سینماژورنال: دومین آیین دیدار با عوامل « عصریخبندان » به کارگردانی مصطفی کیایی جمعه 12 تیرماه ساعت 22 در سینما استقلال برگزار می شود.
به گزارش سینماژورنال فروش فیلم سینمایی « عصریخبندان » با تبلیغات چهره به چهره روبه افزایش است و با توجه به انتخاب دومین فیلم برگزیده مردمی در سی و سومین جشنواره فجر قابل پیش بینی بوده است.
این فیلم ، از 3 تیرماه اکرانش را در گروه سینمایی استقلال آغاز کرده و دومین آیین دیدار مردمی همراه با هنرمندان فیلم جمعه 12 تیرماه ساعت 22 در سینما استقلال برگزار خواهد شد .
مصطفی کیایی کارگردان، منصور لشکری قوچانی تهیه کننده، سحر دولتشاهی ( برنده سیمرغ بلورین نقش مکمل زن در جشنواره پیشین ) ، محسن کیایی ( کاندید بهترین بازیگر نقش مکمل مرد ) و مینا ساداتی ( کاندید بهترن بازیگر نقش مکمل زن ) بازیگران فیلم در این مراسم حضور دارند.
« عصریخبندان » به قلم مصطفی کیایی به نگارش درآمده ، این فیلم در سی و سومین جشنواره فیلم فجر کاندیدای دریافت هفت سیمرغ بلورین شد.
در خلاصه داستان این فیلم آمده است: خارپشت ها تصمیم گرفتند رنج خارهای یکدیگر را تحمل کنند اما کنار هم باشند و به هم گرما بدهند ، خارپشت ها تنها جاندارانی بودند که در عصریخبندان زنده ماندند.
فرهاد اصلانی:تهيهكنندگي را به “حقالعمل كاري” تبديل كردهاند!/مشكل اصلي “قصهها” خودِ بنياعتماد بود
|
سینماژورنال: فرهاد اصلاني دورههاي مختلفي در بازيگري داشته است. كارهاي متنوعي كرده اما ميگويد سالهاست دغدغهاش اين است كه بداند فيلمي كه قرار است بازي كند رابطهاش با مردم چيست؟ و چقدر در اجتماع تاثيرگذار است؟
به گزارش سینماژورنال این چهره که در سالهای اخیر به شمایلی مهم از هنر بازیگری در سینمای ایران بدل شده این روزها “عصر یخبندان” را روی پرده دارد؛ فیلمی که در جشنواره سی و سوم فیلم فجر در زمره فیلمهای محبوب مخاطبان بود و این روزها هم علیرغم بی عدالتیها در توزیع سانس، فروش نسبتا خوبی دارد.
اصلانی در تازه ترین گفتگوی خود که با “اعتماد” انجام شده کوشیده درباره وجوه مختلف زندگی هنری خود صحبت کند و در این صحبتها نکات جالبی را درباره اوضاع سینمای ایران بیان کرده است.
سینماژورنال متن کامل گفتگوی فرهاد اصلانی را ارائه می دهد:
اين رابطه اجتماعي داشتن هنرمند با مردم را چگونه تعريف ميكنيد؟ ميخواهم فاكتورهاي ذهني فرهاد اصلاني را براي انتخاب يك فيلم بدانم.
بيتعارف ميگويم تعداد زيادي فيلم ساخته ميشودكه سفارشي و تبليغي است كه در واقع خيلي تاثيرگذار هم نيست. پول هنگفتي هم براي ساخت اين فيلمها در نظر گرفته ميشود و نهايتا به سرعت فراموش ميشود و تاثير مهمي در سينماي ايران ندارد. سينما بايد در خدمت مردم باشد و مشكلات و معضلات و حرف مردم را بزند. اينگونه فيلمها اصلا مطلوب من نيست و با توجه به اينكه ممكن است خيلي نور چشمي بشوي و خيلي ديده شوي و مطبوعات و جشنوارهها به كارت بپردازند اما من خيلي وقت است كه تمايلي به اين جور كارها ندارم و پيش از اين
هم نداشتم.
در هر صورت همين كه عرض كردم بايد آن رضايت قلبي در من به وجود بيايد و از اجراي كارم در يك فيلم احساس خوبي داشته باشم، يعني اينكه متناسب با شرايطي كه لازمه جامعه است خود را ميبينيم، حالا من با ابزاري كه به آن وارد هستم بايد ببينم چقدر توانستهام حرف مردم را بزنم. ما الان در جامعه بيشمار مشكل داريم، مشكل اقتصاد و بيكاري، فساد و بداخلاقي، رانتخواري و… كه ميشود به تكتك آنها پرداخت و نميتوان نسبت به آن بياعتنا بود. معتقدم كه هنرمند بايد فاصلهاش را با سياست حفظ و خودش را جدا كند و در آن جايگاهي باشد كه بين مردم و قدرت باشد و حرف مردم را بزند.
در كارنامه كاري شما فيلمهاي زيادي هست كه توقيف شده يا به هر دليلي امكان نمايش پيدا نكرده است.
بله، در هر صورت خود وزارت ارشاد در تمام ادوار مختلف كه من به خاطر دارم از دوره آقاي رفسنجاني تا الان محل مناقشه و دعوا بوده، يعني در اين دعواهاي سياسي و جناحي فرهنگ نخستين چيزي است كه قرباني شده چون تكليف مشخصي ندارند و روشن نيست كه سينما را ميخواهند، موسيقي را ميخواهند يا نميخواهند رويكردشان به تئاتر چيست و خلاصه هميشه محل دعوا بوده است. ما ديگر به آن عادت كردهايم ولي من هم جور ديگري نميتوانم كار كنم چون وقتي سناريو را ميخواني ميفهمي كه چه خبر است و چه سرنوشتي ممكن است داشته باشي اما تمام توانت را صرف اجراي آن ميكني.
يعني از پيش اين امكان را ميدهيد؟
تا حدودي، براي اينكه تكليف ما حتي در سانسور نيز مشخص نيست كه چه چيزي بايد حذف شود. تصميمات شخصي گرفته ميشود و بهطور طبيعي اين نگراني با ما از پيش توليد تا اكران فيلم هست.
شما فيلمهاي اكران نشده كم نداريد، حق و حقوق بازيگر از فيلمي كه به اكران در نميآيد چيست؟
هيچ، چون بازيگر فقط عضوي از گروه است مثل فيلمبردار و طراح صحنه و… هيچ حق و حقوقي ندارند. بعضي از مواقع مشكلات فيلم به دليل وجود شخص خاص در آن فيلم است يعني با شخصي دچار مشكل ميشوند يا روي يك آدم خاصي حساسيت نشان ميدهند. حال ممكن است آن آدم در مناسباتش كمي هم سوءتفاهم ايجاد كرده باشد با اين حال كل فيلم قرباني ميشود و حقوقي كه ما داريم اصلا ديده نميشود. بايد پرسيد آيا ارزش كار در يك نفر خلاصه ميشود؟ شك نكنيد كه همه كارهاي سينما توام با ريسك است. حتي در شرايط كاملا نرمال هم ريسك است چون نميداني كه كاملا درست از آب درميآيد يا نه. حالا مشكلات ديگر را اضافه كن به اين موارد. در بسياري از مواقع ما قرباني يك توافق ميشويم. مثلا با كساني توافق كردهاند اما حقوق بقيه چه ميشود؟
مساله همين است.
مثلا در فيلم «قصهها» مشكل اصلي خود خانم بنياعتماد بود يعني اين فيلم عوامل زيادي داشت و ميدانستند گروه فعال و آبرومندي اين كار را انجام دادهاند اما اين فيلم سه سال تمام توقيف بود. به چه دليل؟ چه كسي الان پاسخگوست كه چرا سه سال مانع از اكران اين فيلم شدهاند؟
چطور ميشود منطقي براي موضوع يافت؟
فكر ميكنم اغتشاشي وجود دارد كه كسي هم نميتواند منكر آن شود و ما در اغتشاش به دنبال منطق ميگرديم. مثلا بايد دعا كنيم تا فيلم به ثمر بنشيند وگرنه فيلم در پروسهاي كه ساخته ميشود هزار تا عامل در اكران يا عدم اكران آن دخيل است. مسائلي كه حتي فكر كردن به آنها ديوانهكننده است. يكسري از مشكلات فني است و يك فيلم گاهي قرباني مونتاژ، اكران بيموقع، نبود تبليغات و… ميشود. همين طور اين مسير پيش ميرود. تازه پس از اينها سانسور و مصايب بعدش شروع ميشود. به اعتقاد من كمي شانس نقش دارد و همين امر باعث ميشود كه شما دچار استهلاك و بيانگيزگي شويد و بسيار سخت است كه بخواهي دوباره به كاري ديگر فكر و از نو شروع كني.
فكر ميكنم اما عصر يخبندان از آن كارهايي بود كه شما را سرحال آورد.
دقيقا. دوست دارم كمي بيشتر درباره اين قضيه توضيح دهم، من نخستين كاري كه از مصطفي كيايي خواندم همان «بعد ازظهر سگي»اش بود. فكر كنم سر كار ديگري بودم كه سناريو را براي من فرستادند. من خيلي از قصه خوشم آمد و دوست داشتم كسي كه اين متن را نوشته ببينيم و تحسين كنم و بگويم كه خيلي خوب نوشتي ولي متاسفانه سركار بودم و نميتوانستم در اين فيلم بازي كنم. بعد مصطفي دو تا فيلم ديگر ساخت كه يكي از آنها خط ويژه و ديگري ضد گلوله بود، ضد گلوله در شرايطي ساخته ميشد كه حال همه بد بود و من كه رمق كار نداشتم اما براي فيلم ديگرش خود من پيشقدم شدم و اعلام آمادگي كردم و گفتم كه دوست دارم با تو كار كنم.
و همكاريتان كه اين همه مدت عقب افتاد بود شروع شد.
بله، واقعا وقتي رفتم خيلي حال خوبي داشتم. مصطفي كيايي واقعا خيلي آدم باهوشي است و در كارش خيلي متمركز است. پيشتوليد كار به اندازه كافي روال منطقي داشت و خود فيلم همچون روايت غيرخطي دارد تمركز بالايي ميخواست و ما مهياي آن بوديم. ما بازيگران مانند دوندههاي امدادي به يكديگر كمك ميكرديم و كسي نميتوانست كم بگذارد و انصافا هم همه بازيگران با تمام وجود بازي كردند.
به نظرم همه در نقش خودشان خوب قرار گرفته بودند، براي مثال مهتاب كرامتي متفاوتترين بازي خودش را داشت با وجود روند بازيگرياش.
درست است، ايشان زحمت فراواني كشيد. حتي ممكن بود كار به دلايلي به برداشتهاي طولاني برسد كه خانم كرامتي به نفع كيفيت كار به اين برداشتها تن ميداد. بازيگر با نشاط و همراهي بود و هر آنچه لازم بود را براي بهبود فيلم انجام ميداد. خوشبختانه تهيهكننده هم همراه گروه بود و بيشتر نيتش به ثمر رسيدن فيلم بود و فيلم در جشنواره هم توجه مخاطب را جلب كرد. در نهايت هم مصطفي كيايي كه واقعا عالي بود. البته فيلم براي اكران عمومي كمي كوتاه
شده است.
چه بخشهايي از آن كوتاه شده؟
آن موقع بحث سر پايان فيلم بود كه زودتر از پاياني كه براي فيلم طراحي شده است تمام ميشود يعني يكي، دو تا پايان دارد بعد از دفعات زيادي كه خود كيايي همراه با مخاطب فيلم را تماشا كرد سرانجام تصميم گرفت آن را اصلاح كند.
اين پايانبنديها به فيلم صدمه نزده است؟
خير به هيچوجه، فيلم درباره يكي از معضلات وحشتناك اين جامعه حرف ميزند؛ موضوع اعتياد كه واقعا در جامعه مساله است. آن هم اعتياد زنان و شما فكر كنيد طبق آمارهايي كه ميدهند سن اعتياد به ١٢، ١٣ سالگي رسيده. الان شما در شهر كه چرخ بزنيد، شاهد خيلي از اين صحنهها هستيد. موادمخدر و روانگردانهايي كه واقعا به جامعه آسيب زدند و اين قتل و جنايات كه آثار استفاده از اين مواد است در جامعه اتفاق ميافتد. اين فيلم خيلي خوب اين چرخه را توضيح و نشان داده است.
بله چند مورد را توضيح ميدهد: يكي اعتياد است، يكي روابط تعريف نشده و بيبنيان است و چند موضوع تنيده در هم دارد كه خيلي خوب به آنها پرداخته شده است.
