کیمیایی در گفتوگو با “شرق” ضمن تکذیب این خبر، در پاسخ به این سؤال که آیا در فیلم “معکوس” در کسوت بازیگر ظاهر خواهد شد، گفت: «نخیر. انتشار خبر بازی من در فیلم پولاد، یک شوخی بوده که توسط روزنامه بانیفیلم صورت گرفته. فعلا که قرار نیست در این فیلم بازی کنم».
اگر قرار بود بازیگر باشم تابحال بازی کرده بودم
این کارگردان سینمای ایران که در سالهای پایانی دهه ٤٠، با ساخت فیلم «قیصر» جای خود را در میان کارگردانان موجنو سینمای ایران باز کرد، هماکنون با ساخت حدود ٣٠ اثر سینمایی، از شاخصترین کارگردانهای مؤلف سینمای ایران است. کیمیایی در پاسخ به این سؤال که چرا در این فیلم بازی نخواهد کرد، افزود: «من بازیگر نیستم، اگر قرار بود بازیگر باشم، تابهحال بازیگری کرده بودم».
از کیمیایی درباره نقشی که در ساخت فیلم پسرش پولاد خواهد داشت پرسیدیم. گفت: «فعلا فقط تهیهکننده هستم».
هیچ حال خوشی ندارم و اغلب در منزل هستم
او که از صحبتکردن درباره جزئیات این فیلم اجتناب میکرد، تنها به این نکته اشاره داشت: «فیلم یکی، دو هفته دیگر که کلید بخورد، سپس درباره آن حرف خواهم زد. اما الان نمیتوانم چیزی بگویم. این فیلم را پولاد میسازد، من که هیچ حال خوشی ندارم و اغلب در منزل هستم. دیسک کمر اذیتم میکند و اینروزها به کارگاه آزاد فیلم هم بهندرت سر میزنم».
یک فیلم جاده ای
گفته میشود بخش اعظم لوکیشن نخستین ساخته پولاد کیمیایی، جادهاي است و در جادههاي اطراف تهران جلو دوربين ميرود.
اولين فيلم بلند سينمايي پولاد کيميايي تجربهای در ژانر اکشن محسوب میشود.
فهرست عوامل پشت دوربين «معکوس» عبارتند از: نويسنده و کارگردان: پولاد کيميايي، مدير فيلمبرداري: تورج منصوري، طراح صحنه و لباس: ايرج رامينفر، طراح چهرهپردازي: عبدالله اسکندري، مدير توليد: محمدرضا منصوري، سرمايهگذار: امين محموديار، تهيهکننده: مسعود کيميايي.
گفتنی است پیش از این کارگردانهایی همچون ابراهیم گلستان، بهمن فرمانآرا، داریوش مهرجویی، کمال تبریزی، ابراهیم حاتمیکیا، علیرضا داوودنژاد و… حضور جلوی دوربین را هم امتحان کردهاند.
مسعود کیمیایی: چاقو زندگی من و هویتم را شکل داده ولی حتی با چاقو خیار هم پوست نکندهام!!!
|
سینماژورنال: مسعود کیمیایی فعالترین فیلمساز نسل اولی سینمای ایران است.
به گزارش سینماژورنال وی نه تنها سعی می کند لااقل هر دو سال یک بار فیلم بسازد بلکه هرازگاه تجربیات خویش در عرصه رمان نویسی را نیز پیش روی مخاطبان قرار می دهد.
تازه ترین رمان او با عنوان “سرودهای مخالف ارکستر بزرگ ندارند” نیز اخیرا منتشر شد و به بازار آمد و البته خیلی زود به چاپ سوم هم رسید.
احمد طالبی نژاد منتقد قدیمی سینمای ایران به بهانه انتشار این کتاب پیش روی مسعود کیمیایی نشسته و به جهان تصویری رمانش سر زده است. در این گفتگو که برای “شرق” انجام شده کیمیایی علاوه بر سخن گفتن درباره زیر و بم رمان درباره برخی موضوعات مانند استفاده همیشگی از “چاقو” در آثارش هم سخن گفته است.
سینماژورنال متن کامل گفتگوی کیمیایی را ارائه می دهد:
در مورد سینمای کیمیایی، بهدرستی گفته میشود که ریشه این نوع فیلم به سینمای کلاسیک آمریکا برمیگردد، بهویژه دو ژانر قدرتمند وسترن و نوآر و آن جریان اصیلی که در دهههای ٤٠ تا ٧٠ میلادی در سینمای این کشور وجود داشت. در ادبیات آیا میتوان الگو یا مرجعی برای داستاننویسیات پیدا کرد؟ مثلا نویسندهای که تحتتأثیرش باشی؟
نه، من به اندازه کافی ادبیات ایران و جهان را خواندهام و با سیاق نویسندگان بزرگ آشنا هستم؛ اما اینکه الگویی داشته باشم، نه. مطلقا. این فارسیای که در رمانهای من میبینی، الگویی ندارد، چه خوب، چه بد، چه دوست داشته باشند و چه دوست نداشته باشند. منظورم فقط زبان نیست.
میدانم. منظورم نوع واژهیابی است که زبان نوشتههای من را شکل میدهد. این واژهیابی از کجا میآید، خیلی زمان میبرد که شرحش بدهم. شاید هم اصلا گفتنی نباشد. میتوانی بپرسی آیا با همان سرعتی که واژه را پیدا میکنی باید بیاوریش توی متن؟ نه. به این سادگی نیست. به هر جهت این زبانی است که از تجربهها میآید. منظورم ارتباطی است که من طی هفتادواندی سال با آدمهای پیرامونم داشتهام و دارم؛ آدمهایی که جورواجور حرف میزنند. من لابهلای این حرفها و جملهها میگردم تا واژهای مناسب آدمهایم پیدا کنم. چقدر موقع نوشتن به واژهها فکری میکنی؟ مخصوصا در این کتاب، ما با فورانی از واژهها روبهروییم که برخیشان کهنهاند و برخیشان بسیار بدیع وتروتازه. آیا همانطور که از ذهنت فوران میکنند، نگاشته میشوند یا در ذهن صیقل میخورند و ورز میآیند تا بروند روی کاغذ؟
داشتم همین را میگفتم. وقتی نوشتن اثری را شروع میکنی، خیلی کارها باید بکنی؛ واژهیابی، آدم (شخصیت)یابی، زمان و مکانیابی و حتی لباس و سروشکلیابی. این یابندگی را به همه عناصر دیگر اضافه کن. به قدرت قلمت که داری یا نداری. همه تجربههایی که پشتسرت داری و تاریخ ایجاد میکند، باید به کمکت بیایند. اینهاست که زبان و فرم یک اثر را به وجود میآورد. این رانشی که در زبان ایجاد میشود، گاهی ناخودآگاه است. مثلا در همین رمان، من جاهایی با حروف بازی کردهام. فرضا در یک پاراگراف، یک حرف – مثلا خ – در واژهها تکرار میشوند. یعنی ١٠ تا جمله دارم که این حرف در آن هست. این واژهها برای من شکل دارند. حرف «ل» برای من فرم دارد. این چنگکیبودنش، برای من یادآور شیئی است که به نوعی از زندگی مربوط میشود. این لام، شبیه چنگک یا قنارههایی است که در دکانهای قصابی و کشتارگاهها میدیدم. که شقههای گوشت را بهش آویزان میکنند. این حتی در فیلمهایم هم آمده. بله مثلا در سکانس کشتارگاه، نمایی طولانی از این قنارهها میبینیم.
بههرحال این لام موقع گویش پشت دندان بالایی گیر میکند. یا حروف قد بلندی مثل «الف» که برای من شکل دارد. الف قد بلند است؛ مثل سرو. منظورم این است که اشکال حروف، در ذهن سروصدا ایجاد میکنند مثل بازار آهنگرها. این دنگ و دونگ، ناشی از تلاشی است که نویسنده میکند تا حروف را به واژه و واژه را به جمله تبدیل کند. این، مکانیسم خودش را دارد و توضیحدادنی هم نیست. یکی از کارهایی که باعث حیرت و حتی واکنش برخیها شده، املای نامأنوس برخی واژههاست. مثلا نادیدهگرفتن تبدیل حرف «ﻫ» به «گ» در واژههایی است که از آنها اسم مصدر ساختهای. مثل «دانستهگی» که خب این «گ» همان «ﻫ » است که چون تلفظ دو تا «ﻫ » پشتسر هم دشوار است، «ه» را تبدیل به گ میکنند و درستش، بایستگی، شایستگی و واژههایی از این دست.
