سینماروزان/حامد_مظفری:
+آغاز سریع فیلم با پرهیز از مطول گویی سینمای موسوم به هنری
+فیلم در فیلمی که آگاهانه رقم میخورد و بی سورپرایز اولیه به دنبال فرو بردن توأمان مخاطب و قهرمان در عمق پلیدیِ جذابِ عادت است
+تعریف دوپهلوی عادت به زبان ساده+کشف لذتهای جبر در ساختارهای توتالیتر
+ مسخ پشت مسخ که رخ میدهد و مسخشدگانی که اعتراضی ندارند. مسخ نوید به فرهاد؛ مسخ فلاحتی به مدبر و...
+تصویربرداری هوشمندانه #علیرضا_برازنده که به شدت پایا و بی اعوجاج، کاری میکند که با آرامش، گرفتار مسخ شویم
-بازی در بازی؟ زیادی سادهلوحانه نیست؟ و شبیه به آنچه سیاوش قمیشیی خواند: هی بازیگر گریه نکن، ما هممون مثل همیم…
+بازسازی لحظات عاشقانه آرامش بخش درون ساختاری که حتی پدر و مادر را تغییر میدهد!
+بدل شدن تدریجی انسانی که آزاد خلق میشود به مهره اربابانی که هرچه امر میکنند باید انجام شود
+اجرا؛ منطقی و با وامداری به اسلوب سینمای معیار و خیلی فراتر از توقع از یک فیلم دومی!
+بازی همذات پندارانه #ساعد_سهیلی و فرو رفتن- گاه با فاصله گذاری -در گودالی که فیلمنامه حفر کرده
+ #کاظم_سیاحی چه خوب کاراکتر مرعوبکننده اربابی مدعی دلسوزی رعیت را ایفا کرده! اربابی که خود، رعیت دیگریست…
+ سرانجام عادت چنین است؟ سرانجام زور چنین است؟ یا سرانجام رویاپردازی؟ رویا را که ببافی آن گاه حقیقت وجودی خودت را چنان از کف میدهی که خودت هم نفهمی؟؟
—سکانس
—دفن پدر فرهاد که بیشتر از رعب، آرامش بخش است
—کاراکتر
— اوستا با بازی مرتضی ضرابی
—دیالوگ
—پنجره رو ببندین، بیرون خبری نیست!