سینماروزان: رحیم رحیمی پور جزو نسل اول سینماگران بعد از انقلاب است که در مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی، سینما را آموخت و از اوایل دهه 60 با «زندان دولهتو» وارد سینما شد و نزدیک به یک دهه در سینما حضور داشت و آثاری همچون «اتاق یک»، «انفجار در اتاق عمل»، «الماس بنفش» و «مستأجر» را ساخت.
آخرین ساخته سینمایی رحیمی پور «شیرین و فرهاد» بیش از دو دهه قبل ساخته شد و بعد از آن رحیمی پور از سینما فاصله گرفت. رحیمی پور به تازگی در گفتگویی تفصیلی با «نسیم» در کنار شرح علاقمندیش به سینما ادعاهایی را درباره برخی چهره های سینمای بعد از انقلاب و از جمله محمدمهدی حیدریان، عبدالله اسفندیاری، احمدرضا درویش و محمدعلی زم بیان کرده و البته از آسیبهایی گفته که بخاطر نگاه ضددرام پایه گذاران فارابی آفتی شد بر حیات سینمای قهرمان پرداز ایران.
بخشهایی از گفتگوی رحیمی پور را با این توضیح بخوانید که سینماروزان آماده انعکاس شفاف واکنشهای افرادی همچون درویش، زم، حیدریان و اسفندیاری نسبت به این گفته هاست.
کدام فیلمها را آن زمان دوست داشتید.
فیلمهایی که آن زمان دیدم و روی محتوای آنها فکر میکنم مثلا «گنج قارون»، «سلطان قلبها» و «قیصر» بودند. که از همان بچگی با قصیر مشکل داشتم و بعد از انقلاب هم که دوباره فیلمها را دیدم، متوجه شدم این فیلم یک جوهرۀ خاصی دارد که اگر ما ابتذال درونش، یعنی رقص و آواز و برهنگی آن را درست میکردیم، امروز یک سینمای خوب و مردمی و مثل گذشته پر رونق داشتیم، مثلا در فیلم گنج قارون آدمی را نشان میدهد که به ناامیدی مطلق رسیده و میخواهد خودکشی کند، اسمش قارون اسم ثروتمندترین مرد جهان است، او در موقعیتی قرار میگیرد و امیدوار میشود، موضوع امید است، چه میشود؟ با یکسری آدمهای عامی همراه میشود و در زندگی آنها امید میبیند و جالب است که در ترانه فیلم هم میگوید: ( گنج قارون نمیخوام / مال فراون نمیخوام / جام جمشید جم و تاج فریدون نمیخوام.) ولی تو فیلمهای بعد از انقلاب بدلیل سیاست مانور تجملات بیشتر فیلمها در اقتصاد دنبال مال فراون و در سیاست دنبال تاج فریدونند.
چرا با «قیصر» مشکل داشتید؟
من چند وقت پیش هم به ناصر ملکمطیعی گفتم که این قصه غلط است. چون مردم ایران در دوران گذشته به خواهر هیچ گنده لاتی نظر سوء نداشتند. به صورت منطقی با توجه به بافت فرهنگی فیلم، همه باید مواظب خواهر فرمان و قیصر باشند. قبل از انقلاب همه مواظب خواهر فرمانها و قیصرها بودند، اصلاً نمیگذاشتند کسی به خواهر فرمان چپ نگاه کند. در محله، اگر خواهر فرمان راه میرفت، لاابالیها جرات نمیکردند فکری بد در مورد ناموس فرمان و قیصر به ذهنشان خطور کند. لات و لوتها اگر بلایی هم سر کسی میآوردند، سر زنانی میآوردند که پناهی نداشتند و کسی نبود از آنها دفاع کند. کسانی که مدافعی نداشتند، اینها را من عیناً در محل خودمان یادم است که یک پسری بود، پدرش از این داشمشتیهای گنده لات بود مانند فرمان. خواهرش میان لاتها و چاقوکشها برای خودش حریمی داشت. قصه را نوشتم و به ناصر ملک مطیعی دادم. گفتم الان زمان حال است، فرمان زنده است و فهمیده قصه دروغ بوده که به خواهرشان تجاوز شده و قیصر فرار کرده و فرمان مانده و میخواهد این قصه و فیلم را از بین ببرد که سازندگان این دروغ نمیگذارند و باز فرمان را میکشند. ملکمطیعی قصه را خواند و آمد و گفت من بازی نمیکنم، گفتم چرا؟ گفت مسعود کیمیایی رفیق من است و ناراحت میشود و تو تمام مبانی فکریِ سینمای گذشته را از بین میبری.