من این جوری مینویسم. این را از معلمهای مدرسه یاد گرفتهام. در دورهای قرار شد اینجوری ننویسیم. یعنی ﻫ را به گاف تبدیل کنیم. بعد هر کسی آمد نظری داد. گفتند بهجای همزه روی «ﻫ » آخر چسبان، «ی» بیاید و شد مثلا مدرسه، خانه و دیدم داریم بازی میخوریم. من برگشتم به آن شیوهای که در مدرسه یاد گرفتهام. ولی بهعنوان رماننویس، باید آنچه صحیح است را بنویسی. با زبان و املا که نمیتوان واکنشی برخورد کرد. اینجا، بحث تنافر حروف است. در یکی، دو مورد که واژههای عربی را به این شیوه نوشتهای؛ مثلا «منفورگی» که فکر میکنم کاملا غلط است و ربطی به سلیقه ندارد.
این نه تعمدی است و نه بدعتگذاری. چیزی که برای من مهم است، راحتترشدن نوشتن است. این برای زودتررسیدن واگن واژهها به مقصد است. اینجور نوشتن در من کجوکوله نیست. در من راست است. این زبان من است؛ چه در توصیف ماجراها و چه در گفتوگونویسی… اگر رهایم کنید، این زبان خوب ساخته میشود. نویسندگانی که لهجه دارند، دچار عذابند. منظور از لهجه چیست؟
منظورم نویسندگانی است که در شهرستان بزرگ شدهاند؛ مثل دولتآبادی. دولتآبادی و دیگرانی که رگ و ریشه بومی دارند اگر از زبان شهری رها و در زبان بومی خود غرق شوند، فوقالعاده است. نویسندهای مثل تو که به اصطلاح بچه تهرانی هم زبان ویژهای دارد که با زبان عامه فرق میکند؛ زبانی که خوانشش برای مردم عادی کمی دشوار است. برای شنیدن، البته خیلی جذاب است. بههمیندلیل اغلب دیالوگهایت به ضربالمثل تبدیل شدهاند، ولی در نثر، دشوار میشود. چون جای ارکان جمله را عوض میکنی. برخی جملهها از نظر دستور زبان عمدا غلطاند که این یک ویژگی است.
ولی دیدهام و شنیدهام که جوانها خیلی راحت با زبان این کتاب کنار آمدهاند و دوستش دارند. یک دلیلش این است که در یک ماه به چاپ سوم رسیده. ولی من از کسانی که اتفاقا هم کتاب را دوست داشتهاند و هم عاشق فیلمهایت هستند، شنیدهام کتاب سختخوانی است، یعنی اگر کیمیایی و آثارش را نشناسی و با فرهنگ و واژگانش آشنا نباشی، نمیتوانی راحت بخوانی.
نظرت را قبول ندارم چون برعکسش را زیاد شنیدهام. کسانی را دیدم که تکههایی از این کتاب را بهصورت مونولوگ حفظ میکنند و سر کلاس بازیگری میخوانند، چون از در و دروازه دیگری وارد این شهر میشوند. راستش خودم هم وقتی بیست، سی صفحه از جلد اول را خواندم، کمی گیج شدم و البته کمی هم مأیوس، ولی پافشاری کردم و ادامه دادم و از یک جایی مثلا صفحات ٥٠ و ٦٠، به قول خودت «چنگکم» گیر کرد و دیگر بیوقفه خواندمش، البته این دشواری در خیلی از آثار بزرگ وجود دارد. کسی را سراغ داری که رمان «در جستوجوی زمان ازدسترفته» پروست را کامل و با لذت خوانده باشد؟
بگذار بگویم که اگر تو خوشت آمده، برای من اهمیت دارد. چون آدمی هستی اهل ادبیات و مهمتر اینکه معلم بودهای و هستی. این خیلی زیباست. چندتایی از نویسندگان که سر زدهاند به مدرسه، از آلاحمد گرفته تا رسول پرویزی، در نثر و زبان بهتر از دیگران بودهاند. اصلا برای من، رابطه معلم و شاگرد، از آن نوع روابطی است که قیمت ندارد. عاشقانهترین روابط انسانی همین رابطه معلم و شاگردی است. خیلی ممنون، ولی قرار نیست تا آخر عمر بنده را یک معلم بدانی. من بیستواندی سال است دیگر معلم نیستم، یعنی ادبیات درس نمیدهم. سی سال است کار سینما میکنم. برگردیم سر کتاب. این رمان سهجلدی نزدیکبه هزارصفحهای، فرمی دارد که برای برخیها نامأنوس است؛ مثلا خیلی جاها سیر درام متوقف میشود و به حواشی میپردازی؛ درباره موسیقی، درباره روابط اجتماعی، تاریخ، سیاست و خیلی چیزهای دیگر. این حواشی، در درام سکته ایجاد میکند، خوشبختانه در جلد سوم این حاشیهرویها کم شده است و داستان سیر طبیعی خودش را طی میکند. این در جسدهای شیشهای هم بود، در حسد نبود و در این رمان، زیاد هست.
اگر ما فرمول عسل را روی تخته بنویسیم، عسل خوب بهدست نمیآید، ولی زنبور، بیفرمول روی گل مینشیند و بعد میرود توی کندو… و میشود عسلی که شیرین و دلچسب است. اگر بخواهی اینها را توضیح بدهی، یک مشت فرمول داری و دیگر هیچ. آن وقت ممکن است لباسی تن آدمهایت کنی که بر تنشان زار بزند. پس من دانسته اینجوری مینویسم. این از دانایی و تجربههای من میآید نه از فرمول. وقتی مینویسم، حتی نمیدانم در صفحه بعدی چه اتفاقی میافتد. نکته جالب این است که پس از وقفههای گاه طولانی که در مسیر داستان ایجاد میکنی، وقتی به داستان بر میگردی، روایت ادامه منطقی خود را دنبال میکند و انسجام داستان و شخصیتها از دست نمیرود.
نویسنده نوکر فهم خودش نیست. اصلا هنرمند خدمتگزار دانستههای خودش نیست. این آدمها و هویتشان، در وجود او هستند. ممکن است در دوردست باشند هرجا لازم شد، نزدیک میشوند. اگر بخواهیم برایشان جدول درست کنیم و بگوییم حالا نوبت این یکی یا آن یکی است، تصنع وارد کار میشود. اثرت هم جدولی میشود و اثر جدولی، دوستداشتنی نیست. خیلیها هستند که با این تکنیک کار کردهاند؛ یکی همین مارسل پروست که اشاره کردی. من جلد اولش را تا نیمه خواندم و دیدم همهاش فرمول و جدول است. نمیفهمیدمش. اصلا تو نمیفهمی، موضوع چیست. یا حتی ژانکریستف و دن آرام. ژان کریستف، فرق میکند. کل آن اثر در واقع یک بیانیه است علیه فضای بیمارگونهای که در پاریس اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در عرصه فرهنگ و هنر وجود داشته است. این فرق میکند با حاشیهرویهای این کتاب. ازاین حیث به نظرم ساختار اثر، بیشتر کشکولوار است؛ یعنی مجموعهای از داستان، خاطره، پند و اندرز و بیانیه. در ضمن این ربطی به معلمبودن من هم ندارد.
بدت نیاید. نقطه فوکوس تو در ادبیات است. در ٧٠ سالگی که من شروع به نوشتن این رمان کردم و چهارسال طول کشید، چیزی را دور نریختم. بههمیندلیل میگویم کشکول است.
هرچه از این نوک قلم بر کاغذ آمده ثبت شده است. هیچ صفحهای را پاره و دوبارهنویسی نکردهام. حالا این کشکول است یا هرچیز دیگری، نمیدانم. قضاوتش با شماهاست. وقتی شخصیتی به ذهنم میآید، مشخصاتش را روی یک ورق کاغذ مینویسم و میچسبانم روی وایتبرد. تا تکلیفم با او روشن باشد و یادم نرود که این آدم چه مشخصاتی دارد. تنها فرمولی که بهکار میبرم، همین است و بس. وقتی شروع به نوشتن میکنم، خودم هم توی این آدمها قرار میگیرم و با آنها حرکت میکنم. اینکه میگویی، آدمها و ماجراها ادامه پیدا میکنند و سرنخشان از دستم خارج نمیشود، به این دلیل است که آنها جزئی از من و من جزئی از آنها هستم. این البته در کار هر نویسندهای طبیعی است. یعنی نویسنده خودش را در شخصیتهایش تکثیر میکند.
