مسعود جعفری جوزانی در گفتگویی تفصیلی اظهار داشت⇐كمكاري بزرگان سينما نشانگر موفقيت طرح حذفي است كه طي ده سال گذشته بر سينما تحميل شده و همچنان ادامه دارد!/در دورانی هستیم که ناداني و دزدي، فضيلت به حساب ميآيد و دانايي جز فقر و نكبت، چيزي عايد صاحبش نميكند!!!/پشت بریز و بپاش میلیاردی برای تولید، پولهاي بادآورده و حرام و معمولا دزدي است!!/برای شستشوی ارز فیلمهایشان را در برزيل، هند، اسپانيا و تايلند ميسازند!!!/ به جایی رسیده ایم که وزارت ارشاد بر سينما حاكميت ندارد و حاكميت سينماي ايران دربست در دست سرمايه داران است!!
سینماروزان: در سالهای اخیر هرچند حجم میلیاردهای وارده به سینمای ایران بیشتر و بیشتر شده است ولی سهم فیلمسازان کارکشته و قدیمی از این میلیاردها تقریبا نزدیک به صفر بوده است.
اینکه چرا پولهای میلیاردی که از طرق مختلف چه از طریق ارگانهای متصل و چه از طریق صاحبان سرمایه های مشکوک به سینماها میآید به کارکشتگان نمیرسد پرسشی است که مسعود جعفری جوزانی کارگردان قدیمی سینمای ایران در گفتگو با “اعتماد” کوشیده بدان پاسخ دهد.
متن گفتگوی جعفری جوزانی را بخوانید:
چندي پيش مسعود كيميايي در جمعي از كمكاري و بيحمايتي فيلمسازان قديمي ابراز گلايه كردند. صحبت را از اينجا آغاز كنيم كه چرا اساسا فيلمسازان قديمي و پيشكسوت سينما اين روزها كمتر كار ميكنند؟
كمكاري بزرگان سينما نشانگر موفقيت طرح حذفي است كه طي ده، بيست سال گذشته بر سينما تحميل شده و همچنان ادامه دارد. طرحي كه طي آن مقرر شده، سينما و فرهنگ را دربست زيرسلطه بيرحمانه سرمايه در بياورند. كمكاري سينماگران انديشمند، در سينماي موجود هم نشان ميدهد كه اجراي اين طرح كاملا موفقيتآميز بوده و مجريان، موفق شدهاند سينما را دربست در اختيار سرمايه نوكيسههايي بگذارند كه جز به سود، به هيچ چيز نميانديشند. خوب به خاطر دارم در جلسهاي كه امثال من هم دعوت داشتند، پيشنهاد كه چه عرض كنم، دستور صادر شد كه دفاتر كوچك بايد به هم بپيوندند و كمپاني به وجود بياورند. توضيح دادم كه كمپانيهاي فيلمسازي امريكا و هند بر حسب نياز و رشد توليد حاصل شدهاند نه با دستور و امريه.
نظر شما با نتيجهاي هم همراه بود؟
البته كه حرفم به جايي نرسيد، حتي دستور دادند هر شركت توليد و توزيع بايد به يك شركت توليد و يك شركت پخش تغيير كند. گفتيم كه تفكيك پخش از توليد، سبب پيروزي پخش و نابودي تهيهكنندگان ميشود، فرمودند همين است كه هست. در پي اين تقسيمها مقرر شد كه سينماي ايران را هم از كارگردان محوري به تهيهكنندهمحوري تغيير مسير بدهند. عرض كردم، اين عمل سينما را از انديشه تهي ميكند و به زودي سينما «ستاره محور» خواهد شد و آنها خواهند بود كه سرمايه سينما را ميبلعند. فرمودند، مگر در امريكا كه شما درس خواندهايد سينما اينگونه نيست؟ عرض كردم: «چرا، اما ما در اين مملكت، انقلاب كردهايم و سينما در خدمت فرهنگ بايد باشد نه در تسلط مطلق سرمايه.» فرمودند: «نهادها و بنيادها سرمايه در اختيار سينماگران خلاق و انديشمند قرار خواهند داد.» عرض كردم: «برادر، اينگونه طرحها قبلا هم امتحان خود را پس دادهاند و نتيجهاي جز رانتخواري به بار نخواهد آورد.» فرمودند: «شما نگران نباشيد.»