برگردیم به بیوگرافی زندگی شما…
انقلاب فرهنگی شده بود، من فقط یک دست رختخواب داشتم که آن را پیچیده بودم در یک چادرشب تا بروم اصفهان. چون دانشگاه تعطیل شده بود. درگهی آمد و گفت بیا در فاصله تعطیلی دانشگاه برویم سینما بخوانیم. رفتیم خیابان جمهوری نرسیده به چهارراه ولیعصر. یک کوچه بود رفتیم داخل ساختمانی قدیمی، کلنگی بود دیدیم نزدیک صد نفر آنجا نشستند، شورجه، شمقدری،علیرضا شجاع نوری، علی مرادخانی، حیدریان و…. حضور داشتند. سعید بخشعلیان که الان جانباز شده و دو چشمش نابینا شده و فیلم سرباز کوچک را ساخته است او هم بود، خواهر سعید بخشعلیان هم نماینده ما بود در دانشگاه شهید بهشتی. ایشان ما را جمع کرد از هر دانشگاهی حدود 10، 15نفر جمع شدند، حدود 150 نفر شدیم، این 150 نفر آمدیم رفتیم سر فاطمی یکی از ساختمانهای صدا و سیما، کمال تبریزی و سعید حاجی میری آنجا بودند، نشسته بودیم داخل یک اتاق و کمال یک اِسپلایسر دستش بود آمد میخواست به ما درس بدهد و اسپلایسر را برای ما درس داد. بعد از آنجا آمدیم «تل فیلم» در مقصودبیگ جمع شدیم و کلاسهایمان آنجا تشکیل شد که آقایان اکبر عالمی، هوشنگ توکلی بعد مهدی کلهر آمدند، حتی حداد عادل میآمد، علی جنتی گاهی اوقات سر میزد، فخرالدین انوار و محمد بهشتی از طرف تلویزیون آنجا را به ما داده بودند و بعد که مهدی کلهر و هوشنگ توکلی آمدند یک دوگانگی در نوعِ نگاه پیش آمد یعنی کلهر یک نوعی سینما را میدید، انوار و بهشتی یک طور دیگری میدیدند، کلهر طرفدار سینمای قصهگو و قهرمانی بود ولی بهشتی و انوار طرفدار سینمای به اصطلاح هنری و شاعرانه و بدون قصه بودند، این اختلاف که پیش آمد درِ تل فیلم را بستند و دیگر ما را راه ندادند.
کلهر هنوز که هنوز است ایستاده است، به غیر از رفتارهای سیاسی که همه چیز ما را آلوده کرد از جمله اقتصاد، سیاست و فرهنگ ما را، ولی نگاهِ کلهر هنوز همان است. خیلی مهم است که آدم انقلابی از دهه شصت تا کنون نگاه انقلابیاش آلوده هیچ جریانی نشود. کلهر همان مرد انقلابی اصیلی است که بهمن 1357 بود.
مخملباف به زم خیلی نزدیک بود؟
اصلاً یکی بودند همین الان هم نگاه محمدعلی زم با محسن مخملباف یکی است، بقیه حرفها بازی است، مهم نگاه است…اینها با انقلاب همراه بودند ولی نگاهشان عمیق نبود و همین موجب انحراف شد مثلا در فیلم «توبه نصوح» آدمی که میخواهد توبه کند را به لجن و کثافت میکشانند و اصولا آدمهای خطاکار و سینماگران قبل از انقلاب را اینطوری میدیدند همان که مخملباف گفت با اینها در یک لانگ شات هم نمیایستد اینها آن زمان اصول ناگراهای تند رو و بی ترمز بودند. آقای زم گفت تو زندان دولهتو رانساز، گفتیم چه کسی بسازد؟ گفت مخملباف. دعوا شد، مخملباف اصلاً جلو نمیآمد، ما یک قشرِ دانشجویِ روشنفکر با تحصیلات عالیه بودیم، آنها، سوادشان هم در سطح سیکل و دیپلم، حتی بعضی از آنها سیکل هم نداشتند.
