1

پرسش یک رسانه مستقل درباره شباهت «خوک»مانی حقیقی با پروژه ناتمام بهرام بیضایی⇐آیا «حسن» معادل «پروا نیازی» است؟

سینماروزان: نام تازه ترین فیلم مانی حقیقی با عنوان «خوک» به مانند فیلم قبلیش «اژدها وارد میشود» به عنوان یکی از آثار حاضر در بخش مسابقه جشنواره برلین اعلام شد و همین اعلام نام که همراه بود با انتشار خلاصه داستان این فیلم کمدی، موجب گمانه زنی یک رسانه درباره شباهتهای میان این فیلم با پروژه ناتمام «لبه پرتگاه»بهرام بیضایی شد.

رسانه مستقل «نمایش خانگی» به بهانه حضور تهیه کننده «شهرزاد» به عنوان سرمایه گزار «خوک» پرسشهایی را درباره شباهتهای پیرنگ این فیلم و «لبه پرتگاه»بیضایی طرح کرده است.

متن گزارش این رسانه را بخوانید:

محمد امامی تهیه کننده «شهرزاد» که امسال با آثاری همچون «مصادره»، «مغزهای کوچک زنگ زده» و «بمب» رقیب اصلی سازمان هنری-رسانه ای اوج در جشنواره فیلم فجر است به جشنواره برلین راه پیدا کرد.

محمد امامی با فیلم «خوک»مانی حقیقی به بخش مسابقه جشنواره برلین راه پیدا کرده است.

«خوک» که نقش اصلیش را حسن معجونی بازی میکند داستان یک سینماگر شکست خورده را روایت میکند که درگیر یک پرونده قتل میشود. هرچند «خوک» یک کمدی است اما شباهتهایی دارد با تریلر جنایی «لبه پرتگاه»بهرام بیضایی که بنا بود در میانه دهه هشتاد تولید شود اما به دلیل اختلافات بیضایی با حمید اعتباریان تهیه کننده به جایی نرسید.

در «لبه پرتگاه» این یک بازیگر زن شناخته شده به نام «پروا نیازی» بود که در یک ظاهرسازی تمام عیار متهم به قتل می‌شد و در «خوک» یک کارگردان مرد شناخته شده به نام «حسن» است که متهم به قتل می شود!

«حسن» در «خوک» متهم است به قتل سریالی یک گروه از کارگردانان سرشناس سینما(!!) و «پروا نیازی» در «لبه پرتگاه» متهم است به قتل جسدی که در صندوق عقب خودروی گروه تولید فیلم یافت شده است!!!

لیلا حاتمی، لیلی رشیدی، پری ناز ایزدیار، سیامک انصاری، علی باقری، مینا جعفرزاده، آیناز آذرهوش و رضا یزدانی، بیوک میرزایی، سهیلا رضوی و علی مصفا دیگر بازیگران «خوک» هستند؛ فیلمی که در جشنواره امسال فجر هم حاضر نیست و باید منتظر زمان اکران آن ماند تا متوجه شباهتهای بیشتر با پروژه ناتمام بیضایی شد.




پیام تبریک تولد یارِ غار احمدی‌نژاد برای بهرام بیضایی!+عکس

سینماروزان: کمتر پیش آمده که در ایران سیاستمداران سالروز تولد هنرمندان را تبریک بگویند و سابقه نداشته که سیاستمداری تولد سینماگری را تبریک بگوید.

به گزارش سینماروزان اسفندیار رحیم‌مشایی یارغار محمود احمدی‌نژاد پنجم دی ماه سالروز تولد بهرام بیضایی را بهانه‌ای کرده برای صدور پیام تولد به بیضایی؛ نویسنده-کارگردانی که آخرین فیلمش «وقتی همه خوابیم» را در دولت اول محمود احمدی‌نژاد ساخت.

متن پیام تبریک رحیم‌مشایی به بیضایی را بخوانید:

جناب آقای بیضایی!

با سلام!
سالروز تولدتان را تبریک عرض می‌کنم. شما از افراد شاخص و برجسته هنر هفتم ایران هستید. جامعه فرهنگی و هنری کشور شما را خدمتگزار ارزشمند در پژوهش، نمایشنامه‌نویسی و فیلم‌سازی می‌شناسند.
بر من تکلیف است که از امثال جنابعالی که به خزانه فرهنگ و هنر کشور افزوده و به ارتقای دانش و بینش مردم شریف، یعنی میراث داران تمدن بزرگ ایرانی یاری می‌رسانند، احترام گذاشته و قدردانی نمایم.

متن اجتماعی اسفندیار رحیم‌مشایی
متن اجتماعی اسفندیار رحیم‌مشایی



همزمان با ۷۹ سالگی بهرام بیضایی رخ داد⇐روایت داریوش ارجمند از شرافت «حاجی نقدی»، «شمعی» که به‌جای دستمزد «سگ کشی» از بیضایی گرفت و آنها که بازی در این فیلم را توهین به دین می‌دانستند!

سینماروزان: 5 دی ماه سالروز تولد بهرام بیضایی است؛ مولف تمام عیار سینما و نمایش ایران که هشت سالی میشود ایران را ترک کرده در ایالات متحده به تدریس مشغول است و در این هشت سال حتی یکی از مسئولان بیشمار فرهنگ و هنر مملکت نپرسیده که آیا حتی تدریس هم آن قدر برای بیضایی دست‌نیافتنی بوده که شرایطش نه یکی از دانشگاههای مطرح داخل که در دانشگاه استنفور فراهم شود؟

به گزارش سینماروزان همزمان با تولد 79 سالگی بهرام بیضایی داریوش ارجمند بازیگری که با ایفای نقش «حاجی نقدی» در تریلر «سگ کشی» بیضایی به ناگاه در کانون توجه قرار گرفت و توانست پرکاری بعدی را در سینما و تلویزیون تجربه کند در گفتگو با «شرق» روایت جالبی را ارائه داده از چگونگی حضور در «سگ کشی».

ارجمند که در «سگ کشی» ایفاگر کاراکتر پیرمردی گورفروش و در عین حال نظرباز با نام «حاجی نقدی» است درباره چگونگی حضور در «سگ کشی» بیان داشت: یادم می‌آید دو روز مانده به روز تولد بهرام بیضایی،  حسن پورشیرازی با من تماس گرفت و گفت نقشی هست و آیا مایلی در آن بازی کنی؟ من گفتم چرا خود ایشان با من تماس نگرفت! بعد از آن خود آقای بیضایی با من تماس گرفتند. من به دفتر ایشان رفتم. آقای بیضایی گفتند: «من باید از تو تست بگیرم». من هم پاسخ دادم: «اصلا آمدم اینجا به شما تست بدهم و بروم». همان زمان به اتاق دیگر کارش رفتم و دوربین «هندی‌کم» هم قرار داشت. فیلم‌نامه را برای من آوردند و نقش را خواندم و دوربین را روشن کردند. بعد بازی‌ام را مقابل دوربین شروع کردم. در نهایت آقای بیضایی به من گفت: «این برای فیلم خوب است». من هم گفتم: «برای من هم خوب است». بعد از آن تهیه‌کننده آمد و گفت: «بیا قرارداد ببندیم». من هم گفتم: «من قرارداد نمی‌بندم»!

ارجمند ادامه داد: اتفاقا برای بعضی‌ها این سؤال پیش آمد و حتی سوءتفاهم‌هایی هم برای تهیه‌کننده پیش آورد. همان موقع دیدم مژده (شمسایی‌) وارد اتاق شد و گفت: «تو چرا نمی‌خواهی بازی کنی»! من هم گفتم: «من به کسی نگفتم که بازی نمی‌کنم. فقط گفتم قرارداد نمی‌بندم». البته من از قصد کمی هم شیطنت کردم. بعد به خانم شمسایی گفتم: «من اصلا برای این فیلم قرارداد نمی‌ببندم و دستمزد هم نمی‌خواهم. فقط لطفا بعدا شمع کیک تولد بهرام بیضایی را به من بده». مژده (شمسایی) هم بعد از جشن، ‌شمع را به من داد و هنوز هم در منزلم این شمع را دارم. یادم می‌آید آن زمان چشمان مژده پر از اشک شده بود.

داریوش ارجمند پیرامون عدم دریافت دستمزد از بیضایی خاطرنشان ساخت: بهرام بیضایی قبل از «سگ‌کشی»، ٩ سال فیلم نساخته بود؛ یعنی نگذاشتند که فیلم بسازد. برای او مشکلات زیادی به وجود آوردند. حالا که فیلمش را شروع کرده بود، خیلی خوشحال بودم که «سگ‌کشی» ساخته می‌شود. ضمنا بخشی از فیلم را هم خود ایشان سرمایه‌گذاری کرده بود. ایشان هنرمند بزرگی است، بنابراین دستمزد من در این فیلم همان شمع تولد ایشان بود که گرفتم. ضمن اینکه به نظر خودم یکی از افتخارآمیزترین نقش‌هایم، ‌همین «حاجی‌نقدی» فیلم «سگ‌کشی» است.

ارجمند درباره نقش «حاجی نقدی» گفت: بعد از تست به آقای بیضایی گفتم که اگر اجازه بدهید، روی صدای حاجی نقدی کار کنم. چون در فرهنگ بازیگری ما ظاهرا صدا به حساب نمی‌آید. ما ممکن است چهره فردی را از یاد ببریم. ولی صدای او را نه. به قول زنده‌یاد فروغ، «تنها صداست که می‌ماند». تحلیلم این بود که صدای ایشان باید از ته تاریخ بیاید. چون او، آدمی جامانده است و اعتقاداتش از ته تاریخ می‌آید و به‌قولی هنوز به‌روز نشده است! بااین‌حال مرد شرافتمندی است. حتی اگر به گلرخ کمالی نگاهی دارد، به این دلیل است که نمی‌داند او شوهر دارد. چون آن زن، ‌این موضوع را پنهان کرده بود. این آدم در‌ مقایسه‌ با سایر شخصیت‌ها، شرافتمندانه رفتار می‌کند. در‌حالی‌که سنگستانی، ‌لات‌ها و کامپیوترفروش و… همه به ماهرخ آسیب رساندند.

این بازیگر درباره حواشی بعد از ایفای این نقش گفت: حتی برخی‌ها بعد از دیدن فیلم به من گفتند که چرا این نقش را بازی کردی و این فرد به دین توهین می‌کند. من به آنها گفتم که گلرخ در جایی از فیلم می‌گوید که آیا یک مرد پیدا نمی‌شود. در رفتار حاجی نقدی، در قیاس با شخصیت‌های دیگر، صداقت بیشتری بود. درنهایت هم خود بیضایی نقش را درست نوشته بود که شما نمی‌توانستید آن را بد بازی کنید.

داریوش ارجمند-حاجی نقدی-سگ کشی
داریوش ارجمند-حاجی نقدی-سگ کشی



نگاه رسانه اصلاح‌طلب به اوضاع فرهنگ و هنر⇐بیضایی رفته تعطیلات و تقوایی رفته تعمیرات/ر.اعتمادی و فهیمه رحیمی را با ادای گلشیری و بهرنگی به خورد ملت می‌دهند/منتهای تأثیرگذاری بازیگران، شده است افتتاح رستوران زنجیره‌ای!

سینماروزان: غلبه تظاهرات روشنفکرانه بر سیر و سلوک بخشی از جامعه فرهنگی موجب شده است که تشخیص سره از ناسره برای مخاطب تازه‌کار دشوارتر شود.

به گزارش سینماروزان این تظاهرات و تلاش برای منگنه کردن خود به جریانی که اصالت وجودی ات در نقطه مقابل آن است موجب شده روزنامه اصلاح طلب «شرق» در یادداشتی طنازانه به آن بتازد.

متن این یادداشت طنازانه را بخوانید:

من و شما هم کاسبیم

از ما ‌پرسیدند چرا رسانه‌ها این‌طوری شدند و انتشار یا عدم انتشارشان فرقی نمی‌کند؟
جواب ما این است که چی الان فرق می‌کند؟ مثلا قدیم یک فیلم بیضایی یا تقوایی درمی‌آمد، یک اتفاق محسوب می‌شد. الان بیضایی رفته تعطیلات و تقوایی رفته تعمیرات و خبری نیست. اینها هم که الان فیلم می‌سازند ٩٠ درصد ما را فیلم می‌کنند تا بودجه بگیرند یا روی پرده ادای روشنفکری درمی‌آورند، اما پشت پرده مشغول ساخت‌وپاخت هستند.
کتاب هم همین شده. قدیم ادبیات مسئولیت اجتماعی بود. الان تقریبا همان ر. اعتمادی، و فهیمه رحیمی و دانیل استیل را می‌نویسند منتها نویسنده‌ها ادای گلشیری و بهرنگی و گلسرخی را درمی‌آورند، اما مرتب بررس‌ها را لایک می‌کنند که یک‌موقع کتابشان توی ارشاد مشکل پیدا نکند.  توی ورزش هم همین بوده. توی فوتبال مثلا حجازی و اینها یک‌موقع اسطوره مردم بودند و اخلاق یاد می‌دادند. الان ورزشکارها مدل فشن مردم هستند و نهایتا مدل مو یاد می‌دهند.  یک‌موقع قهرمانان کشتی و اینا مثل تختی نماد پهلوانی بودند و به‌خاطر مردم جلوی مسئولان بلند هم نمی‌شدند. الان یا کاندیدای شورای شهر و مجلس می‌شوند یا توی میهمانی مسئولان شرکت می‌کنند شاید تهش چیزی بماند. 
یک‌موقع بازیگران چهره مؤثر اجتماعی بودند. الان بیشترین تأثیری که می‌گذارند این است که رستوران زنجیره‌ای باز می‌کنند و جای ته‌دیگ، ته‌سیر می‌گذارند.  یا خوانندگان و نوازندگان یک‌موقع اهل فعالیت‌های اجتماعی و مردمی بودند. الان نهایتا توی پینت‌بال مبارزه می‌کنند و حبس‌دمشان عالی است.  حالا با این اوصاف که هیچی مثل قدیم نیست، شما توقع دارید روزنامه‌ها و روزنامه‌نگاران مثل قدیم باشند؟ شما خودت مثل قدیم‌هایی؟ جان عالمی راستش را می‌گویی؟
ما که می‌گوییم الان همه در یک بنگاه خیلی‌خیلی بزرگ زندگی می‌کنیم و همه کاسبیم و فروشنده. هم خودمان را می‌فروشیم هم کارمان را هم آرمان و آرزوهایمان را. فقط الان مسئله قیمت است. یکی زودتر می‌فروشد، یکی دیرتر. یکی ارزان‌تر، یکی گران‌تر. حالا بعضی‌ها البته بلدند خریدوفروششان را هم طوری نشان بدهند که انگار دارند «هزینه» می‌کنند.
خب حالا که سر صحبت باز شد بگویید ببینم آرمان‌ها و کلمه‌های من را می‌خرید چند؟ خودتان چی؟ چی دارید و می‌فروشید خودتان را چند؟
(البته بلانسبت شما مردم و مسئولان! بهتان برنخورد! ما فقط خودمان را گفتیم). 