وقتی در مدرسه سنایی درس میخواندم، خانم معلمی داشتم که فقط معلم نبود. یک انسان به تماممعنا بود. خب این آدم که در زندگی من تأثیر مهمی داشته، موقع نوشتن از صندوقخانه ذهنم بیرون میآید و میشود فلان شخصیت. قدرت تو بهعنوان نویسنده در این است که بهموقع در صندوق را بازی کنی و آدمها دوباره جان بگیرند. اینها خاطره نیست. نسیمی که از صندوقخانه بیرون میزند و تو را با خود میبرد. حتی صدای آن معلم را هم میشنوی. صدای دوست همنیمکتیات را میشنوی. مهم این است که کلید این صندوق را داشته باشی. هرچقدر تعداد این کلیدها زیادتر باشد، به نبوغ نزدیکتر میشوی. به همین دلیل است که بزرگی گفته نویسندگان در دوسوم آخر عمرشان از تجربههای یکسوم اول عمر، بهره میگیرند. این درباره رمانت مصداق کامل دارد. کل اثر بیشتر یادآور تجربههایی است که در کودکی و جوانی از سر گذراندهای. من در جایی نوشتهام این یک رمان پستمدرنیستی است. چون از برخی ویژگیهای ادبیات کلاسیک ما از جمله همین حاشیهرفتنها استفاده کردهای ولی در طی رمان، فصلها و لحظههای مدرنی داری که از نظر فرم و محتوا، نظیرش را کمتر دیدهایم. مثلا گفتوگوی خانم جان با عکس گیلان خانم -زن اول شوهرش- که سالها پیش مرده. این ماجرا که چندبار هم تکرار میشود، خیلی یادآور شیوه جریان سیال ذهن است که در ادبیات مدرن رایج شده. یا فصل سفر چگو به روستایشان در دل کویر که سوار بر ماری میشود و به مسقطالرأس خود بر میگردد. چون اصلا پدر و مادرش مار بودهاند و نه انسان. درحالیکه خودش یک آدم معمولی است که ساندویچ دوست دارد. در ادبیات ایران اینجور تخیلات شاعرانه کمسابقه است و تو این شخصیت را باور کردی؟
بله. چون بسیار پرقدرت خلق شده. چون در وجودش کلک نیست. صادق است و تو وجود چنین موجودی را باور میکنی. در عوض شخصیت فضلی، انگار از فیلمهای خودت بیرون آمده. یک جوانمرد قدیمی که دارای همه فضیلتهای نیک انسانی است.
به همین دلیل اسمش را گذاشتهام فضلی. او یک آدم آرمانی است. چیزی شبیه داشآکل که همه امید خانواده به اوست. یا آن کارآگاه که به نظرم خیلیخوب شخصیتپردازی شده و یکبعدی نیست. گاهی خیلی مرد است و گاهی هم نامرد. درعینحال، این آدمها بهروز نیستند. یعنی دوروبر ما از اینجور آدمها کمتر دیده میشوند.
گفتم که؛ در شکلهای مختلفی که زندگی من داشته- یعنی از فقر مطلق شروع شده و رسیده به رفاه نسبی – از اینجور آدمها زیاد دیدهام. فضلی وقتی حوصلهاش سر میرود، دستش میرود توی جیبش و چاقویش را لمس میکند. همه انتظار دارند که او انتقامگیر فامیل باشد. اما هیچوقت این چاقو درنمیآید. حتی وقتی میرود شمال و آن قتل اتفاق میافتد، ما نمیبینیم که فرضا او با چاقویش مرتکب قتل شده باشد اما این قتل اتفاق افتاده است. اینجا دیگر قیصر و میصر و اینها نیست. یک آدم است با سلوک خودش. بله از اینجور آدمها در روزگار ما کم پیدا میشود. این آدمی است که من ساختهام. او یک فاعل اجتماعی است که دائم درگیر گرفتاری دوروبریهایش میشود. او یک فاعل به قول تو آرمانی است.
که میتواند ریشهای اساطیری هم داشته باشد. انگار از دنیای دیگری غیر از دنیای واقعیت آمده است.
او همهجا دنبال راحله میگردد؛ درحالیکه همه میگویند او زن سالمی نیست. ولی فضلی میداند که راحله قربانی است و باید نجاتش بدهد. یعنی زندگی او منطق خودش را دارد نه منطق رایج در میان عامه مردم. در شخصیت فرهاد که درواقع آدم اصلی داستان است هم، این منطق فرامنطقی دیده میشود. اینکه یک خواننده اپرا که سرطان حنجره گرفته، بهجای خوابیدن روی تخت مریضی، میرود بهشتزهرا و سر قبر مردهها مداحی میکند، در ظاهر خیلی بیمنطق است اما، جهان این رمان اینجوری است. مجموعهای از دروغها که چون خوب پرداخت شدهاند، باید باورشان کنیم. از این جهت است که من کلیتش را خیلی دوست دارم.
در مورد فرهاد و تصمیم عجیبش، ظاهر داستانیاش این است که خواهرش میخواهد ازدواج کند و پول ندارند و تنها نانآور خانه هم فرهاد است. همه هستیاش در این جهان هم همین یک خواهر است و خواهرش هم آن فوتبالیست بیپول را دوست دارد. تنها راهی که به نظرش میرسد این است که برود سر قبرها مداحی کند. خواهرش روی فرشی کشته میشود که فرهاد دوستش دارد و پس از مرگ خواهر میشود تکهای از وجودش. این کاملا «نوآر» است.
بله نوآر است. خیلی زدم که فیلمهای روز از هرجورش را ببینم اما یک دور برگشتم به دهههای ٤٠ و ٥٠ و دیدم همهچیز آنجاست. شاید به همین دلیل است که برخی مدعیاند کیمیایی در دورانی از سینما منجمد شده و زمانه را درنمییابد.
بهطور قطع این در باور من است و میدانم اتفاقی مثل دهههایی که گفتم، در سینمای امروز نمیافتد. سینما پر بود از هنرمند و نه تکنیسین. تو نگاه کن، اسپیلبرگ که خودش تاریخساز بوده، در مجموعه ایندیانا جونز، چقدر از نوآر برداشته. عینا صحنه را برداشته نه اینکه تأثیر گرفته باشد. این یعنی چه؟ یعنی آن سینما شریف بود. هنوز هم هست. بارها روی چاقوی توی جیب فضلی تأکید کردهای. حتی به آن هویتی قدسی بخشیدهای. انگار همه قدرت پنهان فضلی در چاقویی است که در جیبش مخفی کرده. این یکجور لجبازی با کسانی که از چاقو و چاقوکشی در فیلمهایت انتقاد میکنند، نیست؟
بله چاقو در همه کارهای من هست. چه لجی دارم بکنم. این آدمها چاقو هم دارند. مثل دستوپا یا کلاه یا چشموگوش، بخشی از وجودشان است. اگر توانستهام از این چاقوی توی جیب موجود، به قول تو هویت مقدسی بسازم، چه خوب، چه خوب. چرا؟ من منطقش را نمیفهمم.
چون آدمها گاهی به مرحلهای میرسند که باید فعل خودشان را انجام دهند. چاقو دمدستترین وسیله برای اجرای فعل است. من که نمیفهمم.
