1

این تعریض رسانه اصولگرا به استخدام نویسندگان «رجانیوز» در شبکه سه برمی‌گردد؟؟⇐منتقدین سابق را درگیر مدیریت کرده‌اند تا مجال نقد را نداشته باشند!!

سینماروزان: در سالهای اخیر اتفاقات پرسش‌سازی در حیطه مدیریت فرهنگی رخ داده است. از جمله این اتفاقات موضع‌گیری‌های متفاوت و اغلب متناقض رسانه‌های موسوم به تندرو در قبال محصولات سینمایی در برهه های زمانی مختلف است.

به عنوان مثال وقتی اول بار در دولت اول حسن روحانی فیلمهایی مانند «عصبانی نیستم» و «خانه دختر» در جشنواره فجر رونمایی شدند آماج حملات این رسانه ها قرار گرفتند و تلاشها برای اکران آنها ابتر ماند. با این حال اکران این آثار در دولت دوم حسن روحانی با حداقل هجمه و شانتاژ رسانه های افراطی مواجه شد! ماجرا چه بود؟ رییس دولت که همان قبلی بود و شاکله سیاستهای فرهنگی هم که همان بوده!

رسانه اصولگرای «مشرق» با زیر ذره بین بردن این ماجرا از دو عامل اصلی در بروز این تناقض حرف زده که یکی از آنها درگیر کردن فعالان رسانه‌ای تندرو در مناصب مدیریتی بوده است! هرچه نباشد مدیریت مرکز مستند حوزه هنری در سالهای اخیر به فردی رسیده دارای سابقه رسانه ای در یک رسانه تندروی اصولگرا یا اخیرا برخی نویسندگان «رجانیوز» درگیر مدیریت در شبکه سوم سیما شده اند.(اینجا را بخوانید) آیا اشاره «مشرق» هم به همین مسأله برمیگردد؟؟؟

«مشرق» در گزارش خود آورده است: از یکی دو سال پیش به این طرف دو اتفاق افتاد که باعث شد مشکل‌دارترین فیلمها هم نه تنها بی هیچ بحثی روی پرده بروند که حتی طلبکارانه از ظلمی که بر آنها رفته بگویند. دو اتفاقی که باعث این ماجرا شد یکی حاد شدن اوضاع نابسامان اقتصاد بود و دیگری از هم پاشیدن برخی گروه‌های رسانه ای. در وضعیت آشفته اقتصادی، این چندان دور از ذهن نیست که تمرکز بخش‌های نظارتی از فرهنگ و هنر برداشته شده و سینما و کتاب و… در اولویت‌های چندم قرار می‌گیرد. در این شرایط اساسا حساسیت زیادی روی بخش‌های هنری نخواهد بود و آنقدر انرژی روی موارد معیشتی گذاشته می‌شود که دیگر ممکن است حتی از آنها که مراقب سینما هستند هم استقبالی نشود.

این رسانه ادامه داده است: شاید یکی ازاتفاقاتی که از قضا در دولت دوم روحانی روی داد این بود که برخی اهالی رسانه در حوزه های مختلف را که موضع منتقدانه و سفت و سختی داشتند به صورت غیرمستقیم از مسیر کنار بگذارند. طرحی که این بار با ظرافت انجام شد و پیشنهادها نه از جانب مخاطبین نقدها که از سوی مقامهای بالادست منتقدین به آنها داده می‌شد. با این ساز و کار برخی اهالی بظاهر سرسخت رسانه توسط مقام‌های بالادست خود، از جایگاه نقد و رسانه برداشته شدند و در پستها و مقامهای نسبتا بالا قرار داده شدند.

«مشرق» افزوده است: با این تمهید طبیعی بود که هم ژست جوانگرایی گرفته شود و هم آن منتقدین رسانه‌ای ( که اغلب جوان بودند) مشغول مدیریت کردن و صیقلی کردن میز و صندلیهایشان شوند و مجال برای آنها نماند تا دوباره بتوانند با همان عزم جزم به نقد شرایط بپردازند. اما این میان، مخالفان نقد از یک نکته مهم غافل بودند. اینکه آیا مثلا نظارت و نقد جدی در حوزه های مختلف و از جمله سینما به سود سینماست یا به ضرر آن؟




حمله تمام‌عيار یک رسانه اصولگرا به «خرگيوش»⇐از ۱۸پاراگراف محتواي اين رسانه فقط ۲ پاراگراف درباره خود «خرگيوش» است!!!

سينماروزان: «خرگيوش» تنها کمدي اکران نوروز است که مايه‌هاي فانتزي آن شرايطي را فراهم کرده که در کنار مخاطبان عام آن دسته از مخاطبان جدي تر که به دنبال تنوع در ساختارهاي کمدي سازي وطني هستند هم حس مثبتي نسبت به فيلم پيدا کنند.

به گزارش سينماروزان فانتزي سازي «خرگيوش» موجب شده در زيرلايه طعنه هاي تند و تيزي هم روانه سياست‌بازان و شعارهاي بي کاربرد آنها شود و در بي‌عملي گريبانگير سينما اين هم ميتواند کنشي باشد حتي اگر در عالم خيال پردازي و هپروت کاراکترها رخ دهد.