آیا ارشاد حواسش هست؟⇐یک کپی‌برداری دیگر از «حقایق درباره لیلا دختر ادریس» بیضایی+فیلم

سینماروزان: در حالی که از همان اولین نمایش «فروشنده» اصغر فرهادی در جشنواره کن شباهتهای دراماتیک به فیلمنامه دهه پنجاهی «حقایق درباره لیلا دختر ادریس» بهرام بیضایی خودنمایی کرد(اینجا را بخوانید) و بعدتر شهلا لاهیجی ناشر رسمی بیضایی بر این شباهتها صحه گذاشت(اینجا را بخوانید) حالا یک گرته برداری دیگر از این فیلمنامه این بار در تئاتر جلب نظر کرده.

«اون دیگه اینجا زندگی نمیکنه» نام نمایشی است که به تازگی در تماشاخانه سنگلج روی صحنه رفته؛ نمایشی که کارگردانش مدعی شده نمایانگر تلاش زنان برای حفظ هویت در جامعه مردسالار ایران است!

آنها که در روزهای ابتدایی نمایش را دیده اند نه تنها عنصری به نام حفظ هویت زنانه نظرشان را جلب نکرده بلکه بیش از هر چیز شباهت مضمون داستانی ابتدایی نمایش یعنی سکونت یک زن در خانه ای مشکوک به مضمون فیلمنامه مشهور بیضایی برایشان پرسش برانگیز شده.

اینکه با وجود ممیزی های ارشاد چگونه چنین گرته برداریهای آشکاری در خط داستانی آن هم بدون نام بردن از منبع شکل می گیرد به کنار، اینکه در دهه نود که تصویر همه چیز و حتی بدنامی زنان کاملا متفاوت از چهار دهه قبل است، همچنان آثاری روی صحنه بروند وامدار مختصات دهه پنجاه و با تاثیرپذیری از «حقایق…» جای سوال دارد.

در عقب افتادگی دست اندرکاران نمایش همین بس که با نوعی ادبیات آتشین بر مردسالاری جامعه معاصر ایران می تازند و انگار خبر ندارند در سایه بمباران فرهنگی از ماهواره تا شبکه های اجتماعی، حتی آن مردسالاری که بیضایی زمانی در «حقایق…» بر آن تاخت دیگر معنای قبلی خود را ندارد.

نگاهی به آثار متأخر بیضایی و فی المثل مورد مناقشه برانگیز «وقتی همه خوابیم» که زنی عروسکی با بازی شقایق فراهانی جماعتی از مردان از تهیه کننده مرد تا کارگردان مرد و بازیگر مرد را آلت دست خود می‌کند گواهی آشکار است بر آن که حتی خالق «حقایق…» دیگر اعتقادی به آن مردسالاری سبوعانه دهه پنجاهی ندارد.

برای دیدن تیزر این نمایش اینجا را ببینید.




چرا سوسن تسلیمی جواب رحمانیان را نداد؟ چرا بیضایی صدایش را به «آینه‌های روبرو» نداد؟ چرا مهدی هاشمی، داریوش فرهنگ و خمسه نپذیرفتند در نمایش رحمانیان حضور داشته باشند؟

سینماروزان: محمد رحمانیان که تنها تجربه سینمایی اش «سینمانیمکت» حتی در هنروتجربه هم توجهی برنینگیخت و همین ادامه کارش در سینما را به بن بست کشاند مدتها قبلتر از کار در سینما، تجربیات تئاتری خاص خود را هم داشت؛ تجربیاتی که از شدت پهلو زدن به آتراکسیون، مطلوب مخاطبان حرفه ای تئاتر واقع نشد و شاید همین بود که رحمانیان کوشید با به میان آوردن برخی نامهای خاص هنری ایران در کانون توجه قرار گیرد.

به گزارش سینماروزان او  در نمونه ای همچون «هامون بازان» به سراغ استفاده از وجاهت داریوش مهرجویی برای جلب مخاطب رفت و حالا چند سالیست که با روخوانی یا اجرای آثار بهرام بیضایی است که به دنبال کسب اعتبار است.

 رحمانیان بعد از روخوانی یا اجرای آثاری از بهرام بیضایی نظیر «روز واقعه»، «خاطرات هنرپیشه نقش دوم» و «مجلس ضربت زدن» چند هفته ایست که فیلمنامه «آینه های روبرو»ی بیضایی را روی صحنه برده است.

 «آینه های روبرو» که برخلاف ادعاهای رحمانیان درباره عاشقانه بودن، محصولی است درباره به قهقرا کشیده شدن جنس زن در مناسبات اجتماعی دو دوره تاریخی متفاوت، با فرمت فیلم-تئاتر روی صحنه رفته است.

رحمانیان در گفتگویی پیرامون «آینه های روبرو» از تلاشش برای جمع کردن بازیگران قدیمی بیضایی در این اجرا سخن گفته؛ تلاشی که به دلیل عدم استقبال سوسن تسلیمی، مهدی هاشمی، داریوش فرهنگ و علیرضا خمسه نتیجه نداده است.

محمد رحمانیان درباره چرایی تبدیل یک فیلمنامه به فیلم-تئاتر به «تاریخ ایرانی» بیان داشت: داستان با یک فلاش‌بک به سال ۱۳۳۵ می‌رود و بعد به دهه چهل می‌رسد و به نقطه اول برمی‌گردد. در فیلم شما این امکان را دارید که با یکسری تمهیدات سینمایی این رفت‌و‌برگشت‌ها را انجام بدهید. اما در تئا‌تر نمی‌توانستم این کار را بکنم. اینجا هر بار باید گریم بازیگران را جوان‌تر می‌کردیم. اما نمی‌شد چرا که چنین امکانی را در تئا‌تر نداریم. مگر اینکه دو بازیگر این نقش را بازی می‌کردند. یکی میانسالی و یکی جوانی را که این را هم دوست نداشتم و دلم نمی‌خواست این اتفاق بیافتد چرا که می‌دانستم بهرام بیضایی هم برای یک بازیگر این نقش‌ها را نوشته است. به طور مشخص نزهت را برای سوسن تسلیمی نوشته بود. مطمئن بودم خانم تسلیمی نقش نزهت را در ۳۱ سالگی، بین ۱۸ تا ۴۰ سالگی‌اش بازی کند. حتی تاریخ پایان متن با تاریخ تولد ۳۱ سالگی سوسن تسلیمی همزمان بود. یعنی ۱۸ بهمن ۵۹ این متن به پایان رسیده بود. به همین دلیل تصمیم گرفتم که یک بازیگر این نقش را بازی کند. اینجا بود که فیلم به کمکم آمد.

رحمانیان ادامه داد: برای سوسن تسلیمی نامه نوشتم و از او خواستم که صدایشان را داشته باشیم و خواستم که بخش پایانی را بخوانند. اما متأسفانه جوابم را ندادند. برای بهرام بیضایی هم نوشتم و خواستم که این بخش پایانی را خودش بخواند اما قبول نکرد. البته  مژده شمسایی پاسخ داد که بیضایی فکر می‌کند صدایش مناسب نباشد.

رحمانیان با اشاره به اینکه علاقه داشته تمام بازیگران آثار سابق بیضایی را دور هم جمع کند ادامه داد: حیف که داریوش فرهنگ نپذیرفت که در این کار باشد...مهدی هاشمی و علیرضا خمسه نپذیرفتند که بیایند.

رحمانیان در حالی از عدم پاسخ مثبت ایفای نقش در «آینه های روبرو» از سوی امثال مهدی هاشمی و داریوش فرهنگ مواجه شده که مشخص نیست دلیل پرهیز آنها از حضور در این فیلم-تئاتر چه بوده؟ آیا آنها نسبت به نتیجه نهایی کار خوش بین نبودند؟




ترين‌هايي كه در فهرست سينمابازها نيستند

سینماروزان/وحيد سعيدي:

1- وقتي پاي نوستالژي بازي وسط مي آيد و قرار مي شود كه درباره بهترين كاراكتر يا بهترين فيلم هاي عمرمان حرف بزنيم، هر كسي براي خودش و با توجه به دنيايي كه دارد، فهرستي بلند بالا از بهترين كاراكترها و بهترين فيلم ها را رديف مي كند و وقتي هم كه پاي حرف زدن درباره شان مي شود، يك دل سير حرف دارد كه بگويد. از اين فهرست ها هركسي كه كمي عشق سينما باشد پس ذهنش دارد. معمولا همه آدم ها هم عرق خاصي نسبت به فهرست فيلم ها و بازيگران و كارگردانان منتخبشان دارد. من هم از زماني كه آلوده سينما شدم و ساعت هاي زيادي از زندگيم را پاي ديدن فيلم ها ي ايراني و خارجي گذاشتم، فهرستي از بهترين ها را براي خودم رديف كرده ام. اما در كنار اين دلمشغولي كليشه اي و البته دلچسب من هميشه يك مشغوليت ذهني ديگري هم داشتم.

2- در همه اين سال ها قصه هاي هيجان انگيز زيادي بوده كه فيلمنامه هم شده اند اما هيچوقت تبديل به فيلم نشده اند. فيلمنامه هايي كه خيلي از آنها هم منتشر شده اند و در معرض قرار گرفته اند. به خاطر رشته تحصيلي ام از اين دست فيلمنامه‌ها كه ساخته نشده اند زياد خوانده ام و برخي از آنها آنچنان درگيرم كرده اند كه هميشه آرزو داشتم اي كاش ساخته مي شدند و به مرحله خلق مي رسيدند تا خود فيلم و يا قهرمانش بعدها راهش را به داخل فهرست برترين هاي من و عشق سينمايي ها باز مي كرد. فيلمنامه هايي كه اكثرشان هيچ وقت تا الان ساخته نشده اند و يا اگر به مرحله توليد رسيده اند ، دست نااهلش افتاده و كلا به فنا رفته است.

3- بهرام بيضايي جزو كارگرداناني است كه كلي فيلمنامه ساخته نشده دارد، كه اتفاقا اكثر آنها چاپ شده اند و به بازار هم آمده اند. در دوره اي ناگزير شدم كه به خاطر پروژه اي وارد دنياي بيضايي بشوم و سينمايي هايش را دوباره ببينم و فيلم هاي تئاترش را گير بياورم و ببينم و در كنار ش آثار مكتوبش يعني نمايشنامه ها و فيلمنامه هاي ساخته نشده اش را بخوانم. يكي از از كارهاي ساخته نشده او فيلمنامه اي بود به نام «آينه هاي روبه رو» كه جز كارهاي اجتماعي و معاصر اوست. خيلي اتفاقي نمايشنامه هاي اساطيري بيضايي را پشت سرهم خوانده بودم و كله ام پر شده بود از كلي كلمه سنگين كه اعتراف مي كنم خيلي از آن ها را اصلا مغزم هضم نمي كرد. حالا شما فكرش را بكنيد بعد از اين حجم نمايشنامه هاي سنگين، رسيدم به «آينه هاي روبه رو». دقيقا حسم شبيه آدمي بود كه داغ كرده و در آستانه انفجار است كه يكهو برايش كولر گازي مي زنند و مغزش خنك مي شود.

4-  كاراكتر اصلي «آينه هاي روبه رو» دختري است به نام «نزهت» كه يكي از زن هاي پيچيده و به لحاظ بازي يكي از سخت ترين نقش هايي است كه بيضايي نوشته. دختري كه به خاطر جبري كه گرفتارش مي شود در مسيري قرار مي گيرد كه آرام آرام به مرز فروپاشي مي رسد و كاملا استحاله مي شود. مصاف اول كاراكتر با مخاطب دقيقا در نقطه فروپاشي كامل است و بعد از آن وارد زندگي «نزهت» مي شود.جايي كه نقطه مقابل جايي است كه مخاطب او را ديده، يعني اوج معصوميت. و بعد سير حركتي كاركتر از اوج معصوميت به نقطه نابوي مطلق. يك شاه نقش درست و حسابي كه فقط بايد به دست اهلش بيفتد تا به جاودانگي برسد. بيضايي براي اين كاركترش بهترين انتخاب را كرده بود. سوسن تسليمي. اما اين فيلمنامه نشد كه آن سال ها ساخته شود تا رسيد به امسال كه محمد رحمانيان تصميم گرفت آن را در يك قالب جالب و هيجان انگيز يعني فيلم و تئاتر خلقش كند. شايد بزرگترين چالش او بعد از رسيدن به اين ساختار نو ، سپردن اين نقش نزهت به اهلش بود. نقشي كه اگر به درستي انتخاب نمي‌شد تمام رشته هاي رحمانيان را پنبه مي كرد و برايش يك اتفاق تلخ را رقم مي زد. بازيگر منتخب او كه بايد مي توانست اين نقش سخت و پر پيچ و خم را حالا در يك قالب و فرم جديد اجرا مي كرد.

5- رحمانيان، «نزهت» را به بهنوش طباطبايي داد. نقش سختي كه حالا سنگين تر هم شده بود، چون او جايگزين غولي چون سوسن تسليمي شده بود و از طرف ديگر فرم روايت به نوعي بود كه بايد بخشي از آن در قالب فيلم و بخشي ديگر به شكل زنده روي صحنه جان مي گرفت. كاري كه طباطبايي در نهايت آنچنان از پسش برمي آيد كه اگر كسي به تماشاي كار بنشيد مي تواند كاراكتر «نزهت» را وارد فهرست برترين هايش كند.




چرا اکبر عبدی از علاقه به کار با بیضایی گفت اما از رد پیشنهاد «سگ کشی» نگفت؟!+فیلم

سینماروزان: اکبر عبدی بازیگر سرشناس ایرانی به تازگی با حضور روی آنتن زنده برنامه “فرمول یک” از علاقه صادقانه به کار با بهرام بیضایی گفت و در عین حال طعنه آلود درباره چرایی عدم همکاری با اصغر فرهادی گفت.

اکبر عبدی در پاسخ به اینکه دوست دارد با کدام کارگردان کار کند گفت: خیلی دلم میخواهد با بهرام بیضایی کار کنم. البته یک بار در پروژه ناتمام “چه کسی رییس را کشت، تست گریم زدم و برای بیضایی بازی کردم و ایشان هم خوشش آمد و حتی در مصاحبه ای ازم تعریف کرد اما در نهایت پروژه متوقف شد.
عبدی درباره کار با فرهادی هم بیان داشت: من با فرهادی هموزن نیستم. او بیشتر از بازیگران کم وزن و شیک که در کن کنارش بایستند خوشش میآید. من بخاطر اضافه وزن به ایشان نمیخورم.

برای دیدن فیلم صحبتهای عبدی اینجا را ببینید.

رد بازی در “سگ کشی”

به گزارش سینماروزان عبدی درباره همکاری نیمه تمام با بیضایی گفت اما این را نگفت که پیشنهاد بازی در تریلر “سگ کشی” هم به او ارائه شده بود ولی ردش کرد.
او در اواخر دهه هفتاد و حین پیش تولید “سگ کشی” از سوی موسسه فرهنگ و تماشا مجری طرح پروژه و بنا به پیشنهاد بیضایی دعوت شد که در نقش داماد فربه “منتسب” ایفای نقش کند؛ همان داماد چشم چرانی که بعد از خودکشی نافرجام منتسب با بازی داود فتحعلی بیگی وی را مجاب میکند که در ازای دریافت وجهی معادل یک سوم چکهایی که داده با “گلرخ کمالی” با بازی مژده شمسایی کنار آید.
عبدی به دلایل مختلف و اصلی ترین آنها نومیدی نسبت به فرجام تولید، قید “سگ کشی” را زد و نقشش به امید همایون رسید.
عبدی گمانش این بود که “سگ کشی” نیز به مانند “چه کسی رییس را کشت” که بنا بود با گروه بازیگران “ساعت خوش” تولید شود(اینجا را بخوانید) ناتمام خواهد ماند اما حدسش اشتباه از آب درآمد و “سگ کشی” تولید شد و خیلی هم پرفروش شد و زودتر از حد تصور کالت شد تا حسرت کار با بیضایی تا یک دهه و نیم بعد همچنان با عبدی بماند.




