سینماروزان: فشارهای وارده به احمد نجفی در جریان اکران «من یک ایرانیم» موجبات آن را فراهم آورد که نجفی در اعتراض به روند پیش آمده به گل گیری نمادین در پشتی شورای اکران مبادرت نماید.
به گزارش سینماروزان گل گیری نمادین احمد نجفی در عین طرح بازخوردهای فراوان در فضای رسانه ای موجبات آن را فراهم آورد که برخی از سینماگران هم درباره آن اظهارنظر کنند.
هارون یشایایی تهیه کننده قدیمی سینمای ایران و صاحب آثاری همچون «هامون»، «اجاره نشینها»، «ناخدا خورشید» و «ای ایران» در یادداشتی طنازانه برای «اعتماد» گل گیری احمد نجفی را ربط داده به گل کاری شخصیتی در «گلستان» سعدی! و به نجفی هشدار داده که گل گیری در شورای اکران ممکن است به نکاح با یک دخترک ثروتمند اما بدخوی منجر شود.
البته یشایایی نگفته که آیا عقد دخترک ثروتمند ناظر به تغییر و تحول مدیریتی در رأس سینما و حضور مدیری دست و دلباز اما تندخوی است؟
متن یادداشت یشایایی را بخوانید:
اخيرا همكار قديمي و صاحبنام، آقاي احمد نجفي به دليل يا دلايلي كه بنده از آن اطلاع ندارم با اقدامي عجيب و ابتكاري سمبوليك آب و خاك فراهم نمود و درب خانه سينما شماره ٢ را شخصا گل گرفت. در فرهنگ عامه مردم ايران گل گرفتن درب يك خانه يا دكان يا محل كسب و كار ديگري به معني توقف فعاليت در آن محل تلقي ميشد و آخرين اقدام براي رسيدن به درخواست حق يا ناحق بود. بد نيست يادآوري كنم يكبار ديگر هم درب خانه سينما به معني توقف فعاليتهاي آن گل گرفته شده بود كه بعدا درب خانه سينما باز شد و پيداست اين بار هم كه درب خانه سينما گلاندود شده به فعاليت خود ادامه خواهد داد.
اما حكايت بازي با خاك و گل در يكي از حكايتهاي گلستان سعدي روايتي به يادماندني دارد كه من «جهود» يعني كليمي نيز در آن ماجرا حضور دارم و اين خود قصه را با توجه به اينكه تهيهكننده فيلمهاي سينمايي هستم به موضوع جالب و نزديكتر از ديگر همكاران ميكند، گو اينكه در ماجراي اخير هيچ حضور و دخالتي نداشتهام. با اين همه از آنچه سعدي در گلستان آورده است بنده قسمتهايي از آن را نقل ميكنم تا اشارهاي به كار گل و نتيجه آن كرده باشم. سعدي «در اخلاق درويشان» ميگويد: «از صحبت ياران دمشقم ملامتي پديد آمده بود، سر در بيابان قدس نهادم و با حيوانات انس گرفتم تا وقتي كه اسير فرنگ شدم، در خندق طرابلس با جهودانم به كار گل بداشتند… يكي از روساي حلب كه سابقهاي ميان ما بود گذر كرد و بشناخت و گفت اي فلان اين چه حالت است؟ گفتم چه گويم…! بر حالت من رحم آورد و به ده دينار از قيدم خلاص كرد و با خود به حلب برد و دختري كه داشت به نكاح من درآورد. به كابين صد دينار…! مدتي برآمد، بدخوي و ستيزهجوي و نافرمان بود، زبان درازي كردن گرفت و عيش مرا منغص كرد، باري زبان به تعنت دراز كرد، همي گفت تو آن نيستي كه پدر من ترا از فرنگ بازخريد..؟ گفتم بلي من آنم كه به ده دينار از قيد فرنگ بازخريد و به صد دينار به دست تو گرفتار كرد.»
اين حكايت را از قول سعدي براي آن يادآور شدم كه دوستان بدانند كار گل و گل كاري هميشه به نتيجه مطلوب نميرسد.