با اين حال «خرگيوش» که محصول کامل بخش خصوصي است با اقبال رسانه اصولگراي «مشرق» مواجه نشده و اين رسانه با تیتری کاملا انتقادي به «خرگيوش» تاخته! جالب و در عين حال عجيب آنجاست که از محتواي 18 پاراگرافي اين رسانه که در تيترش حمله اي جانانه به «خرگيوش» شده فقط 2 پاراگراف در انتهاي مطلب است که مستقيما درباره «خرگيوش» حرف زده و مابقي تلاش براي ربط دادن «خرگيوش» با فيلمهايي است که نگارنده از آنها خوشش نيامده!!!

متن محتواي اين رسانه را بخوانيد:

فيلم بمان (مارک فورستر)، فيلم «برزيل»، فيلم «ترس و نفرت در لاس وگاس» (تري گيليام)، «جاده مالهالند» (ديويد لينچ) نوع خاصي از روايت‌هاي سينمايي هستند که تشخيص وهم و واقعيت در آن دشوار است. در چنين آثاري با چنين محتوايي معمولا قصه اصالت ندارد و معمولا ساختار فيلمنامه فاقد قصه و حتي ضد قصه است.

به تاسي از چنين جرياني در سينماي ايران معادل‌هايي همچون شبانه‌ (کيوان علي محمدي، اميد بنکدار)، اعترافات ذهن خطرناک من (هومن سيدي)، احضارشدگان (آرش معيريان) مادر قلب اتمي(علي احمدزاده) ساخته شده است. چنين آثاري عموما مقيد به يک خط داستاني معين و مشخص نيستند، عمدتا پراکنده‌گو هستند و قيودي براي ارائه قصه‌ايي مدون و مشخص ندارند. نمونه متاخري که مي‌توان به عنوان مثال مطرح کرد فيلم «ترانه به ترانه» ترنس ماليک است و بسياري از آثار «نيکولاس ويندينگ رفن» دانمارکي و لارنس فون تريه عموما ضد پيرنگ و ضد قصه هستند.

مخوف‌ترين، ضدسينماترين و ضدقصه‌ترين فيلم تاريخ سينماي ايران فيلم «مادر قلب اتمي» است که در سينماي ايران پس از فيلم «شيرين» (عباس کيارستمي فقيد) منفورترين فيلمي است که تاکنون در سينماي ايران اکران شده است. حين اکران «شيرين» کيارستمي، مخاطبان در اعتراض به اين فيلم، شيشه‌هاي سينماي آزادي را شکستند و اين واکنش صريح‌ترين واکنش مخاطبان به فيلمي بود که هيچ قصه‌اي براي عرضه نداشت.

نمونه متاخر سينماي ضد قصه، ضد پيرنگ که قواعد فيلمنامه و ساختارش بشدت به مادر قلب‌اتمي شباهت دارد، فيلم «ترانه به ترانه» ترنس ماليک است. سينماي ضدقصه نمونه‌هاي شاخص قديمي‌تري مثل «برزيل» دارد اما در سينماي ايران تا پايان سال گذشته، مادر قلب اتمي ضد قصه‌ترين فيلمي است که در حد فاصل وهم و واقعيت ساخته شد.

به صورت طبيعي مخاطب سينماي ايران از چنين آثاري استقبال نمي‌کنند، شايد اگر نمونه چنين اثري در يکي از کشورهاي اروپايي ساخته مي‌شد و يا در آمريکا امکان توليد پيدا مي‌کرد در اين کشورها با استقبال منتقدان و تماشاگران آنهم به صورت نسبي مواجه مي‌شد اما ذائقه تماشاگر ايراني با قصه‌گويي عجين است و با چنين فيلم‌هايي ارتباط بر قرار نخواهد کرد. در حواشي تحليل چنين آثاري  بايد به اين مهم اشاره کنيم که  ذائقه خاص تماشاگران خاورميانه‌اي هم با سينماي ضدقصه متعارض است.

در آسيا از شرق دور تا شمال آفريقا، تمايل شديدي براي شنيدن قصص متنوع جديد وجود دارد. حتي کتب الهي اديان ابراهيمي که در منطقه خاورميانه به پيامبرانش نازل شده مبتني بر قصص است. قصه‌جويي و روايت طلب کردن از مديوم‌هاي نمايشي ريشه در  DNA  مردمان منطقه خاورميانه دارد. مردم اين منطقه چون هيچ رنسانس فرماليستي را تجربه نکرده‌اند، در برخورد با پديده سينما، محتوا نسبت به فرم برايشان اصالت بيشتري دارد. به همين دليل صنعت سريال‌سازي ترکيه رشد مي‌کند و مي‌تواند بازگشت مالي يک ميليارد دلاري برايشان به ارمغان بياورد. چون در پيکره صنعتي سريال سازي، اصالت را به قصه‌گويي مي‌دهند هر چند با ساختار وفرمي ضعيف

تاريخ  نشان مي‌دهد، منظومه‌هاي بزرگي در خاورميانه خلق شده‌اند. مخاطبان اين منطقه، در دوران کودکي «روايت‌هاي هزارويک شب»، «شب‌هاي عربي» و «قصه‌هاي شهرزاد» را دست کم شنيده‌اند و عاشق مديوم‌هاي قصه‌گو هستند. به صورت طبيعي در مقابل هر اثر نمايشي مبتني بر قالب‌هاي جديد روايي که ضد قصه باشد موضع خواهند گرفت. تاريخ سينما نشان مي‌دهند مردم ايران بشدت به ضد قصه بودن حساسيت دارند.