متن کامل گفتگوی اکبر عبدی روی آنتن زنده⇐برای گرفتن سالن از آموزش و پرورش باید معامله زیر میزی می‌کردم/مافیای اکران سینما در اجاره سالنهای تئاتر هم دست دارد/آدم اگر دروغ نگوید خداوند مواظبش است و سپری دورش ایجاد می‌کند/تقی ظهوری، میری، حسن رضیانی و اصغر سمسارزاده بازیگران توانایی بودند اما به غیر از طنز از آنها چیزی نخواستند/در «خواب‌زده‌ها» قرار بود نقش مرد بازی کنم ولی جیرانی وقتی دید «خوابم میآد» عطاران فروش کرد، گفت بیا و نقش مادر-خاله را بازی کن!/برای همکاری با اصغر فرهادی به یک معلم لاغری نیاز دارم چون با اصغر فرهادی هم‌وزن نیستیم و سوادم هم طوری نیست که حرف‌های فرهادی را بفهمم!!!/دوست دارم با بیضایی و کیمیایی کار کنم اما بیضایی بعید است به ایران برگردد/«ساعت ۵عصر» مهران مدیری خیلی زشت و بد بود!!!/دامادم ابتدا در شمال برای ما خانه ساخت و بعد به خواستگاری دخترم آمد!

سینماروزان: جشن تولد 57 سالگی اکبر عبدی در «فرمول یک» با اجرای سیدعلی ضیاء در حالی برگزار شد که این کمدین سرشناس اظهار نظرهای بی تعارفی درباره مهران مدیری، رضا عطاران، رامبد جوان، اصغر فرهادی و حتی معاون وقت سیما داشت.

به گزارش سینماروزان به ‌رسم چهارشنبه‌های «فرمول یک» که تولد چهره ها در آن گرفته می شود، این هفته نوبت به اکبر عبدی رسید و جشنی به همین مناسبت برای این بازیگر پرآوازه سینما و تلویزیون گرفته شد که دختر و دامادش از مهمان‌های ویژه این تولد بودند.

عبدی با حضور در این برنامه در پاسخ به این سؤال ضیا که آیا مو کاشته‌اید یا خیر، گفت: خیر در حال حاضر تئاتر کمدی با نام «مش اکبر و دختراش» بازی می‌کنم و به دلیل اینکه بعد از برنامه احتمال این وجود دارد که وقت نشود گریم شوم، گریم کردم که این گریم، من را مقداری از حالت پیر بودن و مریض بودن درمی‌آورد و به سرحال بودن من اضافه می‌کند.

این هنرمند در پاسخ به سؤال علی ضیا در رابطه با پولی که از تئاتر به دست می‌آورد، افزود: چون تبلیغاتی به آن صورت نداریم و مکانی که اجرا می‌کنیم، تقریباً ناشناخته و پرت است پول خوبی دریافت نمی‌کنم.

وی در تکمیل حرف‌هایش گفت: برای اجاره سالن هر جا رفتیم نتوانستم جایی را پیدا کنم، به‌طور مثال خواستیم از آموزش‌وپرورش سالنی بگیریم ولی آموزش‌وپرورش مزایده گذاشت و در این مزایده بی‌جهت آقایی برنده شدند و درنهایت به من گفتند اگر سالن می‌خواهی از این آقا بگیر و من دیدم که باید معامله زیرمیزی داشته باشم، ولش کردم.

عبدی ادامه داد: متأسفانه هر مدل که حساب کنید تئاتر در کشور، هنر مهجور و مظلومی بوده و تحت توجه نیست؛ تنها یک توجه مردمی دارد و آن‌هم تئاترهای آزادی است که معمولاً تئاتر نیستند و یک‌جور شو است. با گذاشتن دستگاه الکتریکی و پخش ترانه‌های آن ور آبی تماشاچی جذب می‌کنند و تماشاچیان هم از این وضعیت ناراحت نیستند.

بازیگر «اجاره نشین ها» افزود: برخی افراد سالن‌ها را از قبل اجاره کرده‌اند و حتی دیده می‌شود که مافیای تهیه و توزیع فیلم هم در آن دست دارند، فیلم نباید ربطی به تئاتر داشته باشد اما بعضاً دیده می‌شود که سالن‌ها متعلق به فلان تهیه‌کننده است که به‌غیر از این، سالن‌های دیگر هم دارد.

وی در پاسخ به این سؤال ضیاء که آیا در تئاترهایش موزیک و خنده وجود دارد یا خیر! گفت : ما در نمایش‌هایمان موزیک کلاسیک آذربایجانی است و حتی رقص بومی آذربایجانی هم داریم.

بازیگر نقش روحانی در فیلم «رسوایی» در پاسخ به این سوال ضیاء که از این راحت حرف زدن نمی ترسید، تصریح کرد: آدم اگر دروغ نگوید و به حرفی که می‌زند اعتقاد داشته باشد خداوند مواظبش است و سپری دور آن ایجاد می‌کند، چراکه من معتقد هستم طرف مقابل هرکس که باشد با خدا نمی‌تواند دربیافتد. خدا می‌گوید؛ حق بنده من را بگیر، نگذار حقت پایمال شود و هر آنچه می‌بینی بگو! من مواظبت هستم.

عبدی همچنین در پاسخ به این سؤال که آیا تاکنون تهدید شده است، اظهار کرد: تاکنون تهدید نشدم چراکه حتی شخصی که در موردش حرف می‌زنم، شب به این فکر می‌کند که عبدی، راست می‌گوید؛ و وقتی ناحق حرف می‌زنید طرف دلش می‌خواهد کاری کند. از این بابت امام حسین (ع) و ائمه اطهار، الگوهای ما در زندگی هستند.

ضیا عنوان کرد: به‌عنوان یک بیننده و با توجه به گفته خود شما که گفته اید “انقدر پیشنهاد مامان و مامان‌بزرگ دارم، خود بازیگران زن ندارند” این دغدغه را دارم که چرا اکبر عبدی قبول می‌کند نقش زن بازی ‌کند؟

بازیگر «محله بروبیا» دراین باره بیان کرد: برای هرکدام از این‌ها دلیلی وجود دارد. در آدم‌برفی قصه آن به صورتی بود که عبدالله اسکندری به من پیشنهاد کردند وایشان حق زیادی به گردن من دارند. در کار «خوابم می‌آید» رضا عطاران نیز، وی به خانه ما آمدند و گفتند: دوست دارم نقش مادر من را بازی کنی، من هم به این شرط قبول کردم که گریم می‌شوم و بالباس به خیابان رفته و تاکسی بگیرم، اگر کسی متوجه نشد من مرد هستم، یعنی ما موفق شده‌ایم و کار می‌کنیم. این اتفاق را تست کردیم و زمانی که نتیجه داد، تازه قرارداد بستیم.

وی اضافه کرد: بعد از آن فریدون جیرانی «خواب زده ها» را به من پیشنهاد داد که ابتدا قرار بود نقش مردی را بازی کنم ولی وقتی دیدند فیلم عطاران فروش کرد و موردتوجه قرار گرفت، گفتند بیا و نقش مادر خاله را بازی کنید و انگار تازه کشفم کرده بود! من گفتم تازه به ذهنت رسید و او گفت بامزه می‌شود و چون آن فیلم فروخت، نقش پیرزن می‌دادند.

عبدی اذعان کرد: اگر این اتفاق زیاد بیافتد غیرمنطقی است و اصلاً نباید مشابه این نقش را بازی کنم چرا که در کشور آدم در یک نقشی جا بیافتد، حتی تماشاچی انتظار ندارد او را در نقش‌های دیگر ببیند.

بازیگر نقش «بایرام لودر» در «اخراجی‌ها» از بازیگران طنز توانایی مثل مرحوم حسن رضیانی، اصغر سمسار زاده، مرحوم تقی ظهوری و مرحوم سید علی میری یاد کرد و افزود: به‌غیراز نقش‌هایی که در ژانر کمدی ایفا کردند هیچ‌چیز از آن‌ها نخواستند.

 بازیگر نقش «حاج یوسف» رسوایی ابراز کرد: در مسئله تولید و تهیه‌کننده نزدیک بود گرفتارش شوم.

وی اضافه کرد: در «باز مدرسه‌ام دیر شد»، من 15 هزار تومان دستمزد گرفتم و شخصی به نام علی صادقی تهیه‌کننده و فیلم‌بردار به من پیشنهاد داد 450 هزار تومان می‌دهم این نقش را در یک فیلم سینمایی بازی کنی که من قبول نکردم، چراکه بر این باورم اگر قبول می‌کردم مرحوم علی حاتمی 2 کار با من انجام نمی‌داد، ناصر تقوایی و میرباقری هم با من کار نمی‌کردند.

وی در پاسخ به این سؤال ضیاء که دوست دارد با کارگردانی کار کند یا نه گفت: دوست دارم با استاد بیضایی که در ایران نیست و فکر نمی‌کنم برگردد و با مسعود کیمیایی دوست دارم کار کنم.

عباس فیلم «آدم‌برفی» اظهار کرد: با اصغر فرهادی هم‌وزن نیستیم، ایشان از بازیگرهای شیک که به کن و اسکار می‌روند و اضافه‌وزن ندارند و همچنین می‌توانند در کنارشان شیک بایستند استفاده می‌کنند. من به خاطر این اتفاق به یک معلم لاغری نیاز دارم چون به هنرپیشه تئاتر شبیه نیستم. هرکس باید حد خود را بداند و سوادم هم طوری نیست که حرف‌های فرهادی را بفهمم.

اکبر عبدی در پاسخ به این سؤال که نظرش درباره مهران مدیری، رامبد جوان و رضا عطاران؛ کمدین های ایران چیست گفت: به نظر من هرکدام در ژانر خودشان موفق هستند و آقای مدیری در ژانر خودش که سریال و شو و فیلم سینمایی است، موفق هستند.

این بازیگر باسابقه سینما و تلویزیون اضافه کرد: فیلم سینمایی اخیر مهران مدیری خیلی زشت و بد بود و من فکر می‌کردم فیلم عجیب‌وغریبی می‌بینم؛ و متأسفانه «ساعت 5 عصر»، گویا روایتگر این بود که مردم ما قاتی کرده‌اند و هیچ‌کس متوجه چیزی نمی‌شود؛ همه از روی‌هم رد می‌شوند و همدیگر را له می‌کنند؛ از طرفی می‌بینیم که عده‌ای از آدم‌ها می‌آیند و خیلی شیک می‌ایستند.

وی ادامه داد: این فیلم برای من قابل‌باور نبود؛ چرا که من معتقد هستم که ایشان باید کارهای بزرگ‌تر از این انجام دهند؛ کسی که مجری و بازیگر خوبی است، نیازی نیست حتماً کارگردان شود و کار ضعیفی ارائه دهد.

بازیگر فیلم «تسویه‌حساب» درباره رامبد جوان ابراز کرد: آقای جوان از جایی به بعد از سینما بریده و مجری شده است و ما در تلویزیون مجری زیاد داریم، جدیداً رامبد جوان در برنامه خندوانه کنار تماشاچی می‌نشیند و این کار به‌اندازه او نیست و خیلی بیشتر از این‌ها است. آقای جوان می‌تواند ماهی 30 بازیگر کمدی بیرون بدهد.

وی درباره رضا عطاران گفت: او هنرمند بسیار خوبی است و قلم خیلی خوبی در طنز و کمدی دارد چراکه نگاهش به جامعه خیلی قوی است ولی متأسفانه این اواخر به تکرار افتاده است.

وی در ادامه تصریح کرد: ازلحاظ مالی فکر نمی‌کنم نیازمند باشد که به تکرار افتاده است، پس باید مدتی به خودش استراحت دهد، بنویسد و کارگردانی کند؛ ما نویسنده کمدی خوب نداریم ولی بازیگر کمدی به‌راحتی پیدا می‌شود.

 عبدی در رابطه با آشنایی داماد و دخترش گفت: خانواده دامادم همسایه خانه مادری‌ام بودند و دامادم برای ما در شمال خانه‌ای می‌ساخت پس از اتمام خانه به همراه پدرومادرشان به خواستگاری دخترمان آمدند. همه‌چیز را به دخترمان واگذار کردم چراکه معتقدم همه پدر و مادرها باید به جوان‌ها اطمینان کنند و به آن‌ها مسئولیت بدهم.

عبدی در رابطه با همکاری با شبکه نسیم گفت: قرار است به تهیه‌کنندگی آقایان فرهانی و طباطبایی کاری انجام دهیم ولی الآن داریم فکر می‌کنیم که چه‌کاری بکنیم تا تکراری نشود و اگر ارزش آن از کارهای قبلی کمتر شود، انجامش ندهیم.

در ادامه کیک تولد عبدی بریده شد و دختر و دامادش آرزو کردند که اکبر عبدی سال‌های سال سلامت و سایه‌شان بالای سرشان باشد.

 بازیگر نقش مادر فیلم «خوابم میاد» در پایان خاطرنشان کرد: آرزوی سلامتی برای همه مردم و کل سینمای ایران دارم و امیدوارم روبه‌جلو حرکت کند و هیچ‌وقت هیچ بدهی نداشته باشد و در خدمت مردم باشد.

وی از عزت‌الله انتظامی، جمشید مشایخی، علی نصیریان، محمدعلی کشاورز، مرحوم داود رشیدی و داریوش ارجمند به‌عنوان آقای بازیگر یادکرد و افزود: تا آقایان این‌چنینی داریم، ما بچه آقا هم نیستیم!

«فرمول یک» به تهیه کنندگی افشین حسین خانی، شنبه تا چهارشنبه بین ساعت 17:30 تا 19 از شبکه یک سیما روی آنتن می رود.




ابراهیم گلستان با طعنه به کیمیایی(؟!) گفت⇐در عرصه چاخان‌های بی‌پایان نشد که به بیضایی خدمتی کنم/ترکیب بدترکیب نکبتی موجود نگذاشت من آنچه را که می‌خواستم در حق بیضایی بکنم!

سینماروزان: روایتی که پرویز جاهد منتقد مقیم انگلستان از مراسم تقدیر از بهرام بیضایی در دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند ارائه کرده بود(اینجا را بخوانید) با واکنش ابراهیم گلستان فیلمساز ایرانی مقیم انگلیس مواجه شده است.

به گزارش سینماروزان گلستان با نامه ای که خطاب به پرویز جاهد نوشته ضمن تحسین او به واسطه شرح آنچه در سنت اندروز رخ داده بود افسوس خورده بابت اینکه نتوانسته به هنگام حضور در ایران برای بیضایی کاری کند.

