سینماروزان: نمایش فیلم «لرد» محمد رسول اف در جشنواره کن به واسطه مضمون تلخ اندیشانه فیلم با انتقاد روزنامه اصولگرای «جوان» مواجه شد که به خاطر صدور مجوز نمایش جشنواره ای فیلمی که هم ایرانیان را تمسخر میکند و هم به تقدیس فرقه ضالّه بهاییت می گذارد بر اداره نظارت سازمان سینمایی خرده گرفت.(اینجا را بخوانید)
به گزارش سینماروزان جالب است که حالا روزنامه اصلاح طلب «شرق» هم در گزارشی به انتقاد از «لرد» پرداخته و خطاب به کارگردان فیلم گفته اگر این همه ناراحت است برود و هم خیال خودش را راحت کند و هم خیال مخاطب را!
متن گزارش «شرق» را بخوانید:
«لرد» داستان مرد جوانى به نام رضا است كه به همراه زن و پسر ١٢سالهاش در روستايى در استان گيلان ساكن شده و به پرورش ماهى قرمز مشغول است. همسر رضا هم مدير تنها دبيرستان دخترانه منطقه است. اما شركتى خصوصى چشم به زمين رضا دارد و براى بهدستآوردن آن حاضر به هر كارى هست. فيلم داستان جنگ و كشمكش رضا و خانوادهاش با اين شركت است.
محمد رسولاف انگار دل پُری داشته، چون ساخت چنين فيلم تلخى كه در آن همه و همه بد و شرور هستند و غير از قهرمان داستان و زنش هيچ آدم خوبى وجود ندارد، دليل ديگرى نمىتواند داشته باشد… هر چه خوبان همه دارند در اين فيلم يكجا جمع شده است.
خطوط قرمز فيلم هم به هم ربطى ندارند، كارگردان براى ربطدادنشان به طور مداوم از سكانسهايى كه رضا را زير دوش يا در غارى در آب در حال شناست، نشان داده كه هر ١٠ دقيقه يك بار مىبينيم و كمكى به داستان نمىكند.
تمام اتفاقات فيلم هم قابل پيشبينى هستند، چه آتشزدن خانهشان، چه مسمومشدن ماهىها و…، صحنههايى هم كه آدمبدها سراغ رضا مىآيند، به سبك فيلمفارسىهاى قبل از انقلاب است و بيشتر كمدى است تا هيجانآميز.
در آخر فيلم هم رضا كه اول در سادگى و ببوگلابىبودن نفر اول است، تبديل به ابرقهرمان مىشود و ديگر كلا هيچ ربطى به قبلش ندارد. در كمتر از يك ماه كلا اين آدم ديگر آن آدم نيست!
بازيگران فيلم هم متأسفانه دردى از اين فيلم دوا نمىكنند و به قول معروف: گل بود، به سبزه نيز آراسته شد… . رضا اخلاقىراد از اول تا آخر فيلم انگار ماسكى ناراحت و عصبى به چهره زده. ماسكى آهنى كه آن را لحظهاى هم از چهره برنمىدارد… ميميك صورتش در شادى، ناراحتى، دعوا، عصبانيت و… ثانيهاى هم تغيير نمىكند. انگار آدمآهنى است كه از اول فيلم كوك شده تا آخر فيلم به طور عجيب و مصنوعى راه برود، حرف بزند و همين. سودابه بيضايى هم كه انگار روى صحنه تئاتر است و در حال بازى در هملت… .
فيلم كه تمام شد همه ما ايرانىهاى شاد و مغرور كه براى ديدن فيلم هموطنمان آمده بوديم، ناراحت سالن را ترك مىكرديم.
من اما فكر كردم كه اى كاش آنها كه اين قدر ناراحتاند و كينه به دل دارند، بروند و هم خيال خودشان را راحت كنند و هم مخصوصا خيال ما را… .