سعید کنگرانی در آخرین گفتگوی پیش از مرگش بیان داشته بود⇐ آدم سياسي نيستم و تا امروز زير پرچم هيچ جرياني سينه نزدهام!/عباس نعلبندیان فردی مذهبی بود!!!/به طرفداران مجاهدین خلق گفتم كار به جايي رسيده كه CIA و FBI بايد هزينه خيمه خرگاهتان را بدهد!!/وقتي شنيدم مادرم ساعتها خيره به در منتظر ميمانده حتي يك لحظه را هم تلف نكردم و به ایران بازگشتم/تمامدار و ندارم را زير سر مادرم گذاشتم و حتي دنبال بازپسگیری اموال مصادره شدهام هم نرفتم/پدرم وقتی از سر کار میآمد اول نماز میخواند و بعد سراغ حافظ خوانی میرفت/در دفتر محمد بهشتی بودم که ناگاه مخملباف از راه رسید و گفت باید زیر سالنهاي اين سينماي فاسد فيلمفارسي TNT ببنديم و منفجر كنيم/به بهشتی گفتم بسيار متأسفم كه با چنين افراد لمپني همنشين هستيد!!/چهل سال چوب بازی در فیلم «در امتداد شب» را خوردم! آن هم در حالیکه برای بازی در این فیلم نزدیک به شش ماه بین بیماران سرطانی زندگی کردم/با این همه کار چرا هیچ جایی در موزه سینمای ایران ندارم؟/مني كه روز افتتاحيه باغفردوس درباره سينماي ايران به زبان انگليسي صحبت كردم، بايد در اين شرايط زندگي كنم؟
سینماروزان: درگذشت سعید کنگرانی بازیگر قدیمی سینمای ایران هرچند در انزوای ناشی از ممنوعیت کاری سپری شد اما به هر حال او نیز بسان بسیاری از همرده هایش، کارنامه ای به جا گذاشت که تا سینما زنده است باقیست.
به گزارش سینماروزان سعید کنگرانی را اغلب به واسطه بازی در فیلم «در امتداد شب» چوب زده اند ولی او آثاری همچون «دایره مینا» را هم در کارنامه داشت که در زمره محصولات پیشروی سینمای اجتماعی ایران به شمار میرود.
کنگرانی در آخرین گفتگوی پیش از مرگش که با بابک احمدی در «اعتماد» انجام شده کوشیده درباره خاستگاه خانوادگی و دغدغه های هنریش راحت صحبت کند.
این بازیگر درباره زندگیش گفت: سعادت داشتم زندگي در دههاي را تجربه كنم كه هر بزرگي كه چراغ فضل فرهنگ به دست داشت اطرافم بود. ببينيد! دكتر ساعدي در فاصله سيمتري منطقهاي كه «دايره مينا» فيلمبرداري ميشد مطب تاسيس كرده بود و بدون دريافت ريالي به مداواي فقرا ميپرداخت. يا آقاي مهرجويي ميگفت برو ماياكوفسكي بخوان. من ماياكوفسكي نميشناختم ولي بهواسطه همين اهل فضل با هنر و ادبيات جهان آشنا شدم. مثلا براي ساختن نقش در فيلم «دايره مينا» به من يك كتاب پيشنهاد داد و گفت« روي بحث خودكشي كار كن» منظورم چنين انسانهايي است. به همين دليل هم اين حرفهايي كه درباره غلامحسين ساعدي بيان ميشود را قبول ندارم. البته بايد تاكيد كنم كه اصلا آدم سياسي نيستم و تا امروز زير پرچم هيچ جرياني سينه نزدهام.
کنگرانی در چرایی بی علاقگی به سیاست بیان داشت: به اين دليل كه گوهر وجودي انسان آزادي است و آزادي يك موهبت خدادادي است. درباره عباس نعلبنديان اين همه ماجرا وجود دارد ولي او زماني همراه همسرش نزديك خانه من در سه راه سليمانيه، محدوده چرمسازي، آنجا زندگي ميكرد. برخلاف همه صحبتهايي كه ميشود اتفاقا فرد مذهبي هم بود. محمود استادمحمد و برادران صوفي هم بودند و همه انسانهايي نازنين.
سعید کنگرانی درباره عدم همراهی با هنرمندان ساکن آمریکا حین سکونت در این کشور گفت: البته در امريكا نمايشي بازي كردم كه با استقبال مواجه شد. فعاليتهايم به همان يك نمايش هم محدود نشد ولي مساله اينجا بود كه من صدا نداشتم. عضو سنديكاي بازيگران كاليفرنيا بودم و رزومهام هم موجود است اما مساله بر سر درگيري با آدمهاي كوتولهاي است كه اصلا به حساب نميآيند. اتفاقا از اين جنس آدمها در لسآنجلس كم نبود. طرفدار مجاهد خلق ميآمد و براي شما ماجرا درست ميكرد. من هم كه خرده برده نداشتم به آنها ميگفتم كار به جايي رسيده كه CIA و FBI بايد هزينه خيمه خرگاهتان را بدهد. شما نميتوانيد براي ما كه سر سفره پدر و مادرمان آرمانگرا بارآمدهايم از اين ژستها بگيريد. خلاصه برخوردها به شكلي بود كه چندان راغب به برقراري ارتباط نبودم.