گلستان در این نامه که در «شرق» منتشر شده تعبیری به نام «چاخان» را درباره بدخواهان به کار برده؛ تعبیری که یادآور تعبیری است که در غائله واقعه نگاری کیمیایی از مرگ و غسل فروغ درباره وی به کار برده بود.

 کیمیایی از حمل جسد بیجان فروغ به غسالخانه و سپس محرم شدن به او و شستشویش در غسالخانه خاطره سازی کرده بود و گلستان درباره‌ این حرف‌ها بیان داشته بود: «کیمیایی پسر خیلی خوبی است. خیلی هم چاخان است. گفته دیگر من چه‌ کار کنم.»

و اینجا گفته: در عرصه چاخانهای بی پایان نشد که به بیضایی خدمت کنم!

متن نامه ابراهیم گلستانه پیرامون بهرام بیضایی را بخوانید:

پرویز جاهد گرامی! شق‌القمر شد و از این نوشته تو درباره بیضایی که امروز خواندم خیلی خوشم آمد. درست است که حکایتی که از بیضایی کرده‌ای چه فراوان گیرندگی داشت و چه بسیار در من اثر گذاشت اما به‌هرحال تو آن را درآورده بودی و از او نوشته بودی و توانسته بودی وضع دردناک اما تحسین‌آور بیضایی را روی کاغذ بیاوری.

در این دنیا و عرصه چاخان‌های بی‌پایان که از هرکس درباره هر آدم زپرتی می‌بینی که زپرتی‌ها از او تعریف می‌کنند جا دارد که گاهی از کسی که حتما نشد- و شاید در این نشد خود بیضایی هم که از گروه متملق‌ها نبود، خودش هم مؤثر بوده باشد و شاید- نشد که وقتی می‌بایستی می‌توانستم به درآوردن او خدمتی کنم. ترکیب بدترکیب نکبتی موجود نگذاشت که من آنچه را که می‌خواستم در حق او بکنم. میسرم نشد. این تقریباً تنها کسی بود که بایستی و می‌خواستم اما نتوانستم.

نگاهداری دستگاه خودم هم میسر نشد و چیزی را که با چه وقت و چه امیدی ساخته بودم ممکن نشد که نگهداری کنم. به دنبال که نگاه می‌کنم خیلی از تغابن، از ناکامی‌ها و نشدن‌های خودم می‌بینم. نشد که به او که به شکل کمابیش پیشگویانه‌ای اعتقاد داشتم و لازم هم نبود که حتی به خودش هم بگویم چراکه نوعی پزدادن بسیار توخالی ازآب درمی‌آمد، فرصتی که بایستی می‌آمد نیامد و این حسن‌نیت من به باد رفت و من ناچار سال‌های به زحمت پر از بطالت را گذاشتم و گذشتم.

حتی توی خاکسترهای امیال سوخته‌ام جز خودم کسی به آنچه نشد واقف نشد. حالا تو هم بشنو اما در یاد نگه ندار. خوشحالم که میلانی توانست به او برسد اما محزونم که از آمدن او به انگلستان بی‌خبر بودم و بی‌خبر ماندم تا وقتی که از تو شنیدم که این‌جا بوده است و بعد رفته است. به‌هرحال ما همه روزی روزگاری جایی بوده‌ایم و بعد رفته‌ایم یا می‌رویم. در متن جریان این‌جور عدم‌های بی‌حاصل جاگرفتن نه منحصر به ماست نه با اتفاق‌افتادنشان کمر غول شکسته شده است. اگر روزی روزگاری به بیضایی رسیدی سلام به او برسان و بگو درود بر تو که گوشه‌ای از توفیق را نصیب بردی. من این فیلم را ندیده‌ام. درواقع از بیضایی فقط باشوی غریبه را دیدم که در آن تحسینم که به پشیزی هم نمی‌ارزد نصیب او و بازیگرش شد. خودت سلام و امیدهای من به کارهای دقیق و کامل خودت را بگیر و بپذیر. به خانمت و پسرت هم سلام فراوان.




ادعای رسانه اصلاح‌طلب⇐ اگر وزير تازه ارشاد این وزارتخانه را تعطیل کند، با استقبال جامعه هنري روبه‌رو خواهد شد!

سینماروزان: در حالی که کابینه دوازدهم به مجلس معرفی شده و درگیر رأی اعتمادگیری است و در شرایطی که بسیاری گمان دارند عباس صالحی وزیر پیشنهادی فرهنگ و ارشاد اسلامی در نهایت رأی اعتماد گرفته و روانه پاستور خواهد شد پرسش اصلی بر سر ادامه مسیر وزارتخانه ای است که در دولت اول روحانی به دلایل مختلف که یکی از آنها عدم اتکا به مشاوران مستقل و هوشمند بود مدام دچار بحران شد تا جایی که در یک دولت دو وزیر ارشاد دیدیم.

به گزارش سینماروزان طبیعی است که در دولت دوم روحانی هم همچنان بحرانها بر سر راه این وزارتخانه خواهد بود مگر آن که عباس صالحی برخلاف سلف خود در دولت یازدهم ایمان بیاورد به استفاده از مشاوران مستقل و نه سیاست زدگان نان به نرخ روزخور. در این شرایط روزنامه اصلاح طلب «شرق» ذیل تحلیلی با عنوان «چرا وزرای فرهنگ دودوره ای نمیشوند» ادعای جالبی را طرح کرده و آن هم اینکه اگر وزیر تازه ارشاد این وزارتخانه را تعطیل کند با اقبال جامعه هنری روبرو خواهد شد!

متن تحلیل «شرق» را بخوانید:

از  سوم خرداد ١٣٧١ که آقاي سيدمحمد خاتمي با آن استعفاي اعتراضي معروف، رداي ١٠ساله وزارت فرهنگ را از تن درآورد به اين‌سو، هيچ‌گاه پيش نيامده است که رئيس‌جمهوري يک وزير ارشاد را دو بار به مجلس پيشنهاد کند. به گمانم همين نکته کافي است تا دشواري گذر پيش‌روي سيدعباس صالحي از همين چهارشنبه مشخص شود.


يک: بله؛ گمانه‌ها حاکي از اين است که سومين وزير فرهنگ دولت اعتدال، امروز از مجلس رأي اعتماد خواهد گرفت. جنس او البته از دو وزير پيشين با امر فرهنگ عجين‌تر است؛ اما راستش اينکه وزير بهتري باشد، تنها روزگاري که در پيش است مي‌تواند گواهي دهد. شواهد پيداست او به نسبت آقايان جنتي و صالحي‌اميري، مسير سخت‌تري پيش‌رو دارد؛ دست‌کم اينکه رفتارهاي سياسي با حوزه فرهنگ شدت افزون‌تري به خود گرفته و هرچه از عمر دولت دوازدهم بگذرد، احتمالا صف‌بندي‌هاي جدي‌تري هم شکل مي‌گيرد.


دو: به گمانم چالش جدي وزير فرهنگ تازه، نه منتقدان دولت بلکه انبوه مطالبات انباشته‌شده هنرمندان و هنردوستان است که اين روزها بي‌محاباتر از هميشه شنيده مي‌شود. جامعه هنري در آستانه ورود به پنجمين دهه انقلاب، تاب و توان کاغذبازي‌هاي اداري و «بکن‌ونکن»‌هاي سليقه‌اي را ندارد؛ توقع دارد حاکميت، صداقت جامعه هنري را باور کرده باشد و ديگر لفظ توقيف اثر هنري، از واژگان دولت حذف شود. از‌اين‌رو است که چهارم آبان سال گذشته، تيتر اين ستون «بيشتر فرهنگ، کمتر ارشاد» بود؛ مأموريتي که روي دوش دولت دوازدهم سنگيني مي‌کند.


سه: مي‌گويند عباس دوزدوزاني، دومين وزير ارشاد جمهوري اسلامي، تا آمد، وزارت ارشاد را مدتي تعطيل کرد! گويا تصفيه‌ها را کافي نمي‌دانست و به اين نتيجه رسيد که وزارتخانه را بايد رسما تعطيل کند. آن روزها هنرمندان به او معترض شدند؛ اما اگر وزير نوآمده چنين کاري کند، احتمالا با اقبال و استقبال جامعه هنري روبه‌رو خواهد شد البته به سبب ديگري؛ زيرا به گمان بسياري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، به‌جاي هنرسالاري، ديوان‌سالاري مي‌کند؛ سيستم اداري‌ آن تراش امروزي نخورده، همچنان آموزه‌هاي دهه ٦٠ خورشيدي را پيگيري مي‌کند و نسبت به تحولات دنياي هنر، به‌هنگام نيست؛ بخش بزرگي از بودجه‌اش به کارمندانش اختصاص مي‌يابد تا به نوشته محمود دولت‌آبادي، ساز کيهان کلهر، آواز محمدرضا شجريان، نقاشي آيدين آغداشلو، تئاتر علي رفيعي و فيلم بهرام بيضايي مجوز دهند!  


چهار: گلايه‌ها نسبت به ناکارآمدي سيستماتيک وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، در چند سال اخير کار را به جايي رسانده که مبحث تغيير نام اين وزارتخانه به «وزارت فرهنگ و هنر» سر زبان‌ها افتد. تغيير نامي که تغيير مسئوليت و مأموريت را در پي داشته باشد. گويا ناصر ميناچي، نخستين وزير اين وزارتخانه پس از انقلاب، با تغيير نام وزارت «تبليغات و جهانگردي» به وزارت «ارشاد ملي»، سنگ‌بناي اين نام تازه را گذاشت؛ ميناچي که عضو هيئت امناي حسينيه ارشاد بود، براي ماندگاري واژه «ارشاد» اين ايده را به شوراي انقلاب برد و مورد استقبال قرار گرفت؛ اما بعدها «ارشاد ملي» به «ارشاد اسلامي» تغيير يافت. اکنون جامعه هنري معتقد است به‌حتم آن اعتمادها جلب شده است.


پنج: جالب است نارضايتي از کارکرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، محدود به جامعه هنري هم نيست. نهم آذر سال پيش، زير تيتر: «فرهنگ يا ارشاد مسئله اين است»، يادآوري کردم دلواپسان عرصه فرهنگ هم از ارشاد گلايه‌ها دارند. مثال آوردم آنها که بر قيد ارشادي اين وزارت تأکيد دارند، مي‌گويند هنر حال‌و‌احوالي (مافياهايي) دارد که وزيري را که مستقيم از روزنامه کيهان آمد، شست و با خود برد!


در اين ٣٨ سال، بنا به سلايق آقايان وزرا،  ٢٢ سال وجه فرهنگ آن مقصود بوده و ١٦ سال هم ارشاد‌کردن هنرمندان مقصد؛ روزي بايد اين يک بام و دو هوا به پايان رسد و آن چیزي شود که مخاطبان واقعي اين وزارتخانه و رأي حداکثري جامعه خواهان آن هستند. عجالتا بايد ديد سيد عباس صالحي، پس از موفقيت عبور از خان مجلس مي‌تواند رأي اعتماد جامعه هنري را نيز به دست آورد، که اين براي خود هفت‌خاني است.




تأکید روزنامه اصلاح‌طلب بر ترمیم «رگبار»بیضایی با حمایت شیوخ عرب!!!+روایت دردناک بیضایی از تولید پردردسر و ضبط بی‌دلیل نگاتیو فیلم⇔پرسش: در سینمایی که هر سال کلی بودجه صرف تولیدات ارگانی، راه‌اندازی جشنواره‌های رنگارنگ، تأسیس گروههای سینمایی پرکارمند و مدارس سینمایی بی‌بازده می‌شود بودجه‌ای برای ترمیم شاهکارها وجود ندارد؟

سینماروزان: حدودا چهار سال پیش که خبر رسید نسخه ای از «رگبار» بهرام بیضایی با پشتیبانی مارتین اسکورسیزی ترمیم شده است کمتر کسی توجه کرد به اینکه هزینه این ترمیم فیلم را موسسه ای در قطر داده است؛ موسسه ای که اخیرا بواسطه سرمایه گذاری بر «فروشنده»اصغر فرهادی در کانون توجه قرار گرفت.

به گزارش سینماروزان به تازگی پرویز جاهد منتقد لندن‌نشین در گزارشی که به بهانه نمایش این فیلم در دانشگاه سنت اندروز برای «شرق» نگاشته تأکید کرده بر ترمیم «رگبار» با بودجه موسسه فیلم دوحه یعنی همان موسسه ای که با سرمایه شیخه میاثه آل ثانی خواهر امیر فعلی قطر راه افتاده و البته سال قبل هم در «فروشنده»اصغر فرهادی سرمایه گذاشته بود.

تعجب آنجاست که در کشور ما ایران که همه ساله کلی پول صرف تولیدات مختلف از فیلم و سریال گرفته تا جشنواره و گروههای سینمایی تازه تأسیس و موازی کاریهای همچون راه اندازی مدرسه ملی سینما شده و میشود و البته با وجود فیملخانه ملی ایران، بودجه برای ترمیم آثار مطرح سینمایی هم وجود ندارد و این اعراب هستند که باید هزینه بازسازی را دهند!