این چاقو، محله من، زندگی کودکی و نوجوانی من و بخشی از هویت گذشته من را شکل داده. این تا پیش از قیصر نه در سینما و نه در ادبیات ما نیامده. خودت که اهل چاقو و چاقوکشی نبودهای؟
(خنده) نه، حتی با چاقو خیار هم پوست نکندهام. آدمهای زیادی را میشناختم که چاقوکش نبودهاند ولی همیشه چاقو در جیبشان بوده. این فضیلت نیست. یکجور «بود» است. بود تو قلم توست. مثل سینمای رامسر در خیابان ری که از سینماهای دوزاری بود. ما توی این سینما فیلم میدیدیم و یاد میگرفتیم. آن سینما خیلی درپیتی بود ولی «بود» داشت. این برای تو شاید عجیب و غریب باشد ولی من اینجوری رشد کردهام تا به اینجا رسیدهام. تو هم اگر بخواهی زندگیات را بنویسی یا بسازی، به چیزهایی میرسی که ممکن است من آنها را نفهمم. فضای رمان انباشته از موسیقی است. جابهجا از موسیقی حرف زده میشود؛ از موسیقیدانهای غربی و کلاسیک گرفته تا موسیقی اصیل ایرانی و حتی موسیقی کوچهوبازاری. از همه آوازخوانهای قدیمی هم یادی کردهای. این همه اشاره به موسیقی در این رمان، از چه چیزی ناشی میشود؟
خب یکی از شخصیتهای اصلی -فرهاد- و دوروبریهایش مثل فرنوش که فلوت میزند، اهل موسیقیاند. درواقع اینها با موسیقی زندگی میکنند. مثلا فرنوش فلوت میزند. از نفس خیس او خود ساز طراوت میگیرد. همه سازهای بادی/ چوبی، بعد از یک اجرا مرطوب میشوند. این نفس نوازنده است که ساز را مرطوب میکند. وقتی فرنوش مینوازد، ساقههایی از درون سازش جوانه میزنند و رشد میکنند. این همان نفس هنرمند است که به ساقههای سبز تبدیل میشوند. البته تمثیل شاعرانهای هم هست. در سینمای کیمیایی، مطلقا حال و هوای سوررئالیستی دیده نمیشود ولی در این رمان صحنههای فراواقعگرایانه زیادی را خلق کردهای. دلیلش چیست؟
بهطور قطع این نوع پرداخت و حال و هوا در نگاه من هست. اجرای این صحنهها در سینما، برای من چندان جذاب نیست ولی در ادبیات برعکس اینجور چیزها را بهتر مینویسم. مثلا وقتی کارآگاه زیر آب سیگار میکشد. خب میدانیم که این در واقعیت امکانپذیر نیست ولی در نوشتن میشود این مرزها را درهم شکست. در ذهنت تجسم میکنی که قشنگ است و اجرایش میکنی. نه نورپردازی میخواهد و نه دوربین زیر آب. در سینما اجرای صحنههایی مثل این، از دست من خارج است. به خیلی چیزها احتیاج هست که من اهلش نیستم. یا مثلا در فصل دیوانهخانه، وقتی مرتضی قصد خودکشی دارد، کسی میآید او را نجات میدهد ولی با همان طناب خودش را دار میزند، خب این سوررئالیستی است و توی داستان میتوان جوری اجرایش کرد که مخاطب باورش کند. برتری ادبیات نسبت به سینما، یک موردش همین است. چون در سینما فضاهای ذهنی و تجریدی، اغلب باورپذیر از کار درنمیآیند، اما در جهان واژهها، هر تخیلی قابل اجراست.
بههرجهت اینها هست دیگر. در سینما، اینجور صحنهها، همهاش توی دست ما نیست. احتیاج به لابراتوار و دهها ابزار فنی دیگر دارد، اما وقتی مینویسی، فقط تویی و قلمت. در مورد موسیقی هم میخواهم حرفی بزنم که تا حالا کسی از من نشنیده. موسیقی بخش سرکوبشده در وجود من است. چه نکته جالبی.
بله. موسیقی در تمام من جریان دارد، اما در یک عشق بد آغاز شده. میشود روشنتر بگویی؟
اگر من خانواده آقاخان را برمیدارم میبرم تالار وحدت که کنسرت فرهاد را ببینند و خانمجان بر میگردد به آقاخان – همسرش- میگوید کاش تو انگلیسی بلد بودی، اینها از جاهایی میآید. اینها شمعهایی است که در وجود من روشن میشود. در مورد زبان انگلیسی هم همین است؟ چون قبلا هم ازت شنیدهام که یکی از حسرتهایت این است که زبان انگلیسی بلد نیستی.
بله در مورد نوازندگی هم همین حسرتها را دارم. ولی دوتا ساز میزنی. پیانو و گیتار.
نه. این فرق میکند. اینکه نوازندگی نیست. توی هر خانوادهای یکی، دونفر ساز میزنند. من موسیقی را میشناسم و تاریخش را هم خوب میدانم. میدانم که در موسیقی اسپانیا و گیتار فلامینکو کسی به نام زریاب در سفرش به آندلس، گام دشتستانی و بویراحمدی را برد آنجا که تبدیل شد به فلامینکو. این دانش موسیقایی، همه از شمع بدسوختی است در من، که بهجای موسیقیدانشدن، تبدیل شد به کسی که موسیقی را میفهمد، اما خودش نمیتواند اجرا کند. این یکی از حسرتهای بزرگ من است که توی این کتاب، دارم بروزش میدهم. یکی از چیزهایی که باعث اوقاتتلخی من شد، این است که انگار با مقوله ویرایش لج داشتهای. کتاب متأسفانه یا کلا ویرایش نشده، یا ویرایش خوبی ندارد. البته مشکل ویرایش دو بخش دارد. یک بخشش مربوط به نمونهخوانی و غلطگیری است که به نظرم فقط یکبار این کار انجام شده درحالیکه برخی نویسندهها و حتی ناشران، چندینبار متن را نمونهخوانی میکنند تا کمغلط یا بیغلط باشد. به نظرم این کار انجام نشده. بخش دیگر به ویرایش مربوط است که اگر یک ویراستار حرفهای روی متن کار میکرد، ما امروز با شاهکاری در ادبیات معاصر روبهرو میبودیم. اگر ناراحت نمیشوی، میگویم که بهراحتی میشود صد صفحه از کتاب را کم کرد و درعوض متنی خوشریتم به دست آورد. چرا ندادی یک ویراستار حرفهای روی متن کار کند؟
جسدهای شیشهای توسط دوستم جمشید ارجمند ویرایش شد، با این وجود کسانی گفتند حشو و زواید دارد و باید کمتر از این میشد. در مورد این کتاب، ناشر – آقای اردهالی- (نشر اختران) گفت ما گروه ویراستار داریم و این کار را انجام میدهند. و انجام ندادهاند متأسفانه.
دیگر اینها را تو میدانی. من به ناشر اعتماد کردم.
بههرحال در این رمان قدرتی نهفته است که تا کسی نخواند، متوجهاش نمیشود. در طول خواندنش دائم به این جمله فاکنر فکر میکردم که گفته است: «نوشتن یعنی عرقریزان روح» میدانم که چه مرارتی کشیدهای تا تمامش کردهای. ولی آرزو میکردم ای کاش این حاشیهها نبود که در آن صورت متن ریتم بهتری میداشت.
متلکهای تهیهکننده “گنج قارون” به “قیصر”؛ قهرمان چاقوکش را ناجی سینما میخوانید
|
سینماژورنال: سیامک یاسمی تهیه کننده، کارگردان و نویسنده “گنج قارون” سالها پیش از این و در میانه دهه 50 خورشیدی در پاسخ به منتقدانی که فیلمش را آبگوشتی قلمداد می کردند یادداشتی نوشت.
به گزارش سینماژورنال یاسمی در این یادداشت که در روزنامه “کیهان” آن زمان چاپ شده و مجله “فیلم” آن را بازنشر داده سعی کرده بود با بیانی محترمانه از “گنج قارون” دفاع کند و البته در مقابل به انتقاد از کسانی بپردازد که با حمایت از “قیصر” زمینه ترویج چاقوکشی را در جامعه فراهم می کنند.
مشکل تاریخی عدم به رسمیت شناخته شدن جوانان توسط پیشکسوتان
دقت در یادداشت یاسمی بیش از پیش این ایراد تاریخی ما ایرانیان را گوشزد می کند که پیشکسوتان ما هیچ گاه توانایی جوشش و ارتباط برقرار کردن مفید و منطقی با نسل تازه از راه رسیده را ندارند.
یاسمی در پاسخ به انتقادات از “گنج قارون” سعی کرد به انتقاد از “قیصر” مسعود کیمیایی بپردازد در صورتی که اگر نیمه پر لیوان “قیصر” را می دید بدعتی را می گذاشت بر ارتباط بهتر و منطقی تر دو نسل متفاوت فیلمسازی.
سینماژورنال با این امید که بازخوانی گفته های یاسمی عاملی شود برای پند گرفتن سینماگران امروزمان از تاریخ بخشهای کلیدی این یادداشت را ارائه می دهد.