بله، به نظر من فيلم يك هشدار ديگر هم ميدهد و آن هم اين است كه طبقه متوسط ما فوقالعاده آسيبپذير شدهاند. واقعا بيراه نميگويند كه در چند سال گذشته اين طبقه آرمانگراي سرسلامت و ريشهدار در حال حذف شدن است. در هر صورت به نظر من اين فيلم متعلق به زمان خودش است و فيلم هولناكي از قصههاي اجتماع است و بسيار صادقانه طرح موضوع ميكند.
فكر ميكنيد با در نظر گرفتن آن چيزي كه از خودتان سراغ داريد عصر يخبندان چقدر خواستههايتان را برآورده كرده است؟
اگر از ميزان رضايتمندي ميگوييد من خيلي اين فيلم را قابل قبول ميدانم و براي اجرا در اين فيلم زحمت كشيدم و كار برايم خيلي لذت بخش بود. از قصه نوشته شده و از تيمي كه با آن كار ميكردم و سرانجام خروجي كار هم خيلي به دل من چسبيد.
آقاي اصلاني زيبايي بازي شما را هم مخاطب عام سينما ميفهمد و هم منتقد سينما. در مواجهه با نقشهاي جدي و گاه منفي ما به هيچ عنوان به ياد نقشهاي كمدي شما نميافتيم يا بالعكس. اين اتفاقي است كه طي اين سالها در سينماي ما كمرنگ شده و بازيگران ما يا دارند خيلي تيپيكال بازي ميكنند يا كار به لودهبازي كشيده شده است يا اينكه در يك مسير ثابت باقي ماندهاند.
حقيقتش من خيلي علاقهمند به آناليز كردن كارم نيستم، شايد كمي از زندگي خودم بتوانم بگويم كه شما پي به پاسخ سوال خودتان ببريد.
يعني از زندگي به بازيگري…
بله، اينكه اول ما دهه ٤٠ هستيم و بسياري از اتفاقات اين مملكت را از انقلاب گرفته تا جنگ و اتفاقات بعدي را با پوست خودمان لمس كرديم و در بطن جامعه بوديم، من هيچوقت رابطهام را با مردم قطع نكردم و نخواستم در يك طبقه اجتماعي خاص تعريف شوم. من هميشه با مردم زندگي ميكنم و از اين بابت واقعا خوشحالم هر چيزي كه به آن ميرسم از بين همين مردم پيدا ميكنم.
مورد بعدي هم اين است كه من واقعا كارم را صادقانه انجام ميدهم و در آن غرق ميشوم و هيچوقت نشده بهندرت، شايد يكي، دو مورد كه آن هم يك اضطراب و اجباري درونش بوده كه بتوانم همزمان دو تا كار
را انجام بدهم.
من هر كاري را كه پذيرفتم به اندازه كافي پيش از آن فكر كردهام. به تمام بخشهاي كارم فكر كردهام و خيلي صادقانه كارم را انجام دادهام و در آن موقع كه به كار فكر ميكنم به مخاطب فكر نميكنم و به آن آدمي كه دارم بازي ميكنم فكر ميكنم حالا شايد آن وقت اين به دل مردم بنشيند. البته در طول اين سالها منتقدان لطف داشتند، احيانا اگر بازي خوبي از من ديدند حتما به آن توجه كردند يا اگر ضعفي بوده در گوشي به من گفتهاند (ميخندد) مردم هم كه لطف دارند و به هر صورت مشوق ما در گفتوگوهاي روزمره هستند. در همين گپ و گفتهايي كه در كوچه و خيابان داريم، احساس درونيشان را گفتهاند.
آقاي اصلاني هيچوقت شده مردم كوچه و خيابان چيزي از بازيگري به شما گفته باشند كه شما را به جلو سوق دهد و در بازيگري شما تاثير بگذارد؟
شك نكنيد كه همينطوري است مردم وقتي نظري ميدهند و از همان كلمات روزانه استفاده ميكنند بايد به آن فكر كرد كه منظورشان چيست. يعني ميدانيد مردم خيلي فني حرف نميزنند در مورد كاري كه انجام ميدهي، از واژههاي محدودي استفاده ميكنند و احساسشان را ميگويند؛ اتفاقا من ديروز جايي خريد ميكردم دوستاني كه آنجا بودند در مورد همهچيز در سينما حرف ميزدند و من دقيق به اينها گوش ميدادم كه كلماتي كه استفاده ميكردند خيلي بامزه بود و بعد من در راه كه پياده ميرفتم به حرفهاي اينها فكر ميكردم كه چقدر درست ميگويند يعني حس خودشان را نسبت به بازيگري كه ميگويند مثلا اين بازيگر اينطوري بازي ميكند. خيلي خوب ميگيرند و شك نكنيد كه من هميشه فكر ميكنم مردم جلوتر هستند حالا ممكن است به نظر بياد كه ما حقي براي آنها قائل نيستيم، همه مناسبتهاي تشكيلاتي كه در سينما تعريف شده دنبال حقوق اهالي اين حرفه بوده و هيچوقت دنبال حقوق مخاطب
نبوده است.
مثلا شما ببينيد در هر حرفهاي كه ميرويد مثلا صنف بستنيفروشيها دنبال حقوق مشتري هستند كه مغازه چطور باشد، نظافت آن چگونه باشد ولي در سينما قانوني وجود ندارد كه اگر فيلم بدي ساخته شد با آن آدم برخورد بشود يا نه؟ اين حقوق مخاطب به نظر من سالهاست كه ناديده گرفته شده و اينكه جاي مخاطب تصميم بگيريم و… و همه اينها سالهاست كه بوده اما مردم هم هميشه لطف داشتند و به ضعيفترين كارهاي ما توجه ميكنند ولي شك نكنيد كه در خلوت خيلي صريح حرفشان را ميگويند.
رابطه آنها را در عملشان ميبينيد شما الان نگاه كنيد واقعا تلويزيون وقتي آنقدر خود خواهانه مردم را دارد فراموش ميكند و يك نگاه كاملا محافظهكارانه و به اعتقاد من براي طيف محدودي برنامهسازي ميكند به نظر من مردم تنها كاري كه ميكنند اين است كه ديگر تلويزيون نميبينند. هر سال تعداد زيادي دانشآموز از مدارس و دبيرستانها بيرون ميآيند، ما چه خوراك فرهنگي به آنها دادهايم؟ براي همين است كه وقتي آنها وارد دانشگاه ميشوند و از سادهترين مسائل باز ميمانند، براي اين است كه در موردش به اندازه كافي حرف زده نميشود.
و خب طبيعتا وقتي مخاطب را نشناسيم و او را در فرآيند ساخت دخيل نكنيم نميتوانيم براي آينده يك فيلم در مرحله اكران و فروش هم ديدگاه قابل اعتمادي داشته باشيم.
بله، اين بحثهاي اجتماعي و فرهنگي ما محل دعواست يعني هيچ ثباتي وجود ندارد، چندسال پيش چگونه بوده و الان چگونه است. من با پوزش از تهيهكنندگان و اينكه احترام زيادي براي خيلي از آنها قايل هستم ولي بايد عرض كنم كه الان تهيهكنندگي را به حقالعمل كاري تبديل كردهاند، يعني اينكه يك سرمايهگذار كه معلوم نيست چه قرابتي با سينما دارد و پولش از كجا آمده ميخواهد سرمايه فيلم را تهيه كند و تهيهكننده هم فقط سوري است و برايش مهم نيست و با كمال بيانگيزگي فيلم را به سرانجام ميرساند. اما اين فيلم خواه ناخواه مراحل بعدي دارد مثل كار فني و مميزي و… كه اصلا از آن فيلم هيچ دفاعي نميشود و امكان دارد هر جايي متوقف شود يعني اينكه ساختار واقعي سينما نابود شده. در همه جاي دنيا اين تهيهكننده است كه حرف اول را ميزند ولي در سينماي ما تهيهكنندهها بسيار ضعيف و بيانگيزه شدهاند.
دست روي چه نكته مهمي گذاشتيد!
بله نكته مهمي است. بعد هم يك اختلاف عجيب و غريب ديگري به وجود آمده كه من ميخواهم به آن هم اشاره كنم؛ استفاده بيرويه و مصادره كردن آدمهاي فرهنگي به نفع سياست. ببينيد چه آسيب وحشتناكي زده است. اين چنددستگي كه ما شاهد آن هستيم نتيجه همين اتفاق است.
يعني اين رفتار را در جهت تفكر دسته خاصي ميدانيد كه به هنر صدمه ميزند.
بله كاملا مشخص است، من معتقدم هنر فقط ابزار نيست كه در خدمت جرياني باشد بلكه قائم به ذات خودش است ولي متاسفانه ما فضاي هنري را بهشدت بيمار كردهايم، حال ميگوييم چرا فضا اين شكلي است؟ چرا مردم ما سينما را دوست ندارند؟ چرا تئاتر را دوست ندارند. چرا بايد نگاه كاسبكارانه به آن باشد… چرا حوزه موسيقي اينگونه است. اين چيزي است كه ما در آن بايد احساس مسووليت كنيم و همه ما در آن سهيم هستيم.
يعني با كسي كار ميكني، كسان ديگري ناراحت ميشوند، يعني اينكه اتفاقي كه به نظر من واقعا نتيجه يك بيفكري است براي راي گرفتن اتفاق افتاده! مثلا براي جلو رفتن در عرصه سياست از اهالي فرهنگ مايه ميگذارند و ما آدمهاي مهمي را در اين عرصه از دست دادهايم.
چارهاش را درچه ميبينيد؟
من معتقد هستم كه سياست و دولت بايد پاي خود را از حوره فرهنگ بيرون بكشند. در يك تعاملي ممكن است با هم باشند ولي دولت به هيچوجه نميتواند متصدي خوبي باشد. براي اينكه يك افرادي ميآيند و در كوتاهمدت يك مديريتي ميكنند و بعد ميروند. اين اهالي فرهنگ هستند كه ماندگارند و اينها هستند كه هميشه مورد بحث و انتقاد قرار ميگيرند. اما كساني ميآيند و براي اينها در كوتاهمدت نسخهاي ميپيچند و بعد هم هيچ مسووليتي را قبول نميكنند.
حرف شما درست است ولي با توجه به شرايطي كه در سينما و فرهنگ ما وجود دارد، اين اتفاق ساز و كار ساخت فيلم را با بحران روبهرو ميكند.
به اعتقاد من سينماي ما بيمار شده و ممكن است ما يك دوره بدي را داشته باشيم ولي از آن عبور خواهيم كرد. يعني وقتي پاي تهيهكننده خصوصي وسط باشد يك رقابت صحيح به وجود ميآيد و همهچيز سرجاي خودش قرار ميگيرد. رقابت صحيح به وجود ميآيد ديگر كسي عليالسويه كار نميكند، مثلا آن بازيگري كه به شكل قابل قبولي جايزه گرفته جايگاهش يك چيز ديگر ميشود. ميخواهم بگويم وقتي كه دولتي باشد يك وابستگي به پول دولت به وجود ميآيد و ديگر هيچ انگيزهاي نميماند و كارگرداني كه فيلم را ميسازد وقتي وابسته دولت است برايش فرقي نميكند كه فيلم به فروش برود يا نه. سرانجام حرف من اين است كه سينما بايد به سمت خصوصيسازي برود.
با اين تفاسير بد نيست از سينما به تئاتر برويم. آقاي اصلاني، خيلي از تئاتر فاصله گرفتهايد.
من از تئاتر سينما آمدهام. در دوره اصلاحات فضاي تئاتر خوب بود. خودم كاري را نوشتم و كارگرداني كردم. بيشتر كارهاي عليرضا نادري را كار كردم و بيشتر كارهاي ايشان را با هم بوديم، آخرين كار من در اصل همان «سمفوني درد» كار آقاي پاكدل بود كه در اواخر دوره اصلاحات بود. بعد اما راستش در من رغبتي به كار به وجود نيامد.
اين تاكيد شما بر خوب بودن، به دليل فضاي سياسي اجتماعي آن ايام بود؟
صددرصد، آن نسلي كه ما با هم كار كرديم خيلي از آنها ديگر كار نكردند. در آن زمان يا همان موقعها ما يك احوالات خاصي داشتيم كه در هر صورت در دوره بعدي حال خوبي نداشتيم از اينكه كار تئاتر بكنم هم فاصله گرفتم.
دليلش چه بوده خب؟
تئاتر مميزي سنگينتري پيدا كرده و هم كارها كميتي شده و كيفيت ندارد. فضا بستهتر شده و ما هم ناخواسته فاصله گرفتيم.
دوست داريد باز هم كار تئاتر انجام دهيد؟
راستش را بخواهيد يك كمي ترسناك است.
