست‌رفته را نگاه کنید. هنر که از دست نرود. خاموش می‌شود. تغییر می‌کند. خواب می‌رود. اما هست. در حمله به ایران مجلس ترحیمِ موسیقی، زیاد شلوغ نشد. کاشی‌کاری آمد با تمام ملودی‌هایش. درآمد (اورتور) دارد. متنِ آوازی دارد. ضیافت آبی و سبز فیروزه‌ای است، ‌صاف منتقل شد به فرش، ‌همان درآمد، میان آن تصنیف باغ، گیاه و درخت، حتی با پرنده‌هایش. چهارگوش‌های درهم، حجم‌سازی در آن درهمی‌ها (دوره‌ای از نقاشی‌های سپهری) یا (اشر، ‌نقاش و معمار) که کسی از کسی تقلید نکرد. زمانه می‌گذرد. قضاوت‌ها می‌سازد که آفریده می‌شوند در این روزگار می‌توان «عارف» نبود و حفظ اسرار کرد. آن اسرار در قضاوت‌های حال به زمین آمده‌اند و فاش‌کردن‌شان حبس دارد.
در سؤال اول، پرسیده‌اید چه احساسی دارید؟ و… آن حرف‌های (قضاوتی) دشت وسیعی از انتخاب انسان امروز است، مثل تدوین، خواب تدوین شده هست اما می‌توان دوباره منظره‌های دیگری بر آن گذاشت و مناظری از آن منها کرد. کاری که در روز کرده‌ای را دوباره مونتاژ کن. آنها را که دوست نداری کم کن و رؤیای تمیزت را اضافه کن، در خانه، کار، پیاده‌رو، کارخانه، سینما، رانندگی، می‌شود یک زندگی دیگر که منظرهایی دارد که مال تو نیست. کارِ قضاوت سخت می‌شود.
گفتم سینما دارد از دست می‌رود، یا از دست رفته. انسان را در سینمای دهه ٤٠ و ٥٠ و تا ٨٠ ببین. آرزوهای انسانِ سینمای قدیم شریف بود. رؤیاهای زندگی آسیبی نداشت. حتی رؤیای چلمنی که قهرمان می‌شد، اگر هنوز هم این عقیده سوسیالیستی را دارید که قهرمان، جامعه رنجبر و کارگرنشین را فریب می‌دهد، آیا همان فریب زیباتر از تمام سینمای امروز نیست؟ بله فریب و ریاکاری است، اما قهرمانی مثل «شِین» می‌آید شهرت را تمیز می‌کند، چشم به خانواده‌ات ندارد، هرچه خوب دارد یاد پسرت می‌دهد، خونی شده می‌رود جایی دیگر. مردانِ بدِ هجومی را کشته است و دوست ندارد پسربچه‌ای او را ببیند، آدم‌کشی کار بدی است، اما بدی‌کشی کیف دارد. بدی‌کشی به جامعه رنجبر و کارگرنشین هم به‌دردبخور است -نه بیشتر- آنجا هم قهرمان است.
در همین فیلم «قاتل اهلی» با جوانی آشنا شدم که فیلم‌بردار است. اما فیلم‌برداری را از رفته به خاک، نعمت حقیقی آموخته است، آمد برای فیلم‌برداری، خیلی خوب، ترکیب و رنگ می‌داند. می‌دانم هیچ‌گاه از سفره فیلم‌برداری‌اش سیر نمی‌شود. این را گفتم که فیلم بد، فیلم‌برداری خوب به دردش نمی‌خورد. سالن خالی برای آهنگ‌ساز دست نمی‌زند. فیلم «قاتل اهلی» عذاب‌های مرد متدین قدیمی تهرانی است.
انسانِ امروز را نمی‌گویم. هنرمند امروز بسیار شیفته و بدهکار این دستگاه کامپیوتر شده. حتی از آن خلاقیت می‌خواهد. یاد فیلمی از جوزف لوزی افتادم (مستخدم)؛ مستخدمی استخدام یک مرد تنهای پول‌دار با تربیت انگلیسی و اشرافیتِ قدیمیِ بریتانیایی. مستخدم بسیار «بلد» است. آهسته و آرام با ارباب دوست می‌شود. کارهایش را بی‌تکلف انجام می‌دهد. گاهی به آقا ترحم دارد. گاهی دلسوز است. اما همیشه یک مستخدم. خلاصه کنم کار به جایی می‌رسد که مستخدم به جای آقا می‌نشیند. آقا تعظیم به مستخدم می‌کند. کفش‌هایش را واکس می‌زند… تا تنها راه رهایی این است، دوباره به اصل خودش برگردد؛ همان تربیتی که داشت. حالا حریف این بی‌پدرومادر می‌شود، همین مستخدم که به کلید برق می‌زدیم کمک انسان می‌شد، کامپیوتر. که آهسته ارباب شد.