بلندهمتی را تخطئه می کنید و چاقوکشی را رواج می دهید
یاسمی با توصیف قهرمان فیلم خود نوشته بود: قهرمان جوان “گنج قارون” را که با استغنای طبع و بلندهمتی در زندگی به عرق جبین و کد یمین خود متکی بوده و علو همت را به جایی می رساند که گنج قارون پدرش را به هیچ می شمارد و پدری را که بخاطر جمع آوری مال و ثروت از خانواده صرفنظر کرده متنبه می سازد، تخطئه می کنید ولی قهرمان فیلم دیگری را که بی اعتنا به قانون و حقوق مدنی جامعه چاقوکشی می کند و هر کس را که دلش بخواهد بدون محاکمه و قضاوت با وضعی فجیعی به قتل می رساند ناجی یا نجات دهنده سینما می خوانید.
سیامک یاسمی
از منافع “گنج قارون” مال دار نشدم
این کارگردان شناخته شده سینمای آن دوران با اشاره به اینکه “گنج قارون” برایش سوددهی مالی هنگفتی نداشته خاطرنشان ساخته بود: سیامک یاسمی از منافع “گنج قارون” مال دار نشد بلکه سرمایه گذاران فیلم بردند و فقط بال آن برای سیامک یاسمی باقی ماند. من هر بار به تهیه فیلم با مضامینی دیگر دست زدم و دیگران از “گنج قارون” آن قدر تبلیغ کردند که کار به ابتذال کشید.
جوانی که پیرو شاه مردان است آبدوغ خیاری است و قهرمان چاقوکش راهگشا!؟
سیامک یاسمی در جایی دیگر از یادداشتش “علی بی غم” فیلمش را نمونه ای دانسته بود از شخصیتی که مرید شاه مردان است و نوشته بود: تحسین جوانی که به مصداق “الفقر فخری” پیرو و مرید شاه مردان علی علیه السلام بوده با کار خود و مزد حلال امرار معاش میکند از نظر نقاد محترم آبدوغ خیاری است. به گزارش سینماژورنال وی با اشاره به “قیصر” ادامه داده بود: با این حال قهرمان چاقوکش در فیلمی که از تجاوز به ناموس دیگران مدد می گیرد و قانون شکن بوده و مثل آب خوردن آدم می کشد راهگشای جوانان و ناجی یا منجی سینمایفارسی است.
خسرو سینایی: هویدا با “گاو” مخالف بود و شدیدا از “قیصر” دفاع کرد!
|
سینماژورنال: خسرو سینایی کارگردان بااخلاق و محجوب وطنی که یک فیلم به شدت رنگارنگ و سرخوشانه به نام “جزیره رنگین” را آماده اکران دارد کمتر پیش آمده که درباره ناشناخته های زندگیش حرف بزند.
به گزارش سینماژورنال سینایی به سبب حجب و حیایی ذاتی کمتر از خود می گوید و اغلب سعی می کند شنونده خوبی برای پیشنهادات و انتقادات باشد.
با این حال گپ صمیمانه ای که عسل عباسیان در “شرق” با او زده سبب ساز آن شده است که وی واضحتر از همیشه درباره خواسته هایش حرف بزند.
سینایی در این گپ از آرزویش برای ناهار خوردن با آنتونی هاپکینز گفته و البته بزرگترین اتفاق زندگیش را داوری در نخستین جشنواره فیلم تهران دانسته است؛ جشنواره ای که در آن هم “قیصر” حضور داشته و هم “گاو” و این طور که سینایی روایت میکند فریدون هویدا برادر نخست وزیر وقت با “گاو” مشکل داشته است.
سینماژورنال متن کامل گفته های سینایی را ارائه می دهد:
“سالامی علیکم”؛ فیلمی که بیشترین تاثیر را روی من گذاشت
-فیلمی که بهتازگی بیشترین تأثیر را بر من گذاشت یا برایم جالب بود: متأسفانه در ایران هم شناختهشده نیست اما نمونه یک فیلم مفرح و خوشساخت است که در نهایت خیلی از حرفها را در ارتباطات بینفرهنگی بیان میکند. فیلمی از علی احدیصمدی، جوان خوشفکر ساکن آلمان به نام «سالامی علیکم.» همه فکر میکنند من دنبال فیلمهای خیلی خاص هستم. در حالی که درباره «سالامی علیکم» صرفا چون فیلم توسط کسی ساخته شده که معلوم است سینما را بلد است و خیلی حرفها برای زدن دارد، آن را دوست دارم.
فیلم بعدی ام یک اثر کلاسیک است
-فیلم بعدی سینماییام: قطعا یک فیلم داستانی کلاسیک است با بازیگرانی که برای مردم شناختهشدهاند. من انواع ژانر فیلم را امتحان کردهام و برایم مهم است فیلم تازهام متفاوت با جزیره رنگین باشد. برای من وقتی یک فیلم ساخته شد، تمام میشود و هر فیلمی با فیلم قبلی اگر متفاوت نباشد حوصلهام را سر میبرد.
برای الهام گرفتن به درون خودم می روم
– برای الهامگرفتن در فعالیت هنریام میروم به: درون خودم. جوشش خلاقه با قرارگرفتن در فضایی مؤثر است. من نمیتوانم بگویم آن فضا چه چیز میتواند باشد. ممکن است شما در بیغوله قرار بگیرید و تکانتان بدهد و به ایده برسید و ممکن است گاهی هم در فضای زیبا ایده بگیرید. مهم سفر درونی است. هرروز موسیقی گوش میدهم و کتاب میخوانم و به درون خودم میروم تا به ایدههای تازه برسم.
هنر عاملیست برای زیباتر زندگی کردن
– اگر بخواهم هنر را در یک واژه خلاصه کنم باید بگویم هنر عبارت است از: عاملی برای زیباترزندگیکردن.
شاهکار هنری باید در موزه باشد
– اگر روزی به ثروتی هنگفت دست پیدا کنم کدام شاهکار هنری را برای خود خریداری میکنم؟
شاهکارهای هنری باید در موزهها باشند و در جاهایی که خوب حفاظت میشوند. قصد تملک ندارم و فکر میکنم باید از یک شاهکار هنری فقط لذت برد. اثر باارزش باید جایی باشد که همه از آن لذت ببرند. هنر برایم ابزار تجارت نیست. البته بماند که امیدی ندارم دیگر ثروتی هنگفت به دست بیاورم و علاقهای هم البته به آن ندارم.
دوست دارم با آنتونی هاپکینز ناهار بخورم
– کارگردان یا بازیگری که تمایل دارم با او ناهار بخورم؟
اگر زنده بودند فلینی و برگمان و البته در میان زندگان آنتونی هاپکینز. اما بهطورکلی از کسی برای خودم بت نمیسازم.
زندگی بزرگترین معلم است
– بزرگترین معلمم: خود زندگی.
با ستاره ها مشکل دارم؟!
– بزرگترین سوءتفاهم درباره من این است که گفته شود:
با ستارهها مشکل دارم. اگر ستارهای به نقشی بخورد و امکانات هنریاش را نشان دهد، خیلی هم استقبال میکنم.
به لذت بردن از زندگی فکر می کنم
– اصل مهم برای اینکه در دنیای هنر ماندگار باشید؟
من بیشتر به لذتبردن از فعالیت هنری فکر میکنم. ماندگاری دست ما نیست. عوامل مختلفی میخواهد که در زمانههای مختلف این عوامل متفاوتند. اگر اثری از ارزشهای واقعی برخوردار باشد، شانس ماندگاری دارد.
فیلمهایی که نساخته ام…
– اگر در رشته هنریام به عقب برگردم، آرزو میکنم:
فیلمهایی را که نساختهام بسازم؛ فیلمهایی مثل پانتهآ، یک راه یک شهر یک عمر، صورتگران عصر خون، سپید جامه و دادگاه تلویزیونی.
پزشک می شدم
– چهکاره بودم اگر کسی نمیشدم که حالا هستم؟
میتوانستم پزشک باشم چون شغل سنتی خانوادگیمان بود. یادم هست وقتی دنبال سینما رفتم، همه بهنوعی شوکه بودند، نمیدانستند عاقبتم چه خواهد بود. گاهی که پیش میآید فیلمی تکهتکه میشود یا اتفاقی در کارم مرا ناراحت میکند؛ اعضای خانواده و فامیل به من مشاوره میدهند. یکبار در این مشاورهها از من پرسیدند دوست داشتی چهکاره میشدی؟ بازهم رسیدم به اینکه باز هم میخواستم کارگردان شوم. آنها هم گفتند پس مشکلاتش را هم بپذیر.