یعنی آن زمان بچه مسلمانها با سوادتر بودند؟
ما همه دانشگاهی بودیم، از داخل دانشگاهها آمده بودیم و به موضوع علمی و عمیق و انقلابی نگاه میکردیم. سر ساخت زندان دولهتو درگیر شدیم. تمام بچههای ما این طرف، از جمله شورجه و شمقدری و محمد دُرمنش همه جمع شدیم. آقای آیتالله جنتی رئیس سازمان تبلیغات بود، رفتیم پیش او به او گفتیم ما این فیلمنامه را نوشتیم آقای زم (سرپرست حوزه هنری) میگوید شما نسازید و اصلاً ما با ایشان در نگاهِ به سینما اختلاف نظر داریم، یک جلسه گذاشتیم آقای شمقدری و بچههای دیگر این طرف و یک طرف هم زم و یک طرف هم آقای جنتی و گفتیم یا جای ما اینجاست یا جای آقای زم، گفتیم میرویم اگر گذاشتید فیلم زندان دولهتو را بسازیم میمانیم، اگر نگذاشتند بسازیم استعفاء میدهیم میرویم. رفتیم جلسه گذاشتیم گفتیم آقای زم به درد سینما و فرهنگ و هنر نمیخورد او را بردارید، گفتم چیزی که ما میبینیم با چیزی که او میبیند اصلاً متفاوت است، بعد آقای جنتی گفت نخیر آقای زم هستند شما بروید و من استعفاء دادم، ولی بقیه بچهها استعفا ندادند و همانجا ماندند و من آمدم ارشاد پیش انوار که با هم سابقۀ تلفیلم را داشتیم. فیلمنامه را دادیم فارابی آنجا رد کردند. همین آقایان که الان هم هستند، آقای مجتبی اقدامی، عبدالله اسفندیاری، محمدعلی نجفی فیلمنامه را رد کردند و گفتند سینما چه ربطی به مسائل رئالیستی و سیاسی دارد؟
میترسیدند راجع به حزب دموکرات کردستان کسی فیلم بسازید؟
آن که هیچ اصلاً نگاهشان، نگاهِ دیگری بود. یک بار انوار به من گفت برو پیش بهشتی، ببین بهشتی چه میگوید، هر چه او میگوید به حرفش گوش کن، از او ایده بگیر، کارِ هنری بکنید. از این نظر با زندان دولهتو مشکل داشتند، 5 شهید و انقلاب، بحث سیاسی تند. 35 سال پیش فیلمی ساخته شد که قصه داشته، مسالۀ انقلاب را داشت، الان بعد از 35 سال همان را ساختند ولی قصه ندارد. خلاصه فارابی آن را رد کرد، به همراه کلهر رفتیم به انوار گفتیم. در راهروی باغ فردوس ایستاده بودیم، کلهر هم ایستاده بود، آقای انوار به کلهر گفت اگر تو آن را تایید میکنی من میگذارم رحیمپور آن را بسازد. کلهر گفت من تایید میکنم، گفت من فیلمنامه را خواندم، خیلی خوب است بگذارید بسازد، انوار گفت بساز…
یک گروهی از تلفیلم بودند که از ما جدا شدند، زمانی که در تلهفیلم بودیم، کلهر معاونت سینمایی شد و نیرو میخواست آمد از بچههای ما نیرو گرفت، مرادخانی، معصومی، حسین پارسایی و اثنی عشری و…. را برد. مرادخانی در ارشاد مدیرکل تولید فیلم شد. مرادخانی با حیدریان رفیق بود و او را معاون خودش کرد. مرادخانی و حیدریان در فیلمبرداری سررشته داشت و فیلمنامه ما رفت زیرنظر مرادخانی که در اداره تولید فیلم ساخته شود. حیدریان از طرف مرادخانی با من قرارداد بست، یک میلیون و ششصد هزارتومان قرارداد بست برای تولید فیلم زندان دولهتو. گفتیم این پول کم است! گفت ما همینقدر میدهیم. رفتیم ساختن فیلم را شروع کردیم، رضا پاکزاد فیلمبردار بود، خیلی خوب بود و خیلی کمک کرد، یک فیلم سینمایی بود خیلی هم سنگین بود که پاکزاد (فیلمبردار) خیلی کمک کرد.
اما نکته مهم قصه «زندان دولهتو» حضور احمدرضا درویش در این فیلم است .