انسان امروز «دچار» این دستگاه شده است، خیلی‌ها «دچار» می‌شوند، دچار عشق، دچار پول، دچار رفاقت و دچار کشتن و دچار زندگی… .
سینمای امروز به کف خیابان، به مردم پیاده‌رو، به آمده‌ها برای چاق‌کردن حاشیه‌ شهرها، به فحشا و علت‌ها، به بی‌خانگی کاری ندارد، ‌سینمای امروز روزنامه نمی‌خواند، موسیقی نمی‌داند. تدوین نمی‌شناسد. عشق را بلد نیست. ترجمه شده. دانایی قرض‌گرفتن را می‌داند. بدهکار می‌ماند. می‌زند به فضا و سفینه‌ها، فیلم‌های قدیم، ‌اتومبیل‌های قدیم. می‌شود تارانتینو، جدول فیلم‌های بزرگ تاریخ سینما همه از گذشته است. «پدرخوانده» جدیدترین آن است که آن هم تحت تقلید ١٠ تا فیلم نوآر ست. بهترینش را «ریچارد کَُنت» بازی می‌کند و «ادوارد جی. رابینسون». استادش«وینست شرمن» است که با خطوط در سیاه سفیدها چه‌ها می‌کند. انسان امروز قهرمانِ تمام‌وقت می‌خواهد. قهرمانِ نیم‌وقت نمی‌خواهد. آدمِ امروز تمام روز و شبش را احتیاج به قهرمان دارد، دکترهای نیمه‌‌وقت، خیلی‌ها را به انتظار گذاشته‌اند.
قهرمان نمی‌داند اول فکرکردن کجاست. فکرکردن دورش می‌کند. نباید اسیر انتخاب‌ها شود و شک. فکر هیچ ایستگاهی برای خستگی درکردن نیست. دشمنِ ارزیابی است. هنرمند و قهرمان، ریل‌های مشترکی دارند. بعضی از ایستگاه‌های فکرِ هنرمند شعر می‌نویسد و ادبیات. بعضی تبدیل به موسیقی و نقاشی تا همه. قهرمان از بیخ، این ارزیابی‌کردن‌ها را منهدم می‌کند.
هنرمند، قهرمان می‌خواهد و قهرمان را هنرمند می‌گوید، ‌در «تنهاکِشی»‌ها می‌خواهد همان تسلط را داشته باشد. در ایستگاه‌های فکر بماند و «چاله‌گردی» کند تا برسد به یک تحلیل، از موضوعی کسل‌کننده، کسل‌کننده نگذرد، «جسدهای شیشه‌ای» را پنج سال نوشتم.  «سرودهای مخالف» را چهار ‌سال نوشتم. «حسد…» را که این ١٠ سال را حاشیه‌نشینی کرده‌ام. من باید کار کنم تا نان بخرم. بازنشستگی ندارم. بیمه ندارم. ارث نرسیده. جایی که حقوق داشته باشم، ندارم. پس باید کار کنم. «جسدهای شیشه‌ای» طاقت‌فرسا نبود. پنج سال گرسنگی، جنگ، ‌حبس، ‌دردسر عشق‌رفتگی، ‌عشق‌مردگی، ‌رفیق‌مردگی. حقیقت‌ها دیر می‌آیند. بعد از آمدن هم کامل نیستند. کم ‌و کسر دارند. نگاه به این مجسمه‌های کائوچویی توی ویترین‌‌های کت‌وشلوارفروشی ردیفی بکن. چقدر کراوات دارند و پاپیون‌، کت‌وشلوارها سیاه و براق هستند، گردن آنها کراوات است و در خیابان هیچ مردی کراوات ندارد.
روزگاری، سلامتِ جنون معنی داشت. عقل از این جنون به وجد می‌رسید. خانم! مصاحبه‌ها جای خیلی از حرف‌ها نیست. مصاحبه‌ها بیشتر بدهکارِ ملاحظه و مدارا شده‌اند. اگر حرف‌هایت را مواظب باشی که به دروغ می‌رسی. تقلب می‌شود. نشانی حرف‌های مواظبت‌شده پر از تقلب می‌شوند. واژه مواظبت، احترام به سانسور می‌گذارد، حیف از درخت بلند و صبوری که در جنگلی دور گم شده باشد. روز از آنِ عشق نیست، در شب گشایی معلوم می‌شود، موسیقی و عشق در شب زبان باز می‌کنند. برای همین موسیقی صدای عقل ندارد. معرکه‌های زندگی در روز زنده و پول‌سازند.