باعث تأسف است بیضایی در نمایش این فیلم در دانشگاه سنت اندروز از نابودی و ضبط نسخه نگاتیو این فیلم در کشورش بگوید و گلایه کند از اینکه چرا بی دلیل از فیلم تعبیر سیاسی بیرون کشیدند. آیا نمی‌شد ترمیم فیلم در ایران انجام شود و به جای دانشگاهی در بریتانیا تقدیر از بیضایی در کشورش انجام گیرد؟

متن گزارش پرویز جاهد درباره نمایش «رگبار» در سنت اندروز را بخوانید:

«رگبار»، اولين فيلم بلند بهرام بيضايي، از شاهکارهاي سينماي ايران است که متأسفانه مثل بسياري ديگر از شاهکارهاي تاريخ سينماي ايران، نسخه خوبي از آن در دست نبود. تا اينکه چندسال پيش، نسخه‌اي از آن با پشتيباني مارتين اسکورسيزي و با هزينه مؤسسه فيلم دوحه در قطر، در آرشيو سينمايي بولونيا و آزمايشگاه آن مرمت شد و از خطر نابودي و فراموشي نجات يافت. بنياد فيلم اسکورسيزي، حتي نگاتيو اصلي فيلم «رگبار» را هم در اختيار نداشت و کار مرمت فيلم را بر روي تنها نسخه پوزتيو ۳۵ ميلي‌متري آن که در اختيار بهرام بيضايي بود انجام داد.
اسکورسيزي در بيست‌وهفتمين دوره جشنواره «سينماي بازيافته» بولونياي ايتاليا، بعد از نمايش نسخه مرمت‌شده «رگبار» گفته بود: «بسيار مفتخرم که بنياد سينماي جهان اين فيلم خردمندانه و زيبا را ترميم کرده که اولين فيلم بلند بهرام بيضايي است. بيضايي، هيچ‌گاه آنقدر که استحقاقش را داشت، مورد حمايت قرار نگرفت. او اکنون در کاليفرنيا زندگي مي‌کند و فکرکردن درباره اين موضوع که فيلمي چنين استثنايي که زماني بسيار در ايران محبوب بود، در آستانه نابودي هميشگي قرار داشت، دردناک است. نگاتيو اصلي فيلم ضبط يا نابود شد و تنها چيزي که در دسترس بود يک نسخه ۳۵ميلي‌متري با زيرنويس انگليسي بود. اکنون تماشاگران در سراسر دنيا مي‌توانند اين فيلم چشمگير را ببينند».
روز جمعه بيست‌وسوم ژوئن، نسخه ترميم‌شده ديجيتالي فيلم «رگبار» با حضور بيضايي و جمعي از اساتيد، دانشجويان و علاقه‌مندان آثار بيضايي در تالارِ نمايشِ فيلمِ دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند به نمايش درآمد و به دنبال آن بيضايي به سؤال‌هاي حاضران در مورد چگونگي ورودش به سينما، نحوه ساخته‌شدن فيلم «رگبار» و مشکلاتي که در اين کار با آنها مواجه بود، همکاري‌اش با باربد طاهري، مازيار پرتو، پروانه معصومي و شيدا قره‌‌چي‌‌داغي و برداشت‌هاي سياسي‌اي که از فيلم او شد پاسخ داد. اين متن، گزارشِ فشرده‌اي از آن جلسه است که با تأييد آقاي بيضايي و تغييرات اندکي که به وسيله خود ايشان انجام گرفت، منتشر مي‌شود.
متأسفانه زيرنويس انگليسي «رگبار» بسيار بد و پر از کمبودها و اشتباه‌هاي اساسي بود و بيضايي نيز در جلسه نمايش فيلم گفت از زيرنويس آن که يک‌شبه ترجمه شده راضي نيست. او همچنين گفت متأسف است که بازيگران با صداي اصلي خودشان شنيده نمي‌شوند. بيضايي دراين‌باره گفت: «آن زمان گذشته از نظر فني، اصلا در سينماي ارزان‌ساز و نگرانِ برگشت سرمايه ايران جز صداگرداني راهي نبود؛ و من اولين‌بار پانزده سال بعد از «رگبار» و پس از دو تجربه بيرون از معادلات سينماي فارسي، با پيداشدن نسل نويي از بازيگران و صدابردارانِ کارآموخته بود که توانستم در سينماي رايج ايران، تهيه‌کنندگان «شايد وقتي ديگر» را قانع کنم که صدابرداري سرصحنه خرجش بيشتر از صداگرداني عاريه نيست و نتيجه‌اش بارهاوبارها به واقعيت نزديک‌تر است».
بيضايي در مورد چگونگي ساختِ فيلم «رگبار» گفت: «بعد از  فيلم کوتاه «عمو سبيلو»، صحبتِ ساختن فيلم بلند شد، و پس از چندين رفت‌وآمد بي‌نتيجه، روزي در کانون پرورش، باربد طاهري را ديدم که پي ساختن فيلم کودکان آمده بود. احمدرضا احمدي ما را به هم وصل کرد و صحبت يک کار ارزان شد خارج از کانون. باربد، دسترسي به استوديو و دوربين داشت و گفت امکان نگاتيو و مواد خام دارد و خودش فيلم‌برداري مي‌کند و من فيلم‌نامه و کارگرداني را تعهد کردم. حالا که صحبت بازيگر حرفه‌اي و دستمزد گزاف آنها نبود، مي‌ماند پول اوليه خرج صحنه و اجاره محل‌ها و دستمزدهاي اندک کارکنان و بازيگران غيرحرفه‌اي. معلوم شد «خداحافظ رفيق» که باربد طاهري تهيه کرده است به‌زودي مي‌رود روي پرده و باربد گفت مي‌شود از پول تدريجي فروش، هزينه‌هاي صحنه را فراهم کرد. احمدرضا احمدي داوطلب شد دستيار باشد اما پس از دو سه جلسه اول، کار رسمي‌اش در کانون اين اجازه را بهش نداد و حيف! جواني که به نام منشي صحنه به ما پيوست و امروز کارگردان بسيار مهمي است يعني واروژ کريم‌مسيحي، آن روز هيچ تجربه عملي در فيلمي نداشت».
بيضايي همچنين در مورد فيلم‌نامه «رگبار» گفت: «فيلم‌نامه «رگبار» را خيلي سريع نوشتم اما با حساب اين‌که سال داشت به آخر مي‌رسيد و تنها بخت ما براي فيلم‌برداري در هر مدرسه‌اي همين تعطيلات نوروزي بود، تدارک و فيلم‌برداري جلو افتاد و روز آغاز رگبار من هنوز يک‌سوم آخر آن را روي کاغذ نياورده بودم گرچه مو‌به‌مو در ذهنم بود. ناچار فيلم را في‌البداهه و حفظي و بدون حتي يک برگ تقطيع فني يعني دکوپاژ گرفتم».
بهرام بيضايي در مورد تجربه‌اش از همکاري با باربد طاهري، تهيه‌کننده و فيلم‌بردار «رگبار» گفت: «فيلم‌برداري «رگبار» خلاف هر محاسبه‌اي بد شروع شد. باربد طاهري به اميد فروش فيلم قبلي‌اش تهيه‌کننده رگبار شد اما آن فيلم پول خودش را در طول زمان درمي‌آورد و در اولين روز فيلم‌برداري، پس از کشاندن چهل پنجاه بچه در آخرين روز سال به آخرين برف‌هاي آب‌نشده اطراف تهران معلوم شد فعلا پولي وجود ندارد. باربد گفت موقتي است و از فردا من به قرض پول از نزديکانم افتادم تا پس از تأمين بودجه آنها را پس بدهيم؛ بعدا هم بودجه هرگز تأمين نشد. باربد جدا از حسن‌نيتش و اعتقادش به «رگبار»، با غيبت و حضوري غيرقابل پيش‌بيني و جا‌سپردن به فيلم‌برداران ديگر مي‌گفت دنبال پول است و بعد هم مي‌شنيديم که آن پول‌ها در فيلم‌هاي ديگري صرف مي‌شد و بعد هم يکهو رفت سفر شمال و پيغام داد رگبار از نظر من تمام است.
با خوابيدن مکرر فيلم به خاطر نبود پول و سپس هر بار چندي بيمارستان‌خوابيدن يکي از بازيگران و به‌ درازا ‌کشيدن ناچاري کار من در برابر همه کساني که از لطف به من آمده بودند، در وضع بدي قرار گرفتم. بعضي صحنه‌ها را ناچار جمشيد فرحي، دستيار باربد، گرفت؛ اما واقعا مديون لطف مازيار پرتو هستم که بسياري صحنه‌هاي اصلي مانده را آمد که صحنه گردآوري اعانه براي زلزله‌زدگان يکي از آنهاست».
بيضايي، در ادامه حرف‌هايش درباره مشکلات ساخت فيلم «رگبار» گفت: «در حقيقت تنها و مهم‌ترين مشکل کليدي اين بود: حسن نيت کافي نيست! ورق برگشت و من به‌موقع نفهميدم برگشته. روز ضبط موسيقي «خداحافظ رفيق»، باربد دستمزد نوازندگان را نتوانسته بود فراهم کند و کار داشت مي‌خوابيد. من ناچار از خيابان تخت جمشيد (طالقاني فعلي) حوالي بهار تا کوي کارمندان دولت باغشاه رفت و برگشت کوبيدم تا از پدرم و اندک ذخيره کارمندي‌اش وام بگيرم و خيال کردم مشکل ضبط موسيقي و روي‌پرده‌رفتن «خداحافظ رفيق» و در واقع مشکل ساخته‌شدن «رگبار» حل شده است. موسيقي ضبط شد؛ ولي نه آن وام هرگز برگشت و نه مشکل ساخت «رگبار» هرگز حل شد. اولين روز فيلم‌برداري توي برف، دستيار باربد در گوشم گفت چند تا حلقه بيشتر نداريم و معلوم شد براي تهيه نگاتيو به شرط پيش‌پرداخت روي پرده، باربد بايد اول پول نگاتيو فيلم قبل را بپردازد و عملا ما داشتيم «رگبار» را با ته‌مانده نگاتيو فيلم‌هاي ديگر مي‌گرفتيم. بعدتر گاهي سر صحنه منتظر بوديم تا دو حلقه از فيلم پايان‌يافته‌اي برسد يا سه حلقه از فيلم ديگري نصف قيمت؛ فيلم‌هايي ناهمخوان در کيفيت و شرايط نگهداري».
بيضايي ضمن تقدير از نقش احمدرضا احمدي و مازيار پرتو در ساخته‌شدن «رگبار» گفت: «گفتم احمدرضا احمدي نتوانست بيايد؛ اما با آشنايي‌هاي گسترده‌اي که با همه‌جور کسي داشت، حق او بر «رگبار» نه فقط چند پيشنهاد گذري در متن، که هر بار به‌هم‌پيوستن افرادي است که در غيبت باربد يعني تهيه‌کننده و فيلم‌بردار، راه‌اندازي فيلم را ممکن کردند، به‌ويژه مازيار پرتو- فيلم‌بردار بي‌خستگي و بافرهنگ، با آن نگاه تيز و دقيق بي‌ترديدش!».
بيضايي درباره چگونگي يافتن لوکيشن‌هاي فيلم «رگبار» گفت: «رگبار يک محله پايين شهر مي‌خواست و يک مدرسه در طول يک سال ٩ماهه آموزشي؛ يعني پاييز، زمستان و بهار، با تالار امتحانات و البته شاگردانش و معلم‌هايش. مدرسه به لطف سيروس الوند که پدرش مدير دبيرستاني بود، به دست آمد و معلم‌ها و همچنين همکاران تهيه خودم در اداره برنامه‌هاي تئاتر بودند و آمدند؛ بچه‌ها همه در «عموسبيلو» تنها تجربه کوتاه قبلي‌ام بازي کرده بودند و مدرسه‌شان هم به اعتبار فيلم قبلي اجازه داد. همه صحنه‌هاي توي مدرسه غير از تالار امتحان در هشت، ٩ روز از ١٣ روز تعطيلات عيد نوروز سال ١٣٥٠ گرفته شد و در همين فاصله ما براي نقش عاطفه خانم، پروانه معصومي را پيدا کرديم که از او تنها يک آگهي تبليغاتي در تلويزيون ديده بودم و احمدرضا احمدي با همسر وي مسعود معصومي که عکاس صنعتي سرشناسي است، دوست درآمد. فيلم‌برداري تالار مدرسه به اين سادگي نبود. مدرسه تالار نداشت و آن را در مدرسه ديگري گرفتيم. بايد اول تالار رها‌شده را ويران نشان مي‌داديم و بعد نو مي‌کرديم تا صحنه اصلي آخر را بشود در آن گرفت؛ ولي بعد از نوکردن، ناگهان تالار را از ما گرفتند و اين يکي از موارد غيرمنتظره‌اي بود که باعث شد فيلم يکي، دو ماهي بخوابد تا اين در و آن در تالار مشابهي پيدا کنيم. از پرويز صياد ممنونم که در غيبت تهيه‌کننده، شهرت تلويزيوني خودش و نقش‌هايش باعث شد که با پادرمياني او تالار دوم را براي چند روز به ما بدهند».
به گفته بيضايي، فيلم‌برداري در محله‌هاي جنوب شهر تهران چندان آسان نبود و کار در اين محله‌ها، برايش مشکلاتي ايجاد کرد: «دشوارتر، فيلم‌برداري در خيابان و محله بود. هرجا دوربين و گروه و بازيگر مي‌ديدند، جمع مي‌شدند؛ گرچه بازيگرهاي رگبار چهره هم نبودند و در آن شلوغي که گمان مي‌کردند بازيگران اصلي را پنهان کرده‌ايم، ناچار از کوچ مي‌شديم. رگبار اين‌طوري در ٣٣ يا ٣٤ محله تهران تکه‌تکه گرفته و سرهم شد تا محله‌اي يکپارچه را نشان بدهد و در اين محله‌به‌محله کشيدن‌ها بود که من تازه و دوباره درمي‌يافتم شهر دست کساني است غير از آنها که ما فکر مي‌کنيم. گاهي با مجوز رسمي در بغل کار نمي‌شد و کلانتري محل مي‌گفت دست ما نيست. گويا عوامل تهيه، پشت نام و حضور من گاه ارباب محل را قانع مي‌کردند تا سرانجام يکي، دو باري رو‌در‌رو به پرس‌و‌جو خانه ارباب محل خوانده شدم و به اعتبار چند نوشته چاپ‌شده‌ام دست‌کم با احترام و سرانجام با موافقت نيم ساعتي نه بيشتر به کار برگشتم؛ ولي وحشت‌زده که مملکت دست کيست؟ و همان روزها بود که کم‌کم کابوس‌هاي کودکي‌ام برگشت؛ سايه‌هاي پشت سرم که از آنها «غريبه و مه» درآمد!».
به گفته بيضايي: «بدترين نتيجه خوابيدن‌هاي پياپي فيلم، ازدست‌رفتن فصل بود. بهار تهران خيلي کوتاه بود و همه فيلم در شرايط تابستاني زودرس و ديرپا گرفته شد؛ گرچه روي پرده پاييز و زمستان و بهار مي‌بينيد. بازيگران گاهي ناچار در لباس زمستاني چله تابستان جلوي دوربين رفته‌اند».
بيضايي درباره شيوه توليد فيلم «رگبار» گفت: «شيوه تهيه رگبار دقيقا اين بود که شيوه‌اي نبود و در فيلم‌هاي بعدي بود که فهميدم اين سنت سينماي فارسي است؛ وقتي اصلا پولي وجود ندارد. کارِ هرچه کمتر و تظاهرِ هرچه بيشتر؛ مي‌گفتند خودش بالاخره يک کاري مي‌کند. پيشنهاد خودشان هميشه حذف صحنه بود و درست وقتي جانت کاملا به لب مي‌رسيد، از ميان مشتي دلواپسي و ندانم‌کاري، چيزي اتفاقي جز آنچه قرار بود سرهم مي‌شد، بدون فرصت تمرين و تطبيق و فيلم‌برداري هنوز شروع نشده زيرگوشي مي‌گفتند تمام کن، بچه‌ها صبح تا حالا سرپا هستند!».
بيضايي در ادامه گفت: «رگبار، چندين بار تعطيل شد به خاطر نبود پول، نبود نگاتيو، سفررفتن فيلم‌بردار که قرار بود تهيه‌کننده هم باشد، بيمارستان خوابيدن بازيگر اصلي، گرفتن تالار امتحانات از ما و غيره و معني همه اينها اين شد که کارگردان طول مي‌دهد و سخت مي‌گيرد. اين تهمت به بعد از پايان «رگبار» هم رسيد که نوشتند تهيه‌کننده رگبار زنداني شد. باربد طاهري البته به زندان افتاد به خاطر بدهي‌هايش ولي نه به خاطر «رگبار» که حتي پيش از نمايش روي پرده‌اش پولش را درآورده بود. من ساکت ماندم و بدنامي را خريدم تا امتياز زندان‌رفتن را از باربد نگيرم و البته اشتباه از من بود».