درویش آن زمان در گشت ثارالله بود در سپاه، من عکس او را دیدم، دیدم شبیه شهید «اصغر غواصیه» است به او زنگ زدم گفتم بیا. قبول نمیکرد. تئاتر هم بازی کرده بود. نمیآمد و میگفت من فرماندهام و درگیرم. گفتم بیا نقش اصغر غواصیه را بازی کن، گفتم اگر نیایی روز قیامت جلوی تو را میگیرم. چند ساعت گذشت، من و شورجه در دفترمان در فاطمی نشسته بودیم دیدیم در باز شد و درویش آمد داخل. اصلاً درویش سینما نخوانده بود و فقط چند نمایش بازی کرده بود.
چند روز پیش به او گفتم یادت است پشت موتور من مینشستیم و با هم قال رسولالله نور العینی، حسینُ منی میخواندیم و با هم میرفتیم سر صحنه، یادت است سر جوادیه یک اتاق اجارهای داشتی، صاحبخانه داشت تو را بیرون میکرد، من در خوابگاه زعفرانیه دو اتاق داشتم، به خانمم گفت یک اتاق را بدهیم درویش، یادت هست در دیزین مسجد را خراب کرده بودند، به دخترم که الان دو تا بچه دارد، آن زمان بچه بود میگفتم نغمه مسجد را چه کسی خراب کرده؟ میگفت درویش. گفتم دوباره بیا خانه ما تا از نوههایم این بار بپرسم مسجد را چه کسی خراب کرد؟ بگویند درویش. گفت یادم رفته، گفتم آلزایمر گرفتی، گفتم معمولاً آدمهای بزرگ، سعی میکنند گذشتههایشان را فراموش نکنند که ببیند چه کسی بودند و از کجا و چطور آمدهاند.
گویا فیلم شما متوقف شد دلیلش چه بود؟
عوامل سینمایی وقت و شوراهای فارابی با ساخته شدن فیلم «زندان دولهتو» مخالف بودند، ولی به واسطه حمایت کلهر ساخته شد و همان یک میلیون و ششصد هزار تومان بودجه ساخت فیلم تمام شد و پروسه تولید فیلم خوابید. گفتند راشها را ببینید. اعتماد نداشتند راشها را دادند به منوچهر محمدی در شبکه 2 آن را دید تا شبکه 2 پول بدهد فیلم ساخته شود. منوچهر محمدی راشها را دید فیلم را تائید کرد ما را فرستادند شبکه 2 برویم با منوچهر محمدی صحبت کنیم که پول بدهند بقیه فیلم را بسازیم. دم در آسانسور من منوچهر محمدی را دیدم، دستم را بردم جلو به او دست بدهم او به من دست نداد. یک نگاهی عجیبی به من کرد چون من را قبول و باور نداشت اما بعدا فیلم را قبول کردند و باقی پول ساخت فیلم را دادند. فیلم را اکران کردیم، احمدنصر، که نقش استوار را بازی میکرد و در زندان در فیلم شهید میشد. گفت من شیراز بودم دیدم فیلم در سینماها اکران شده چه خبر شده بود و مردم میرفتند و فیلم را میدیدند. درست در زمان اکران فیلم شبکه 2 فیلم را پخش کرد.
وقتی شبکه 2 فیلم را پخش کرد، حضرت آقا فیلم را دیدند، زنگ زده بودند به مهندس موسوی که نخست وزیر بود و پرسیده بودند این فیلم را دیدی؟ او گفت بود بله ، آقا پرسیده بودند فیلم را چه کسی ساخته است؟ مهندس موسوی هم فیلم را دیده بود و خوشش آمده بود. حضرت آقا فرموده بودند که این فیلم، فیلم درستی است، آن زمان فیلم «تاتوره» هم ساخته شده بود که خیلی تحویلش گرفته بودند اما مثل اینکه مهندس موسوی به فیلم اعتراض داشت! به نظر من نگاهِ مهندس موسوی با نگاهِ رهبری و نگاهِ انقلاب نزدیک به هم و یکی بود که اتفاق نظر بر فیلم زندان «دولهتو»دلیل این نزدیکی است ولی اتفاقات دیگری داشت از همان زمان میافتاد.
اطرافیان مهندس موسوی که جزو شاگرد تنبلهای حسینیه ارشاد بودند و زمان شریعتی هم با تک ماده قبول میشدند و تحلیل علمی از سینما و هنر و امور سیاسی نداشتند و دانش دینی آنها هم سطحی و احساسی و شعرگونه است کار را به اینجا کشاندند و بعد نتیجهاش فتنه 88 شد که مصداق آیه « وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ» هستند، حتی خود شریعتی هم مدعی شناخت کامل معارف الهی و نظریه پردازی در این مورد نبود که این شاگردهای تک ماده ای مدعی شدند و انقلاب و اقتصاد و فرهنگ و سینما را به اینجا کشاندند.
