سینماروزان: این خاصیت اغلب رسانه های اصولگراست که نویسندگانش حتی اگر در خلوت خویش عاشقان پروپاقرص فیلمفارسی باشند و یک شب بدون جویدن یکی از فیلمفارسیها به رختخواب نروند اما آشکارا نه فقط مدام به فیلمفارسی فحش میدهند بلکه رویه ای تهاجمی با محصولات سرگرمی ساز سینمای ایران دارند.
«هزارپا» از جملات کمدیهای سرگرمی ساز ماههای اخیر سینمای ماست که علیرغم فروش بالا از همان ابتدای اکران با تهاجم این رسانه ها مواجه شد و جملگی بر آن تاختند اما حتی یکی از این رسانه ها هم نیامد بگوید چرا مخاطبان مشتاق تماشای فیلمی هستند که آنها به آن میتازند و محصولات متبوع جریان آنها که اتفاقا کلی هم هزینه شان میشود نمیتوانند حتی به اندازه نیمی از «هزارپا» مشتری داشته باشند.
این رویه رسانه های اصولگراست که حین نگارش، خط و ربط سیاسی را ارجح میدانند بر هر چیز اما اینکه رسانه اصلاح طلب «شرق» هم بعد از رکوردشکنی «هزارپا» در یادداشتی سراسر انتقاد به آن بتازد قابل تأمل است و اینکه در گذر از میانه دهه نود چقدر رسانه های چپ و راست همپوشانی دارند.
متن یادداشت «شرق» را بخوانید:
یک: دوستان منتقدم از «چیزی» که دیدهام و نمیدانم چیست، اما خوب میدانم که «فیلم» نیست، بسیار تعریف کرده بودند. به تماشایش که نشستم، هیچ ندیدم جز یکسری شوخیهای جنسی مصور که بهجای تابوشکنی – که اصلا هم رویکرد بدی نیست- بیاخلاقی و بیفرهنگی را ترویج میدهد. دروغی هم نیست که بگویم هیچکس از شوخیهایش به خنده نیفتاد که تقریبا همه در حال قهقهه بودند؛ اما آیا صرفا «خنده» معیاری است برای ارزشگذاری یک اثر کمدی؟ آقای کارگردانش و نویسندگان نهتنها خلاقیتی در بیان حرفهای تابوشکنانه به خرج نداده بودند که از وضعیت اجتماعی و فرهنگی خاص ایران امروز تا میتوانستند سوءاستفاده کردند و البته تمام تقصیرها گردن آنها نیست که وقتی دولتمردان و دولتمندان سفتوسخت بگیرند، روزی آثارش از یک جایی بیرون خواهد زد و کجا بهتر از حوزه فرهنگ امروز ما! چنین میشود که سرتاسر «هزارپا» را یک مشت جملات عریان و غیرنمایشی جنسی دربر گرفته و خندهها نیز نشان از سرخوردگیهای این تماشاچيان بیگناه دارد؛ تماشاچياني که استقبالش از سینما را در هیچ تحلیل جامعهشناختیای نمیتوان دریافت که پُرشدن سالنها نه بهخاطر «عطاران» و کلیشه سوپراستار و نه به علت شناخت قبلی از کارنامه کارگردانِ فجربُرده است. «مردم» صرفا میروند سینما تا دمی خودشان را و شرایطشان را فراموش کنند؛ اما – در مورد «هزارپا» و آثار نظیرش- نمیدانند با ورود به سالن تاریک، به کجا پرتاب میشوند و در مدت دو ساعت، اثر کاری میکند با آنها که فحشهای رکیک رایج کوچه و خیابان نمیکند. «هزارپا» معلولِ معلولیت فرهنگ دهه ۹۰ ایران است؛ فیلمی است مروج بیفرهنگی و ردهبندی سنیاش (عدم نمایش برای افراد زیر ۱۵ سال) نیز یک رویکرد تبلیغاتی است و مخاطبان اصلیاش هم همان «تینایجر»ها هستند. برگردم به واژه – این روزها گرهگشای- «مردم». کدام مردم؟ مگر در سطح پایتخت چند سالن و با چه ظرفیتی وجود دارد که روزانه از پس «مردم» برآید؟ چندبار شنیدهاید «مردم» به دلیل «سولدآوت»های زودهنگام مانده باشند پشت درهای بسته سینما؟ «مردم» واژهای است که تهیهکنندگان برای توجیه کیفیت فیلم سطح پایینشان از آن استفاده میکنند وگرنه «هزارپا» هم مانند دیگر آثار سینمای ایران، مخاطبانی دارد – نسبت به جمعیت کشور- معدود. مسئله اما این است که اگر وضعیت اجتماعی مساعد بود، آیا باز هم تماشاگران به بیفرهنگیهای جاری در اثر میخندیدند؟