راستش از اينكه در آن جمع خوشنام، در اقليت و تنها خود را حس ميكردم، ترجيح دادم سكوت كنم و حرفي نزدم.
البته آن سالها نرخ توليد فيلم مثل امروز سرسامآور نبود.
آن روزها ميانگين توليد يك فيلم سينمايي بين 30 تا 40 ميليون تومان ميشد. هيچ دفتري هم بيآنكه فيلم توليد كند حق پخش نداشت و اكثريت هم كه دستشان به جايي بند نبود، راضي بودند. يادم هست يكي از حضار كه سخت طرفدار سلطه سرمايه بر سينما بود با صداي رسايي كه پيدا بود به آنچه ميگويد معتقد است گفت: «مشكل بنيادين سينماي ايران اين است كه توليد فيلم سينمايي ارزان تمام ميشود. شرايط امروز ايجاب ميكند كه ساخت فيلم زير پانصد ميليون تومان ممكن نباشد، تا هر كس و ناكس سينما را به جولانگاه انديشهورزي تبديل بكند. مردم به سينما ميآيند تا تخمهشان را بخورند و حال كنند، نه اينكه درس ياد بگيرند و زندگي تكراري خودشان را تماشا كنند.»
البته در اين حرف كه سينما تفريح هم هست همه حضار از جمله من با او هم عقيده بوديم، اما نه اينكه نفس سينمايي را كه به ايجاد سليقههاي نو در جامعه كمك ميكند، ببنديم و فقط با استفاده از سليقه نازل و عوامزدگي جيبهاي خود را پر پول كنيم. به هر حال، آنروز گذشت و روزها و ماهها و سالهاي ديگر هم پياپي گذشت تا به اين وضعيت نابسامان رسيديم كه در آن، ناداني و دزدي فضيلت به حساب ميآيد و دانايي جز فقر و نكبت چيزي عايد صاحبش نميكند.
مشكل اصلي از كجا ناشي ميشد؟
به گمان من، مشكلي كه طراحان سلطه سرمايه بر سينما با شرايط آن روز سينماي ايران داشتند بخشي حسادت بود، بخشي نگرش سودجويانه و بخشي نگرانيهاي سياسي اما عمده آن به منظور دسترسي آسانتر و قانوني به بيتالمال بود. در واقع به دنبال بهانهاي بودند تا راحت و قانوني سالنها را در انحصار بگيرند و سينما را از انديشه و انديشمند تهي كنند. واقعيت اين است كه يك گروه كمسواد، اما پرنفوذ با وجود مقامهايي كه به دست آورده بودند و جايگاه ويژهاي كه به آنها داده شده بود، ثروتمندتر شده بودند، از خود ميپرسيدند: «چرا با اينكه ما پولدار شدهايم، تهيهكننده هم شدهايم، ولي احترام لازم را در جامعه نميگيريم. مشكل اين جماعت، اين است كه پس از انقلاب سينماگرهايي به اميد ساختن سينماي نويني با خلوص نيت، پيش آمده بودند. سينماگراني بودند كه خود را ادامه سينماي موج نوي پيش از انقلاب ميدانستند. گروهي كه عزم كرده بودند سينماي انديشه، سينماي فرهنگ، سينماي بالنده و سينمايي را كه حرفي براي گفتن داشته باشد محور خود قرار دهند. سينمايي كه پيش از انقلاب مهجور بود. مثلا فيلم «گاو» به كارگرداني داريوش مهرجويي ساخته شد و من يادم است در سينما «كاپري» نمايش دادند و تعداد كمي هم به تماشاي آن مينشستند. جالب آنكه كساني كه فيلمهاي پيش پا افتاده ميساختند و عوام به تماشاي آنها مينشستند؛ فيلمهاي «موج نو» را مسخره ميكردند. حتي يكي از به قول خدابيامرز دكتر كاووسي «فيلمفارسي» سازان آن روزها، در مصاحبهاي به مسخره گفته بود: «اين فيلم به چه درد ميخورد، سرمايه كلي اين فيلم و همه درآمد آن، اندازه غذايي كه سر صحنه فيلم من داده شده است نيست!»