ترس از چه چيزي؟
ترديد بيش از حد براي كار كردن. وقتي وارد زندگي تئاتري ميشوي و اگر به شما عادت كنند ديگر نميپذيرند كه تركشان بكني به هر صورت براي من يك ذره سخت است اما در برنامههاي آيندهام قصد دارم كارگرداني تئاتر كنم. باورتان نميشود ما بازيگران و كارگردانهاي فوقالعادهاي داريم اما نويسنده زياد نداريم، نويسنده خوب نداريم و اينكه متنهاي خوبي اگر نداريم علتش هم مشخص است.
آقاي اصلاني، گستره نقشهايي كه بازي كرديد نشان از ذهن خلاقي است كه ميتواند خودش را در لحظات مختلفي بگذارد و غالبا اينطوري است. كساني كه اين توانايي را دارند دانش هنريشان هم بيشتر از هنرمندان ديگر است، يعني از حوزههاي ديگر هم كمك ميگيرند روزگارشان را با حوزههاي ديگر مثل ادبيات، موسيقي و هنرهاي ديگر پر ميكنند شما هم در زندگيتان ادبيات مهم است، مخاطب ادبيات هستيد يا موسيقي و…
بله، بيشك همينطوري است. من در حوزه سياست هميشه مطالعه دارم، پيگير مطبوعات هستم، البته به نظر من وضع ادبيات ما به واسطه اينكه تحت فشار بود در حوزه داستاني خيلي مصيبتزده است يعني اينكه خيلي از نويسندهها كاري هم كه از آنها چاپ ميشد خودشان هم راضي نبودند. شايد به پيشنهادهاي دوستان كتابي را خوانده باشم، ولي در هر صورت شك نكنيد كه من مدام پيگير همهچيز هستم. اين يك بخش از زندگي است چون كار ديگري هم نميتوان كرد. در حوزههاي مختلف مطالعه دارم مثل جامعهشناسي، تاريخ، روانشناسي و. . .
موسيقي را چطور؟
در موسيقي شنونده خوبي هستم.
چه نوعي؟
در هر صورت ما با كارهاي آقاي شجريان بزرگ شدهايم و كمكم كارهاي كلاسيك را متوجه شدم و گوش دادم، اما باز هم آن سبك موسيقي را دوست دارم. بهطور مشخص مثلا در موسيقي آن طرف هم موسيقي كانتري را دوست دارم، چقدر عاشقش هستم و هميشه هم آرزوي ياد گرفتنسازي را داشتم اما نشد.
پس در واقع اين ماجرا براي شما هم كار ميكند اينكه يك پويايي ذهني را نميتوان در يك حوزه نگاه داشت و واقعا بايد از حوزههاي ديگر هم باشد مثلا خواندن يك رمان خوب يا شنيدن يك موسيقي خوب به انسان اين توان را ميدهد كه در جاي كس ديگري قرار بگيرد و دنيا را جور ديگري ببيند و از زواياي ديگر جدا از آن رشدي كه براي ذهن و تخيل هر هنرمندي به آن نياز دارد؟
صد در صد، من تجربه زندگي خودم را ميگويم: پيش از اينكه آدم عادي بودي و در همه جا ميتوانستي ورود كني و در يك قهوهخانه بروي و با مردم حرف بزني، در بازار قدم بزني، در شهر راه بروي و در همه جا سفر كني. اما متاسفانه يك اتفاقي كه براي ما بازيگران ميافتد بعد از آن شهرتي كه به دست ميآيد تو را كمي منزوي ميكند و براي اينكه عقب نماني بايد از حوزههاي ديگر هم استفاده كني و با مطالعه آن را به دست بياوري. حتي با ديدن عكس و گوش دادن به موسيقي، به نظر من موسيقي يكي از اركان بازيگري است. اصلا بازيگري يك ساز است كه در گستره فيلم بايد هميشه كوك باشد.
ولي خب ساز شما هم كوك است! كمي از تاثير تجربه زيسته خودتان در هنر بازيگري بگوييد. اينكه چطور فراز و فرودهاي زندگي به هنر بازيگري شما كمك كرده. اگر اينطور بوده البته.
شك نكنيد كه همينطوري است. من فكر ميكنم در واقع كمي ناصداقتي و ناتواني است كه پناه ميآوريم به شلوغ كردن در يك نقش، خود فيلمنامه به ما ميگويد كه چقدر بايد ديده شوي. بايد در خدمت فيلمنامه باشي. بيشتر از حد هم اگر ديده شوي غلط است، بعد بايد به هارموني توجه داشته باشي. در هر كار تعدادي بازيگر ميآيند و كنار هم كار ميكنند و شك نكنيد ما بايد كار همديگر را رصد كنيم. محض كنجكاوي شده يا هر چيز ديگر كار هم را ميبينيم. يكي از وظايف بازيگر از نظر من اين است كه كار بقيه را ببيند و به كوك بقيه آشنايي داشته باشد. وقتي در كنار اينها قرار ميگيرد بداند كه چگونه بازي كند. ما گاهي با بازيگري سر كار هستيم كه اصلا همديگر را نميبينيم، يعني آن بازيگر در بخش ديگري از فيلم بازي ميكند و من در بخش ديگر فيلم، ولي شك نكنيد من بايد حواسم باشد كه او چطوري بازي ميكند. وقتي تشخيص ميدهم كه براي اجراي نقشش چگونه دورخيز ميكند، من هم بايد گوشه چشمي به اجراي نقش آن داشته باشم. به خصوص كه الان بيشتر بازيگرها ديدشان نگاه مستندگونه و واقعگرايانه است و ميخواهند زندگي كنند كه البته اين همه جا جواب نميدهد.
آقاي اصلاني براي اينكه سازتان كوكتر بماند چه ميكنيد؟
شك نكنيد كه بازيگري مراقبه ميخواهد يعني يك مراقبه تمام وقت ميخواهد چه موقعي كه در خدمت كاري هستيد و چه در خانه نشسته باشي خارج از فضاي كاري هميشه يادت باشد كه بازيگري و به مدل يك بازيگر زندگي كني حتي مطلبي كه ميخواني، غذايي كه ميخوري، موسيقياي كه ميشنوي بايد بازيگري باشد. من حتي يك واقعه ختم هم كه بود از ديد او نگاه ميكردم. مدام اين نوع تجربه كردن، نوع زندگي حتي نوع غذا خوردن و آداب و معاشرت و هميشه اين مراقبه را بايد حفظ و مراقبت كني.
علیرغم تغییر موضع شتابزده، بهرام رادان به ارشاد احضار شد
به گزارش سینماژورنال امتداد این حواشی هرچند سبب ساز آن شد که رادان با نگارش یادداشتی به صورت تلویحی موضع قبلی خود را پس بگیرد ولی این تغییر رویه هم بجای آن که حواشی را کم کند بر دامنه آن افزود چون مخاطبان این بازیگر را مواجه کرد با دو اظهارنظر متناقض منسوب به یک نفر در یک بازه زمانی کوتاه.
حالا هم “کیهان” خبر داده که این بازیگر برای ادای توضیحات درباره این موضع گیری به وزارت ارشاد احضار شده است.
این روزنامه با توصیف رادان به عنوان بازیگری که تابعیت کانادا دارد در مطلبی کوتاه با اشاره به اتفاقاتی که منجر به حذف موضع گیری اولیه رادان از صفحه اجتماعی اش شده این مطلب را بیان کرده که یکی از زیرمجموعههای وزارت ارشاد دیروز یعنی روز سه شنبه نهم تیر ماه بابت برخی توضیحات رادان را احضار نموده است.
روزنامه اصولگرای “کیهان” ادامه انتقادات خود نسبت به این بازیگر را به سمت این برده که چرا می بایست تصویر چنین بازیگری به عنوان آگهی تبلیغاتی در سطح شهر نصب شده باشد.
بهرام رادان این روزها درام بلحاظ ساختاری غیرخطی “عصر یخبندان” را روی پرده دارد؛ فیلمی که در آن نقش منفی ماجرا را بازی می کند. نقش جوانی که با ورود به زندگی یک زن متأهل گرفتار عاقبتی عجیب می شود.
تبلور روح عدالت خواهی به اشتراک مهتاب کرامتی+عکس
|
سینماژورنال: در حالی که توزیع سینماها در اکران ماه رمضان کاملا به نفع “گینس” پیش می رود اما دو فیلم “عصر یخبندان” و “پاداش” که این دومی محدودیتهای بیشتری هم دارد سعی می کنند به اندازه خود در جلب مخاطب موفق باشند.
به گزارش سینماژورنال برای همین است که دست اندرکاران این دو فیلم با راه اندازی کمپینهایی در فضای مجازی به آگاهی سازی مخاطبان نسبت به محصولات خویش اقدام کرده اند.
از جمله این کمپین ها توسط منصور لشکری قوچانی تهیه کننده “عصر یخبندان” راه افتاده است که تبلیغات چهره به چهره را عاملی مهم در جلب مخاطب برای فیلم خود دانسته است.
این تهیه کننده با قرار دادن شعار تبلیغاتی “تبلیغات چهره به چهره(اطلاع رسانی مردمی) تبلور روح عدالت خواهی جامعه است”در صفحه اجتماعی خود، به نوبه خویش کوشیده این پیام را به دست اندرکاران سینماها بدهد که ورای همه حرف و حدیثهایی که پیرامون چینش سبد سینماها به نفع یک فیلم خاص شنیده میشود باز هم این نظر مردم است که تعیین کننده سرنوشت یک فیلم است.
استفاده از شعاری با محوریت عدالت خواهی زمانی جذاب می شود که بدانیم بازیگر اصلی زن “عصر یخبندان” مهتاب کرامتی است که در سالهای اخیر تلاشهای بسیاری داشته است که در فعالیتهای انسان دوستانه شریک شود.
احتمالا کرامتی به عنوان بازیگر اصلی این فیلم یکی از کسانی است که می کوشد با تبلیغ چهره به چهره برای فیلم تازه اش که اتفاقا یکی از نقاط اوج کارنامه اش است، مخاطبان را از اکران این محصول آگاه کند.
“عصر یخبندان” نوشته و ساخته مصطفی کیایی در 5 روز ابتدایی اکرانش فقط در تهران حدودا 150 میلیون تومانی فروش داشته است. تخمین زده میشود که فروش شهرستان فیلم تا اینجای کار حدودا 200 میلیونی بوده باشد.
تصویری که تهیه کننده “عصر یخبندان” در صفحه اجتماعی خود قرار داده است
اقبال مخاطبان از “عصر یخبندان” در شهرستانها!
|
سینماژورنال: اکران فیلم “عصر یخبندان” در شهرستانها که همزمان با تهران فیلم را روی پرده بردهاند با استقبال خوب مردم مواجه شده است.
به گزارش سینماژورنال محرم براتی مدیر پخش بامداد فیلم با بیان اینکه سینماهای نمایش دهنده فیلم “عصر یخبندان “در شهرستانها در حال افزایش است از استقبال خوب مردم از این فیلم خبر داد و گفت؛ موضوع جذاب فیلم و کشش قصه باعث شده فیلم از بهترین تبلیغات سینمایی یعنی تبلیغات چهره به چهره برخوردار شود.
براتی در این باره افزود” تماشاگران فیلم با رضایت از سالنهای سینما خارج میشوند و برای همین دیگران را نیز به تماشای فیلم تشویق میکنند.
مدیر پخش فیلم “عصر یخبندان” اظهار امیدواری کرد با نزدیک شدن به عید سعید فطر روند صعودی فروش فیلم ادامه داشته باشد و در تعطیلات عید سعید فطر گیشه سینماها رونق بیشتری را شاهد خواهند بود.
فیلم “عصر یخبندان” از چهارشنبه گذشته و با 22 سینما در تهران اکران خود را آغاز کرد و از اوایل هفته سالنهای سینما در شهرستانها نیز به تعداد سالنهای نمایش دهنده فیلم اضافه شده اند.
همچنین طبق اعلام دفتر پخش بامداد فیلم از این هفته و با اضافه شدن سینماهای حمایتی و رفع شدن مشکل تکنیکی چند سالن سینما در تهران، تعداد سالنهای نمایش دهنده عصر یخبندان در تهران به 30 سالن و در شهرستانها به 50 سالن افزایش خواهد یافت.
دفاع بهرام رادان از اقدام غیرمتعارف رییسجمهور آمریکا
|
سینماژورنال: روز گذشته باراک اوباما رییس جمهور آمریکا در اقدامی سوء تفاهم برانگیز دستور داد که تمامی ایالتهای آمریکا ازدواجهای غیرمتعارف خود را نیز به صورت قانونی ثبت کنند.
به گزارش سینماژورنال این اقدام اوباما هرچند کاملا سیاسی قلمداد میشود اما یکی از بازیگران مرد ایرانی درباره آن اظهارنظر کرده است!
بهرام رادان بازیگری که این روزها “عصر یخبندان” را روی پرده دارد با انتشار یادداشتی در صفحه توئیتر خود از این اقدام اوباما دفاع کرده است و وی را در ردیف آبراهام لینکلن قرار داده است!