«سال گذشته در مارين باد» از نخستين‌ تاليفات سينمايي ضد قصه، در سينماهاي ايران در دهه چهل اکران شد و مخاطبان سينما شيشه‌هاي سينماها را شکستند و به نمايش چنين فيلمي در سينماها اعتراض کردند. ?? سال بعد هم مشابه همين اتفاق تکرار شد و مخاطبان سينما به خاطر اکران فيلم «شيرين» مرحوم کيارستمي شيشه‌هاي سينما آزادي را شکستند. اين اتفاق در مورد فيلم «مادر قلب اتمي» تکرار نشد اما مخاطباني که گول حضور چهره‌هايي نظير ترانه عليدوستي، پگاه آهنگراني و محمدرضا گلزار در فيلم  خورده بودند، در اغلب اکران‌ها نيم ساعت از فيلم که مي‌گذشت سالن‌هاي سينما را ترک مي‌کردند.

سينماي ضد قصه در نيمه دهه هشتاد مي‌رفت که در سينماي ايران مد رسمي شود. در دهه هشتاد هر فيلمسازي که فيلمي مي‌ساخت و مردم و منتقدان قصه يک خطي آنرا درک نمي‌کردند، نقدهاي ستايش آميزي فراواني درباره‌اش مي‌نوشتند. به تدريج اهالي مطبوعات هم فهميدند آثاري نظير «اعترافات ذهن خطرناک» هومن سيدي، «شبانه» کيوان محمدي و بنکدار و «مادر قلب اتمي» فيلم نيستند تا ستايش شوند. چنين آثاري که نمونه بلوغ يافته آن «مادر قلب اتمي» است، از کمي لغزو لنتراني گويي اجتماعي، ديالوگ‌هاي بي ربط و متلک سياسي روز پسا نشئگي تشکيل شده است. اما در شرايط کنوني اصحاب رسانه‌ها، علي الخصوص مخاطبان سينما، فهميده‌اند در سينماي ايران، سازندگان چنين آثاري،   براي پر کردن خلاء سوادي و ژست زياد فهميدن چنين آثاري را ساخته‌اند.

«ماني باغباني» با عنوان اصلي «محمد باغباني» از منتقدان دو اسمه‌اي است که علي‌رغم محمد بودن، دست به انکار آن مي‌زند و تمايل شديدي به ماني بودن دارد. همين انتخاب اسم نشان مي‌دهد که خالق اثر در جستجوي هويت جديدي براي خويش است. در جرايد درج شده که باغباني منتقد سينما بوده و چندين باري هم با همين عنوان به برنامه هفت فريدون جيراني آمد. اما در عرصه نقد، نويسنده اصلا مطرحي نبود، نوشته‌هايش بيشتر از آنکه نقد باشند، مجيزه بودند.

نقدهايش مثل فيلم‌نوشت‌هايش مبتني بودند بر عبارات خاص متفرعانه و غير عمومي. اغلب نوشته‌ها در ستايش مهرجويي، کاهاني، بهرام توکلي و جريان روشنفکري در سينما بود. حتي از بدترين آثار مهرجويي حمايت مي‌کرد. هيچ اثر مکتوبي جدي از دوران منتقد بودنش چاپ نشد. با خواندن نوشته‌هاي باغباني درخواهيم يافت فرد با اتکا به اندک داشته‌هاي شنيداري‌اش، نه مطالعه شده، دست به خلق مي‌زند. از همان ابتدا مشخص بود که باغباني براي ورود به عرصه سينما نقد مي‌نوشت و نتيجه نقدنويسي در مسير سينماگري منجر شد به چند نقش کوتاه در آثار جيراني و کاهاني و کرم‌پور.

پس از آن هم فيلمنامه نهنگ عنبر از او توسط سامان مقدم تبديل به فيلم شد. بر اساس شنيده‌ها فيلمنامه اوليه فاجعه بود که با بازنويسي دوباره سر و شکلي پيدا کرد اما در همان فيلمنامه نهنگ عنبر مي‌توان کمي با فضاي ذهني ماني باغباني آشنا شد. او هر فيلمنامه‌اي که مي‌نويسند يک عرض ارادت به مايکل جکسون حتما در محتواي آن وجود دارد. اين عرض ارادت در اغلب فيلم‌نوشته‌هايش وجود دارد. نهنگ عنبر، مادر قلب اتمي و فيلم خرگيوش که توسط خود او کارگرداني شده، يک عرض ارادت کوچک نسبت به اين آوازه‌خوان وجود دارد. اما اشاره به اين موتيف به عنوان يک سند استفاده مي‌شود تا ثابت کنيم، فيلمنامه مادر قلب اتمي تاليف اوست و هيچ ربطي به علي احمدزاده دارد. احمدزاده در مادر قلب اتمي صرفا نقش کارگردان را بر عهده دارد.