جهان به سمت فاجعه می رود
– آرزوی زندگیام: این است که دنیای ما به جهت مثبتتر و بهتری حرکت کند. جهان در شرایطی قرار گرفته که به سمت فاجعه میرود بهخصوص در زمینه محیطزیست. نباید یادمان برود ساکنان زمینی هستیم که نسبت به آن مسئولیم و ارتباطات انسانی با ظهور تکنولوژی کمرنگ میشود اما باید تلاش کنیم فراموش نشوند؛ آرزویی که به آسانی تحقق نمییابد.
هویدا از “قیصر” دفاع کرد و من از “گاو”
– جالبترین اتفاقی که طی این سالها در سینما برایم افتاده؛
این بود که در اولین جشنواره فیلم تهران عضو هیأتداوران بودم؛ همان جشنوارهای که «گاو» و «قیصر»، رقیب هم بودند. در آن هیأتداوران، جوانترین فرد بودم و ناشناخته. شدیدا از گاو حمایت کردم چون فکر میکردم یک سینمای فرهنگی را در سطح کشور مطرح میکند. متأسفانه فریدون هویدا، برادر نخستوزیر وقت با من مخالف بود و شدیدا از قیصر دفاع کرد.
بهخاطر سابقه همکاریاش با نشریه «کایهدو سینما»ی فرانسه، همه به حرف او گوش دادند. تمام بحث ما تا یک شب طول کشید و نهایتا مدیر جشنواره، مهندس محسن فروغی گفت: بحث کافیست و رأی بگیریم. در آن رأیگیری من و فرخ غفاری که به گاو رأی دادیم، بازنده شدیم ولی اشتباهی که من کردم این بود که وقتی گفتند حالا قیصر برگزیده شده، برای اینکه تشتت آرا در رأی داوران احساس نشود، بهجای اکثریت آرا بگوییم اتفاق آرا. اینجا بهدلیل بیتجربگی پذیرفتم. دو روز بعد مرحوم هژیر داریوش و هوشنگ بهارلو مرا دیدند و گفتند تو چرا به گاو رأی ندادی؟ گفتم من دادم. آنها هم گفتند ولی اعلام شد به اتفاق آرا قیصر انتخاب شده. گفتم من اشتباه کردم و این تجربه را نداشتم که این موضوع هم میتواند ایجاد سوءتفاهم کند. امروز خوشحالم که «گاو» جای خودش را در تاریخ سینما بهعنوان فیلم فرهنگی موفق تثبیت کرد
کارگردان “کلاه پهلوی”: حتی “اخراجیها” نتوانسته رکورد مخاطبان “گنج قارون” را پشت سر بگذارد/پرفروشترین فیلمهای سینمای ایران اول “گنج قارون” است و بعد “قیصر”!
|
سینماژورنال: سیدضیاءالدین دری کارگردان سرشناس سینما و تلویزیون ایران اغلب کوشیده بدون محافظه کاری و با صراحت نظراتی که درباره اوضاع سینما و تلویزیون کشور دارد را بیان کند.
به گزارش سینماژورنال این کارگردان که سریالهایی چون “کیف انگلیسی” و “کلاه پهلوی” را در کارنامه دارد در تازه ترین اظهارنظرات خود به انتقاد از کسانی پرداخته که از دروغین بودن آمار فروش فیلمها حرف می زنند.
سیدضیاءالدین دری با نگارش یادداشتی که آن را برای انتشار در اختیار “شهروند” قرار داده است از این گفته که کمتر تهیه کننده ای حاضر است آمار فروش فیلمش را بالا ببرد چون دیر یا زود سروکارش با اداره مالیات می افتد و هر چه فروش بیشتری اعلام کند مالیات بیشتری را برایش لحاظ می کنند.
دری در بخشی از یادداشت خود نیز بی تعارف پرمخاطب ترین فیلمهای ایران را “گنج قارون” و “قیصر” دانسته است؛ اولی ساخته سیامک یاسمی و دومی ساخته مسعود کیمیایی.
اگر به آمار فروش شک دارید با سازمان سینمایی تماس بگیرید
این کارگردان با اشاره به مساله آمارهای نادرست از فروش فیلمها بیان می دارد: اعلام فروشهای غیرواقعی اتفاق جدیدی در سینمای ایران نیست و سابقه طولانی مدتی دارد. با این حال فکر نمیکنم فروش فیلمهای نوروزی امسال نادرست باشد، چراکه اغلب این فروشها آنلاین هستند و وزارت ارشاد بر آنها نظارت دارد. اگر کسانی به این موضوع شک دارند میتوانند با سازمان سینمایی تماس بگیرند و از آنها بخواهند تا اطلاعات دقیقتری را در اختیارشان بگذارند.
اگر رقم فروش اشتباه بود نباید اختلاف بالا و پایین جدول این قدر زیاد می شد
دری ادامه می دهد: فروشهایی که تا به امروز برای فیلمهای نوروزی اعلام شده بسیار طبیعی است چرا که تا امروز نزدیک به ٣٢ روز از روی پرده رفتن این فیلمها میگذرد و با توجه به اینکه سینما کم رونق است، چنین فروشهایی باید درست باشد. اگر این فروشها اشتباه بودند نباید آمار فروش فیلم «روباه» و «طعم شیرین خیال» در مقایسه با فروش فیلمهای «ایران برگر»،«رخ دیوانه» و «استراحت مطلق» اینقدر پایین میبودند.
مگر میتوان در سیستم کامپیوتری دست برد
این نویسنده و کارگردان که بیشتر از سه دهه است فعالیت هنری دارد می افزاید: شاید تنها مقداری فروش گیشههای غیرکامپیوتری روشن نباشد، چراکه آمار این گیشهها با فاصله به دست تهیهکنندگان میرسد؛ اما به نظرم این فروشها کمتر از آمارهای اعلام شده هم نمیتواند باشد، مگر میتوانند در نظام کامپیوتری دست ببرند؟! در ثانی، فیلمهای درحال اکران، فروش آنچنانی نداشتهاند که بخواهیم بگوییم همین هم تقلبی است. بالاترین فروش فیلم در جدول متعلق به «ایران برگر» است که تنها دومیلیارد تومان فروخته است و با توجه به بالا رفتن قیمت بلیتها، فروش آنچنانی نیست. هر چند همین هم باعث خوشحالی است. تنها کافی است متوسط بهای بلیت را حساب کنیم تا بتوانیم آمار مخاطبان را در بیاوریم.
بالا بردن آمار فروش به ضرر تهیه کنندگان است
به گزارش سینماژورنال دری سپس با اشاره به مساله بالا رفتن دروغین آمار فروش و اثرات آن بر افزایش مالیات می گوید: شاید برخی این بحثها را به خاطرِ آمار فروش فیلم «شهر موشها ٢» به راه میاندازند، اما آنها باید بدانند که هدف از اعلام فروش بالاتر فیلم، هیچچیزی جز تبلیغات بیشتر نیست. صاحبان و تهیهکنندگان باید برای فروش فیلمشان تبلیغات کنند و تبلیغ تنها به معنی نصب بنر و پوستر یا پخش تیزر نیست. آنها با اعلام فروشهای بالاتر مردم را تشویق به تماشای فیلمشان میکنند. همین که عدهای از مردم با خبر شوند یکمیلیون نفر به تماشای فیلمی رفتهاند، ترغیب میشوند که آن فیلم را ببینند و بعد شاید پانصدهزار نفر دیگر به این شیوه به آمار تماشاگران آن فیلم اضافه شود. باور کنید اگر تهیهکنندگان بخواهند رقم بسیار بالاتری از آمار فروش واقعیشان را اعلام کنند، به ضررشان تمام میشود. چون اداره مالیات و دارایی از آنها به همان اندازه که فروش میکنند مالیات میگیرند.