آبراهام لینکلن شانزدهمین رییس جمهور آمریکا کسی بود که با برده داری مبارزه کرد و در نهایت نیز به تاریخ برده داری در آمریکا خاتمه داد.
اینکه بهرام رادان، لینکلن و اوباما را همسنگ قرار داده است سبب ساز آن شده که بخشی از هواداران رادان در صفحه توئیترش نسبت به این رویکرد او واکنش منفی نشان داده و چنین اظهارنظری را از سوی این بازیگر غیرمنطقی بخوانند.
توزیع ناعادلانه اکران رمضان به نفع “گینس” و به ضرر “پاداش” و “یاسین”/۱۶ سانس برای “گینس”، ۶ سانس برای “پاداش” و ۴ سانس “یاسین”!!!
|
سینماژورنال: اکران رمضان 94 در حالی به طور جدی از چهارشنبه گذشته آغاز شده است که بلحاظ توزیع سینماها میان فیلمها اوضاع چندان عادلانه نیست.
به گزارش سینماژورنال چهار فیلم “گینس”، “از رییس جمهور پاداش نگیرید”، “عصر یخبندان” و “یاسین” فیلمهایی هستند که به عنوان آثار سینمایی ماه رمضان روی پرده رفته اند.
در این میان کفه ترازو در توزیع سینما کاملا به نفع “گینس” است که فقط در تهران 20 سالن سینما را در اختیار دارد و البته سینماهای حوزه هنری هم به آن تعلق گرفته است.
“عصر یخبندان” 16 سینما در تهران دارد و البته سینماهای حوزه هم در میان سینماهای آن حضور دارند.
“از رییس جمهور پاداش نگیرید” 13 سالن در اختیار دارد ولی سینماهای حوزه هنری این فیلم را تحریم کرده اند.
“یاسین” فقط 11 سالن در تهران دارد و البته که برای نمایش در میان سینماهای حوزه نیز ممنوعیتی نداشته است.
16 سانس برای “گینس”/ 6 سانس برای “پاداش”!!!
حالا اگر به توزیع سانسهای نمایش این فیلمها فقط در پردیس کوروش بپردازیم بیش از پیش بی عدالتی که در توزیع سانس وجود دارد آشکار می شود.
برای روز شنبه پنجم تیرماه که روز ابتدایی هفته است و طبیعتا مخاطبان سینماها در این روز کمتر از روزهای آخر هفته است برای “گینس” 16 سانس درنظر گرفته شده است. “عصر یخبندان” با دو سانس کمتر 14 سانس دارد.
اما “پاداش” در همین روز فقط 6 سانس دارد و از آن اسفناکتر وضعیت “یاسین” است که فقط 4 سانس در یک روز دارد.
سه فرضیه نادرست در توزیع این بی عدالتی
در توجیه این توزیع ناعادلانه می توان چند فرضیه مختلف را ارائه داد؛ اول آن که “گینس” چون کمدی است حدودا چهار برابر “یاسین” سانس دارد. اگر این طور است پس چرا “پادداش” که آن هم کمدی است فقط 6 سانس دارد؟
دوم آن که چون استقبال از “گینس” در دو روز ابتدایی اکران فوق العاده بوده این توزیع سانس صورت گرفته. اگر این طور است که اقبال از “پاداش” هم با وجود ممنوعیت نمایش در سینماهای حوزه و از جمله آزادی نیز قابل توجه بوده بخصوص که در برخی سینماها در دو روز انتهایی هفته به سانسهای فوق االعاده هم رسیده است.
سومین فرضیه هم می تواند این باشد که حضور بازیگرانی چون عطاران در “گینس” این اقبال را موجب شده. این فرضیه هم نمی تواند چندان صحت داشته باشد چراکه مثلا “عصر یخبندان” هم که در توزیع سانس از “گینس” پایین تر است شماری از ستارگان سینمای ایران از مهتاب کرامتی تا بهرام رادان و فرهاد اصلانی را در خود جای داده است.
فرضیۀ منطقی مراودات پخش کننده-سینماداران
چهارمین فرضیه مرتبط است با نام دفتر پخش و مراوداتی که میان پخش کنندگان و سینماداران وجود دارد. طبیعیست پخش کننده ای که مالک برخی سینماهاست و در برخی از آنها نیز شراکت دارد و البته ارتباطات مالی خوبی با برخی سینماداران دارد می تواند این شانس را داشته باشد که به هنگام اکران آثارش، تعداد بیشتری از سانسهای یک پردیس سینمایی در اختیارش باشد.
در میان تمامی فرضیات قابل ارائه در حل مساله توزیع ناعادلانه اکران بیشتر از همه فرضیه چهارم است که منطقی به نظر می رسد. فرضیه ای که هرچند برای برخی سینماداران منطقی به نظر می رسد اما در تناقض کامل است با مفهومی به نام عدالت که شرط ارائه منصفانه آثار سینمایی به مخاطب است.
کارگردان “عصر یخبندان” درام اجتماعی “پارازیت” را مینویسد/آیا این فیلمنامه مرتبط است با پارازیتهای ماهوارهای؟/مصطفی کیایی پاسخ میدهد
|
سینماژورنال: مصطفی کیایی کارگردان جوان و خوش ذوق سینما که در سالهای اخیر با ساخت آثاری چون “خط ویژه” و “ضدگلوله” توانسته در اکران هم وضعیت مثبتی را تجربه کند مشغول کار بر روی تازه ترین فیلمنامه خویش “پارازیت” است.
مصطفی کیایی درباره زمان به پایان رسیدن این فیلمنامه به سینماژورنال می گوید: وسواس زیادی برای نگارش فیلمنامه دارم و برای همین نمی توانم به طور قطعی تعیین کنم که فیلمنامه نهایی چه زمانی آماده میشود. ممکن است کار ده روز دیگر تمام شود یا شاید هم ممکن است یک ماه دیگر به اتمام برسد.
منتظرم نسخه ای خوب از فیلمنامه آماده شود
وی ادامه می دهد: بر همین اساس تعیین زمان کلید خوردن فیلم هم معلوم نیست چون باید صبر کنم تا نسخه ای خوب از فیلمنامه آماده شود تا آن هنگام کار کلید بخورد.
این عنوان صرفا برای رد گم کردن است
مصطفی کیایی که درام “عصر یخبندان” را آماده اکران دارد پیرامون اینکه آیا “پارازیت” همان طور که از نامش برمی آید مرتبط است با پارازیتهای ماهواره ای و تاثیر شبکه های ماهواره ای فارسی زبان بر زندگی ایرانیان به سینماژورنال بیان می دارد: ارتباط زیادی میان “پارازیت” و مقولات مذکور وجود ندارد.
وی درباره اینکه چقدر از انتخاب نام “پارازیت” برای رد گم کردن جهت پرداختن به سوژه اصلی بوده می گوید: شاید بهتر باشد بگوییم این عنوان صرفا برای رد گم کردن است و بطور مستقیم با ماهواره کاری نداریم.
“پارازیت” یک درام اجتماعی است
کیایی در توضیح وضعیت داستانی “پارازیت” بیان می کند: همین قدر بدانید که این فیلم هم به مانند کارهای قبلی ام درام اجتماعی است و در بطن جامعه می گذرد.
اینکه تهیه کنندگی “پارازیت” را منصور لشکری قوچانی تهیه کننده دو کار اخیر او برعهده خواهد داشت یا شخصی دیگر پرسش بعدی سینماژورنال از کیایی بود و او نیز در پاسخ به این پرسش می گوید: تا فیلمنامه تمام نشده تصمیم گیری درباره یافتن تهیه کننده اشتباه محض است.
نمایی از روی جلد فیلمنامه “پارازیت” نوشته مصطفی کیایی
بهرام رادان در راه بوشهر+عکس
|
سینماژورنال: بهرام رادان بازیگر خوش چهره سینمای ایران مدتیست که به همراه تعدادی از همکارانش و از جمله همکارانش در “عصر یخبندان” به جنوب کشور سفر کرده است.
به گزارش سینماژورنال رادان مدتی را در شهر ساحلی چابهار در استان سیستان و بلوچستان گذراند و حالا به همراه همکارانش به بوشهر سفر کرده است.
بوشهر نیز به مانند چابهار شهری ساحلیست که در جنوب غرب ایران قرار دارد. این شهر مرکز استان بوشهر است.
محسن کیایی و سحر دولتشاهی بازیگران “عصر یخبندان” از جمله همراهان رادان در سفر به بوشهر هستند.
طناز طباطبایی و مهرداد صدیقیان دیگر بازیگرانی هستند که در این سفر با رادان همراه بوده اند.
بهرام رادان و محسن کیایی سوار بر هواپیما در راه بوشهر
بهرام رادان در بلوچستان چه میکند؟+عکس
|
سینماژورنال: بهرام رادان بازیگر خوش چهره سینمای ایران که سه فیلم “حکایت عاشقی”، “عصر یخبندان” و “نقش نگار” را آماده اکران دارد این روزها سفری داشته است به یکی از شهرهای جنوبی کشور.
به گزارش سینماژورنال رادان به همراه تعدادی از همکارانش و از جمله همکارانش در”عصر یخبندان” به چابهار سفر کرده است.
بندرچابهار یکی از شهرهای جنوب شرقی استان سیستان و بلوچستان و تنها بندر اقیانوسی این کشور میباشد که در کرانه دریای عمان و اقیانوس هند قرار دارد.
همراهی با محسن کیایی، سحر دولتشاهی و…
محسن کیایی و سحر دولتشاهی بازیگران “عصر یخبندان” از جمله همراهان رادان در سفر به چابهار هستند.
طناز طباطبایی و مهرداد صدیقیان دیگر بازیگرانی هستند که در این سفر با رادان همراه بوده اند.
بهرام رادان به همراه همراهانش در چابهار
به گزارش سینماژورنال آخرین فیلمهای اکران شده رادان “آتش بس2” و “تراژدی” بوده اند که در این بین “آتش بس2” اخیرا به شبکه خانگی عرضه شد و فروش خوبی هم داشت.
طراحی پوستر “عصر یخبندان” با کپیبرداری از فیلمی درباره حمله به برجهای دوقلوی نیویورک+عکس
|
سینماژورنال: در حالی که تهیه کننده فیلم “عصر یخبندان” از اکران این فیلم همزمان با آغاز ماه رمضان خبر داده است دو پوستر فیلم هم رونمایی شد.
به گزارش سینماژورنال یکی از این پوسترها با محوریت بهرام رادان طراحی شده و پوستر دیگر با محوریت مهتاب کرامتی که هر دوی اینها نقشهای محوری در فیلم دارند.
نکته عجیب درباره پوستری است که مهتاب کرامتی زمینه اصلی خلق آن قرار گرفته است چرا که با اولین نگاه به این پوستر متوجه شباهتهایش با پوستر یکی از آثار سالهای اخیر هالیوود می شویم.
طراحی پوستر با تاثیرپذیری از فیلمی درباره حمله به برجهای دوقلوی نیویورک
حدودا چهار سال قبل فیلمی در هالیوود تولید شد به نام “بی نهایت بلند و بطرز باورنکردنی نزدیک” به کارگردانی استفان دالدری.
در آن فیلم که با تاثیرپذیری از حوادث مرتبط با حمله به برجهای تجارت جهانی در نیویورک ساخته شده بود دو شخصیت اصلی وجود داشتند. یک کودک که همزمان با حمله به برجها در خانه است و دیگری پدرش که در یکی از این برجها گیر افتاده است.
عصر یخبندان
نقش پدر فیلم را تام هنکس بازی می کرد و نقش کودک را “توماس هورن”.
اینها را گفتیم تا به اینجا برسیم که پوستری که برای “عصر یخبندان” با محوریت مهتاب کرامتی طراحی شده به شدت شبیه است به یکی از پوسترهای “بی نهایت بلند…” که با محوریت تصویر کودک فیلم طراحی شده بود.
بی نهایت بلند و فوق العاده نزدیک
بهرام رادان: طرحهایی دارم برای ساخت فیلم در شلوغی و ازدحام!/ غم موسیقی سنتی به شدت مرا آزار میدهد
|
سینماژورنال: بهرام رادان بازیگر خوش چهره سینمای ایران دو فیلم “عصر یخبندان” و “نقش نگار” را آماده اکران دارد.
به گزارش سینماژورنال هرچند هر یک از این دو فیلم جاذبه های لازم برای جلب مخاطب دارند اما کاراکترهایی که رادان در آنها ایفا کرده آن قدر متفاوت نیست که بتوان آنها را گامی به پیش در کارنامه رادان دانست.
بهرام رادان در تازه ترین گفتگوی تفصیلی خود به اشاره هم که شده درباره دغدغه هایی که برای کارگردانی دارد سخن گفته و البته ایده هایی که برای این کار دارد را هم رو کرده است.
