سینماروزان: سینما هم این روزها به قابهای شبکه نمایش خانگی پناه برده، همانطور که اسطورهها ناچارند در ویترین یک مغازه پرفروش بنشینند که تفاوتشان با معمولیها به چشم بیایند و نوستالژیها هم باید توی پستهای اینستاگرام وایرال شوند تا نوستالژیک بودنشان را اثبات کنند!
بعد از کرونا، تعطیلی سالنهای سینما، بسیاری از دوستدارانشان را به هراس انداخت که نکند مردم این محل تجربه لذت جمعی را فراموش کنند و به صفحات تلویزیونهایشان هرچند کوچکتر و تنهاتر است، عادت کنند؟! هراسها چندان هم بیراه نبود. کرونا نهتنها آدمها را منزویتر کرد، بلکه شیرینی خندیدن و گریستن و ترسیدن در جمع تماشاگران را هم از یادشان برد؛ آنها کلوزآپهایی را که غم چشمهای یک کابوی فداکار و مردمدار و تنها را چندین برابر بزرگتر میکرد تا هرگز چهره یک قهرمان از یادمان نرود، بهراحتی لمدادن یکگوشه مبل خانه ترجیح دادند، حتی اگر تقارن یک قطره اشک گوشه چشم قهرمانهایش با لبخند نرمشان دیگر آن قدر به چشمشان نیاید.
سینما تنها ماند! بهاندازه مارشال کین ماجرای نیمروز؛ شاید تقصیر VODها بود شاید هم تقصیر کرونا، شاید شرایط اقتصادی سینما را از صرفه انداخت یا شاید خیلی سادهتر از همه دیگر حوصلهای برای دو ساعت پففیل خوردن پای فیلمهایی که پر از اندوه بودند نمانده بود. بههرحال سینما تنها شد.
حالا قصه به نقطهای رسیده بود که قصهخوانهای قهار میدانستند بالاخره دستی بر میآید و دستگیر سینما میشود. همان نقطهای که کودکانی را میطلبید که در کودکی چشمهایشان از جادوی پرده پر شده بود و حالا در جوانی و بزرگسالی شعف سینما را در هر چیزی جستوجو میکردند، آن را بزرگ میداشتند و دلشان میخواست این قهرمان فراموششده ازکارافتاده عزلتگزیده را کنج خانهای گیر بیاورند و آن قدر از خاطره شورانگیزشان برایش بگویند تا دست از غم و انزوا بردارد و باز به میدان بیاید.
رابطه سینما و نمایش خانگی، یکجورهایی یکجاهایی شبیه به این شد! شبیه به رابطهای که برخلاف بقیه آثار، فقط روی حساب و کتاب دخل و خرج شکل نمیگیرد بلکه دوست داری بگویی اگر خرجش کردیم و نگرفت هم فدای سرش! بیا سینما را تنها نگذاریم. بیا سینما را به خاطره و نوستالژی نکاهیم! بیا بگوییم پرده بزرگ زنده است چون هیچ صفحه نمایشی نمیتواند کار پرده نورانی در اتاق تاریک را بکند. لااقل هیچ تماشای تکنفرهای نیست که جای خالی ۳۰۰ نفر آدم با چشمهای مشتاق و دهانهای باز را پر کند.
برنامههای نقد سینما، شاید از این جهت از حالوهوای پر جدال و جنجالبرانگیز یک دهه پیش فاصله گرفتند و تبدیل به واگویه ناگفتهها شدند. فقط همین مقایسه فاصلهای که کاراکتر فریدون جیرانی در فصل اول «هفت» تلویزیون با «۳۵میلیمتری» فیلیمو گرفته، حرفهای زیادی برای گفتن دارد. سینما هنوز قهرمان است اما دیگر نای کتکخوردن ندارد.
آیا این بد است بگوییم سینما زمین خورده و نیاز به فضای تازهای برای بلند شدن دارد؟ خب حتی اگر نگوییم، چه سانسورش کنیم یا احترامش را نگه داریم اما رابطه سینما و نمایش خانگی بالاخره جز این هم نیست. رابطهشان از وقتی این شکلی شد که اول دعوا راه انداختند و سینما، تسلط مردانهاش را بر خانواده تولیدات تصویری در خطر میدید اما روزگار که به او سخت گرفت کوتاه آمد و آن قدر در برابر نمایش خانگی نرم شد که راضی شود به «اکران آنلاین».
بالاخره اگر رئالیست باشیم باید این واقعیت را هرچند تلخ بگوییم که سینما واقعاً کوتاه آمد تا حذف نشود.
بد هم نشد! حالا دستکم هنوز کنجی هست که یادآوری کند، سینما آن قدر مهم هست که لیاقت سوژه شدن را داشته باشد، لیاقت بحث و گفتوگو! و در این مسیر نمایش خانگی، سینما را تنها نگذاشت و به واسطه این برنامه، به اندازه ۳۵ میلیمتر جا باز کرد تا سینما، اگر از اسب افتاد لااقل از اصل نیفتد و اسطوره جهان تصویر بماند.