یکونیم: یک سؤال: چطور دیالوگهای فیلم – که همگی با قسمت خاصی از آناتومی انسان سروکار دارد- مجوز نمایش میگیرد، اما «دلم میخواد برقصم» توقیف میشود و در انتها به «دلم میخواد» تغییرنام میدهد؟ یعنی رقصیدن از فعلهای رایج در «هزارپا» خطرناکتر است؟
دو: «هزارپا» از همان فرمول «فیلمفارسی» استفاده میکند؛ فرمولی نامآشنا که الگوهای بعد از انقلاب آن «نان، عشق و موتور۱۰۰۰» (از آقای کارگردان) و «کُما» – بهعنوان اصیلترین فیلمفارسی بعد از انقلاب- هستند. بگذارید پیش از نتیجهگیری درباره جایگاه فیلمفارسی «هزارپا» این نکته را یادآوری کنم که بخش مهمی از ساختمان فیلمفارسی را صحنههای غالبا رقصهاي بیارتباط با داستان و صرفا برای دگرگونسازی احوال تماشاگر تشکیل میداد که پس از انقلاب و با حذف این صحنهها از فیلمفارسیهای جدید، سینما با «چیزی» ابتر، ناقص و معلول طرف بود و حالا دقت در «هزارپا» موجب این نتیجهگیری – و این سرخوردگی- میشود که سینمای بعد از انقلاب، پس از حدود ۴۰ سال از ساخت «فیلمفارسی»های معلول، و پس از حدود ۱۵ سال از ساختهشدن «نان، عشق…» و «کما» (آرش معیریان) همچنان طبق همان فرمول پیشین پیش میرود تا این جایی که برخی صحنهها را میتوان با فیلمها مطابقت داد؛ مثلا کلیشه مرد فقیر و دختر پولدار و عشقی که سروکلهاش در نیمه دوم فیلم پیدا میشود، پیش از این در «گنج قارون» رواج داشته و در دو اثر نامبرده نیز، داستان اصلی را تشکیل میدهد.
یا مثلا صحنه رقص «عطاران» و «عزتی» که -بیارتباط با پیرنگ داستانی- جایگزین حرکات موزون در فيلمهاي گذشته شده است، از همان فرمول پس از انقلابی رقص «گلزار» و «حیایی» در «کما» الگوبرداری میکند. به قول «سعید عقیقی»: «قانون بقای فیلمفارسی مثل قانون بقای ماده و انرژی است: از بین نمیرود و نابود نمیشود، فقط شکلش تغییر میکند». ضمن اینکه نبود صحنههای بیربط مغازله و رقصهای زائد -که لااقل هرچه بود، مروج بیاخلاقی نبود و صرفا یک عمل کاملا عادی اما نامربوط به داستان را به معرض نمایش میگذاشت- جای خود را به دیالوگهای مردانه ضدزن داده است؛ بنابراین این «فیلمفارسی»های معلول بهمراتب از «خانم دلش موتور میخواد» خطرناکتر هستند و «هزارپا» نیز یکی مثل همینهاست.
دوونیم: سؤالی دیگر: آیا هرکسی میتواند فیلمنامهای مثل «هزارپا» را به ارشاد ارائه دهد و مطمئن باشد که با پروانه ساخت مواجه میشود؟ اینکه وزارت ارشاد به این فیلم پروانه ساخت داده، اصلا بد نیست، و وظیفه آن وزارت، صدور پروانهها است. اما اگر این رویکرد، شامل همه اهالی سینما شود و اکران فیلمها معلول مسائل پشت پرده نباشد. آیا همه میتوانند چنین دیالوگی را که یکی به دیگری میگوید: «بزنم؟» و دیگری میگوید: «تو چرا همهش میخوای بزنی؟ برو یه جای دیگه بزن!»، وارد متنشان کنند و آبی از آب هم تکان نخورد؟ قطعا چنین نیست. برای تابوشکنی هم باید در دسته آشناها قرار گرفت. حالا میشود یکی از مهمترین علتهای اضمحلال کمدی در سینمای ایران و تقلیلش به دیالوگهای عمدتا عریان جنسی را دریافت: وقتی تابوها را خود ساکنان وزارت ارشاد به وجود آوردهاند و خود نیز کارگردان تابوشکن پرورش میدهند، وضعیت بهتر از این نمیشود.