طرحهایی دارم که در شلوغی و ازدحام می گذرد
بهرام رادان با اشاره به طرحهایی که برای کارگردانی دارد به آرش خوشخو در “هفت صبح” می گوید: طرحهایی برای ساختن فیلم در آینده نزدیک دارم و به جرات می گویم هر آن چیزی را که به عنوان طرح نوشته ام در شلوغی و ازدحام می گذرد.
شاید 20 سال دیگر آدم دیگری باشم
وی ادامه می دهد: یعنی هر آنچه تصور کرده ام در کلانشهرهاست؛ تهران، استانبول، تورنتو، لندن، باکو، نیویورک، این شهرها حس زندگی می دهند، پویا هستند و خوابی ندارند.
هنوز وقت رولزرویس سواری نیست
رادان می افزاید: شاید بخشی از این روحیه ام مربوط به شناسنامه ام باشد و شاید 15 تا 20 سال دیگر آدم دیگری باشم {یعنی آن موقع شاید از شلوغی گریزان باشم} یک ویلا گرفته باشم و به دور از هیاهو آنجا زندگیم را بکنم اما هنوز وقت رولزرویس سواری نیست.
موسیقی سنتی علاقه ام نیست
بهرام رادان در جایی دیگر از گفتگو هم درباره علایق موسیقایی اش چنین می گوید: موسیقی سنتی علاقه ام نبود، هنوز هم نیست. آهنگهای سنتی را تک و توک میتوانم نام ببرم یا به خاطر بیاورم که محبوبم باشند، شاید چون به این دلیل که اصولا موزیک و فیلم توام با غم را دوست ندارم.
به گزارش سینماژورنال وی ادامه می دهد: اگر موسیقی سنتی مان را خوب گوش کنیم می بینید یک غمی دارد و این غم به شدت مرا آزار می دهد.
مسعود فراستی: جشنواره سی و سوم یک ديوانهخانه بود!/مطلب من باعث شد “عصر یخبندان” فیلم اول جشنواره نباشد!/”رخ دیوانه” يك جاهايي فيلمفارسي است/روحا.. حجازی هیچ کدام از آدمهای “مرگ ماهی” را نمیشناسد/ فيلم دوم امیر ثقفی از نخستين فيلمش بدتر بود؛ به فیلم سومش هم امیدی نیست/فیلم تازه کمال تبریزی، كابوس است و نه طعم خوش خيال!!!/به “من دیگو مارادونا نیستم” از ٢٠ نمره يك و نيم ميدهم!!!/ شخصيت اطلاعاتي “روباه” كيلومترها عقبتر از اطلاعاتی “قلادههاي طلا” است/”هنر و تجربه” فيلمساز را متوهم ميكند/پول دولتی باعث شد بزرگنیا فیلم بد “راه آبی ابریشم” را بسازد/وزارت ارشاد كنوني، هم در باز كردن فضا و هم در بستن فضا عقبتر از گذشته حركت ميكند
|
سینماژورنال: نه فقط شنیدن که همواره خواندن نظرات و گفته های مسعود فراستی مخاطب را با حجم بالایی از علامتهای سوال و تعجب روبرو می کند.
به گزارش سینماژورنال این منتقد سرشناس که همزمان با جشنواره هم اغلب آثار آن را نواخته بود در تازه ترین گفتگویش نیز نزدیک به 99 درصد آثار جشنواره از اثر مردمی تا اثر هیات داوران را زیر سوال برده است.
مسعود فراستی که در گفتگو با حسین لامعی و بهنام شریفی در “اعتماد” شرکت جسته کوشیده به مانند همیشه بی تعارف درباره ارزیابیش از جشنواره سی و سوم و البته تاثیرپذیری کیفی این جشنواره از اوضاع نامساعد سینمای ایران حرف بزند و از همین حیث گفتگویش پر شده از جملات و عباراتی که علامتهای تعجب و سوال را پیش رویمان می گذارد.هنر
سینماژورنال متن کامل این گفتگو را ارائه میکند.
براي شروع بياييم از جشنواره سي و سوم شروع كنيم. فيلمها را ديديد؟
بله ديدم و به نظرم اين بدترين جشنواره فجر حداقل در ٢٠ سال اخير است. چرا؟ چون فيلمها تصوير ناجوري از ما ارايه ميدهند. تصويري فاسد، بزهكار، عصبي، خل و بيترمز. اگر كسي ما را نشناسد و اين فيلمها را ببيند چه نظري راجع به ما پيدا خواهد كرد؟
اين تصوير را خلاف واقع ميدانيد؟
اين تصوير تصوير نامردانهاي از جامعه ايران است. اخلاقي حرف نميزنم. اتفاقا از منظر زيباييشناسانه ميگويم. اين تصوير دور و بر فيلمسازهاست نه تصوير دور و بر ما. نميگويم اين مسائل در جامعه وجود ندارد ولي اين تعميم دادن (به غير از يك فيلم كه بعدا اسمش را ميگويم)، يا پرت و پلا، انتلكت، ادايي، بيمعني يا مريض، بزهكار، خشن،
خل و چل، يا تحت تاثير آن ور آبهاست.
بياييد مصداقي بحث كنيم.
نمونهاش فيلم بسيار بد «عصر يخبندان». فيلم كيايي ظاهرا نقد اجتماعي ميكند ولي تصويري كه ارايه ميدهد اتفاقا در راستاي تثبيت وضع موجود است. وقتي همه آدم بدهاي فيلم به قول خود كارگردان و خود فيلم محصول اجتماعند و هيچ تقصيري ندارند، تصويرش ميشود سازش با وضع موجود. وقتي آدم خوبهايش آنقدر منفعل، مفلوك، بيخطر و بياثرند باز هم به تثبيت وضع موجود ميرسيم. فيلم انتقاد ميكند ولي جوري كه نه سيخ بسوزد و نه كباب.
نه انتقاد شونده ناراضي باشد و نه به كسي بر بخورد.
اين وسط البته كاراكتر محسن كيايي را داريم.
آن شخصيت هم خرده بزهكاري است كه قاتل ميشود. اين شخصيت هم از نظر فيلمساز تابع و مولود شرايط است. اين تصوير مخدوش و سازشكاري از مردم است. فيلم ظاهري راديكال و مخدوش و بيمار، اما باطني پوك و سازشكار دارد. اين فيلم به نظرم الگوي اين جشنواره است. فيلم مطلوب آقايان است. نميخواهم از خودم تعريف كنم، اما مطلب من باعث شد كه اين فيلم نه فيلم اول جشنواره و نه فيلم اول تماشاگران شود.
يعني ميگوييد پشت فيلم كيايي جريان خاصي ايستاده است؟
نه. اما چند تا فاكتور او را به اينجا رساند: اول مميزي. كيايي فيلمساز معصوم و صاحب قريحه و با استعدادي بود كه در اثر سانسورهاي شديد و بيدر و پيكر، تبديل به چنين آدمي شد. وقتي قصه فيلم «خط ويژه» را برايم تعريف كرد خيلي خوشم آمد اما ساخته كه شد گفتم اين فيلم چه ربطي به آن داستان دارد؟ داستان تند و درست فيلم تبديل به يك فيلم خنثي بد تلويزيوني شد. مسلما به دليل سانسور چنين اتفاقي افتاد.
يعني معتقديد كه مميزي فيلمسازان را بيخاصيت و متوسط ميكند؟
ببينيد، حرف من اصلا به اين معني نيست كه مميزي نبايد باشد. مميزي بايد روي دو چيز استوار باشد. يك: توهين به آرمانهاي انقلابي مردم نشود. دو: عليه منافع ملي نباشد. متاسفانه خيلي از فيلمسازان ما اصلا نميدانند منافع ملي چيست. امريكاييها اين مساله را خوب بلدند و ميفهمند. آنها حتي اگر به رييسجمهورشان هم انتقاد كنند، به پرچمشان توهين نميكنند. پرچم خط قرمزشان است. ما تا بقال سركوچه بيشتر نميتوانيم انتقاد كنيم. چرا؟ پس خط قرمزمان كجاست؟ نداريم و چون نداريم مدام خودسانسوري ميكنيم و ميآييم پايين و چون ميآييم پايين در واقع انتقادي هم نميكنيم. وقتي هم ميخواهيم انتقاد كنيم نتيجهاش ميشود فيلمي مثل «عصر يخبندان» كه كاملا به نفع جبهه مقابلش است. شما شمايل شخصيت منفي فيلم كيايي را ببينيد: وقتي سردسته دزدها و رييس كل باند مواد مخدر فيلم اين شكلي است و شكل معلمها ميماند نتيجه بهتر از اين نميشود!
شايد فيلمساز قصد آشناييزدايي از اين جنس كاراكترها را داشته باشد.
آشنايي زدايي از چي؟ اين كاراكتر را با عينك و آرام و متين نشان ميدهد. اين آشناييزدايي است؟
فيلمساز حواسش نيست كه چه ميكند؟
نه، اتفاقا او حواسش نيست كه چه ميكند. مسالهاش اين است كه فيلم بسازد، قيافه بگيرد و پول دربياورد. حاصلش ميشود يك فيلم خنثي بيخطر ظاهرا راديكال. هرچند كارگرداني «عصر يخبندان» نسبت به خط ويژه كمي رو به جلو است ولي همه آن آشفتگيهاي فيلم قبلي را با خودش دارد. صحنهاي كه دوربين بالا ميرود و توهم مهتاب كرامتي را ميبينيم هيچ ربطي به فيلم ندارد و كارگردان ميخواهد بگويد كه مثلا سينما ياد گرفته است.
آقاي فراستي، مشكل شما با بعضي فيلمها چقدر به ايدئولوژي سياسيتان برميگردد؟ در فضاي نقد شما به عنوان چهرهاي شناخته شدهايد كه با نگاه ايدئولوژيك به فيلمها نگاه ميكنيد. حرفهايتان ميتواند گستره بسيار وسيعي داشته باشد. اما اگر بخواهيم ريز بشويم و مثلا همين «عصر يخبندان» را بشكافيم، آنوقت اين سوال پيش ميآيد كه دليل پيدايش چنين تلقيهايي نسبت به اين فيلم چيست؟
در نقدم كاملا توضيح دادهام. اتفاقا اين فيلم ايدئولوژيك است نه حرفهاي من! فيلمساز چه بخواهد و چه نخواهد، «شرايط» را عامل اصلي تمامي رويدادها معرفي ميكند. آدمها به نظر فيلمساز گرفتار اين شرايطند. نمايي در فيلم وجود دارد كه كرامتي كه معتاد است و خيانتكار، در حال مصرف مواد است. دوربين بالا ميرود و به پايين بازميگردد و همراه با موسيقي، اين شخصيت تطهير ميشود. اين صحنهها ايدئولوژيكند نه حرفهاي من. من كه ميگويم اين نگاه غلط است. ممكن است آدمها از جامعه تاثير بگيرند، اما تاثيري هم بر جامعه ميگذارند.
معتقديد كه هنرمند بايد جدا از نشان دادن مشكلات در فيلمش راهحل هم ارايه بدهد؟
ابدا. راهحل را مصلح اجتماعي و سياستمدار ارايه ميدهد. هنرمند بايد مساله را مطرح كند. مسالهاي كه مساله خودش است. نياز به گندهگويي و ژست گرفتن هم نيست. اگر بخواهيم همه مشكلات را مطرح كنيم و ژست بگيريم، حاصلش چنين فيلمهايي ميشود. تنها به مسائل نوك ميزنيم. وقتي «مساله» و «درگيري شخصي» نباشد، نه هنري به وجود ميآيد و نه نقدي. اين فيلمها با ظاهر انتقاديشان نتيجهگيري درستي ندارند. آقايان فيلم سفارشي ميسازند و ژست اپوزيسيون ميگيرند. از دولت پول ميگيرند و تظاهر ميكنند كه دغدغه فروش دارند. اين سينما كه هيچ چيزش بنا بر قاعده نيست. دليل انقطاع مردم از سينما هم همين است.
به خاطردولتي بودن سينما؟
قطعا. انقطاع به خاطر اين است كه سينماي دولتي وجود دارد. وقتي رييس انجمن منتقدان بودم به فيلم خوب «كشتي آنجليكا» جايزه داديم. چه اتفاقي ميافتد كه فيلمساز محترمي چون محمد بزرگنيا كه كشتي آنجليكا را ساخته فيلم بد «راه آبي ابريشم» را ميسازد؟ پول دولتي. اگر او فيلمسازياش را با سرمايهاي غيردولتي ادامه داده بود، هم جايگاه بهتري و هم مخاطبان بيشتري پيدا ميكرد. اين انقطاع حاصل پول دولتي، تصويب دولتي و مميزي كامل دولتي است. اين شرايط فيلمساز را وادار ميكند كه به مخاطب فكر نكند، فقط به كسي كه تصويب ميكند و بودجهاش را تامين ميسازد، نگاه كند. اين سير غلط آنقدر ادامه يافته كه به فاجعه كنوني رسيدهايم. الان ديگر فروش فيلمها سر سوزني اهميتي ندارد. كوروساوا سر شكست اقتصادي يكي از فيلمهايش خودكشي كرده است. فيلم در همه جاي دنيا دغدغه فروش دارد جز كشور ما.
