سینماروزان/محمد شاکری:
-آن فضاسازی لاکچری، آن دیالوگهای خنداننده، آن گریمهای شیک، آن سردی روح، آن تلخي گفتار، که چی؟ بورژوازی این است؟
-قهوه ترک میخوری یا فرانسه؟ ول کن برادر! همان چای کتره ای را بریز و تعارف کن!
– علی رفیعی؟ او زیست کرده در آن فضا، تنفس کرده، تحصیل کرده، تازه وقتی میآید در سینما سعی میکند داستان پردازی اش را ایرانی و فضاسازیش را منطبق بر سفره رنگین سنتی و قالی هزارنقش اساطیری کند!
-خیلی حرف میزند، خیلی...چرا؟ اسیر همین یکی دو قاب آتلیه ای شده؟ به همه چیز هم تُک زده؛ از مساله افاغنه تا کرفتاری مجازی و…
+یک ساعت میگذرد تا بالاخره یک دیالوگ استثنایی میگوید از زبان مرد درمانده خطاب به زن مستقلنمایی که به محض گیر افتادن، یاد مرد افتاده که به دادش برسد! استقلالِ زنانه کجا بود؟؟؟
-این زندگی لاکچری را از کجا آورده آن مهندس ناظر؟
-آن همه بازی با کلمات در نماهای روبروی مهندس ناظر و آرایشگر قبلا نقاش!؟ همه هم مثل هم؟
-نقاش بوده؟ از بی پولی شده آرایشگر؟ اصولا هنرهایی مثل نقاشی و استمرار در آن در جهان سوم، نیاز ندارد به پشتوانه مالی؟ اگر پشتوانه نبوده چرا رفته دنبال نقاشی و اگر پشتوانه بوده حالا چرا دنبال سالن زیبایی است؟؟
-آن ارتباط خیانت بار انتهایی که الگوی مینی مال های منقضی دهه نودی است و متاثر از اصغر مینیمال؟
-طبقه را نشناختی دیگر! آدمها را چیزکی درباره شان شنیده ای و خواستی با اجاره یکی دو لوکیشن شیک، فیلم بسازی؟ ساختی؟ به فجر هم آمدی! بعدش چه؟