آری با انتخابهای فرهنگی باید افراد را شناخت، نگاهِ مهندس موسوی سمت «زندان دولهتو» بود نه سمت «تاتوره» نه سمت بنیاد فارابی. انحراف از نوعِ نگاه زهرا رهنورد که به قولش خودش میگوید هنری بود آغاز شد همان امور محسوس را بدون امور معقول دیدن، مخملباف به خاطر مشاوره گرفتن از همین نوع نگاه به مسیر دیگری رفت و از «توبه نصوح» به «فلسفه و جنسیت» رسید، سیدمحمد بهشتی هم با زهرا رهنورد هماهنگ بود، مهندس موسوی این وسط با انقلاب یک ارتباطی داشت اما اطرافش را این افراد پر کرده بودند و نمیتواند از اینها جدا شود چون دوستان و خانوادهاش هستند.
وقتی «زندان دوله تو» پخش شد و پس از تماسی که حضرت آقا با مهندس موسوی داشتند مهندس موسوی زنگ زده بود به انوار که این فیلم را چه کسی ساخته است؟ او هم گفته بود یک دانشجوی اصفهانی آن را ساخته است.گفت رئیسجمهور (حضرت آیت الله سید علی خامنهای) زنگ زده و گفته او بازهم فیلم بسازد. ما این نوع سینما را میخواهیم. آن زمان من در خوابگاه زعفرانیه بودم، طبقه پایین حیدریان بود، طبقه بالا من بودم، حیدریان صبح آمد یک پاکتی به من دادند. ده هزار تومان داخلش بود که تتمه دستمزدم بود، گفت این را آقای فخرالدین انوار فرستاده، گفته این را بگیر و بیا وزارتخانه با تو کار دارم، گفتم چه کاری دارد؟ گفت گفته اگر فیلمنامه داری بیاوری، من یک فیلمنامه داشتم به نام «خاطرهها».
«خاطرهها» قصۀ آن دواتگر اصفهانی است که وقتی یک سماور از روسیه میآورند، امیرکبیر سماور را میبیند، و دواتگر را صدا میکند به او میگوید مانند این سماور را بسازد، بعد دویست تومان به او میدهد میگوید برو اصفهان کارگاه تاسیس کن و میخواهد کارگاه سماورسازی تاسیس کند، امیرکبیر عزل میشود و او را میگیرند که این پول را پس بده، بعد او پول ندارد که پس بدهد و او را حسابی میزنند او به گدایی میافتد 170 تومانش را تهیه میکند میدهد کور میشود و قصه از جایی شروع میشود که او کور میشود، فیلم نامه را دادم به ارحام صدر حواند که نقش دواتگر را بازی کند و او قبول کرد.
من چون سابقه سرودن شعر داشتم با نثر مسجع فیلمنامه این قصه را نوشته بودم. دوباره اینها فیلمنامه را فرستادند فارابی. عبدالله اسفندیاری از اول تا آخرش به من متلک گفت، من اصلاً با شعر به سینما آمدم، آخرین شعرم را برای هر کسی میخوانم میگوید خیلی خوب است، وقتی مادرم فوت کرد رفتم اصفهان در راه اصفهان یک شعری که 45 سال پیش گفته بودم یادم رفته بود.ناگهان تو راه اصفهان یادم اومد که «به پای ننهِ خوب و عزیزم/ دلم میخواد همیشه گل بریزم/میگن کرده منو گنده بلالی/ امیدوارم ننه هیچ وقت ننالی…/خلاصه ننه تو خیلی زحمت کشیدی / و خیری از رحیم خود ندیدی.
عبدالله اسفندیاری که پرفسور سینماست و فیلمنامه هایی نوشته که در جهان بی نظیر است و یکی از همان تک ماده ای های حسینه ارشاد است، از سر تا پای فیلمنامه را ایراد گرفت و چون قصه درباره شهدا نبود، حمایت نشد و میگفتند تو میخواهی ادای .علی حاتمی را دربیاوری گفتم علی حاتمی چه ربطی به این فیلمنامه دارد؟ من با او چه کار دارم؟ فیلم من تاریخی است با نثر مسجع؛ خلاصه نگذاشتند و فیلم نامه «خاطرهها» ماند و از همه غم انگیزتر این که ارحام صدر مُرد و در آن بازی نکرد و منهم گفتم بروم قصههای «زندان دولهتو» را ادامه بدهم که نتیجهاش شد فیلم «اتاق یک».