در ميزگردي در دهه ٧٠ شما گفته بوديد اگر دولت هم پاي خودش را از سينما بيرون بكشد از اين فيلمسازان بياستعداد چيزي درنميآيد. آيا الان هم آن نظر را داريد؟ فرض كنيد الان سينماي ما خصوصي شود، از فيلمسازان كنوني كه اكثرا معمولي و ضعيف هستند، آثار درخشاني خواهيم ديد؟
بايد سر اين رويدادها مفصلا صحبت كرد. اصل كلام اينكه شرايط فعلي، محصول سينماي دولتي است و محصول تهي شدن فيلمسازان از خود و پيرامونشان. كدام يك مقصرند؟ دولت يا فيلمساز؟ قطعا هر دو. يك فيلمساز خوب تابع اوضاع نميشود. دولتي نميشود، باج نميدهد و بياثر نميشود.
اما اينجا برعكس است.
چون فيلمسازها رفاه ميخواهند. هيچ ايرادي هم ندارد ولي اگر قرار است به جاي هنرمند بودن برجساز شويم، بهتر است سر خيابان دلار بفروشيم يا همان برجمان را بسازيم. در اين صورت تكليف مشخص است. آن آدم «برجساز» است نه «فيلمساز». فيلمساز و برجساز با هم جمع نميشوند. من ترجيح ميدهم كه زندگي در حاشيهاي داشته باشم و به جاي آن صدايم بلند باشد. خسارتش را هم ميپردازم. اصلا بدون خسارت كه چيزي به دست نميآيد. ميخواهي آدم اهل هنر و اهل مردم باشي؟ خسارت دارد رييس. خسارتش را بپرداز، به اندازهاي كه ميپردازي، ميگيري. اما اگر فقط يك ذره بخواهي بپردازي و چند برابر دريافت كني نميشود. دوستان فيلمساز ميخواهند هم خسارت نپردازند، هم برجساز باشند و هم مردمي باشند و هم اپوزيسيون.
بالاخره نگفتيد الان اگر سايه دولت را از سر سينمابرداريم به كجا ميرويم؟
سوال آساني نيست. اگر دولت را از اوضاع حذف كنيم و به سمت خصوصي شدن برويم، معلوم است كه فردايش بهشت به وجود نميآيد اما مسلما بدتر از اوضاع فعلي هم نميشود. حتما دچار يك ركود خواهيم شد. ولي تنها راهحل همين است.
در اين ميان كار دولت در قبال هنر چه ميشود؟
زير ساختها را مهيا ميكند. نه فقط براي تهران لعنتي پرهياهوي پر از ترافيك و شمال شهرش. براي شهرستانها و بچههاي با استعداد شهرستان. به آنها معلم و كتاب و دوربين بدهد. استوديو بسازد. مميزي را هم اگر بخواهند ميتوانند حفظ كنند. الان سينماي ايران زندگي طبيعي ندارد. زندگي غيرطبيعي نتيجهاش ميشود اين: يك
ديوانه خانه به تمام معنا. اين جشنواره كه ديديد بيش از همهچيز ديوانه خانه بود.
خيلي وقت است راجع به خصوصي شدن سينماي ايران حرف ميزنيم. فكر ميكنيد ميشود به همين سادگي ساختار دولتي سينماي ايران را عوض كرد؟
مگر احمدينژاد با همه اشتباههايي كه داشت يك شبه يارانه دادن را رسمي نكرد؟ البته كار درستي هم نبود، چون زيرساخت درست نكرده بود. خب همين فردا دولت اعلام كند كه ديگر پول به سينماگران نميدهم. اگر پول نداريد برويد فيلم ارزان بسازيد. اصلا نسازيد! چون راهحل سينماي ايران بيگ پروداكشن نيست. ما محتاج سينماي ارزان هستيم.
مسعود فراستی
وقتي سينماي ايران در تمام اين سالها هيچ تلاشي نكرده است كه مثل همه سينماهاي دنيا به سمت صنعتي شدن حركت كند، چطور ميشود كه حالا اينقدر راحت و يكشبه خصوصي بشود؟
اتفاقا در اين سالها از طرف بعضي فيلمسازان اين تلاش صورت گرفته، منتها به خاطر اينكه براي اين تلاش آمادگي وجود نداشته، الان سينمايي به وجود آمده كه نه صنعت دارد و نه هنر و نه مخاطب. مخاطب فيلمهاي پرفروشي چون اخراجيها و بقيه فيلمهاي پرفروش، نسبت به جمعيت ما خيليخيلي كم هستند. نسبت به سينماي قبل از انقلاب هم كمتر هستند. پس يعني ما مخاطب نداريم. ما اصلا سينما به معناي جدياش نداريم. سينمايي كه سر و شكل و بدنه داشته باشد. سينماي ما سرطاني جلو آمده و بعضي جاهايش رشد كرده و بعضي جاهايش ماقبل بلاهت است. يك رشد ناقصالخلقه و بيثبات چون اين سينما زندگي طبيعي نداشته است. متولد نشده، راه نيفتاده و تاتي تاتي نكرده. مدرسه نرفته، دانشگاه نرفته تا بعد خود به مقام استادي برسد. سينماي ما پرتابي و به صورت جامپ كات است. ممكن است سالي يكي، دو فيلم داشته باشيم كه مسعود فراستي دوست داشته باشد و شايد نهايتا سه چهار تا. در نهايت اختلاف ما سر دو تا فيلم است. يكي دو تا را من دوست دارم و چند تا را شما. اين شد سينما؟ سينمايي كه دخل و خرج نميكند سينما نيست. كسي انگيزه ندارد كه برود دنبال تكنيك و فرم. انگار اين سينما از اساس محتاج است به پول دولتي و نفروختن!
نگاه دولت جديدي كه سر كار آمده را نسبت به مقوله فرهنگ و هنر چگونه ميبينيد؟
در ادامه دولتهاي قبل است. فرقي با هم ندارند. با عرض معذرت در زمينه سينما كه عقبتر از دولت قبل هم هست. من قطعا دوره قبل را كه كلي به آن انتقاد دارم به اين دوره ترجيح ميدهم. وزارت ارشاد كنوني، هم در باز كردن فضا و هم در بستن فضا عقبتر از گذشته حركت ميكند.
تا اينجاي كار كه همهاش منفي شد ولي اين را هم بگوييم كه در جشنواره امسال فيلمهاي خوش آب و رنگي ديديم. سينماي ايران تنوع بيشتري هم پيدا كرده است. البته مانند گذشته فيلمها مشكلات اساسي فيلمنامه دارند، دچار چند پاياني هستند و اصلا خيلي از اين آثار مشخص نيست براي چه ساخته شدهاند، اما در بخشهاي فني مثل فيلمبرداري و تدوين پيشرفت داشتهايم.
فيلمبرداري و تدوين و صدا به جلو رفته، اما قطعا فيلمنامه و كارگرداني و بازيگري عقب رفته است. نكات فني اگر جلو رفته به خاطر سالم بودن آن آدمها و در جستوجوي علم بودنشان است. اما سينماي ايران جلو نرفته هيچ، در جا هم نزده، فرو رفته است. سياست وزارت ارشاد جديد حذف يكسري آدم و جايگزيني يكسري آدم ديگر است. هيچ استراتژي و سياستي در سينما نميبينيم.
به فيلم «رخ ديوانه» برسيم كه جايزهها را درو كرد. در بحثهاي جشنوارهاي اين فيلم را كنار «عصر يخبندان» قرار ميدادند و اين دو فيلم را از آثار برجسته اين دوره ميدانستند. آيا اين دو فيلم ربطي به هم دارند؟
هيچ ربطي ندارند. در شلوغ پلوغي و نقد اجتماعي شايد كمي شباهت داشته باشند اما «رخ ديوانه» با اينكه فيلم خوبي نيست، خيلي بهتر از «عصر يخبندان» است. يك جاهايي فيلمفارسي است ولي فيلم توهينآميزي نيست. فيلم هدرشدهاي است با يك پايانبندي بد. ضمن اينكه رفت و برگشتهاي مثلا مدرنش هم درست نيست.
نظرتان درباره راوي فيلم چيست؟ آيا به نظر شما هم راوي به مخاطب دروغ ميگويد.
بله. راوي به مخاطب دروغ ميگويد اما اين از ناتواني تكنيكي است نه از تفكر ناسالم.
نظرتان راجع به فيلم «ارغوان» اميد بنكدار و كيوان عليمحمدي چيست؟
اين دو جوان نسبت به فيلم قبليشان جلو آمدهاند. بالاخره فهميدهاند كه سينما قصه ميخواهد. كلاژ كارتپستالي، سينما نيست. قصه ميگويند و يك جاهايي موفق نميشوند و راديويياش ميكنند، اما اينكه ميخواهند قصه بگويند خوب است. فيلم خيلي خيلي كوچكي است اما ميتواند شروع خوبي براي اين دو كارگردان باشد. اين دو پيش از اين اداي فرم را درميآوردند. در ارغوان اداي فرمشان را كم كردهاند و همين نكته بدي نيست.
فيلم «اعترافات ذهن خطرناك من» هومن سيدي را چطور ديديد؟ در فضاي نقد ما مرسوم شده كه يك وجه فيلم را پررنگ ميكنند و از بقيه ضعفها و وجوه ديگر غافل ميمانند. چرا فيلمسازان ما فكر ميكنند يك ايده دوخطي براي ساختن يك فيلم بلند كافي است؟
مشكل اين است كه در چند سال اخير بعضي از اين فيلمسازهاي جوان ما فيلم جديد زياد ديدهاند و به قول معروف ديويدي بلعيدهاند. منتقدش هم
همينطور است. افتخارش اين است كه روزي چند تا ديويدي ميبلعد. اين بلعيدنها زيباييشناسي درست نميكند. بلكه تكپلانهاي آمادهاي براي دزدي درست ميكند. با ديويدي بلعيدن نميشود به سينما رسيد.
حتي اگر فيلمساز ادعا كند من فيلمي انتزاعي و فارغ از جامعه ساختهام؟
خب بسازد. به شرط اينكه يك فيلم درست انتزاعي بسازد. انتزاع از آسمان نميآيد. انتزاع از شرايط معيني حاصل ميشود. كپي فيلم «يادآوري» – كه به نظرم فيلم خوبي هم نيست -، اينجا جواب نميدهد. هر چيزي محصول مكان و زمان معيني است. وگرنه خندهدار و مضحك ميشوي. همهچيز اين بچههاي تازهپا، شده سينماي آن ور آب. سوژه از آن ور برميداريم، پلان برميداريم، رنگ و نور برميداريم، قاب از آن ور برميداريم. هيچ كدام را هم هضم نميكنيم. اگر هم تعريفي ميشنويم تعريفي از همان آدمهاي فيسبوكي است كه افتخارشان بلعيدن روزي هشت ديويدي است. اما مردم و مخاطب عام هم خود فيلمساز و هم فيلمش را با هم پس ميزنند.
فيلم «مرگ ماهي» روحالله حجازي را ديديد؟ حجازي فيلم را تقديم كرده به علي حاتمي و ملاقليپور.
من يك يادداشت طنز راجع به اين فيلم نوشتم و فكر كنم همه حرفها را آنجا زدهام. فيلم حجازي محصول سوءتفاهمي است كه فكر ميكند ميشود يك ايده يكخطي را اندازه يك فيلم كش داد. ما چقدر آن آدمها را ميشناسيم؟ چقدر آدمها قصه دارند؟ فيلمساز هيچ كدام از اين آدمها را نميشناسد، قصهشان را هم به تبع اين عدم شناخت نميتواند تعريف كند. پس فيلم ميشود يك دور همي در يك مكان. در فضاي بيروني آقاي كلاري كارتپستال و عكس يادگاري تحويلمان ميدهد و در خانه ميماند و چيزهاي بيربطي كه هيچ كدام جزييات نيست .
تلقي غلطي در سينماي ايران باب شده كه فيلمسازان فكر ميكنند اگر لحظات مرده را نشان بدهند و بر چيزهاي پيش پا افتاده تاكيد كنند جزييات را نشان دادهاند.