از بيضايي پرسيدم «برخلاف سينماگراني مثل مهرجويي يا غفاري يا شيردل که در خارج از ايران تحصيل کرده بودند يا کساني مثل ابراهيم گلستان که قبلا عکاسي کرده بود و فيلم مستند مي‌ساخت، يا مسعود کيميايي که دستيار ساموئل خاچيکيان بود، شما نه تحصيل سينما کرديد و نه فيلم مستند ساخته بوديد و نه به عنوان دستيار کارگردان، در سينما کار کرده بوديد. فيلم‌ساختن را چگونه آموختيد و چطور شد که فيلم‌ساز شديد؟»
بيضايي در پاسخ گفت: ««سال‌هاي اول دبيرستان آزارهاي چند معلم متعصب که سرمشق بعضي همشاگردانم در آزار من بودند، اين خاصيت را داشت که من را از درس و مدرسه گريزان کرد و روزي سر از سينما درآوردم، خيابان اميريه، و فيلم‌هاي چند‌شماره‌اي پر حوادث که فرنگي حرف مي‌زدند و آن ميان گاهي نوشته فارسي مي‌آمد. تا آنجا که به فرنگي‌ها مربوط بود حادثه فيلم هر بار و همان‌طور عينا تکرار مي‌شد؛ و تا آنجا که به ما مربوط بود فيلم‌ها هر بار، سرِ همان لحظه بارِ قبل پاره نمي‌شد. پاره‌شدن فيلم‌ها حواس را مي‌برد به دريچه نوراني اتاق نمايش فيلم که در آن کسي دست و پا مي‌زد يا شايد هم نمي‌زد که از نو فيلم‌ها را به هم بچسباند؛ همان فيلم‌ها که تکه‌تکه کنار خيابان هم مي‌فروختند، و بعدتر توانستم قطع و وصل‌هاي اصلي بخشي از فيلم را روي يکي از همان متري‌هاي فروشي ببينم. به اين برش و وصل تصويري به تصوير ديگر بيخ‌بُر مي‌گفتند. سينما را مي‌شد با ديدن فيلم ياد گرفت. اولين فيلم‌سازان تاريخ سينما هيچ مدرسه‌اي نديده بودند و دستيار کسي نبودند! کم‌کم ياد گرفته بودم فيلم‌هاي نديده را چنان که خيالم مي‌ساخت، صحنه به صحنه براي بچه‌ها تعريف کنم و آنها واقعا خيال مي‌کردند که آنها را ديده‌اند».
بيضايي درباره فيلم‌هايي که در دوران کودکي‌اش ديد و بر او تأثير گذاشت گفت: «اولين سال دبستان، تصوير مبهمي از فيلم‌هاي بچگي در خيالم بود. تصوير گنگ و گيجي- گمانم از يکي از فيلم‌هاي سپنتا شايد «ليلي و مجنون»- ميان بيدارخوابي‌هايم تکرار مي‌شد، يکي زير درختي بود و با کسي حرف مي‌زد که بالاي درخت نشسته بود. نام فيلم‌هاي قديمي‌تر يعني بچگي مادرم را از خودش شنيده بودم مثل «دست خفه‌کننده» و «اسرار نيويورک» که وسط درس‌هاي ملال‌انگيز مي‌کوشيدم در ذهنم تصور کنم درباره چه بوده‌اند. از دختر لر حرف مي‌زدند و دايي شاعرم که همه بارهاي نمايش آن را ديده بود. گاهي ما را سينما مي‌بردند و البته فيلم‌هايي که پدر و مادرم مي‌خواستند. فيلم‌هاي مصري مثل «دنانير» که ‌ام‌کلثوم بازي مي‌کرد و همه دوستدار آواز وي بودند و فيلم گويا درباره جعفر برمکي و عباسه خواهر هارون الرشيد بود که به نابودي برمکيان انجاميد. و فيلم‌هاي فرنگي چون «بينوايان» با بازي هاري بور، و حتي فيلم آلماني المپيک، و يک فيلم ايتاليايي که با معجزه صداگرداني همه در آن فارسي حرف مي‌زدند و اسمش شده بود «فريدون بينوا». و بعدتر به خواهش ما  فيلم‌هاي پرکشش «دون ژوان» و «سه تفنگدار» که پر از سواري و شمشيربازي بود. و همچنين فيلم ايراني «مادر» که جز بازي خانم دلکش خواننده، قمر صحنه‌اي در آن مي‌خواند. از آن جهت يادم است که مادرم قمر را نشناخت و گويا بيش از آن عوض شده بود که ستاره تابان مشرق زمين باشد که مادرم هميشه مي‌گفت و ما صفحه‌هاي قديمي‌اش را خانه پدرش مي‌ديديم».
بيضايي در مورد فيلم‌هاي دوره دبيرستان و نوجواني‌اش گفت: «سال اول دبيرستان، کوچک‌ترين دانش آموز مدرسه‌اي بودم که کانون جدال‌هاي خونين و بددهني‌هاي سياسي سال بالايي‌ها بود؛ و مدرسه براي ردکردنِ بي‌خطر، شاگردي مؤدب‌تر و بي‌زبان‌تر از من پيدا نمي‌کرد. با سه صفر در ورزش و خط و اخلاق رد شدم. استقلال تلخ و تقريبي‌ام وقتي شکل گرفت که ما را قهرا به مدرسه دورتري فرستادند که با خانه فاصله بيشتري داشت و در عوض به چندين سينما نزديک‌تر بود. بايد از آن چند معلم متعصب‌ام سپاسگزاري کنم که با آزار لفظي و تبعيض و گاهي کتک من را به سينما مي‌فرستادند و همچنين از پدر و مادرم عذر بخواهم که با پول نهارم بي‌خبر آنها به سينما مي‌رفتم. در اين فاصله بخت بلند من، حدود ده يازده سالگي ديدنِ اتفاقي فيلم «هملت» از لارنس اليويه، در دانشکده ادبيات سابق بود که من همان تازگي خلاصه تشريحي صحنه به صحنه‌اش را در اطلاعات ماهانه خوانده بودم و با يک تغيير برنامه ناگهاني، جاي سخنراني شاعر غايبي که قرار بود تجليل بشود، آن را نشان دادند. بخت ديگرم ديدنِ «روشنايي‌هاي شهر» چاپلين بود در آخرين شب نمايش‌اش در تالار تابستاني سينما ميهن ميدان حسن‌آباد. با قطع سينماي مصري، هنوز بازار گرم سينماي هندي و تسلط فيلمفارسي نيامده بود و خوب و بد همه جور فيلمي در تهران بر پرده نشان مي‌دادند و فيلم‌هاي نادر تاريخ سينما را گاه در سينه کلوب و بعد در کانون فيلم و گاهي در برنامه‌هاي بخش فرهنگي سفارت‌ها مي‌شد ديد. فهرست بي‌پاياني است و لازم نيست همه را اسم ببرم. اوايل فقط به سينما فرار مي‌کردم ولي سال‌هاي اول دبيرستان که خودش سال‌ها طول کشيد، بخت ديدن چند فيلم بود که کم‌کم احساس کردم ديد من را و فيلم‌ديدن من را دارند عوض مي‌کنند: «نامه‌هاي يک زن ناشناس» ماکس افولس، «طلسم شده» هيچکاک و «مرد سوم» کارول ريد که فارسي حرف مي‌زدند، و باز «بيگانگان در قطار» هيچکاک.
در عرصه اجتماعي «اليور تويست» ديويد لين و البته «دزد دوچرخه» دسيکا؛ و در چشم‌اندازي ديگر «افسانه‌هاي هوفمن» مايکل پاول و امريک پرسبورگر، «رمئو و ژوليت» کاسته لاني، و سرانجام «هفت سامورايي» کوروساوا که چشم مرا به فرهنگ ديگري باز کرد و پي پژوهش‌هاي خودشناسي فرستاد. همه فيلم‌هاي مهم ديگر را بعد از اينها ديدم».
بيضايي در پاسخ به اين سؤال که آيا «رگبار» فيلمي سياسي است و در زمان نمايش با مشکل سياسي مواجه شد، گفت: «فيلم با هيچ مشکل نظارتي روبرو نشد. اين امتياز مالِ دوستدارانش! البته که نابساماني انساني نتيجه يک پس‌زمينه غلط اجتماعي و سياسي است، ولي رگبار شعار سياسي نمي‌دهد. مي‌دانم که همواره شعار دوستان از اين جواب خشمگين بوده‌اند و اميدوارم خيال نکنند من احساسات بي‌شائبه آنها را دست‌کم مي‌گيرم؛ برعکس به احترام همان است که جاي جلسه حزبي فيلم مي‌سازم. گاهي پرخاش صميمانه کساني را شنيده‌ام که مي‌گفتند آخر فيلم آقاي حکمتي را مي‌بَرَند، و در تصوير نهايي يک تير برق است و صداي آغاز باران که پس يعني تيرباران! مي‌توانستم بگويم بله و همه را از خودم راضي کنم، ولي راست گفتم و همه را رنجاندم. رگبار نيازي به کسب ارزش با شعار ندارد. واژه سياسي در گوش عقلم با قدرت‌طلبي يکي شده و سرآغاز تغيير چهره‌اي است که نمي‌خواهم بازيچه آن باشم. برخي شاهکارهاي سينما برتر از سياسي، انساني‌اند. «روشنايي‌هاي شهر» را ببينيد، و حتي «دزد دوچرخه»، و حتي «رزمناو پوتمکين» را پيش از تکه‌پاره‌شدنش به دست سياست هر زمان. اگر آينه درست نشان بدهد لازم نداريد هي جار بزنيد اين آينه است!»

بيضايي در مورد سياسي‌بودن خود گفت: «من دوستان فرهنگي با تمايل سياسي و دوستان سياسي با تمايل فرهنگي داشته‌ام که امتيازشان در آن اثري است که توليد کرده‌اند نه در ادعاهايشان. خودم به معناي حزبي سياسي نبوده‌ام و نيستم و قلمروي من فرهنگ است!
اگر بودم چه امتيازي به «رگبار» مي‌بخشيد و حالا که نيستم چه امتيازي از آن مي‌تراشد؟ «رگبار» همين است که مي‌بينيد چه من سياسي باشم يا نباشم! به نظر من برچسبي است که کوچک مي‌کند نه بزرگ، و چشم‌انداز را تنگ مي‌کند نه باز».

سعيد طلاجوي، استاد دانشگاه سنت اندروز و برگزار‌کننده اين جلسه در مورد برداشت‌هاي سياسي منتقدان از فيلم‌هاي بيضايي گفت: «معمولا از فيلم‌هاي بيضايي برداشت سياسي مي‌شود اگرچه فيلم‌هايش ابعاد مختلف دارند و ممکن است سياسي هم تعبير شوند. اينکه مثلا فلان شخصيت در فيلم، نماد ساواک است و … . اما فيلم‌هاي بيضايي بيشتر در مورد سرنوشت بشري است».
بيضايي در ادامه حرف‌هاي طلاجوي گفت: «نه در سياسي‌بودن امتيازي است نه در نبودن. هر دو هم بهترين و هم بدترين نتيجه‌ها را داده‌اند. معناي ما در برچسب‌هايي نيست که به ما مي‌بندند يا به خود مي‌بنديم؛ معناي ما در آن چيزي است که خلق مي‌کنيم!». بيضايي همچنين در مورد استفاده از عامل طنز و خنده در فيلم «رگبار» و برخورد مخاطبان سينما با فيلم‌هايش در آن دوره گفت: «شما امروز به  طنز رگبار مي‌خنديد، ولي من هر بار افسوس مي‌خورم که طنز فيلم نيمي در بازي‌هاي مسئول و متعهد برخي بازيگران، و نيمي در صداگرداني به حداقل رسيده است. دردناک است بازيگري ذوق طنزش را زير بارِ نظريه‌پردازي‌ها از دست داده باشد، و دردناک‌تر وقتي که ادا و مسخرگي جاي آن را بگيرد. طنزهاي تصويري رگبار راضي‌ترم مي‌کند تا طنزهايي که بازيگرش بيگانه با آن است يا طنزهايي که در صداگرداني رنگ باخته. افسوس که آن روزها تدوين نمي‌دانستم و تجربه‌اي در صدا نداشتم تا شايد فاصله برمي‌افتاد و طنز تلخ رگبار گويا‌تر مي‌شد. با اين‌همه خنده در رگبار آن خنده‌اي نبود که تماشاگرِ معتاد به مَزهّ‌پراني‌هاي مضحک قلمي‌وارِ صداگردانان در فيلم‌هاي ايراني و فرنگي هر دو مي‌ديد».


بيضايي در مورد موسيقي فيلم و همکاري با شيدا قره‌چي داغي در «رگبار» گفت: «خانم شيدا قره‌چي داغي در فيلم «کلاغ» هم با من کار کرد و حتي پخته‌تر از «رگبار». «کلاغ»، سوء ظن و کشف و خاطرات است؛ و در «رگبار»، بازيگوشي بچگي و جوشش جواني موج مي‌زند و او براي هرکدام موسيقي مناسب طبع فيلم ساخت. از موسيقي هر دو فيلم راضي‌ام؛ و راضي‌ترم که زني موسيقي فيلم ساخته است. در عمل اتفاق مي‌افتد که بعضي قطعه‌ها عين خواسته تصوير درنمي‌آيد. در اين موارد من جاي دو قطعه را عوض مي‌کنم و گاه هر دو بهتر جواب مي‌دهند. در «کلاغ» هم اين اتفاق افتاد. و در همکاري با شادروان بابک بيات هم در «مرگ يزدگرد» و «شايد وقتي ديگر» و «مسافران» همين شد. سينماي ايران پيشينه و تجربه طولاني در موسيقي فيلم نداشت و اين تجربه‌ها پرهيزناپذير بود».


بيضايي، در پاسخ به اين سؤال سعيد زيدآبادي‌نژاد، استاد دانشگاه سواس لندن در مورد حضور و نقش متفاوت زن‌ها در فيلم‌هاي او گفت: «من در خانه‌اي بزرگ شدم که در آن زن و مرد يکسان بودند و چون دو بال يک کبوتر تعريف مي‌شدند، و ما با فکر تساوي همه از هر قبيله و نژاد و زبان بزرگ شديم. در عين حال پدر و مادرم، شايد هميشه نگران فضايي بي‌گذشت و پر از بهتان، بسيار سختگير در تربيت ما بودند؛ به‌ويژه آنچه در سنت اخلاق خوانده مي‌شود و محدود مي‌شد به سلبِ هر حقي مگر با اجازه بزرگ‌تر. معمولا در چنين فشار اخلاقي، آکنده از احساس گناه و پرهيز از هم‌سخني، شناخت مرد و زن از هم تخيلي و ذهني درمي‌آيد. من بعدها دريافتم زن‌هايي که مي‌نويسم بيشتر شاعرانه و ذهني و خيالي‌اند- و در نتيجه مردها هم. خب راهش چه بود جز نگاه‌کردن به دور و برم و آموختن از واقعيت‌هاي بسيار گوناگون فضايي که از آن مي‌نويسم يا آن را باز مي‌سازم. از مادربزرگِ مادري‌ام که با قصه‌هايش جهاني آشنا ولي ناشناس، و دور ولي نزديک را باز مي‌گفت پر از شگفتي و رمز و رازي قابل بازگشودن. و از مادرم که حاضرجوابي‌ها و نقل‌قول‌هايش از متون ادبي و به‌ويژه سعدي يادم نمي‌رود؛ تا مادربزرگ پدري‌ام که مي‌شنيدم در آران کاشان معلم قرآن زنان بود بي‌آنکه به سنت زمان خط بداند و باز به سنت زمان از ترکيب و تداعي تصويرِ خط و صدا آن را به درستي کلمه به کلمه مي‌دانست و به ديگران مي‌آموخت؛ تا دخترعموي بزرگم که ديدم به راستي نياسر کاشان را مي‌گرداند؛ و دخترعموهاي مادرم که  چون خودِ وي دانش‌آموخته و هر يک نمونه در رفتار و منش و سخنوري و روشنفکري بودند و بعضي گاه شغل اداري داشتند. نياز نوشتن چشم من را دوباره به جهان باز کرد؛ گمانم زن‌هاي نوشته‌هاي من نه‌تنها از خوانده‌هاي ادبي و ديده‌هايم بر صحنه و فيلم و نقاشي، که حتماً از اين بازديدنِ دور و برم مي‌آيند». 