فيلمنامه مادر قلب اتمي توسط باغباني نوشته شده است و آوردن نام علي احمدزاده در حوزه نگارش فيلمنامه يک تعارف تيتراژي است. وقتي «خرگيوش» آخرين ساخته ماني باغباني،   را تماشا مي‌کنيد، مي‌توانيد به سادگي روي اين ادعاي نگارنده صحه بگذاريد. البته باغباني با اضافه کردن يک سکانس با لب زدن ترانه مايکل جکسون و لايونل ريچي در مادر قلب اتمي، مهمترين تمايلش را در نگارش فيلمنامه و ساخت اثر سينمايي به مخاطبان ثابت مي‌کند، تنها رويکرد جاه‌طلبانه‌اش در فيلمسازي لب زدن بازيگران سرشناس  با ترانه‌هاي مايکل جکسون است.

همين اتفاق در «خرگيوش» تکرار مي‌شود. در واقع اشاره به اين موتيف لب زدن جکسون، مقدمه‌اي براي تطبيق مادر قلب اتمي و خرگيوش است. سازندگان مادر قلب اتمي در تيتراژ آورده‌اند که علي احمدزاده و ماني باغباني فيلمنامه را نوشته‌اند اما اگر فرمول شخصيت پردازي و ساختار ضد قصه اثر را که بررسي کنيم، درخواهيم يافت احمدزاده نقشي در نگارش فيلمنامه نداشته و تراژدي مادر قلب اتمي در حوزه نگارش را مي‌توانيم به نام باغباني ثبت کنيم.

در واقع خرگيوش نسخه ارتجاعي ديگري از مادر قلب اتمي است. فرمول خلق فيلمنامه نيز خيلي روشن است، خلقي که در محدوده ذهني علي احمدزاده نيست و بيشتر منتسب به باغباني است. در مادر قلب اتمي سه شخصيت اصلي مست از يک مهماني شبانه بازگشته‌اند و سوار خودروي آرينه (ترانه عليدوستي) شده‌اند و با يکديگر درباره موضوعات بي‌ربط صحبت مي‌کنند. بخش مهمي از فيلم  را پراکنده‌گويي‌هاي پس از «چِت کردن» در برمي‌گيرد. مخاطب چِت کردن پسامستي سه شخصيت اصلي را در مادر قلب اتمي تجربه مي‌کند.

همين فرمول در فيلم خرگيوش تکرار شده است و بابک، آرش و بهبود سه شخصيت اصلي، قرص مخدر مصرف کرده‌اند و بخش مهمي از فيلم به گفتگوي اين سه نفر اختصاص داده شده است. در واقع تماشاگر در مادر قلب اتمي، محاوره‌هاي پس از «چِت کردن» الکي و در خرگيوش گفتگوهاي پسا مصرف مخدري سه شخصيت را تجربه مي‌کند. ديالوگ‌هاي پراکنده، بحث درباره خنديدن، نحوه خنديدن، مريض بودن آرش، حسن روحاني، سياهچاله‌ها، فردوسي پور، فريال برنده مسابقه استيج من و تو، تنفس دهان به دهان، نفس به نفس، بحث درباره کمدي و … در فيلم از زبان بازيگران مي‌شنويم.

البتهه بهبود، آرش و بابک درباره کمدي بحث مي‌کنند اما اين بخش در فيلم نيست و ما متوجه نمي‌شويم نظر کارگردان پرمدعاي درباره کمدي و فيلمنامه چيست. فيلم از دو بازيگر سينماي کمدي، جواد عزتي و سيامک انصاري سوء استفاده کرده تا با حضور آنان قصه ارتجاعي‌اش را ارائه دهد و مخاطب براي ديدن اين فيلم فريب حضور انصاري و عزتي را مي‌خورد، همانطور که مخاطبان سينما را با حضور محمدرضا گلزار در مادر قلب اتمي فريب دادند. فيلم «خرگيوش» نه کمدي است نه تراژدي. اصلا فيلم نيست. سه نفر به صورت مستمر حرف‌هاي خاله زنکي مي‌زنند تا مغز تماشاگر را نابود مي‌کند.

مهمترين توصيه درباره اين فيلم اين است که مخاطبان و علاقه‌مندان سينما فريب حضور سه بازيگر سرشناس ودو بازيگر توانمند کمدي در اين فيلم را نخورند. فيلم هيچ قصه‌اي ندارد و شنيدن حرف‌هاي پسامنقلي سه چت مغز به هيچ عنوان شبيه هيچ فيلمي در جهان نيست الا شبيه همه فيلم‌هايي بي سر و تهي که بدترين فيلمسازان تاريخ سينما از  «اد وود» تا «تامي ويزو» ساخته‌اند.




عصبانیت بی‌سابقه منوچهر هادی از یک رسانه اصولگرا⇐این فروش بی‌سابقه شرافت دارد به قلم کثیف تو!/فیلمهای پرفروش و سازندگانش شرافت دارند به فیلمهایی که با پول بیت‌المال ساخته می‌شوند و فروش نمی‌کنند

سینماروزان: تازه ترین ساخته منوچهر هادی با نام «آینه بغل» که بخش عمده سالنهای سینمایی را در اختیار گرفته در روزهای اخیر مواجه شده با نقدی در رسانه اصولگرای «مشرق» از بابت استفاده بیش از حد از اسپانسرها در فیلم.

