رونمایی از سکانس مرگ #تختی در فیلمنامه #علی_حاتمی
سینماروزان/محمد شاکری: علی حاتمی زود از دنیا رفت و حسرت نیمه تمام ماندن فیلم جهان پهلوان او همچنان باقیست.
به گزارش سینماروزان، جمشید مشایخی مدتی کوتاه پیش از درگذشت خود سکانس پایانی فیلم جهان پهلوان را متمرکز بر کشتی تختی با خودش دانسته بود و حالا خبرگزاری ایسنا به نقل از کتاب مجموعه آثار علی حاتمی ارائه شده توسط نشر مرکز، سکانس پایانی فیلم جهان پهلوان علی حاتمی را کاملتر ارائه داده است.
مرور سکانس پایانی فیلم جهان پهلوان کاملا گویای این واقعیت است که علی حاتمی زیر بار تئوری خودکشی تختی نرفته و سعی کرده نشان دهد که جهان پهلوان، کشته شده و البته فضاسازی موجود در این سکانس کاملا گویای این است که دستور کشتن تختی از کجا آمده!
بخش مرگ تختی از نگاه علی حاتمی در ادامه میآید:
«صدای تلفن: همه چیزو نمیتونم تلفنی بهت بگم. تو به خانوادهات بگو باید بری سفر برای دو سه روز حفظ ظاهر کن. چمدون بردار بیا هتل آتلانتیک یک اتاق بگیر. سعی کن اتاق شماره ۲۳ باشه. خالیه …
دکتر: شتاب نکن. دانسته تصمیم بگیر. من با تو طرفیتی ندارم. اونا خودشون هم می تونستن به بهانه دیگری یا حتی با پای خودت تو رو بیارن. این کارو از من خواستن که منو در اول کار بشکنن. این قضیه برای سیاسی کردن من بود و من به پاس دوستی گذشته و با شرمندگی از عهد شکنی خودم نصیحتت می کنم دست از مخالفت بی حاصل بردار. زندگی من می تونه عبرت تو باشه. من با اون همه توانایی ذهنی از داخل پوسیدم. پیر مرد خدا بیامرز راست می گفت سیاست چه ربطی داره به آسیایی ها؟ حالا وقت تودیعه و من روی بوسیدن حتی دست های تو رو ندارم. سربسته بگم این هتل پر از مهمان های جورواجوره. حتی کارشناسای خارجی و یک درِ هتل باز می شه به اون اداره جهنمی. جهنمی بدتر از جهنم خانه ایزا. زنده بمون.
دکتر از نردبان مقابل پنجره پایین می رود. نردبان برداشته و پنجره بسته می شود. انگار تمام این صحنه یک رویا بود. مدتی می گذرد و جهان پهلوان روی تخت مینشیند و تلفن را بر میدارد و در گوشی می گوید:]
جهان پهلوان: میخواستم با آقای دکتر کاشفی صحبت کنم.
تلفنچی: شماره اتاق شون چنده؟
جهان پهلوان: نمی دونم.
تلفنچی: گوشی خدمت تون.
[چند لحظه میگذرد]
تلفنچی: همچین شخصی جزو مسافرین نیست. امر دیگری ندارید؟
جهان پهلوان: خیر. عرضی ندارم.
[چند لحظه می گذرد. جهان پهلوان بر می خیزد و دستگیره در را می چرخاند اما در از بیرون قفل است. تلفن زنگ می زند، گوشی را برمی دارد اما صدایی نمیآید.]
جهان پهلوان: الو… الو…
[جهان پهلوان به تلفنچی نمره خانه خودشان را می دهد و از آن طرف سیم همسرش گوشی را برمی دارد.]
جهان پهلوان: الو شهلا…
صدای همسر: خودتی جهان پهلوان؟
جهان پهلوان:آره، شما خوبین؟ تو، مادر، بچه…
صدای همسر: آره، تو کجایی؟
جهان پهلوان: توی راه. بازم تلفن می کنم. خداحافظ
صدای همسر: خداحافظ. راستی یه آقایی تلفن کرد این شماره رو داد: ۶۵۶۳۰. التماس می کرد باهاش تماس بگیری. یادداشت کردی؟
جهان پهلوان: شماره ش روند بود…
[جهان پهلوان نمره تلفن را به تلفنچی می دهد. ارتباط برقرار می شود.]
جهان پهلوان:من تختی هستم. یه آقایی به خونه من تلفن کرده…
صدای تلفن: من بودم آقا، دست شما رو می بوسم. من عنصری هستم. کار هنری می کنم.
جهان پهلوان: موفق باشید، امری با من داشتید؟
صدای تلفن: یه عرض مختصر. ما یک فیلم تبلیغاتی داریم برای تبلیغ تیغ ریش تراشی. خواستم شما نقش اول اونو بازی کنید. پلان درشتی از صورت شماست که یک دست زیبای زنانه به اون دست می کشه و شما این شعر ریتمیک رو می خونید. اجازه بدید شعرو پخش کنم:
[صدای زدن دکمه ضبط صوت. ضرب نواخته می شود. بعد یک صدای نتراشیده نخراشیده می گوید.]