فيلمساز ما هيچ چيزي را نميتواند دراماتيك كند. مثلا اين كتاب و فندك روي ميز ما را، در قابش ميآورد. اين جزييات نيست. اينها بايد به يك كليت برسند. بايد روزمرّگي يا درد يا يك چيزي را توليد كرد. شما بايد ميزانسن بلد باشي. ميزانسن هم از شعور و زندگي و بلدي ميآيد. بلدي هم كه در فيلم مشاهده نميشود. فيلمساز بلد نيست از جزييات كليات بسازد. جملهاي از
رابين وود هست كه اكثرا شنيدهايم: «سينما يعني جزييات»؛ اين جمله نصف حقيقت است، نصف ديگرش اين است كه جزيياتي كه كليات بسازد.
آقاي رضاداد فيلمهاي سامان مقدم، فرمانآرا و رضا كاهاني را از جشنواره كنار گذاشته تا مثلا فضا آرام شود. شايد تنها فيلم جنجالي امسال كه صداي اصولگراها را درآورده فيلم «خانه دختر» شهرام شاهحسيني باشد. رسانههاي اصولگرا برايش تيتر زدند: فيلمي ناآرام در جشنوارهاي آرام!
يك چيزي پيش آمده كه فقط براي مسوولان نيست؛ اينكه ما نسبت به سينما و نسبت به «چگونگي» مساله نداريم. فقط نسبت به «چه» مساله داريم. همه روي «چه» حساس هستند نه «چگونه». فيلمساز فكر ميكند چون موضوع ملتهب است فيلم خوبي ميسازد. مسوول هم از موضوع ميترسد. در حالي كه نوع نگاه و پرداخت تعيينكننده است. هر موضوعي را ميشود مطرح كرد منتها بايد به چگونگي و بستر جامعهاي كه در آن موضوع مطرح ميشود توجه كنيم. جوري بايد به سوژه نزديك شد كه اولا قابل هضم باشد و ثانيا اين موضوع آنقدر پرداخت درستي داشته باشد كه خودش در كنار تندي و ملتهب بودنش تبديل به مساله شود.
كارگرداني شهرام شاهحسيني در «خانه دختر» را چطور ديديد؟
پرداخت بد است. موضوع ملتهب است و كارگردان پشت اين موضوع سنگر گرفته و فكر كرده با يك موضوع ملتهب ميشود يك دفعه مطرح شد. جامعهشناسي و كالبدشكافي ندارد و تهي است. بدتر اينكه در نيم ساعت آخر نقطه ديد عوض ميشود و ديگر نميتوانيم فيلم را از زاويه ديد آن دو دختر ببينيم. باران كوثري نشسته و به موبايلش نگاه ميكند. كات به ماجرايي كه بهداد آن را ديده و اين كاملا غلط است. علاوه بر اين، موضوع مبهم ميماند. تنها يك نگاه از پدر داريم در كلوزآپ كه نگاه هيزي است. يعني چه؟ منظور كارگردان از نگاه پدر چيست؟ اگر قصه اين بوده است كه آن وقت تمام حرفهاي بهداد و نامزدش در ماشين روي هوا ميرود. پديدهاي تحميلي ميشود كه با منطق اثر نميخواند و در نهايت اين سوال پيش ميآيد كه چي؟ توي كارگردان داري چيزي را ميگويي كه نميتواني بگويي يا نتوانستهاي كه بگويي.
به نظر شما چرا سينماي ما نتوانسته است مثل نمونههاي موفق هاليوودي فيلمهاي سفارشياي داشته باشد كه ارزشهاي مورد نظر نظام را هم تبليغ كند؟ در اين ٣٦ سال حتي يك فيلم درست تبليغاتي و سفارشي درست نديدهايم.
اول بگويم كه ميشود فيلم سفارشي خوب هم ساخت. اما حق مطلب را بايد ادا كرد. چرا اين فيلمها در نميآيند؟ چون فيلمساز به اين سفارشها اعتقاد ندارد. چرا «روباه» اين شكلي است؟ اگر قرار به سفارش است بايد يك فيلم پليسي قوي سرپا بسازيم. شخصيت اطلاعاتي فيلم كيلومترها از شخصيت فيلم ابوالقاسم طالبي در «قلادههاي طلا» هم عقبتر است. فيلم طالبي لااقل شخصيت و اكشن دارد. فيلم «روباه» چه دارد؟ مامور اطلاعاتياش كه مدام لبخند ميزند، بدمن هم ابله است و در ابتداي فيلم فقط يك ضربه خوب ميزند كه احتمالا از دستش در رفته.
فيلمهاي جشنواره امسال كه قرار است سينماي سال ٩٤ را پوشش دهند، لحن درستي هم نداشتند. از عصر يخبندان تا همين روباه. بعضي صحنهها كمدي است و بعضي صحنهها جدي و نميتوانند به هارموني مناسبي برسند. درست مثل فيلمفارسيها كه يك پرده كمدي دارند، يك پرده درام و يك پرده ملودرام. اين عدم تجانس در لحن از كجا ميآيد؟
دليل اول اينكه اساسا لحني وجود ندارد. تضاد در لحن بحث بعدي است كه به آن نميرسيم. بدون خواست كارگردان موضوع در نقطهاي خود به خود كميك ميشود. بعضي جاها هم ميخواهد درام باشد و كمدي ناخواسته ميشود. فيلمسازان ما نابلدتر از ديروزشان هستند. هر بلايي سر فيلم بيايد برايشان مهم نيست. در اين جشنواره تنها يكي دو فيلم ديدم كه براي كارگردانش مهم است. براي صفي يزدانيان مهم است كه «شخصيت فرهاد» را دربياورد. و چه پايانبندي خوبي دارد اين فيلم. جمله «ميارزيد» پاياني خيلي درست و خوب است با موسيقياي بهشدت جذاب. موضوع، مساله فيلمساز است. فيلمساز هم محيط و هم عشق برايش مساله است. ما عشق يكطرفه سالم در سينماي ايران نداريم و يزدانيان توانسته عشق سالمي در بياورد.
حالا كه رسيديم به بحث فيلم «در دنياي تو ساعت چند است؟» بايد پرسيد آيا اين تعريفهايتان با نظريات هميشگي شما تعارض ندارد؟ فضاي رشت در اين فيلم با فضايي كه تا به حال از رشت ديدهايم قرابتي ندارد. آدمها فرانسوي حرف ميزنند، قصه به آن صورتي كه شما هميشه طرفدارش بوديد اينجا شكل نميگيرد. پس چرا بايد فيلم را دوست داشته باشيد؟
به نظرم اتفاقا رشت خيلي عادي ترسيم شده. در لحظاتي از فيلم فضا ساخته شده و در خيلي از لحظهها هم فضا ساخته نشده. مثلا بازار رشت فضا نشده، توريستي است. اما حياط خانه و محله در آمده. اينكه در فضاي رشت دو تا آدم فرانسه حرف بزنند از نظر من هيچ اشكالي ندارد. اينكه در قابسازي عكسهاي نقاشيهاي امپرسيونيستي و سوررئال باشد اگر به فضا بخورد، مشكلي نيست. اگر موسيقي كلاسيك با موسيقي سنتي تلفيق شود باز هم مشكلي نيست چون اينها به آدمها ميخورند. اينها از خواست كارگردان به اثر تحميل نشدهاند و در اثر نشستهاند و به دل مينشينند.
فراموشي زن خيلي عجيب نيست؟ فرهاد هر كاري ميكند زن او را به جا نميآورد.
به نظرم روي شخصيت زن بايد بيشتر كار ميشد. تمام تمركز روي كاراكتر فرهاد است. به نظرم صفي يزدانيان بايد بيشتر روي قصهاش كار ميكرد. قصه حميد و سلماني را بايد ما ميدانستيم. ضعفهاي فيلم كم نيست اما مجموعهاي كه ما ميبينيم و آن عشق و آن فضا و خوابيدن فرهاد درست است و به ثمر مينشيند. حال و هوا در ميآيد. فيلم ادعا ندارد و وراجي نميكند. من بهشدت آدم ضد نوستالژياي هستم اما اين فيلم يك نوستالژياي ميسازد كه حسرت گذشته نيست. نوستالژي زندهاي است. تا زمان حال ادامه دارد و جلو آمده. فرهاد از گذشته تا حال همين طور است. يك نوستالژي مرده ارتجاعي نيست. نوبر بهاره بستني پرويز دواييوار نيست. اين نكته خيلي مهمي است. اين فرق نوستالژي است با خاطره بازي.
گفتيد اين فيلم «عشق سالم»ي دارد كه در سينماي ما شبيهش نبوده.
بعد از «شبهاي روشن»، فيلم
صفي يزدانيان تنها اثري در اين ٣٠ سال است كه يك عشق انساني و تميز را به ما نشان ميدهد. چقدر خوب كه اين عشق را لوثاش نميكند. دارم اخلاقي حرف ميزنم؟ خير. دارم زيباييشناسانه حرف ميزنم. حتما در زيباييشناسي اخلاق هم هست. وقتي در انتهاي فيلم مرد و زن كنار هم ميايستند، هيچ ذهنيت جنسياي در مخاطب شكل نميگيرد و همهچيز تميز است. اين به فضاي پاكيزه فيلم برميگردد.
راجع به «مردي كه اسب شد» حرف بزنيم.
نديدهام و فكر نميكنم كار خوبي باشد.
فيلم را ببينيد. به نظر من فيلم خوبي است.
بعيد ميدانم! مگر ميشود كه بعد از آن دو فيلم اثر خوبي را از اين كارگردان ببينيم؟ در سينما معجزه اتفاق نميافتد. ردش بايد در ديروز باشد. يك شبه هيچ چيزي تغيير نميكند. به همين دليل ميتوانم پيشبيني كنم كه فيلم خوبي نيست. فيلم دوم كارگردان از نخستين فيلمش بدتر بود. اصلا به اين فيلم اميدوار نيستم.
ثقفي در گفتوگويي كه در هفت با شما داشت اشاره كرده بود كه من دوست دارم تماشاگرم را عذاب بدهم. در اين فيلم هم نماهاي بلندي داريم مثل صحنهاي كه چند دقيقه پيادهروي كارگران را ميبينيم.
همان موقع هم به او گفتم كه سينما شكنجهگاه نيست. هرچقدر هم كه درد تو عظيم باشد، نبايد به شكنجه من بينجامد؛ درد انسانياي كه من مخاطب در آن سهيم بشوم و در انتها مفري باقي بماند. برگمان كه در ظاهر مفر نميگذارد، در انتهايش يك تكه باخ ميگذارد، يك تنفس. چون تجربه هستي هم همين است: هميشه در كنار تمام رنجها مفري هم وجود دارد.
در يادداشتتان براي فيلم ايرانبرگر نوشتهايد: فيلمي بد از فيلمسازي محترم و معتبر. كم پيش ميآيد از شخصيت فيلمسازي اينطور تعريف كنيد .
جوزاني «اعتبار»ش به خاطر فيلمي مثل جادههاي سرد و يك فيلم نصفه و نيمه به نام شير سنگي است. «احترام»ش هم براي اين است كه از بيننده طلبكار نيست. هر كاري كه ميكند رو و مشخص است. هرچند نگاه ايران برگر ظاهرا سياسي- عرفاني است و به همين خاطر به كمدي نميرسد.
تعريفتان از قهرمان كمدي چيست؟ ايرانبرگر قهرمان كمدي ندارد؟
ويژگي قهرمان كمدي عدم سازگارياش با محيط است. اگر سازگار باشد كه اصلا كمدي درست نميشود. اساسا ما در كشورمان اصلا نميتوانيم قهرمان كمدي درست كنيم. ما يكهزارم چاپلين هم كمدين نداريم.
قبل از انقلاب هم همين طور بود؟
قبل از انقلاب در اين زمينه وضعمان بهتر بود. كمديهاي روحوضي سخيف داشتيم. بعد از انقلاب سخيفش را هم نداريم. آدم كميك نداريم.
در تلويزيون مديري و عطاران نميتوانند قهرمان كميك باشند؟
مديري در تلويزيون داشت به قهرمان كميك ميرسيد. اما دو سه سال بيشتر دوام نياورد. او تبديل شد به آدمي كه كار كمدي را بلد است. خوب هم بلد است. اما همين. به بازياش ربطي ندارد. ساعت خوشش خوب است، اما آنجايي كه ميخواهد خودش را قهرمان كميك كند هپروتي ميشود مثل برره. آدمش مدام فاز عوض ميكند و مدام انقطاع دارد. مرد هزار چهره ميشود و… قهرمان كميك و همين طور قهرمان تراژيك بايد از دل شرايط بيرون بيايند.
عطاران چطور؟
عطاران ابدا قهرمان كميك نميشود. البته سريالهايش را نديدهام.
كاراكتر عطاران در سريالهايش ويژگيهاي مشخصي دارد: آدم ساده بيخيال آويزاني كه تا حدي دست و پا چلفتي است.