به گزارش سینماروزان این رسانه اصولگرا بخشهایی از نقد خود را هم اختصاص داده به چرایی تبلیغ برای یک شرکت بازاریابی هرمی در این فیلم.(اینجا را بخوانید)

منوچهر هادی در واکنش به این تحلیل، متنی اجتماعی منتشر کرده و با «کثیف» خواندن قلم آنها که زیبایی‌های فیلمش را ندیده و چنین نقدهایی را می‌نویسند ار شرافت فیلمش بر فیلمهایی گفته که با پول بیت‌المال ساخته شده‌اند.

متن اجتماعی هادی را بخوانید:

معمولا عادت ندارم جواب نقدهای مزخرف و سخیف و پراز عقده بعضی منتقدان بیسواد که آرزوی نوشتن یک فیلمنامه و ساخت آن توسط خود یا دیگری بر دلشان مانده را بدهم. ولی اخیرا نقد مرخرفی خواندم که من را به فیلمسازی پرکار که با تبلیغات کالايى مختلف در فیلمهایش فیلم خارج از استاندارد میسازد معرفی کردن.

قطعا خطاب من به منتقدان باشعور و باسوادی که نقدهایشان بی عقده و سالم و آموزنده هست نمیباشد. سخیف نویسان عزیز فیلمسازی با تبلیغ کالا و جذب سرمایه خصوصی بدون یک ریال حمایت دولتی و اکران اون فیلم در بدترین فصل سال بدون تبلیغ از طرف تهیه‌کنندگان و پخش‌کننده بدون اکرانهای گسترده مردمی و این فروش بی سابقه که در چهل روز از مرز دوازده میلیارد فروش می‌گذرد شرافت دارد به قلم کثیف تو که چشم دیدن فیلمی به این سالمی و بی ادعایی را نداری.

فیلمسازی با تبلیغ کالای تولید کننده داخلی و پول حلال تهیه کننده بخش خصوصی شرافت دارد به قلم پراز عقده تو که زیبایی های یک اثر را کلا نمیبینی و فقط تبلیغات درون یک اثر صد درصد هنری تجاری را نشانه میگیری. فیلمهای پرفروش سالم و شریف و سازندگانش شرافت دارند به فیلمهایی که با پول بیت المال از سفره نان مردم عزیز برداشته میشوند و نه افتخاری در جشنواره ها بدست می آورند ونه فروشی در گیشه.

ملاک کار تجاری جذب مخاطب و رضایت آنها پس از دیدن فیلم میباشد و مخاطب باهوش امروز سینما تعارف با هیچ فیلمی ندارد وبه درستی تشخیص میدهد و هر نفر از آنها مبلغ خوبی هستند برای فیلم و چه تبلیغی از این بهتر. دوستان عقده‌ای و سخیف‌نویس به دفعات با الفاظ رکیک تر از متن من به فیلمهای ما حمله کردین کاملا غیرمنصفانه؛ یکبار هم جواب بشنوید منصفانه.

امیدوارم روزی به آرزویتان نوشتن یک فیلمنامه و ساخت آن برسید و بفهمید که اگر فیلمی در این مملکت ساخته شد و رنگ پرده نقره ای سینماها را به خود دید باید، تأکید میکنم باید به تک تک عوامل آن اسکار بدهند و اگر فروش نجومی کرد اون فیلم که منتقدانی چون تو باید کسب تجربه کنید نزد سازندگانش. در آخر از منتقدان عزیزی که همواره نقدهای ارزشمندشان منصفانه و به دور از عقده بوده و تاثیر مثبت بر ذهن و کار بعدی من داشته صمیمانه تشکر میکنم و با احترام منتظر نقدهای بعدیشان هستم.




یادداشت همدلانه یک رسانه اصولگرا برای محمدرضا شجریان⇐استاد آن قدر ارزش دارد که برایش وارد بازی دوسرباخت شویم!

سینماژورنال: موضع گیری های محمدرضا شجریان در جریان اتفاقات بعد از انتخابات 88 سبب ساز آن شد که رسانه های اصولگرا او را در بلک لیست خود قرار دهند و تا می توانند نقدش کنند.

به گزارش سینماژورنال این روند تا همین حالا هم ادامه داشته است و برای همین است که وقتی می بینیم یک خبرگزاری اصولگرا مطلبی همدلانه برای شجریان منتشر می کند و در آن وی را “استاد” قلمداد می کند، انگاری که با یک بدعت روبرو شده ایم.

با این حال کیوان امجدیان در “مشرق” همین کار را کرده است. او ضمن مرور ویژگیهای مثبت شجریان و البته نقد ضمنی درگیریهای سیاسی وی کوشیده فضای تازه ای را در رسانه های اصولگرا نسبت به شجریان  فراهم کند.

متن کامل مطلب “مشرق” را بخوانید:

کلنجار برای نوشتن درباره شجریان

مدتیست با خودم کلنجار میروم برای نوشتن درباره استاد محمدرضا شجریان.خیلی‌ها معتقد بودند نوشتن درباره این موضوع و انتشارش در یک رسانه اصولگرا بازی دوسرباخت است. می‌گفتند علاقمندان مشرق و هم طیف‌هایش حتما از این مطلب ناراحت خواهند شد که چرا شجریان که در شبکه های بیگانه چنین و چنان گفت را تکریم میکنید؟

از آنطرف هم مخالفان این خط فکری یقینا سناریویی خواهند نوشت که به دلایل اتفاقات پیش آمده و اوضاع جسمی ایشان و به هزار و یک دلیل دیگر قصد دارید استاد را دوباره به اردوی خودتان برگردانید و مصادره کنید و هزار و یک چیز دیگر.