صدا: رو صورتم مورچه بیاد لیز میخوره. ریشام هر روز دو دست تیغ تیز میخوره.
[ضبط صوت خاموش می شود. صدا ادامه می دهد]
صدای تلفن: جالبه، نه؟ واقعا با مزه س قبول می کنید؟
جهان پهلوان” نخیر آقا. بنده اهل این کارا نیستم.
صدا: اجازه بدید بگم تا صد هزار تومان اسپانسر حاضره به شما برای این چند ثانیه بده.
جهان پهلوان: خیر آقا. انگار شما عقل و بار درست و حسابی ندارین.
صدا: صد هزار تومان به راحتی می تونه همه مشکلات شما رو حل کنه.
جهان پهلوان: مشکلات منو پول حل نمی کنه.
صدا: به هر حال بازی کردن در این فیلم تبلیغاتی همه مشکلات شما رو حل میکنه. مشکلاتی که در چند روز اخیر دارید. پذیرفتن این کار در حقیقت تنها راه آزادی شماست. تحمل چند لحظه رفتار مبتذل به یک عمر زندگی کردن می ارزه. شما هنوز ۳۶ سال دارید. نصف عمرتون فرصت دارید. حتی میتونید اعلامیهها رو به هزینه خودتون چاپ کنید و پخش کنید. به هر تقدیر هر وقت تغییر عقیده دادید و خواستید ظرف این چند روز به ساز ما برقصید آن هم فقط برای چند ثانیه بیایید جلوی پنجره اتاق، پنجره را باز کنید و یک نفس عمیق بکشید. ما با دوربین شما رو زیر نظر داریم.
[تلفن قطع می شود. جهان پهلوان با تعجب گوشی را می گذارد. کاغذی از زیر در به داخل فرستاده میشود. جهان پهلوان کاغذ را باز میکند. این متن روی آن نوشته شده است: «این نامه را به خط خودتان بنویسید: “حضور مبارک آقای دادستان، این ورقه وصیت نامه اینجانب است. تمنایی که از جنابعالی دارم این است که اولا مهریه زنم هر چه هست بدهید. بیشتر راضی نیستم. ثانیا از هیچ کس گله و شکایت و ناراحتی ندارم. خودم این تصمیم را گرفتم و احدی در کار من دخالت ندارد. غلامرضا تختی ۱۶ بهمن ماه ۱۳۴۶
برای خودکشی قرص داخل کشوی میز است و آب از دست شویی بردارید. لیوان کنار شیر آب است.»
جهان پهلوان به طرف میز می رود. لوله قرص را برمی دارد و کف دستش می ریزد. دوباره در قوطی خالی می کند. به طرف توالت می رود که لوله را بیندازد. آب باز است. لیوان آب را پر می کند و آب می خورد. می آید طرف پنجره شیشه را پرت کند. متوجه می شود ممکن است ماموران را به اشتباه بیندازد. پنجره را به سرعت می بندد. تلفن زنگ می زند. گوشی را بر می دارد. صدای قبلی است.]
صدا: آیا تغییر عقیده دادهاید یا ما دست به آن عمل بزنیم که آبروی هرچه پهلوان است بر باد برود؟
[جهان پهلوان در دهنی تلفن تف میاندازد. مینشیند رو به روی آینه به خودش، قرص ها و شیرآب باز نگاه می کند.
جهان پهلوان روی تشک خودش را مشاهده می کند. با خودش در حال کشتی گرفتن است. خودش را به پل برده و در لحظات جان فرسای مقاومت مرگبار است. در این لحظه برق اتاق قطع میشود. تاریکی و سکوت حاکم است. پس از مدتی صدای باز شدن شدید پنجره شنیده می شود و صدای گذاشتن چند نردبان و بالا آمدن چندین نفر…
به تماشای ورزش زورخانهای مشغول است و تنهاش تا نیمه از سوراخ نورگیر بیرون آمده و به طرف پایین آویزان است. برای آخرین بار میل منقش به پرچم ایران به طرفش می آید. میل را میگیرد و میخواهد نگه دارد اما موفق نمی شود. پدرش پشت سرش در عبای سفیدی ظاهر شده و پایش را نگه داشته تا مانع سقوط او شود. ولی جهان پهلوان با میل منقش به پرچم ایران به کف گود سقوط می کند و درهم می شکند و غرقه به خون می شود.
چند مامور کلانتری در اتاق شماره ۲۳ باز میکنند و داخل میشوند. جسد تختی روی تخت افتاده و شیشه قرص طرف دیگر. شیر آب باز است. پاسبانی آن را میبندد. وصیت نامه به خط جهان پهلوان روی میز قرار دارد.
مامور دادستانی: خودکشی کرده.
[عارفی دف زنان وارد میشود و دور گود کنار بدن خونین و پاره و شکسته جهان پهلوان می چرخد و اشعار عارفانه می خواند.]
عارف: گرد مرد رهی میان خون باید رفت…»