چنين نگاهي به فيلمهاي با تفكر در همه ادوار تاريخ ديده ميشود.
منظورم اين است كه متر و معيار سنجش اكثريت فيلمسازان جريان اصلي آن زمان در فروش خلاصه ميشد و تنها سود بيشتر فضيلت بود. اما جوانان آن نسل دريافته بودند كه فيلمهاي موج نو ممكن است تماشاگر كمتري داشته باشد. ولي تماشاگرش كيفيت دارد و تكثير ميشود. نسلها گذشت و انديشه موج نو و فيلمهاي آنها سينماي عوامزده را كنار زد و در واقع موج نو، عرصه را تسخير كرد، فيلمهايي همچون؛ «گاو»، «قيصر»، «خداحافظ رفيق»، «رگبار»، «آرامش در حضور ديگران»، «تنگسير» و … آثاري بودند كه هيچ ربطي به سينماي جريان اصلي نداشتند. جريان اصلي سينماي آن زمان، چيز مسخرهاي در حد يك شو و سيركي بود كه هرچند ديده ميشدند، اما زود از ياد ميرفتند. ما آن روزها به اين اشاره كرديم و هشدار را داديم ولي گوش نكردند.
به مرور زمان چه اتفاقي افتاد؟
اين بسترسازي كه براي سينماي سرمايهمحور انجام دادند پيش از اينكه تهيهكنندهمحور باشد، ستارهمحور شد. ستارههاي كمسويي كه بازيگران توانايي نبودند، چهرههايي داشتند كه اين چهرهها به دلايل روز، محبوب واقع ميشدند. يك مدي را اعلام ميكرد، يك چهره قابل قبول و پذيرفتهشدهاي بين مردم است و بس … يواش يواش دستمزد ستارهها را بالا بردند و خيلي آگاهانه و از روي حساب آنها را به صاحبان اصلي سينما تبديل كردند. در حال حاضر، بر عكس دهه هفتاد و هشتاد است. ديگر كسي نميپرسد كه اين فيلم را چه كسي ساخته است، ميگويند كه چه كسي بازي كرده است. البته باز هم از مقصدي كه داشتند دور و دورتر شدند و نتوانستند تهيهكننده را سازنده فيلم معرفي بكنند. چرا كه اولا بيشتر اين تهيهكنندهها سواد و شعورش را نداشتند، دوما اينكه تماشاگر اين نوع سينما به دنبال اين نيستند كه چه كسي فيلم را تهيه كرده است.
تماشاگر فيلمهاي دمدستي فقط به دنبال نام ستاره فيلم ميگردد. البته اعتراف ميكنم كه بيشتر آدمها در سراسر دنيا، تمايل غير قابل انكاري به فيلمهاي ملودرام اشكانگيز، تخيلي يا خندهدار و ترسناك دارند و بيشتر مضاميني را ميپسندند كه برايشان آشنا باشد و قبلا سر و ته آن را ميدانند. اين تمايل جمعي و فراگير به ابتذال، يك جريان جهاني است كه اهل فرهنگ براي تغيير آن، سخت تلاش كرده و ميكنند. البته به نظر ميرسد تقاضا براي ديدن كارهاي مبتذل هرگز فروكش نكرده است و توليدكنندگان ابتذال، خود را پيروز ميدانند. و هر روز بر تعداد فيلمها و سريالهايي كه با احساسات سطحي عوام برميانگيزد و شعور انسان را به بازي ميگيرد، افزوده ميشود. اما همزمان و به موازات هنرمندان و بهويژه سينماگران انديشمند و خلاق، براي تغيير اين وضعيت و ارتقاي سليقه جمعي تلاش ميكنند. البته اگر مافياي سرمايه به آنها اجازه كار بدهد. بايد اقرار كنم، خود من و شايد بسياري از سينماگران امروز هم در آغاز عوامزده بودهاند. بايد اقرار كنم من و دوستانم در نوجواني اصلا نميدانستيم كه يك فيلم كارگردان هم دارد. آن روزها بين ما بچهها مد بود كه اول ميپرسيديم چه كسي فيلم را بازي كرده است و بعدش فيلم را ميديديم. مهم نبود كه چه كسي آن را ساخته است. براي اولين بار در ايران، آقاي «ساموئل خاچيكيان» بود كه كارگردان را به امثال من شناساند، بعد از ديدن اولين فيلم او وقتيكه در تبليغ روزنامه مينوشت: «ساموئل خاچيكيان تقديم ميكند» ديگر نميپرسيديم چه كسي بازي كرده است؟ همه ميخواستند به سينما بروند و فيلم «ساموئل خاچيكيان» را ببينند. خدا رحمتش كند؛ اولين كسي بود كه انديشه و نگرش و نگاه كارگرداني را در ايران مطرح كرد.