رفقا بیراه هم نمی‌گفتند، حتما کلی مخالف خواهد داشت. بازی دوسر باخت است. اما بعضی‌ها آنقدری ارزشش را دارند که برایشان وارد بازی دوسر باخت شوی.

اینکه خانواده‌های مذهبی و جبهه رفته و همراه نظام از استاد ناراحت باشند طبیعی و منطقی است. از قضا مهم هست. حتی برای خود استاد. اصلا مگر میشود استاد شجریانی که همیشه بواسطه فروتنی و مردمی بودنش خود را خاک پای مردم ایران معرفی میکند برایش مهم نباشد که بخشی از مردم و دوستدارانش به دلیل موضع گیریهای او در سال 88 و مصاحبه هایش با رسانه‌های بیگانه و حتی دشمن، از او ناراحتند و با وجود همه علاقه به صدا و سبک و شکل کار استاد، دیگر آثارش را گوش نمیدهند؟ امکان ندارد مهم نباشد.
آن هم برای شجریانی که همیشه اسلام برایش خط قرمز بوده و اجازه نداده است تا هیچ شخص یا گروهی با سوءاستفاده از نام ایشان از آن خط قرمز عبور کند. شجریانی که اصلا در خانواده مذهبی در مشهد بزرگ شده است. شجریانی که از بهترین قاریان قرآن است و شجریانی که چه در هنگامه پیروزی انقلاب و چه در یالهای دفاع مقدس برای مردم و در کنار آنها ماند و خواند.

اشتباه وارد سیاست شد

شجریانی که همیشه درکنار مردم بود و با زبان هنر، خواسته های آنها را طرح میکرد و هرگز به بازی سیاست آلوده نشد…جز یکبار..که ایکاش نمیشد.طبیعی بود که نتیجه این ورود حتی برای خود استاد، تلخ و پرآسیب خواهد بود. ورود یک استاد با احساس در فضای سیاست زده و درکنار سیاستمداران حیله گری که با برانگیختن حس شجریان به دنبال صید ماهی خود در رسانه های معاند با نظام بودند. اما مگر همه آدمها تمام سیاستها و تصمیمات و حرفهایشان درست است؟ اصلا اشتباه در ذات همه هست و انسان جایزالخطاست.

شجریان اگرچه به اشتباه وارد سیاست شد اما آنقدری باهوش بود که چندی پیش در گفتگوی با روزنامه ایران بگوید دلخوریش از رییس جمهور وقت بوده است و نه نظام.

او گفته بود :

«کار من اجتماعی است و از درد اجتماع می‌گویم. گاهی به خود اجتماع باید تذکر بدهیم و بگوییم اشتباه می‌کنید. و گاهی دولت دارد در مورد مردم اشتباه می‌کند ما می‌گوییم که اشتباه نکن و مردم چیز دیگری می‌خواهند. این کار یک تذکر است. مثل یک روحانی که روی منبر دارد تذکری می‌دهد به مردم می‌گوید این کار را نکنید، این کار سیاسی نیست. اما اگر مردمی را دور هم جمع کنیم و حزبی تشکیل دهیم؛ وقتی یارگیری می‌کنید و می‌خواهید به قدرتی برسید و یک ایدئولوژی را پیاده کنید این می‌شود کار سیاسی. من نه یارگیری کردم، نه کنفرانس برای عده‌ای گذاشتم که کاری انجام دهیم. اگر این کارها را می‌کردم می‌شد سیاسی. من کاری هم که می‌کنم برای مردمانی است که با هر اعتقادی که دارند زندگی می‌کنند.

شما فرض کنید هر نظامی؛ مثلاً در نظام جمهوری اسلامی که همه آن را پذیرفتند، یک آدمی می‌آید یک کار اشتباهی می‌کند. ما به او تذکر می‌دهیم. این تذکر دلیل آن نیست که با نظام جمهوریت مخالفیم. این آدم اشتباهی کرده و دروغی گفته است به او تذکری می‌دهیم. یا وقتی به یک نفر می‌گوییم تو حق توهین کردن به مردم را نداری این درافتادن با کل نظام نیست. عده‌ای می‌خواهند سوء‌استفاده کنند که چون این شخص به وزیر یا رئیس جمهور گفته این کار را اشتباه انجام دادی، پس این آدم با اصل جمهوری مخالف است؛ که این ستم است.»

محمدرضا شجریان این روزها با بیماری دست و پنجه نرم میکند و بعد از یک دوره مداوا در خارج از کشور توانست در مقابله با این بیماری پیروز باشد و با بهبودی نسبی اوضاع جسمی‌اش حالا به کشور باز گشته است. استاد شجریان با وجود ناراحتی گروهی از مردم از او، هنوز هم آنقدری طرفدار دارد که روز اول مهر بجای حرف زدن درباره شروع مدارس، صفحات مجازی پرشود از تبریک سالروز تولد  استاد.