همیشه قرار نیست یک فیلم رکورد بزند
کارگردان آثاری چون “سینما سینماست” “عشق ممنوع” ادامه می دهد: به نظرم رسانهها هم نباید این موضوع را آنچنان بزرگ کنند و به آن طوری بپردازند که مردم نسبت به صاحبان فیلمها بیاعتماد شوند. بالاخره فیلمسازان که نمیتوانند سر خیابان بایستند و به مردم بگویند بیایيد فیلم ما را ببینید، چون کسی برای دیدن آن نمیآید. آنها مجبور هستند با دروغ مصلحتی برای فیلمشان تبلیغ کنند. همه اینها برای سینمای ما که شرایط اقتصادی خوبی ندارد، ضروری است. اگر عدهای هم به دنبال این هستند که بخواهند رکورد فروش فیلمهایشان در گیشه را به رخ هم بکشند و برای همین ثابت کنند که بقیه دروغ میگویند تا فروش فیلم خودشان همچنان در صدر باقی بماند، باید بدانند که همیشه قرار نیست یک فیلم رکورد بزند.
پرمخاطب ترین فیلم ایرانی اول “گنج قارون” است و بعد “قیصر”
جالبترین بخش صحبتهای دری جایی است که با اشاره به فیلم مشهور “گنج قارون” بیان میدارد: حتی فیلمی مثل «اخراجیها» هنوز نتوانسته به آمار مخاطبان فیلم «گنج قارون» برسد. پر فروشترین فیلمهای سینمای ایران اول فیلم «گنج قارون» است و بعد «قیصر» که هنوز هیچ فیلمی به رکورد این دو فیلم دست نیافته است. به گزارش سینماژورنال وی می افزاید: «گنج قارون» در زمانی که تهران تنها دومیلیون و دویست نفر جمعیت داشت و قیمت بلیت ١٥ریال بود، نزدیک به پنجمیلیون تومان فروخت. این فروش در مملکتی اتفاق افتاد که جمعیت آن زمان کشور تنها ٣٠میلیون نفر بود و تعداد سالنهای سینما بسیار کم بود. این فیلم ٥سال بر روی پرده باقی ماند و نزدیک به ١٥میلیون نفر آن را تماشا کردند. حالا اگر فیلمی مثل «اخراجیها» بخواهد به آمار فروش «گنج قارون» برسد بایدهزارمیلیارد تومان فروش داشته باشد.
جعفری جوزانی به شدت از قیمت بالای بلیتها ناراضی است
وی خاطرنشان می سازد: ما باید تمام تلاشمان را کنیم تا تعداد مخاطبان فیلمهایمان را بالا ببریم نه اینکه بلیتهای سینما را گران کنیم. مسعود جعفریجوزانی بسیار از قیمت بلیتها ناراضی است، او میگوید چطور کسی که در شهرستان زندگی میکند و یک خانواده چهار نفره دارد و حقوق ناچیزی دریافت میکند با بلیت هشت هزارتومانی به سینما برود؟
متوسط قیمت بلیت باید 5 هزار تومان باشد
به گزارش سینماژورنال دری ادامه می دهد: متوسط قیمت بلیتهای ما پنجهزار تومان باشد تا یک میلیوننفر به سینما بروند و فیلمهایمان پنجمیلیارد فروش کند. بدین شکل همه از مخاطب گرفته تا تهیهکنندگان و سینماداران راضی باشند.
بلیت را برای خانواده دانشجویان نیم بها کنید
کارگردان “لژیون” پیشنهادی هم میدهد به مدیران فرهنگی کشور و می گوید: من میخواهم به آقایان جنتی و ایوبی پیشنهاد دهم تا طی طرحی برای دانشجویان بلیتهای سینما را نیم بهاء کنند. یعنی اگر دانشجو به همراه خانوادهاش به سینما رفت با ارایه کارت دانشجویی بتواند به تعداد اعضای خانوادهاش بلیت نیم بهاء تهیه کند. بعد ببینید چه اتفاقی میافتد؟!
نباید بلیت را گران کنیم
سیدضیاءالدین دری در پایان خاطرنشان میسازد: ما نباید بلیت را گران کنیم و تاوان سینما نرفتن دیگران را از کسانی بگیریم که هنوز به سینما علاقهمند هستند. اینها روشهای غلط اقتصادی است، چون در اصل مخاطب سینما اول نوجوانان هستند، بعد دانشجویان و بعد جوانان رنج سنی ٣٠سال. ما باید کاری کنیم که اینها به سینما بیایند.
تیزر بازگشت “داش فرمون” به سینمای ایران+ویدیو
|
سینماژورنال: نخستین تیزر فیلم سینمایی “نقش نگار” ساخته علی عطشانی رونمایی شد.
به گزارش سینماژورنال این تیزر با پرسشی شروع میشود با این مضمون که آیا به نظر شما حضور بازیگران قدیمی در فیلمهای جدید به نفع سینمای ایران است؟
در ادامه تیزر نیز از مخاطبان خواسته میشود برای پاسخ به این سوال به بهترین سینماهای کشور مراجعه کنند!
تصویری شماتیک از داش فرمون
در بک گراند تیزر هم تصویری شماتیک از کاراکتر “فرمان” که توسط ناصر ملک مطیعی در “قیصر” ایفا شده بود به نمایش درمی آید.
ضمن اینکه موسیقی تیزر هم شباهت فراوانی دارد به موسیقی متن “قیصر” ساخته اسفندیار منفردزاده.
“نقش نگار” اولین حضور سینمایی ملک مطیعی بعد از بیشتر از سه دهه ای است که او در سینمای ایران حضور نداشت.
این فیلم که از حضور بازیگرانی چون بهرام رادان، آتیلا پسیانی، گوهر خیراندیش، سعید چنگیزیان، الهه حصاری و شیوا خسرومهر سود می برد داستانی اثرگذار درباره یک دختر پرورشگاهی را روایت می کند.
بهمن مفید: فکر میکردم “قیصر” یک فیلم تجربی است!/قرار بود “آنتونی کوئین” نقش “داش آکل” را بازی کند!/ ایرج قادری خیلی دوست داشت اسمش اول بیاید/ در جواب شاملو که به فردوسی فحش داد برایش شعر خواندم/۱۵ سال است که به ایران بازگشتهام و از زندگیم راضیم
|
سینماژورنال: بهمن مفید از جمله بازیگران سینمای موسوم به “فارسی” است که بعد از انقلاب اسلامی از ایران مهاجرت کرد.
به گزارش سینماژورنال با این حال وی در اواخر دهه هفتاد توانست مجددا به کشور بازگردد و البته در یک فیلم سینمایی به نام “سرود تولد” هم بازی کند؛ فیلمی که به دلیل حضور بهمن مفید دچار مشکلات فراوانی شد و البته بعد از مدتی که از اکران آن میگذشت با حذف نماهای اصلی بهمن مفید روی پرده رفت.
بهمن مفید در سالهای اخیر به جز تلاشهای ناکام برای بازیگری در سینما یا تئاتر به عنوان صداپیشه در دوبله چند انیمیشن و البته صداپیشگی چند کار عروسکی مانند “دربدرها” هم حضور داشته اما این حضورها نیز برایش حاشیه ساز بوده است.
این بازیگر فارغ التحصيل رشته تئاتر از دانشكده هنرهاي دراماتیک در یکی از معدود گفتگوهای تفصیلی خود که با بابک صحرایی در “هفت نگاه” انجام شده نکات جالبی را درباره کارنامه هنریش در پیش از انقلاب بیان کرده و اشاراتی هم داشته به سالهای حضورش در آمریکا و البته بازگشتش به کشور.
مسخره کردن یک لمپن در قهوه خانه درویش تبدیل شد به نقشم در “قیصر”
بهمن مفید که بازيگري سينما را از سال 1348 و با فيلم “قيصر” آغاز كرد درباره مابهازای بیرونی کاراکترش در این فیلم می گوید: یک قهوه خانه بود حوالی میدان شهدای امروز به اسم قهوه خانه درویش. ما که جوانهای محل بودیم در آنجا جمع می شدیم. آدمی هم بود که به قهوه خانه می آمد و به اصطلاح خیلی چاخان می کرد. می آمد می گفت سه تا رو زدم و چهارتا رو کشتم و بچه های دبیرستانی هم مات و مبهوت به این آدم نگاه می کردند. به گزارش سینماژورنال مفید با اشاره به بازیگوشی کیمیایی به هنگام حضور این چاخان در قهوه خانه می افزاید: هر وقت این یارو شروع می کرد به حرف زدن مسعود کیمیایی یک چشمک به من می زد و من هم شروع می کردم مثل او حرف زدن و ادایش را درمی آوردم. یارو هم چاقو می کشید و دنبال من می افتاد و میگفت تو نمیذاری من دوزار کاسبی کنم.