به گمان من دليل عقبنشيني كارگردانان مطرح همين نكاتي است كه اشاره ميكنيد.
بله. توليد و مصرف ابتذال بالا رفته است و بيشتر توليدات سينمايي امروز چيزي شبيه همان شو و سيرك است، مثل فيلمهاي هندي است البته مثل فيلمهاي هندي نميتوانند برقصند و بخوانند؛ در عوض با حرفهاي ركيك جبران ميكنند. در نتيجه، سينماگر يا بايد تن به اين افتضاح بدهد يا بيكار بماند. واقعيت اين است كه سينماي مافياي سرمايهسالار، نه تنها كارگردانهاي قديمي بلكه كارگردانهاي جديد را هم كه صاحب انديشه هستند نميخواهد.
برگرديم به صحبتهاي آقاي كيميايي و اينكه فيلمها ميليارد، ميليارد ميفروشند اما فرصت كار براي فيلمسازان قديمي فراهم نميشود. شما چه تحليلي بر اين گفته داريد؟
آقاي كيميايي هم تجربه دارد و هم متفكر است و هم جزو پيشتازان موج نوي سينماي ايران بوده است، يكي از آدمهاي درجه يكي است كه متعلق به يك فرهنگ خاص است. كمبها و بيمغز حرف نميزند. واقعيت را ايشان بهتر از من ميداند؛ فيلمها كه ميليارد، ميليارد ميفروشند، اين ميليارد، ميلياردي هم كه ميگويند حداقل 40 درصدش نمايش است. اينها پولهاي بادآورده و حرام و معمولا دزدي است كه توسط عدهاي وارد سينما ميشود، يكي را ميگويند «بيت كوين» خريده، يكي را ميگويند كه باباش مرده و ارث به او رسيده است. البته يكسري بازيهاي سياسي و اقتصادي پشت هر يك از آن است. حتي تعدادي از فيلمهاي خيلي پيش پا افتاده را در كشورهاي مختلفي مثل؛ برزيل، هند، اسپانيا و تايلند ميسازند كه شست و شوي ارز است. به خاطر اينكه ما نميتوانيم ارز رد و بدل بكنيم، پشت پرده اين نوع كارها تا آنجايي كه من اطلاع دارم براي رد و بدل كردن ارز است و فيلمسازي فقط يك بهانه براي توجيه كارشان است. هيچكس هم نميپرسد اين فيلم چه ارزشي داشته است كه در آن كشور يا هر جاي ديگري غير از ايران ساخته شود. كشوري به اين پهناوري و به اين زيبايي كه درباره اكثر اقوام بزرگش حتي يك فيلم هم ساخته نشده است، چطور شده كه اينها نگران چهار نفر آدم فراري هستند كه مثلا در كشورهاي ديگر زندگي ميكنند كه زندگي اينها را ميآيند مطرح ميكنند، فقط به اين بهانه كه بتوانند شست و شوي ارزي بكنند و به خارج بروند و برگردند. فيلمهايي هم كه به علت درست و قابل احترامي ميليارد، ميليارد فروش ميكنند، به خاطر اين است كه سليقه و نيازهاي موجود جامعه را در نظر گرفتهاند. متاسفانه سرمايهگذاران بيشتر اين فيلمها شخصيت اين كار را ندارند. يعني نه سينما مساله اساسي آنهاست و نه سينماگر كه حالا اگر يك فيلمش هم ميلياردي فروش كرد، آن پول را بياورد و دوباره فيلم بسازد.