پاسخ به جوانترها

ممکن است آنها که کمی جوانترندبپرسند؟ یعنی که چه؟ فوق فوقش یک استاد آوازه خوان است. چرا باید اشتباه او را نادیده گرفت؟ اصلا اینهمه خواننده و خواننده های خوش صدا و مردم پسند. صدای همایون هم که کپی برابر اصل صدای استاد است و همایون هم باهوش است و کم خطا.پس چرا باید ببخشیم؟ اصلا ما دیگر چرا اینقدر استاد استاد میکنیم؟ بگذار همان شبکه های معاند و شبکه روشنفکرها تکریمش کنند. یقینا علاقمندان و طرفداران استاد هم از این شکل سوالات آزرده خواهند شد و باز جدال…باز درگیری. اما بگذارید یکبار هم که شده بجای ناراحتی از چشم آنها ماجرا را ببینیم. به آنها هم حق بدهیم.

آنها حق دارند ماجرا را به این شکل ببینند. نبوده اند و ندیده اند خیلی چیزهای گذشته را. زمان حال و بودنشان هم که با اشتباه بزرگ شجریان گره خورد و طبیعی است که از او برنجند. و طبیعی است که ندانند گوهری با یک اشتباه خودش چطور میتواند از اصلش دور شود و چطور جو کاذب سیاسی میتواند فریبش دهد و او را هم از نظام دور کند و هم از طیف زیادی از مردم. مردمی که واقعا دوستش داشتند. (نه فریبکارانی که عشقشان شهرام شب پره بود و اصلا شجریان و موسیقی سنتی را موسیقی به حساب نمی آوردند. دغلکارانی که به محض دیده شدن استاد در شبکه های معاند، استاد استاد به راه انداختند و چنان به ظاهرش حامی او شدند که بیا و ببین. این نگاه همان نگاه دغلکارانه ای است که استاد را ابزاری میبیند برای نیل به مطامع سیاسی خود و زمانی که حس کند او با نظام همراه تر شده است، بی شک از او روی میگرداند.)

جوانترها نمیدانندکه زمان طاغوت موسیقی سنتی چه افول عجیبی کرده بود و اساتید چگونه از رادیو تلویزیون قهر کرده بودند. نمیدانند زمان انقلاب شجریان چطور با لطفی و علیزاده پابه پای مردم آمد و مقابل جریانات سیاسی که میخواستند از او استفاده سوء کنند ایستاد.

شجریان میگوید:

«سخت جلوی کسانی که فعال سیاسی بودند یا احزاب سیاسی که می‌خواستند از موقعیت هنری من سوء‌استفاده کنند ایستادم. به آنها گفتم شما حق ندارید در این سالن اعلامیه پخش کنید یا شعار بدهید چرا که این کار سوءاستفاده از یک موقعیت است. برای مثال سال ۶٨ چندین بار کسانی که دیدگاه سیاسی داشتند در کنسرت من اخلال ایجاد کردند. یک دفعه دیدم برگزارکننده که خودش وابسته به فلان حزب بود و داشت تبلیغ می‌کرد که فلان حزب متولی این کنسرت است.

یک بار حزب توده این کار را کرد، یک بار منافقین این کار را کردند. هر بار یکی از این‌ها سراغ ما می‌آمدند و تقاضاهایی داشتند و من مجبور شدم کنسرت را تعطیل کنم و اعلامیه دادم به دلیل اخلال در کنسرت، این کنسرت تعطیل است. … چندین سال پیش از این نیز کنسرتی در شهر استکهلم با گروه عارف به سرپرستی زنده یاد پرویز مشکاتیان داشتیم به محض حضور ما در صحنه گروهی شروع کردند به شعار دادن، تا نشستیم دیدیم از این طرف و آن طرف شعارهایی بر ضد جمهوری اسلامی سردادند. بچه‌های گروه همه ناراحت شدند. بعد از اندکی متوجه شدم یک عده‌ای خاص، با برنامه ریزی که از قبل تدارک دیده شد رفته‌اند بلیت‌ها را خریده‌اند و اکثریت جمعیت سالن را آنها تشکیل داده‌اند. وقتی اینها شعار دادند ما فقط نشستیم و گوش کردیم و اینها شعارهایشان را دادند. دیدند ما هیچ کاری نمی‌کنیم. یک عده از مردم عادی هم که آمده بودند هم دست زدند که ما کارمان را شروع کنیم. من هم به پرویز گفتم که تصنیف آخر را اجرا کنیم و بعد برویم. …اجرا کردیم و بلند شدیم و رفتیم بیرون و بچه‌ها سازهایشان را هم آوردند. به کسی که برنامه را اعلام می‌کرد گفتم پشت میکروفون بگوید به احترام کسانی که از راه‌های دور و نزدیک بلیت خریده و آمده بودند ما این تصنیف را اجرا کردیم به اعتراض از این بی‌حرمتی که اینها به ساحت هنر و شما مردمان داشتند، کنسرت را تعطیل می‌کنیم و پول‌هایتان را پس بگیرید و بروید. بعداً معلوم شد برگزارکننده خودش با اینها دستش یکی بوده که من پشت صحنه آمدم هرچه توانستم به او گفتم.