اولی به حزب دموکرات و دومی راجع به کوملهها. اما قدرت کارگردانی فیلم اول در فیلم دوم شما نبود.
بله. تحت تاثیر فضای موجود اشتباه کردیم، ما ساختاری کلاسیک را در زندان دولهتو پیاده کردیم و در فیلم دوم گول آوانگارد بودن سکانس پلان بودن را خوردیم. خواستیم یک کار خاص بکنیم و در زمینههایی مشکل پیدا کردیم، این روش ریتم فیلم را انداخت و فیلمبردار هم نتوانست کار را در بیاورد. خلاصه فیلم «اتاق یک» نشد و اصلیترین مساله آن هم ریتم بود. «اتاق یک» ریتم سینمایی نداشت و البته یک چیزی که ما را فریب داد همین نگاه هنری بود که فارابی به سینمای ایران تزریق کرد، اصلاً این نگاه سینمای ایران را نابود کرد. مهمترین مساله هم این بود که عناصر دراماتیک را از از سینما گرفتند قصه و قهرمان. اگر فیلم قصه نداشته باشد دیگر ریتم و دکوپاژ و بازیگری و ….. ندارد. ما هم خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو، فیلمی ساختیم که فرمش هنری و جدید باشد ولی نشد، مانند زندان دولهتو نشد. فیلم ما داستان فرار سرهنگ شهید ابراهیم علیاصغرلو بود. اشتباه ما نگاه به اصطلاح هنری و شاعرانه ای بود که از بنیاد فارابی به سینما و فیلمسازی تزریق شده بود و حالا میفهمیم که شعر برای سینما یک سم مهلک است و سینما باید درام و کشمکش و ریتم و وزن سینمایی داشته باشد.
اگر سینمایی ساخته بودیم ،موفق بودیم. سینمایک اصولی دارد، اصولش را باید رعایت کنیم اولین مولفه ساخت فیلم نگاه است. یعنی چطوری نگاه میکنیم؟ اگر بخواهیم عمیق ببینیم، باید عمق میدان داشته باشیم، اگر در نگاهمان عمق میدان نداشته باشیم یعنی تا نوک بینیمان را ببینیم این سینما نیست، و فاجعه اینجاست که بعضی دوستان در سینمای ایران موضوعات عمیق را سطحی کرده و حتی عکاسی را در آن رعایت نمیکنند.
ریتم یکی از اساسیترین مختصات سینماست که بتواند قصه را جذاب کند و جاذبه ایجاد کند. «اتاق یک» شکست خورد و بعد از آن آمدیم فیلمهای دیگری را شروع کردیم که در آنها سعی کردیم مهمترین مولفههای فیلمسازی را رعایت کنیم ولی دیگر قصه در سینما نبود و بنیاد سینمایی فارابی با آن نگاه شاعرانه و تک ماده ای حسینه ارشاد قصه و کشمکش و درام را از بین برده بود، خود قصۀ زندان دولهتو واقعاً سینما بود، یک سینمای نو بود، یک سینمای جدید بود. من اخیراً راجع به جهاد با دانشجویان در دانشگاه بحثی داشتیم دیدم درباره جهاد. این قضیه در زندان دولهتو بوده و البته ربطی به من نداشت و من اصلاً نمیفهمیدم قضیه چیست. نکته مهم این است که حسین یزدانپناه و 5 شهید دیگر جهاد را چگونه دیدند و چگونه وارد عرصه دراماتیک جهاد شدند. هنوز که نگاه میکنیم، میبینیم سینمای ما اگر بخواهد جهادی باشد باید چه نوع جهادی را مطرح کند. بعد از همه این اتفاقات فیلم مستاجر را ساختیم، انفجار در اتاق عمل را براساس یک داستان مستند ساختیم و تا سال 75 که آخرین فیلمم راجع به انقلاب را کار کردم، دیگر کاری نکردم، در صورتی که بعضی از بچهها میگفتند برجسازی راه انداختم اما من هیچ کارِ دیگری انجام نمیدادم، از سازمان تبلیغات هم استعفاء دادم آمدم بیرون و دیگر هیچ جا استخدام نشدم، نه بیمهای نه بازنشستگی و حتی یارانه هم نمیگیرم اما سینما را رها نکردم.