سه: متن «هزارپا» دارای یک قصه ساده است که به دلیل ناتوانی در بسطدادن نویسندگان (!) چند موقعیت مختلف و با لحنهایی متفاوت وارد داستان شده. «رضاهزارپا» میخواهد دوباره از پای مصنوعیاش پول دربیاورد و اینبار عملیات کلاهبرداری پیچیدهتر است و گیر یک خانم سختگیر (با بازی بیرمقِ بازیگرش: سارا بهرامی) افتاده. این قصهای است که میتوانست موقعیتهای جذابی تولید کند؛ اگر یک نویسنده کاربلد در میان بود و موقعیتهای فرعی حول روایت داستان اصلی ایجاد مزاحمت نمیکرد و اگر لحن غالب را مخدوش نمیکرد. مثلا قضیه کیف ربودهشده چه بود؟ چه داخل کیف بود که موجب این همه همهمه و هیاهو شد؟ نکند کیف «مکگافین» ِ آقای کارگردانش بوده؟ این وسط «مجاهدین» چهکاره بودند؟ چرا و به چه جرمی «منصور» (جواد عزتی) در انتها بازداشت شد؟ تمرکز کارگردان بر ماشین «داییکامران» چه تأثیری در قصه اصلی داشت؟ درواقع تقریبا همه موقعیتهای فرعی را میتوان حذف کرد بیآنکه لطمهای به داستانِ کوتاه اصلی وارد شود: قضیه خرید و فروش مشروبات الکلی، رابطه مادر «منصور» (شهره لرستانی) و «داییکامران»، حسادت پسرعموی «الهام» (سپند امیرسلیمانی) نسبت به «رضاهزارپا»، عشق خانم «کمالی» (نعیمه نظامدوست) به «رضا» و… همگی قابل حذف هستند. مشکل اصلی متن مخدوش «هزارپا»، نبود یک پیرنگ است. اگر متن دارای یک پیرنگ درست بود، موقعیتهای فرعی- و متناسب با پیرنگ اصلی- از خلال آن بیرون کشیده میشد؛ اما متن بیش از حد ناشیانه نوشته شده و حاصلش موقعیتهای متضاد فراوان است که در یک مؤلفه با هم اشتراک دارند: رفتارها و حرفهای جنسی سطح پایین و عصبیت من جایی به اوج رسید که دیدم آقای کارگردانش با «نعیمه نظامدوست» همان کاری را کرده که «رضا عطاران» با «سوسن پرور»؛ یعنی یک بازیگر را به سبب فیزیک یا چهرهاش مورد تمسخر قرار میدهند و بازیگر هم چارهای جز تندادن به این حقارت ندارد.
سهونیم: «هزارپا» فارغ از ارزشهای سینمایی، اثری است که بهوضوح نشان میدهد ساکنان وزارت ارشاد هیچ آییننامهای و معیاری برای سانسور و توقیف فیلمها ندارند؛ مگر حواشی پشت پرده و تفاوتهای آشنا میان نزديكان و غيرنزديكان. هرچند پیش از نمایش این «چیز» هم با این معیارها آشنا بودیم، اما «هزارپا» دوباره -و اینبار بهصراحت- موضع ارشاد را عیان کرد، ضمن آنکه «هزارپا» مدام بیماری فرهنگی و اجتماعی ایران امروز را یادآوری میکند؛ یک بیماری همهگیر که ناشی از سرخوردگیهای این سالهاست و حالا در بستری از كاري سطح پايين، برونریزی میکند و میخنداند. «هزارپا» معلول معلولیت فرهنگ ماست و همهچیز هست جز یک اثر سینمایی؛ یک فیلم.