به دلیل همین اخلال در این کنسرت، سه کنسرت دیگر را اصلاً برگزار نکردیم. کلی هم شخص خودم ضرر و زیان برای کنسرت‌ها دادم، مخارج و پول سالن هم افتاد گردن من و همه را پرداخت کردم. هیچ کس نیست که بگوید آفرین شجریان که این کارها را کردی! من نمی‌خواستم کار سیاسی بکنم. ما از سیاست به دور هستیم اما عده‌ای کار سیاسی می‌کنند و برنامه ما را به هم می‌زنند.»

شجریان هم می توانست برود

اینها را خیلیها نمیدانند. یا نمیدانند سپیده اش چه تاثیری بر روحیه مردم در زمان انقلاب داشت و چقدر زخمهایشان را ترمیم کرد. مردمی که دشمنان میخواستند، بعد از انقلاب با هر ترفندی خسته شان کنند. و این میان نغمه ای خستگیشان را در می آورد و برای ادامه راه آماده شان میکرد:
ایران خورشیدی بیدار دارد….با جان پیوندی پنهان دارد…مهرش جاویدان با دل پیمان دارد…دل پاس پیمان دارد تا جان دارد

یا زمان جنگ که میخواند: بشنوید ای گروه جانبازان…سرنوشت وطن به دست ماست…هر که را در رگ است خون شرف…دست در دست و پای بست شماست..

شجریانی که میتوانست مثل خیلی‌های دیگر همان ابتدای انقلاب برود و در اروپا و آمریکا کارش را ادامه دهد، با همه اما و اگرها ماند. جنگ هم که شروع شد باز هم نرفت . ماند و برای سرزمینش خواند.

مردم و نظام هم البته قدرش را میدانستند و با موسیقی متعهد و ریشه دار و با شجریان خوب تا کردند. موسیقی (برخلاف نظر بعضی‌ها که معتقد بودند در نظام اسلامی ممنوع خواهد شد) نه تنها ممنوع نشد که  با حمایت غیرمستقیم امام خمینی (قدس سره) از موسیقی متعهد، صداوسیما صبح تا شب از شجریان و ناظری پخش میکرد… جان جهان دوش کجا بوده ای؟ در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی.. همراه شو عزیز…..اندک اندک جمع مستان میرسند و …. شجریان محبوب جوان‌ها شده بود و کاست‌هایش در اغلب خانه ها بود. ماهور، آستان جانان، نوا، دستان و ….

شاید اصلا همین تعامل و رابطه دوسویه بود که باعث خشم بعضی‌ها ازجمله شاملو شد و با وجودیکه حتی یک کار مشترک با او داشت ( اشعار خیام) در یکی از سخنرانی‌هایش هرچه از دهانش در می‌آمد نثار موسیقی سنتی کرد و از شجریان هم بد گفت. چرا که شاید از نظر آنها شجریان با حکومت همراه شده بود و حالا اپوزیسیون باید فحشش میداد.

شجریان اما با وجود این رابطه دوسویه همیشه سعی میکرد هنرمندانه و با تخصص خود ، زبان حال مردمش باشد. او حتی تندترین انتقادها را هم در زبان هنر مطرح میکرد و همه هم اعتراضش را میفهمیدند. اصلا مگر انتقاد تندتر از بیداد میشد؟

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد….

شجریان میان اغلب مردم از همه طیفها و نگاهها جایگاه با شانی پیدا کرده بود. او همانقدر که میان اصولگراها محبوب بود، مورد علاقه اصلاح طلبان هم بود. هم مذهبی ها دوستش داشتند هم عشق غرب ها. هم بازمانده های داس و چکشی کارهاش را گوش میدادند و هم ملی گراها و…

بازگشتت مبارک استاد

همه چیز داشت خوب جلو میرفت تا ماجرای فتنه و اتفاقات 88 …

شاید ماجرای فتنه یکی از اندک اشتباهات استاد بود. اشتباهی که البته ریشه در چند مورد خارج از متن داشت. اینکه شجریان با خیلی از افرادی که فریب خورده بودند و به حمایت از فتنه پرداخته بودند، رابطه ای حسی و عاطفی داشت. اینکه از لطمه دیدن آنها ناراحت میشد. اینکه رسانه های بیگانه از ناراحتی او سوء استفاده کردند و آنقدر آتش بیار معرکه شدند تا شجریان هم وارد گود آنها شود.

او اگرچه بعدها وقتی فهمید که شبکه های معاند دوستدارش نبوده اند در مصاحبه هایش حرف های گذشته را اصلاح کرد اما شاید بدی خبر همین باشد. وقتی خبری میرود، دیگر اصلاح و حتی تکذیب آن کاری از پیش نمیبرد.

شجریان اما باوجود همه این اتفاقات ازجمله هنرمندانی است که می‌تواند جایگاهش بالاتر از هنرش و اندازه او از اندازه خوانندگی و موزیسینی‌اش بیشتر است. اگر شجریان، اطرافیانش و طرفدارانش بخواهند، او می‌تواند برای خیلی از مردم جایگاه یک شخصیت مانا را پیدا کند. شخصیت مانایی که بزرگ میشود و آنقدر رشد میکند که پوسته هنرش را شکاف میدهد و از آن بیرون می آید. مثل پهلوان مرحوم تختی که از پوسته ورزشش درآمد و شخصیت مانایی شد در ذهن مردم.

تولد و بازگشتت مبارک؛ استاد.