فکر می کردم “قیصر” یک کار تجربی است
بهمن مفید با اشاره به گرته برداری اش از این کاراکتر برای بازی در “قیصر” می گوید: کیمیایی به من زنگ زد و گفت می خواهم فیلمی بسازم و میخواهم آن دیالوگی که حین مسخره کردن آن یارو در قهوه خانه می گفتی را در فیلم من بگویی. من هم بخاطر رفاقت با کیمیایی به قهوه خانه محل فیلمبرداری رفتم و بدون هیچ قرارداد خاصی برای کیمیایی بازی کردم.
وی ادامه می دهد: من فکر نمیکردم این کار یک فیلم سینمایی است و نظرم این بود که مسعود در حال ساخت فیلمی تجربی است.
بهمن مفید در نمای معروف قهوه خانه در “قیصر”
برای “قیصر” 5 هزار تومان از عباس شباویز گرفتم
مفید درباره دستمزدش برای بازی در این کار اظهار می دارد: من هیچ توقع مالی نداشتم چون مسعود رفیقم بود اما بعد از اکران “قیصر” یک روز کیمیایی با عباس شباویز تهیه کننده کار به خانه ما که آن زمان در آبسردار اجاره نشین بودم آمدند و بعد از خوردن چای، یک پاکت به من دادند. داخل پاکت 5 هزار تومان بود.
وی می افزاید: من آن موقع تازه ازدواج کرده بودم و فشار مالی هم رویم بود. در شرایطی که اگر استخدام اداره تئاتر می شدی ماهی 250 تومان بهت می دادند کیمیایی به من 5 هزار تومان داد. با این پول یخچال خریدیم، تلویزیون خریدیم و هر کاری میکردیم این پول تمام نمی شد.
قرار بود “آنتونی کوئین” نقش “داش آکل” را بازی کند!
این بازیگر قدیمی درباره دیگر همکاریش با کیمیایی در “داش آکل” می گوید: قرار بود نقش اصلی این فیلم یعنی “داش آکل” را آنتونی کوئین بازی کند که پولش را هم گرفت و بعدها آمد به جایش در “کاروانها” بازی کرد اما بعد از مدتی بنا شد عباس جوانمرد این نقش را بازی کند و در نهایت نقش به بهروز وثوقی رسید. به گزارش سینماژورنال مفید ادامه می دهد: در همه این تغییرات، ا من گزینه اول و آخر نقش “کاک رستم” بودم و البته ابتدا خودم را برای بازی در برابر آنتونی کوئین آماده میکردم و اگر این اتفاق می افتاد شاید من هم بین المللی می شدم.
ایرج قادری خیلی دوست داشت اسمش اول بیاید
بهمن مفید که سابقه همکاری با ایرج قادری را هم داشته است درباره علاقه این بازیگر به اینکه اسمش همیشه در ردیف اول نامها در تیتراژ و پوستر باشد اظهار می دارد: در “توبه” با ایرج قادری همبازی بودم و ایشان خیلی دوست داشت که در پوسترها اسمشان را اول بگذارند اما زرین باف تهیه کننده “توبه” زیر بار نمی رفت و دست آخر با یک پلتیک اسم ایرج قادری را اول نوشتند، اسم مرا بالاتر در وسط نوشتند و اسم زری خوشکام را هم در انتها.
بهمن مفید در برابر ایرج قادری
این بازیگر ادامه می دهد: بعد از این ماجرا ایرج قادری مرتب مرا در فیلمهایش به عنوان رل کوچک به کار میگرفت تا تلافی کند اما من واقعا برایم مهم نبود که اسم ام اول باشد یا آخر.
از خیر دستمزدم گذشتم تا اسم ارحام صدر ابتدای فیلم بیاید
وی با بیان خاطره ای دیگر درباره این ماجرا می گوید: در فیلم “جوجه فکلی” با ارحام صدر همبازی بودم که فیلمبرداری در اصفهان انجام می شد. بعد از اینکه آنونس ساخته شد دیدم اسم مرا اول گذاشته اند اما من زیربار نرفتم و گفتم ارحام صدر پیشکسوت است و باید اسمش اول باشد. به گزارش سینماژورنال مفید می افزاید: تهیه کننده “جوجه فکلی” می گفت ما 35 هزار تومان خرج شما کردیم که اسم شما اول بیاید و من هم برای اینکه مشکل را حل کنم تمام این پول را برگرداندم که اسم ارحام صدر اول بیاید.
برای آخرین فیلم ام 250 هزار تومان گرفتم
بهمن مفید که نزدیک به یک دهه در سینمایفارسی مشغول فعالیت بوده است درباره دستمزدهای خود در آن دوران بیان می کند: من برای هیچ فیلمی بیشتر از 35 هزار تومان نگرفتم ولی یادم هست که برای آخرین فیلم ام 250 هزار تومان گرفت.
بعد از انقلاب در سینما ممنوع الکار شدم و برای همین سراغ تئاتر رفتم
این بازیگر 73 ساله پیرامون شرایط فعالیتش بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اظهار می دارد: بعد از انقلاب مدتی در سینما بازی کردم اما بعد از چندی گفتند یک سری هستند که نمی توانند فیلم بازی کنند شما هم جزو آنهایی و برای همین سراغ تئاتر رفتم.
بهمن مفید که گویا در تئاتر هم کارش پرمخاطب بوده ادامه می دهد: من هیچ وقت آدم سیاسی نبودم. در آن زمان هم به تئاتر سنگلج رفتم و شروع به تمرین یک نمایش کردم تا اینکه آمدند و گفتند شما باید به لاله زار بروید و لاله زاری ها بیایند جای شما و به این ترتیب جای تماشاگران مان هم عوض شد.
یک روز آقایی آمد و گفت تئاتر را تعطیل کنید و من هم از ایران رفتم
وی درباره دلایل مهاجرت از ایران می گوید: به کار تئاتر ادامه می دادم که یک روز یک آقایی آمد و گفت تعطیل کنید. مرتضی عقیلی گفت به چه مجوزی و آن آقا هفت تیرش را درآورد و یک تیر هوایی در کرد و گفت به این مجوز. ما هم تعطیل کردیم و از ایران رفتیم.
در آمریکا با درآمد بازی در میان پردهها زندگی میکردیم
به گزارش سینماژورنال یکی از اسفناک ترین بخشهای گفتگوی بهمن مفید جایی است که از وضعیت بد اقتصادی اش در آمریکا سخن گفته و بیان می دارد: در خارج از کشور من و مرتضی عقیلی با همان میان پرده هایی زندگی می کردیم که گهگاه در تلویزیونهای ماهواره ای پخش می شد. زندگی در آنجا برای هنرمندان قدیمی به خوبی نمی گذشت و ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم.
وقتی به ایران برگشتم پاسپورتم را گرفتند
بهمن مفید که در بحبوحه انقلاب در چند فیلم انقلابی و از جمله “فریاد مجاهد”، “منافق” و “قدیس” بازی کرده بود درباره ماجرای بازگشتش به ایران چنین می گوید: بعد از اینکه رییس دولت اصلاحات اعلام کرد که همه ایرانیان خارج از کشور می توانند برای 19 روز به ایران بیایند و خانواده شان را ببینند من هم به سفارت ایران در دوبی رفتم و برایم پاسپورت ایرانی صادر کردند و به ایران آمدم که خاک ایران را ببینم. به گزارش سینماژورنال وی ادامه می دهد: از صبح تا شب هم پیش مادرم بودم و خیلی کیف کردم تا اینکه ایشان فوت کردند. البته بعد از اینکه به ایران آمدم پاسپورتم را گرفتند و بعد از پنج سال بهم دادند. در مجموع 15 سال است که به ایران بازگشته ام و از زندگیم راضیم.
در جواب شاملو که به فردوسی فحش داد برایش شعر خواندم
این بازیگر که سابقه سرودن شعر هم دارد و البته علاقه اش به فردوسی را کتمان نمی کند با اشاره به درگیری لفظی اش با احمد شاملو می گوید: شاملو که به آمریکا آمد در دانشگاه برکلی به فردوسی فحش داد و بعد که آمد به دانشگاه یو.سی.ال.ای من در پاسخ به توهین ایشان شعری سروده بودم و منتظر بودم به فردوسی توهین کند تا جوابش را بدهم اما کلمه ای درباره فردوسی نگفت اما بعدها از من خواست شعرم را بخوانم که برایش خواندم.