دو روز بعد از افشای شباهتهای «روز عقیم»حسین کیانی با «آینه‌های روبرو»ی بیضایی توسط سینماروزان⇐محمد رحمانیان خبر از اجرای «آینه‌های روبرو» در تالار وحدت داد!!⇔برخلاف ادعای رحمانیان درباره مضمون عاشقانه اثر، «آینه‌های روبرو» روایتی است از زندگی زنی که کارش به فحشا کشیده شده!

سینماروزان: سه هفته پیش بود که محمد رحمانیان بدون ذکر نام از اجرای عاشقانه ترین متن بهرام بیضایی در تالار وحدت خبر داد و البته هفته قبل بود که خودش از عدم همکاری لازم برای اجرای این متن خبر داد.(اینجا و اینجا را بخوانید)

به گزارش سینماروزان با این حال به تازگی خبر رسیده رحمانیان بناست این متن را که فیلمنامه «آینه های روبرو» است مرداد و شهریور امسال در تالار وحدت روی صحنه ببرد.

خبر اجرای «آینه های روبرو» در تالار وحدت در حالی منتشر شده که دو روز قبل سینماروزان با انتشار خبر اجرای نمایش «روز عقیم» توسط حسین کیانی در تماشاخانه باران از شباهتهای این نمایش با «آینه های روبرو» خبر داده بود.(اینجا را بخوانید)

اینکه حالا به ناگاه خبر رسیده رحمانیان هم بناست همین فیلمنامه را در قالب یک نمایش اجرا کند جالب به نظر میرسد و البته پرسش برانگیز.

پرسش برانگیز از آن جهت که آیا رحمانیان از این واهمه داشته که زودتر از او کیانی تئاترش را روی صحنه ببرد و دیگر مضمونش بکر نباشد و برای همین تصمیم گرفته نام نمایش را که پیشتر مخفی کرده بود، فاش سازد.

«آینه های روبرو» را بیضایی اواخر دهه 50 برای ساخت یک فیلم نوشت اما به دلایل مختلف که اصلی ترین اش مشکل ممیزی بود نتوانست پروانه ساخت آن را دریافت کند.

«آینه های روبرو» داستان حمله به محله بدنام تهران «قلعه زاهدی» در ابتدای انقلاب و سپس فرار برخی زنان بدنام از این محله را روایت میکند. شخصیت اصلی «آینه های روبرو» زنی است به نام نزهت که بعد از سالها زندگی در این محله از آن فرار میکند و حین برخورد با یک آشنای قدیمی است که زمان فیلمنامه به عقب بازمیگردد و روایتی سرراست می بینیم از چگونگی درغلتیدن این زن به دام فحشا!!!

رحمانیان در حالی مدعی شده «آینه های روبرو» عاشقانه ترین متن بیضایی است که فیلمنامه «آینه های روبرو» علیرغم داشتن پیرنگهای عاشقانه بیشتر درباره چگونگی به زوال رسیدن یک زن در انتقام از جامعه مردان است.

 فیلمنامه «آینه های روبرو» دوبار توسط انتشارات «دماوند» به چاپ رسیده است و یک بار در اواخر دهه هشتاد هم فرشته طائرپور نام این فیلمنامه را عاریه گرفت برای ساخت فیلمی با مضمون ترنس‌ها.

حالا رحمانیان بلافاصله بعد از افشای شباهتهای «روز عقیم» با «آینه های روبرو» از اجرای «آینه های روبرو» به صورت فیلم-تئاتر خبر داده. مشخص نیست فیلم-تئاتر چگونه مدیومی است؟ نمایش فیلم در تالار وحدت به همراه اجرای تئاتر؟؟؟

آینه های روبرو
آینه های روبرو



تنها دو هفته بعد از انتشار خبر اجرای عاشقانه‌ترین(؟!) متن بیضایی در تالار وحدت⇐محمد رحمانیان: كارشكني‌هاي مداوم بنياد رودكي مانع اجرای متن بیضایی در تالار وحدت شد/دقیقا همان راهي را پيش پا مي‌گذارند كه سانسورچي‌هاي دولت‌ پيش براي تئاتر ايران انديشيده بودند/كوتاه نمي‌آيم و نمايش بیضایی را در خيابان استاد شهريار و جايي اطراف تالار وحدت اجرا خواهم كرد

سینماروزان: حدودا پانزده روز قبل بود که محمد رحمانیان از اجرای عاشقانه‌ترین نمایشنامه بهرام بیضایی در تالار وحدت خبر داد بی آن که نامی از این نمایشنامه که ادعا شده بود عاشقانه ترین نمایش بیضایی است ببرد.(اینجا و اینجا را بخوانید)

به گزارش سینماروزان جالب اینجا بود که در متن اجازه اجرای این اثر به رحمانیان از آن با عنوان «فیلمنامه» یاد شده بود و همین شبهات را درباره این عاشقانه ترین متن بیضایی را بیشتر کرد.

حالا هم که محمد رحمانیان ادعا کرده بنیاد رودکی اجازه اجرای این نمایش را به او نداده است. این کارگردان به «اعتماد» گفت: از روز اولي كه تصميم گرفتم اثر عاشقانه بهرام بيضايي را به صحنه بياورم مي‌دانستم كه سنگ‌اندازي‌ها و مخالفت‌ها به تدريج آغاز مي‌شوند و به جايي مي‌رسند كه نَفَس گروه اجرايي را خواهد گرفت. بسيار اميدوار بودم اين پيش‌بيني غلط از آب دربيايد و من از اين پيشداوري شرمنده شوم. اما متاسفانه كابوسي كه خوشدلانه از آن مي‌گريختم، بدل به واقعيت شده و كارشكني‌هاي مداوم مسوولان بنياد رودكي – از سپردن مكان تمرين اين گروه به كسان ديگر، تا چانه‌زني‌هاي غيرمسوولانه روسا براي زمان و ساعت اجرا – دقيقا همان راهي را پيش پاي گروه مي‌گذارند كه سانسورچي‌هاي دولت‌هاي پيش براي تئاتر ايران انديشيده بودند... ابتدا تعطيلي تمرين‌ها و سپس قرباني كردن نمايش و سرانجام خاموش كردن چراغ تماشاخانه‌ها.

وی ادامه داد: خطابم با مسوولان بنياد رودكي نيست كه از اين ساعت فاتحه همدلي و همكاري با آنها را خوانده‌ام. روي سخنم با معاونت محترم هنري آقاي علي مرادخاني و مديريت محترم مركز هنرهاي نمايشي آقاي مهدي شفيعي است كه در اين سال‌هاي سخت و در بزنگاه‌هاي حادثه همواره حضورشان در جهت ارتقاي تئاتر ايران بوده و هست. بهرام بيضايي و آثارش گنجينه‌هاي گرانسنگ هنر نمايش و ادبيات نمايشي ايران هستند. من هيچ شأني براي خود قايل نيستم ولي وظيفه دارم اثر بهرام بيضايي را با تمام توان و به بهترين شكلي كه ممكن است به روي صحنه بياورم. از همين امروز مي‌دانم كه در برنوشت اجراي احتمالي اين اثر ضمن سپاس از تلاش‌هاي علي مرادخاني و مهدي شفيعي خواهم نوشت: در تابستان ١٣٩٦، در بنياد رودكي، هر كس، در هر مقامي كه بود تلاش كرد اين اثر به صحنه نرود.


رحمانيان افزود: همواره گفته‌ام دولت اول آقاي روحاني، دولتي بود كه برخلاف دولت‌ سابق جلوي اجراي هيچ نمايشي را نگرفت. اما حالا مديران مياني به گونه ديگري رفتار مي‌كنند و من از شخص رييس‌جمهور و وزير ارشاد مي‌خواهم اجازه ندهند چنين شود. تالار وحدت ارث پدري هيچ كس نيست و پيش از اين نام‌هاي بزرگ تئاتر ايران مثل دكتر رفيعي و بهرام بيضايي آثار خود را در اين سالن به صحنه برده‌اند.

اين كارگردان تأکید کرد: درحالي كه هنوز عمر دولت اول آقاي روحاني به پايان نرسيده انتظار نداشتم در برابر اجراي متن بهرام بيضايي ايستادگي شود. زماني كه مجيد سرسنگي جلوي اجراي نمايش «مانيفست ‌چو» را گرفت، گفتم نمايش را در محوطه تئاترشهر اجرا مي‌كنم. حالا هم مي‌گويم اگر تالار وحدت در برابر اجرا مانع ايجاد كند، كوتاه نمي‌آيم و نمايش را در خيابان استاد شهريار و جايي اطراف تالار وحدت اجرا خواهم كرد.

علي‌اكبر صفي‌پور، مديرعامل بنياد رودكي در اين باره مي‌گويد: «اجراي نمايش صدام به دليل زمان طولاني نزديك به پنج سال با مشكل مواجه شد، چون تمام برنامه‌ها تحت تاثير قرار مي‌گرفت. ولي ما بنا بر اهميت موضوع از كار استقبال كرديم و در برابر انتقاد اهالي موسيقي ايستاديم ولي گروه ٢٠ روز مانده به موعد اعلام كرد كه از اجراي نمايش «صدام» خبري نيست. در بنياد يك شورا تصميم‌ مي‌گيرد و برنامه‌ريزي‌‌ از يك سال قبل انجام شده؛ مبناي ما هم اجراي نمايش صدام بود، اگر ما برخلاف قرارداد عمل كرده بوديم حق با آقاي رحمانيان بود.» مديرعامل بنياد در پايان اظهارات خود تاكيد كرد اگر نمايش صدام براي اجرا آماده شود همان برنامه سابق، قابل اجرا خواهد بود.




توضیحات رحمانیان درباره اجرای متنی از بیضایی به‌جای «صدام» در تالار وحدت⇔متنی که بیضایی تأکید کرده «فیلمنامه» است و نه «نمایشنامه»!

سینماروزان: دیروز که خبر رسید محمد رحمانیان به جای اجرای نمایش «صدام» که برای آن فراخوان انتخاب بازیگر هم منتشر شده بود بناست نمایشی از بهرام بیضایی را روی صحنه ببرد این پرسش شکل گرفت که دلیل این جایگزینی چیست؟ کمبود منابع مالی برای اجرای «صدام» یا حوادث تروریستی اخیر تهران؟(اینجا را بخوانید)

به گزارش سینماروزان این ادعای رحمانیان که عاشقانه ترین متن بیضایی را روی صحنه خواهد برد پرسشها را درباره نمایش جایگزین بیشتر کرد.

رحمانیان بدون اشاره به نام متن بیضایی به «اعتماد» گفت: متن معاصر است ولي از جمله متوني است كه كمتر خوانده شده و به همين دليل هم حدس زدن اينكه كدام متن بهرام بيضايي را براي اجرا در نظر گرفته‌ايم، ساده نيست.

 وی ادامه داد: در ايران اين‌طور جا افتاده كه وقتي صحبت از متن‌هاي بهرام بيضايي به ميان مي‌آيد، تصور نمايشنامه‌اي مرتبط با وقايع سياسي- اجتماعي معاصر يا تاريخ و اسطوره است. در حالي كه با توجه به حس و حال عاطفي حاكم بر متن مورد نظر به گمانم عاشقانه‌ترين اثر در ميان تمام آثار آقاي بيضايي است كه تا امروز نوشته شده است.

رحمانیان با اشاره به بخشي از متن پيام خالق اثر كه ضميمه اجازه رسمي اجراي متن از ينگه دنيا برايش ارسال شده است بیان داشت: بهرام بيضايي در بخشي از پيام خود مي‌گويد: برايم سخت بود از فيلمنامه‌اي كه آن همه از جان بر آمده بود، دل بكنم.

پیام بیضایی معنایی ندارد جز آن که رحمانیان اصلا بنا نیست نمایشنامه ای از بیضایی را روی صحنه ببرد و این یکی از فیلمنامه های بیضایی است که بناست به صورت صحنه ای اجرا شود!!!

با توجه به این ادعا که متن اخیر عاشقانه ترین متن بیضایی است کدام عاشقانه در میان فیلمنامه های بیضایی که در دوران معاصر هم بگذرد سراغ دارید؟




به‌خاطر اتفاقات تروریستی اخیر یا مشکلات مالی؟⇐رحمانیان «صدام» را رها کرد و باز هم به سراغ بیضایی رفت

سینماروزان: محمد رحمانیان که در سالهای اخیر سعی زیادی کرده با روخوانی یا اجرای برخی از نمایشنامه های بهرام بیضایی و از جمله «خاطرات هنرپیشه نقش دوم»، «روز واقعه» و «مجلس ضربت زدن» نام بیضایی را مجالی کند برای جلب توجه مخاطبان، بار دیگر به سراغ بهرام بیضایی رفت.

به گزارش سینماروزان پیشتر بنا بود رحمانیان نمایش «صدام» نوشته خودش را تابستان امسال در تالار وحدت روی صحنه ببرد اما گویا همچنان ترجیح وی استفاده از نمایشنامه های بیضایی است.

رحمانیان با اشاره به جایگزینی متنی از بیضایی به جای «صدام» به «ایسنا» گفت: به جای این اثر، عاشقانه‌ترین نمایشنامه بهرام بیضایی را در تالار وحدت روی صحنه می‌برم.

هرچند رحمانیان نامی از نمایشنامه بیضایی نبرده اما اینکه او «صدام» را که اردیبهشت همین امسال برای انتخاب بازیگرانش فرخوان داده بود کنار گذاشته و سراغ بیضایی رفته جای تعجب دارد.

آیا این تغییر برنامه به ماهیت نمایش «صدام» که مروریست بر زندگی صدام حسین دیکتاتور بعثی ربط دارد؟ این نمایش زندگی صدام حسین دیکتاتور مخلوع عراق از آغاز تا زمان اعدام را روایت می‌کند و علاوه بر آن پیامدهای بعد از اعدام را پیش روی تماشاگران می‌گذارد.

در حالی که اخیرا حوادث تروریستی را هم در تهران پشت سر گذاشته‌ایم آیا ممکن است این حوادث موجب شده باشد که این نمایش از دستور اجرا کنار گذاشته شود؟

نسخه ای از نمایشنامه «صدام» که بنا بود با محوریت اشکان خطیبی-مهتاب نصیرپور-علی عمرانی توسط رحمانیان روی صحنه برود نسخه ای بود کاملا متکی بر موسیقی درست به مانند نمایشهایی مانند «هامون بازان» و «ترانه های محلی» که بیشتر از متن این موسیقی و گاهی بازخوانی موتیفهای نوستالژیک است که اسباب جلب مخاطب می شد.