چقدر اين را ادامه ميدهد و چقدر مثل يك قهرمان كميك شما را ميخنداند؟ واقعيت اين است كه ما در كل نميتوانيم قهرمان كميك توليد كنيم. در سريالها نسبت به سينما شايد وضعمان كمي بهتر باشد. در سينمايمان كسي مثل پيمان قاسمخاني را داشتيم كه تا حدودي كارش را بلد بود هرچند او نويسنده است و نه قهرمان كميك. حالا نوشتههاي اخيرش هم كه خيلي خيلي بد است. مثل فيلمنامه طبقه حساس تبريزي.
حالا كه اسم تبريزي آمد از طعم شيرين خيال بگوييد. گويا در اكران نوروزي هم در فروش موفق نبود.
از فيلمهاي جنگياش در دهه ٦٠ هم عقبتر است. فيلم او سخنراني اكولوژيك است. معلوم است كه سفارشدهنده اين را از او خواسته است. اين فيلم كابوس است نه طعم خوشخيال! انيميشنهاي سياه فيلم واقعا كابوس هستند. مطلقا لحظهاي طنز و لحظهاي درام ندارد. ميتوانست ٢٠ دقيقه باشد يا چهار ساعت هم ادامه پيدا كند.
چرا فيلمسازان دهه ٦٠ ما به چنين روزي افتادهاند؟
اين بلايي است كه خودشان سر خودشان آوردهاند و سينماي دولتي تشديدش كرده. اين طيف قبلا به چيزي اعتقاد داشتند. اينها قبلا به جنگ اعتقاد داشتند. در دو فيلم اعتقادشان تمام شد. حالا پراتيك جديد اجتماعي دارند و سر افكندهاند. اگر سرافكنده نبودند راجع به آن حرف ميزدند. چرا پنهانش ميكنند؟ قبلا محل زيست اين فيلمسازان طرف پامنار بوده ولي الان در فلان برج شمال شهر زندگي ميكنند. چرا از محيط جديدشان حرف نميزنند؟ چرا اين محيط را تبديل به مساله نميكنند. براي اينكه با آن مماس نشدهاند و از گذشته هم بريدهاند.
از اين نسل رسول ملاقليپور در سينما عاقبتبخير ميشود؟
كم و بيش. در فيلم «سفر به چزابه» جدا از ديگر آثارش ميايستد. فيلم «كمكم كن» كارنامهاش را نقض ميكند. «ميم مثل مادر» خيلي اشكانگيز است. ولي باز رسول بهتر از بقيه است. هرچند نبايد حاتميكيا را همچنان ناديده گرفت.
در يادداشتهاي جشنوارهتان از چند فيلم كم و بيش تعريف كرديد. مثلا راجع به آخرين فيلم توكلي نوشتهايد كه فيلم متوسطي است و برخلاف كارهاي قبلياش روشنفكرانه نيست و بهترين كارش است. در حالي كه به نظر بسياري، تا آخر اين فيلم قصهاي وجود ندارد. فيلمساز سعي كرده يكسري از آن مايههاي ذهنياش را به زور به فيلم الصاق كند. همان بحث مرز واقعيت و خيال كه به گمان بسياري اينجا درنيامده.
فيلم حرف حسابش چيست؟ يك خانه شلوغ داريم و يك دعوايي بين دخترك و هومن سيدي كه خوب است. گلاب آدينهاش خوب است. هومن سيدي براي نخستين بار خوب است.
هاشمپور كاراكتر بيربطي نيست؟
چرا. بيربط است. عيب اصلي فيلم هم شخصيت اولش است. حرفهاي قلمبه سلمبه ميزند كه گاهي از اين حرفها خندهمان هم ميگيرد. بابك حميديان كاراكترش پادرهواست. شخصيت صابر ابر به كل اضافي است. در دو سوم اول اين شلوغي قابل تعقيب و پذيرفتني است.
آيا اين شلوغي به درام تبديل ميشود؟
شلوغي لحظاتي به درام تبديل ميشود. يك ذره قصه تعريف ميكند و اين خوب است. حرفهاي اضافي تنسي ويليامزي كه فيلمساز از پسش برنميآيد نميزند. من از ٢٠ به اين فيلم نمره يك و نيم ميدهم. به بقيه فيلمها كه زير صفر نمره ميدهم منهاي فيلم صفي يزدانيان و تا حدودي ارغوان عليمحمدي و بنكدار. فيلم صفي يزدانيان قطعا بهترين فيلم جشنواره است.
و خداحافظي طولاني فرزاد موتمن؟
فيلمساز فضا عوض كرده است. رفته حاشيه شهر و قصه يك كارگر را ميگويد. اين خوب است. اينكه آقاخاني ميآيد خانه و با زن حرف ميزند خوب است اما چرا وقتي بيرون است دل و جگر ميخورد و دوباره خانه كه ميآيد نيمرو درست ميكند؟ چرا با زنش در خانه (كه رابطهاش كمي خوب درآمده) اين شكلي رفتار ميكند اما به محض اينكه ميرود سر كار نظربازي ميكند؟
شايد ياد خاطره زنش ميافتد.
يعني چه؟ آدم معيني را دارد نگاه ميزند. خاطره بايد بماند و هر جا كه بخواهد پاي شخصيت اصلي بلغزد، آن خاطره نگذارد. اين كاراكتر لحظه به لحظه به اين خاطره خيانت ميكند و اين اتفاقا روشنفكري است و نگاه يك كارگر نيست. من اصلا كار نميبينم. دو تا نما از كارگاه ميبينم و تمام. لحظه مرگ را درست نميبينيم. چرا او اين كار را كرد؟ چرا عذاب وجدان ندارد؟
در آخر بحث دوباره برگرديم به اينكه چرا فيلمهاي ما با وجود ظاهر متفاوتشان نسبت به گذشته، نه قصه دارند و نه مهمتر از همه فكر و جهانبيني مشخصي؟ جدا از مميزي و دولتي بودن علت اين امر را در چه ميبينيد؟
غير از سانسور و سينماي دولتي مساله اصلي بريدن فيلمساز از جامعه است. شما ميتواني طبقهات را تغيير دهي و پيشرفت كني. اما چي ميدهي آن را ميگيري؟ يكسري همهچيز را ميدهند و به آنجا ميرسند. از آنجايي كه ما سينما نداشتيم و نداريم، هر چيز خوبمان تصادفي است و هر چيز بدمان قاعده است. مثلا ويسكونتي «زمين ميلرزد» ميسازد. آن دوره ماركسيست است و نگاهش به او اجازه ميدهد چنين چيزي بسازد. آريستوكرات ميشود و يك قطعه مكالمهاي را ميسازد يا نفرينشدگان را
و همه جا را به هم ميريزد.
در هر طبقهاي هست همان طبقه را به تصوير ميكشد.
به اضافه اينكه سينما بلد است. از اول سينما بلد است و سينما مديوم بيانياش است. ما سينما مديوم بيانيمان نشده است و به همين دليل سينما نداريم. مدام در حال دست وپا زدنايم. هيچ هنرمندي نيست كه جهان را عوض كند. يا جهان ندارد و دارد به سمت جهان شخصياش پيش ميرود و از آنجا هنرمند ميشود و به سبك ميرسد. آدمي كه از نخستين اثرش يك جهان منطقي داشته باشد، نداريم. شايد تنها كسي كه به شكلي كاريكاتوري اين جهان را دارد مسعود كيميايي است اما بقيه فيملسازان همين را هم ندارند.
يكسري از فيلمهاي جشنواره در گروه هنر و تجربه اكران شدند و استقبال بدي هم از آنها نشد. نظر شما راجع به اين گروه چيست؟
با كلمه هنرش مشكل دارم. هنر بايد طي زمان توسط مردم و منتقدان شناخته و راجع به آن حرف زده شود. ما بايد نسبت به استفاده از كلمهها حساس باشيم. طرف، مسجد شيخ لطفالله را ساخته و اسم خودش را هنرمند نميگذارد. خود را صنعتگر ميداند. برگمان ميگويد من صنايع دستي ميسازم. هنر بايد بتواند صاحبش را انسانتر و مخاطبش را قويتر و لطيفتر كند و نقد هم قرار است احيانا كاري كه اثر نميتواند بكند را انجام دهد.
يعني نگاهتان به گروه «هنر و تجربه» منفي است؟
قطعا منفي است. چون فيلمساز را متوهم ميكند. فيلمساز ميگويد كه من در تكسانس خيلي خوب فروختم در حالي كه مجموعه مخاطبهاي فيلمساز هزار نفر هم نبوده. هر فيلمي كه ميدانيم اكران ندارد را ميريزيم در اين بخش. يك جعبهاي كه پر از فيلمهاي جورواجور است كه هيچ كدام با هم ربطي ندارند.
در پايان اين گفتوگو به خودتان برسيم. نقدي كه بر نقدها و حرفهاي خود شما وجود دارد اين است حرفهايي كه شما راجع به نيت فيلمسازان ميزنيد سوءتفاهم درست ميكند. هر چه جلوتر رفتهايد، صحبت راجع به فرم را كنار گذاشتهايد و به صورت رگباري كلمهها و جملههايي را به كار ميبريد و فيلمساز را به توپ ميبنديد و تمام! و همين سوءتفاهم درست ميكند.
من بعضي جاها آنقدر تلگرافي حرف ميزنم كه فقط كساني كه مرا ميشناسند متوجه ميشوند چه ميگويم. اين انتقاد بر من وارد است. مسالهام اين است كه نقدم توسط مخاطب عام و خاص خوانده شود. نقد من هرجايي كه آنقدر تلگرافي ميشود كه «خاص»اش ميكند اين انتقاد بر آن وارد است. خيلي جاها بيحوصله بودهام، تنها ميخواستم اعلام موضع كنم، نميخواهم ادا دربياورم و خاصش كنم. هرجا حرفها در آمده كه وقت گذاشتم. بعضي وقتها يك خط حرف زدم، اما قابل فهم است. بعضي وقتها فيلمها آنقدر كلافهام ميكند كه ميدانم آمدهام بگويم و بروم. حتما اين انتقاد بر من وارد است.
بسياري از منتقدان سينماي ايران اعتقاد دارند كه بايد حسنهاي فيلمها را برجسته كرد و راجع به آنها حرف زد.
براي من نقد آن يك ذره خالي ليوان است. براي من نقد فلفل است، نه شكر و نه نمك.
سحر دولتشاهی از تنهایی لذتبخش بعد از جدایی میگوید
|
سینماژورنال: سحر دولتشاهی بازیگر زن توانای سینمای ایران کار بازیگری را از تئاتر آغاز کرد و پله پله بالا آمد.
به گزارش سینماژورنال برای او سال 93 نقطه عطفی در کارنامه اش بود؛ او از یک طرف بعد از مدتها ایفای نقش مکمل در فیلمهای مختلف در سومین فیلم حسین فرحبخش یعنی “مستانه” نقش یک را ایفا کرد و از آن طرف با دو فیلم نسبتا خوب “شکاف” و “عصر یخبندان” به جشنواره سی و سوم آمد.
در این بین “عصر یخبندان” علاوه بر مورد توجه مخاطبان قرار گرفتن، تایید هیات داوران را نیز به دنبال داشت و سیمرغ بلورین بهترین بازیگری مکمل زن جشنواره را بخاطر ایفای نقش در “عصر یخبندان” به دولتشاهی دادند.
سالی شلوغ با تنهایی لذت بخش
دولتشاهی که به دلیل جدایی از همسر سابقش رامبد جوان سال 93 را در تنهایی و البته پرکاری در عرصه بازیگری دنبال کرده در گفتگو با محمدصادق شایسته در “همشهری جوان” درباره این تنهایی بیان می دارد: سال 93 در عین حال که سال شلوغی برایم بود در تنهایی لذت بخشی هم سپری شد نه فقط به عنوان بازیگر که در خیلی جهات هم رشد داشتم.
یک رهایی جالب
وی ادامه می دهد: سال 93 هم شیرینی برایم داشت و هم یک رهایی جالبی برایم بود.
امیدوارم مهر بیشتری وجود داشته باشد
به گزارش سینماژورنال سحر دولتشاهی برای سال جدید هم چنین آرزویی دارد: برای سال 94 و همه سالهایی که می آیند هم امیدوارم مهر بیشتری وجود داشته باشد و هم از طرف من نسبت به اطرافیانم و از طرف آنها نسبت به من.
دوست دارم خیابانها پر از مردم سرحال باشد
این بازیگر با تعمیم دادن این مهرورزی به کل جامعه می افزاید: دوست دارم حال مردم کشورم خوب باشد. آرزوهای خوبی برایشان دارم. خصوصا در دورانی که احساس میکنم کمی بیش از حد طبیعی دلمردگی و ناراحتی در آنها وجود دارد، خیلی دوست دارم خیابانهای کشورم پر از مردم سالم و سرحال باشد.