يعني مساله اين سرمايهگذارها اصلا سينما نيست؟
بله . يك عده از اينها آمدهاند ستارگاني را كه خودشان ساختهاند از نزديك ببينند و يك ارتباطي با آنها برقرار بكنند. كساني هستند كه واسطههايشان برايشان شبنشيني تشكيل ميدهند. ستارهها را ميبرند كه در تولدشان آواز بخوانند يا در عروسي دخترشان براي آنها برنامه اجرا كنند. بيشتر واسطهها هم حال شبنشينيهاي نوكيسههايي است كه اين مملكت را به فساد و تباهي ميكشند.
به نظر شما چه راهكاري بايد انديشيد؟
خلاصه آنكه پول به سينما بر نميگردد، چون سرمايهگذار و تهيهكننده نه كلاس اين كار را دارد و نه سواد اين حوزه و نه اصلا سينما برايش مهم است كه فيلمسازهاي قديمي، خوب و شايسته ما كار كنند. اتفاقا امثال اين جماعت، همه تلاش خود را خواهند كرد كه آنها كار نكنند، چون آدم صاحب فكر و انديشه، مزاحم اين موجودات هستند. اينها يك سري نوكر ميخواهند، ميخواهند كه دنبالشان بدوند، برايشان چهار تا ستاره بياورند تا در جشنهايشان حضور داشته باشند. بيچارهها، ستارهها را در حد مطربهاي قديمي عروسيها ميپندارند. واسطهها هم چيزي شبيه دلالهاي بنگاه شادماني هستند، اينها تهيهكننده نيستند. اينها چهار تا از اين ستارهها را پيش اين سرمايهگذارها ميبرند و برايش قري ميريزند و در آنجا برنامهاي اجرا ميكنند يا به هر شكلي كه لازم است خوشحالشان ميكنند كه باز هم يك مزخرفات ديگري بسازند. يعني همه توجه و همه تلاش اين نوع فيلمها به دنبال سود بيشتر و درآمد بيشتر است، حالا چه مشروع و چه نامشروع. طبيعي است كه در اين سينما جا و فرصتي براي فيلمسازان انديشمند به ويژه فيلمسازان قديمي نباشد. با اينكه امروزه مسوولان فرهنگي در وزارت ارشاد و جاهاي ديگر سخت در تلاشند كه فرهنگ و به ويژه فرهنگ در سينما را احيا كنند، بعيد به نظر ميرسد كه موفق شوند چرا كه امروز، سينما در سلطه سرمايه است. روزگاري در گذشته گروهي فكر ميكردند در حال واگذاري قدرت به سرسپردگان خويشند؛ غافل از اينكه هر سرسپردهاي كه صاحب سرمايه شود، خواه ناخواه تابع و سرسپرده سرمايه خواهد شد. به عبارت ديگر، زماني كه قدرت به سرمايه واگذار ميشود، بالاجبار تابعي از خصيصه آن خواهد شد، چرا كه سرمايه، همواره در پي امنيت خويش و سود است و در اندك زماني آن سرسپردگان را از اربابان سابق خود جدا و تبديل به بردگان خود خواهد كرد. يك نمونه واقعي قابل لمس، وضعيت اروپا در قضيه برجام است. اين روزها مكرر شنيده ميشود كه رهبران و مسوولان عاليرتبه كشورهاي اروپايي به كمپانيها و كارخانههاي كشور خود دستور ميدهندكه با كشور ايران، كه در تحريم است، كار بكنند، اما كسي به حرفشان گوش نميدهد. به نظر ميرسد كه رهبران اروپا تازه دريافتهاند كه در داخل كشور خودشان هم صاحب قدرت نيستند، چرا كه در اين كشورها قدرت به سرمايه واگذار شده است. سرمايه ميآيد حساب ميكند؛ ميبيند سودي كه از رابطه و داد و ستد با امريكا ميبرد بيش از سودي است كه در معامله با ايران نصيبش ميشود در نتيجه به حرف حاكم خودش گوش نميكند؛ به عبارت ديگر دولت و حكومت در كشور خود بر صاحب سرمايه حاكميت ندارد. همانطور كه وزارت ارشاد، امروز در سينماي ما حاكميت ندارد. امروز حاكميت در سينماي ايران در دست سرمايه است.