«صدام» به لحاظ اجرا پروژه‌ای بسیار سنگین بود و بنا بود با هشتاد بازیگر به صحنه رود و آن هم در مدت زمانی حدود چهار ساعت. طبیعی است که چنین اجرایی هزینه‌زا هم باشد. آیا یکی از دلایل از دستور کار خارج شدن نمایش عدم توجیه مالی اجرا بوده است؟




دنیای این روزهای بهرام بیضایی⇐از دریافت دکترا از بریتانیای کبیر تا به رستگاری رساندن «حوری خیرآبادی»!

سینماروزان: بهرام بیضایی نزدیک به هشت سال است که ایران را ترک کرده و به تدریس در دانشگاه استنفورد مشغول است.

به گزارش سینماروزان تازه ترین محصول این مولف فیلمنامه ایست با نام «سفر به شب» که در اردیبهشت ماه امسال در نمایشگاه کتاب رونمایی شد و البته که اقبال مخاطبان بدان هم خوب بود.

در «سفر به شب» بیضایی به مانند اغلب آثارش یک زن است که مرکزیت درام را به خود اختصاص داده؛ یک نوعروس به نام «حوری خیرآبادی» که درست در اولین شب بعد از ازدواج و زمانی که با یک اتوبوس به روستای محل زندگی همسرش سفر میکند گرفتار یک سلسله اتفاقات غیرمنتظره می‌شود؛اتفاقاتی مملو از تمثیل و نماد که البته طغیان نهایی «حوری» و رستگاریش را رقم می‌زند…

بیضایی اخیرا موفق به دریافت دکترا از دانشگاهی در اسکاتلند هم شده است. پراکندگی ایرانیان در نقاط مختلف جهان موجب شد تا رییس ایرانی گروه ادبیات فارسی دانشگاهی در بریتانیای کبیر(!) دکترای افتخاری این دانشگاه را طی مراسمی به بیضایی اهدا کند.

سعید طلاجوی رییس دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند با حمایت پروفسور علی انصاری مدیر گروه ایران‌شناسی دانشگاه سنت‌اندروز) برای بزرگداشت ٦٠ سال فعالیت فرهنگی بهرام بیضایی در عرصه نمایش، سینما و اسطوره‌شناسی به او دکترای افتخاری دادند.

علاوه بر نیلوفر بیضایی دختر بهرام برخی نویسندگان نظیر پرویز جاهد، نینا خامسی و سعید زیدی نژاد در حاشیه مراسم اهدای دکترا، درباره ویژگیهای آثار بیضایی سخن گفتند.

اینکه یک چهره بی نظیر هنرهای نمایشی ایران هشت سال دور از وطن باشد و بی آلودگی در سیاسی بازیهای مرسوم هم خلق کند و هم مورد توجه قرار گیرد همان قدر که اسباب خرسندی است اسباب نگرانی هم هست.

نگرانی از آن که چرا تا چنین چهره هایی در داخل هستند حتی از فراهم آوردن یک کرسی در دانشگاههایمان برای تدریس آنها عاجزیم و آن قدر آنها را در تنگنا می‌گذاریم تا رها می‌کنند و می‌روند و تازه آن موقع است که افسوس خواری ظاهری آغاز می‌شود…




این بازیگر فیلمهای سوپرمارکتی چگونه تولید و ایفای نقش اصلی اثری از بیضایی را برعهده گرفت؟!+عکس

سینماروزان: مشخص نیست مجوزهایی که اخیرا برای اجرای نمایشهایی از بهرام بیضایی به برخی گمنامان هنر نمایش ارائه میشود چه هدفی را دنبال میکند؟ اگر فضا باز شده و آثار بیضایی میتوانند بی مشکل اجرا شوند چرا از خود بیضایی دعوت نمیشود به کشور بازگشته و آثارش را اجار کند؟

به گزارش سینماروزان و به نقل از «نمایش خانگی» در یکی از غریب ترین اتفاقات این گونه به تازگی نمایشنامه «کارنامه بُندار بیدَخش» بهرام بیضایی به کارگردانی جوانی کم نام و نشان به نام آرش اشاداد-بازیگر نقشهای فرعی آثاری همچون «جاودانگی»، «لرد» و «اسید»- روی صحنه رفته است.

غریب تر اما آن است که نه فقط بازیگرانی گمنام همچون حمید عرب، ریحانه رضی و مهسا کلانی در این نمایش ایفای نقش میکنند بلکه تهیه کنندگی و ایفای یکی از نقشهای اصلی نمایش را محسن افشانی برعهده دارد!!!

محسن افشانی بازیگری که سالهاست مشغول بازی در سریالهای و تله فیلمهایی است که برخی از آنها حتی عنوان شان هم خنده دار است.

«ارثیه حاج باقر خرازباشی»، «ماهی کوچولوها دعا میخوانند»، «ارژنگ و بردیا»، «جواد و فرشته»، «بچه های لواسون» و «بیستو از من نگیر» فقط عناوین تعدادی از تجربیات بازیگری افشانی هستند که البته برخی از آنها برای شبکه خانگی تولید شده اند.

اینکه یک بازیگر تله فیلمها و آثار ویدیویی زیر حد متوسط تهیه کنندگی و ایفای نقش در نمایشی از بهرام بیضایی را برعهده می‌گیرد چه منطقی دارد؟

مگر نه اینکه در همه عرصه های هنری و از جمله بازیگری باید به تدریج و پله پله بالا رفت پس چگونه یکی از مهمترین متنهای بیضایی مجوز اجرا توسط گمنامان را می گیرد و یک بازیگر معروف در آثار سوپرمارکتی میشود نقش اصلی آن؟؟؟

بماند که «کارنامه بندار بیدخش»بیضایی یک برخوانی(اجرا به سبک نقالی) با دو شخصیت به نامهای «جم» و «بندار بیدخش» است که بیضایی خود یک بار در سال ۷۶ آن را فقط با دو بازیگر مرد(مهدی هاشمی-پرویز پورحسینی) روی صحنه برد اما حالا در فهرست بازیگران ورسیون افشانی این نمایشنامه(!) نام ۴ بازیگر اصلی و یک بازیگر مهمان به چشم می خورد که در این میان دو بازیگر زن هم در نمایش حضور دارند!!!

کارنامه بندار بیدخش

کارنامه بندار بیدخش




بعد از ۴ سال شعاردهی مدیران وطنی در حمایت از پیشکسوتان⇐مراسم تقدیر از بیضایی را دانشگاهی در «اسکاتلند» برگزار می‌کند!!!

سینماروزان: در حالی که چهار سال ابتدایی دولت حسن روحانی به روزهای پایانی خود رسیده و در این چهار سال مدیران سینمایی این دولت مدام در حمایت از پیشکسوتان دم زدند ولی حتی شرایطی فراهم نشد که بهرام بیضایی بتواند به وطن بازگشته و در کشورش فعالیت کند حالا بناست مراسم تقدیر از بیضایی در دانشگاهی اسکاتلند برگزار شود.

به گزارش سینماروزان گروه ادبیات فارسی دانشکدۀ زبان‌های خارجه و مؤسسۀ ایرانشناسی دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند برنامه ویژه‌ای تدارک دیده‌ که طی آن بهرام بیضایی به خاطر شش دهه فعالیت مستمر و خلاقانه در حوزه‌های پژوهش نمایش و اساطیر، نمایشنامه‌نویسی و فیلمسازی، دکترای افتخاری ادبیات دریافت خواهد کرد.

این برنامه که به ابتکار سعید طلاجوی (مدیر گروه فارسی) و با همکاری پروفسور علی انصاری (مدیر مؤسسۀ ایرانشناسی) دانشگاه سنت اندروز برگزار می‌شود شامل چندین سخنرانی دربارۀ آثار بهرام بیضایی، نمایش نسخۀ بازسازی شدۀ اولین فیلم بلند او رگبار ( ١٣٥١) و اجرای انفرادی بخش نخست نمایش شب هزار و یکم (١٣٨٢) با هنرنمایی مژدۀ شمسایی خواهد بود.

در این برنامه، علاوه بر سخنرانی بیضایی در مورد ضحاک و جمشید، سعید طلاجوی در مورد دیالوگ بیضایی با سینمای ایران در فیلم رگبار، پرویز جاهد در مور عناصر تریلر جنایی در فیلم‌های بیضایی با تمرکز روی فیلم‌های کلاغ، شاید وقتی دیگر و سگ‌کشی، مریم قربان کریمی در مورد هویت زنانه در رگبار، سعید زیدآبادی نژاد در مورد چندزبانی در فیلم باشوی بیضایی، فرشاد زاهدی در مورد فضا، زمان، بدن‌ها و حافظه در آثار بیضایی، نینا خامسی در مورد بازنمایی جوانان آواره در سینمای ایران، فرشید کاظمی در مورد جنبه‌های شاعرانه و اسطوره‌ای صدای زنانه در سینمای بیضایی، فاطمه خوانسالار در مورد خوانش بومگرایانه از غریبه و مه، چریکه تارا و باشو غریبه کوچک، حمید احیا در مورد زبان و شیوه‌های اجرایی در طرب‌نامه بیضایی و نیلوفر بیضایی در مورد نبوغ بیضایی و تلاش خستگی‌ناپذیر او در تئاتر و سینمای ایران سخنرانی خواهند کرد.

بهرام بیضایی که از شهریور 88 به این سو در دانشگاه استانفورد آمریکا به تحقیق و تدریس مشغول است در طی سال‌های دوری از ایران، علاوه بر تدریس و تألیف، سه نمایشنامۀ «گزارش ارداوریراف»، «سایه بازی» و «طرب نامه» را به صحنه برده است.

مراسم اهدای دکترای افتخاری به بهرام بیضایی با حضور اساتید برجستۀ دانشگاه سنت اندروز و به دست رئیس دانشگاه، پروفسور سالی ماپستون، در روز اول تیرماه ١٣٩٦ به انجام خواهد رسید و سخنرانی‌ها و نمایش فیلم که به وسیلۀ دکتر سعید طلاجوی برنامه‌ریزی شده‌اند در روزهای دوم و سوم تیرماه اجرا خواهند شد.




یک روایت خواندنی از بهرام بیضایی درباره دیدار با فردین در میانه دهه هفتاد⇐ذکر معرفت و فروتنی فردین و البته فیلمنامه‌ای که برای بازگشت به سینمای فردین نوشته شده بود

سینماروزان: بهرام بیضایی آخرین بار 9 سال قبل با فیلم در فیلمی به نام “وقتی همه خوابیم” در جشنواره فجر حضور داشت؛ فیلمی که به صریح ترین شکل ممکن پشت پرده سینمای ایران را نقد کرده بود و همین نقد عریان و اشارات مستقیم فیلم به تهیه کننده نوپای پروژه ناتمام “لبه پرتگاه”بیضایی-و البته از شرکای راه اندازی دفتر پخشی که زودتر از حد تصور مافیایی قلمداد شد؟!- بود که نشست مطبوعاتی فیلم را دستخوش حاشیه کرد.

بیضایی در آن نشست، “وقتی همه خوابیم” را یکی از سه گانه ای دانست که با “لبه پرتگاه” و فیلمنامه ای دیگر به نام “اعتراض” کامل می شد؛ “لبه پرتگاه” درباره پاپوشی غریب است که برای یک بازیگر سینما دوخته میشود و البته به قدر کفایت نقد فضای پشت صحنه سینما را دارد. “اعتراض” درباره ماجرای اعتراض آذر شیوا بازیگر “سلطان قلبها” به فضای حاکم بر سینمایفارسی و روایت آدامس فروشی جلوی دانشگاهش در ابتدای دهه پنجاه است!

نگارش فیلمنامه “اعتراض” در میانه دهه هفتاد بیضایی را در مسیری قرار داد که بخواهد از فردین درباره آذر شیوا کسب اطلاعات کند. بیضایی درباره چگونگی دیدار با فردین در فیلم نوشت: منی که هرگز آذر شیوا را ندیده بودم وقتی گیج شخصیت واقعی زنی که بیصدا به ابتذال شغلش اعتراض کرده بود، درماندم، ناچار و با احتیاط زنگ زدم به کارگردان و همبازی چند فیلم او فردین که خیال نمیکردم جوابم را بدهد و پرسیدم آیا میداند کجا می توانم دو سه فیلمی از آذر شیوا پیدا کنم که چیزی از خود او هم در آن دیده شود؟ و او معرفت به خرج داد و همان فردا آمد و همه فیلمهای آذر شیوا را در جعبه های کوچکی که به آن ویدیو می گفتند برایم آورد.

بیضایی با تاکید بر منش شخصیتی فردین ادامه داد: فردینی که دیدم غیر از آن بود که روی پرده و یکی دو بار گذری در دفتر مشترکش با پخش کننده فیلم “رگبار” دیده بودم. واقعا لب نمی زد و صدای خودش بود؛ بی لحن جاهلی و آواز خواندن قرضی و چهچهه زدن ناهمخوان با لبها. کارگردان “سلطان قلبها” که سالها محبوب ترین فیلم چین و آسیای میانه بود و این همه فروتنی!

اما دیدار بیضایی با فردین به همین جا ختم نمیشود. به گزارش سینماروزان کمی بعدتر از دیدار اول و بعد از اتفاقات خرداد 76 و زمانی که بیضایی بعد از مدتها تلاش و دیدار حضوری با آذر شیوا در پاریس نتوانسته بود رضایت وی برای ساخت فیلمنامه “اعتراض” را بگیرد و البته مدیران سینمایی وقت هم به ساخت این فیلم علاقه ای نشان ندادند بیضایی به قصد بازپس دادن فیلمهایی که از فردین گرفته بود مجدد با او دیدار کرد.
بیضایی درباره این دیدار دوم نوشت: در تهران از فردین بخاطر لطفش تلفنی تشکر کردم. فیلمی ساخته نمی شد که به ویدیوها نیازی باشد. پرسیدم کی و کجا بیاورم؟ خودش آمد با همان مهربانی بار قبل. گفت از هر کدام دو نسخه داشتم و این نسخه ها مال شماست! میخواست بداند چی شد اعتراض؟ به ساختش امیدی هست؟ میخواست بداند فضا واقعا فرقی کرده؟

بیضایی با اشاره به امید واهی فردین برای دریافت مجوز ادامه داد: فردین با همه خودداری از امید خودش گفت. فیلمنامه یی نوشته بود بر داستان “برصیصای عابد” آرزو داشت بسازد و خود متفاوت و ناشناخته اش را نشان دهد. خواست و وظیفه من بود که نگاهی به آن بیندازم. “برصیصای عابد”؛ باورم نبود بگذارند-چندان به مرگش نمانده بود!

اما برصیصا که بود؟ به گزارش سینماروزان برصیصا در روایات از عابدان بنی اسراییلی بود که بعد از ۷۰۰ سال عبادت خداوند ، تسلیم وسوسه‌های شیطان شد و ابتدا به زنی تجاوز کرد و پس از آگاهی از  بارداری او را به قتل رساند و سرانجام خدا را انکار کرد!