این بازیگر فقید درباره بازگشت به ایران بیان داشت: فقط و فقط بهخاطر مادرم به ايران بازگشتم. خواهر و برادرها ابتدا نميگفتند ماجرا چيست. وقتي شنيدم مادرم ساعتها خيره به در منتظر ميمانده و ميگفته فقط يك بار ديگر سعيد را ببينم، حتي يك لحظه را هم تلف نكردم. اصلا انگار تمام تندرهاي جهان به سينهام زدند. به ايران آمدم و سعادت داشتم 9 ماه سر روي شانه مادر گذاشتم و تا روز آخر ثانيه به ثانيه كنارش ماندم. تمامدار و ندارم را زير سرش گذاشتم و حتي دنبال آنچه مصادره شد هم نرفتم.
سعید کنگرانی با اشاره به مشکل ممنوع الفعالیت شدنش بعد از انقلاب اظهار داشت: تازه بعد از انقلاب فرهنگي بود كه واژه ممنوعالچهره توسط افرادي مثل محسن مخملباف به ميان آمد. آنها بودند كه ميگفتند آقاي كيارستمي در لانگ شات ما راه نرود. اجازه بدهيد خاطرهاي بگويم. روزي در بنياد فارابي با آقاي سيدمحمد بهشتي قرار داشتم. اين ديدار هم بهواسطه پيشنهاد آقاي مهرجويي شكل گرفت. يك روزي در وزارت ارشاد جلسه داشتم كه آقاي مهرجويي پيشنهاد داد اگر شد بعد از آنجا سري هم به فارابي بزنم. از آقاي بهشتي و مشي ايشان تعريف كرد. من هم به آنجا رفتم و وسط بحث و گفتوگو با ايشان بوديم كه يكهو فردي بدون آنكه در بزند و كسب اجازه كند، بهصورت خيلي زشت وارد اتاق شد. اگر بگويم لمپن، اغراق نميكنم، طرف به معناي واقعي اينطور بود. من اعتقاد دارم هر انساني آزاد است عقايد خودش را داشته باشد ولي تا وقتي كه به ديگري آزار نرساند؛ مگر آنكه با يك شخصت دگم ديكتاتور مواجه باشيم و اينجا تكليف روشن است. طوري رفتار ميكرد كه بلافاصله متوجه شدم قضيه كينخواهي و بهقولي سهرابكشي است. طرف چند قدمي راه رفت، بعد نه گذاشت، نه برداشت و گفت: «بايد زير سالنهاي اين سينماي فاسد فيلمفارسي TNT ببنديم و منفجر كنيم.» بعد هم با بياحترامي برگشت گفت: «اين اينجا چكار ميكنه؟» من هم از صندلي بلند شدم و گفتم: «تو كي هستي؟» كار داشت بالا ميگرفت. وقتي توي رويش ايستادم آقاي بهشتي ورود كرد و گفت: «ايشان آقاي مخملباف هستند، شما ببخشيد. به دل نگيريد.» در نهايت هم گفتم به احترام شما آمدم ولي بسيار متاسفم كه با چنين افراد لمپني همنشين هستيد. مخملباف برگشت وگفت: «تا من هستم اجازه نميدهم تو كار كني.» من هم جواب دادم: «در سينمايي كه قرار باشد تو و امثال تو برايش تصميمبگيريد، من چهارتكبير حافظي بهپا ميزنم و خداحافظي ميكنم.» بعد هم ماجراي همان مرد ارمني را برايش تعريف كردم.
کنگرانی با اشاره به فیلمی که اسباب دردسرهایش در بعد از انقلاب شد اظهار داشت: چهل سال چوب بازي در اين فيلم «در امتداد شب» را خوردهام ولي خوشحالم نهضتي در سينما گذاشت كه همين الان هم در دانشگاههاي سينمايي قابل تدريس است. براي فيلم شش ماه در بخش بيماران سرطاني بيمارستان زندگي كردم. پيدا كردن نقش يك بيمار مبتلا به سرطان خون كار دشواري بود.
سعید کنگرانی خاطرنشان ساخت: انقلاب باعث بيداري من شد ولي پيش از آن هم ما سر سفره پدر و مادر طور ديگري تربيت شديم. پدرم وقتي از سر كار ميآمد، حمام ميگرفت، نمازش را ميخواند و بعد نوبت به حافظخواني و فردوسيخواني ميرسيد. مسائل مالي كجا اهميت داشت؟
کنگرانی درباره مهمترین حسرتهای زندگیش گفت: غصه از دست دادن كساني كه دوستشان داشتم. افسوس اينكه پزشك نشدم، چون خيلي زود پي بردم كه بيش از هر چيز براي كمك به مردم ساخته شدهام. البته به شرطي كه شمشير كين در نيام نباشد. همين حالا از دوري فرزندم رنج زيادي ميكشم و بابت اين فاصله بهشدت افسوس ميخورم. اما يك سوال هم دارم. با اين همه كار حالا چرا نبايد در موزه سينماي ايران جايي داشته باشم؟ مني كه روز افتتاحيه در باغفردوس درباره سينماي ايران به زبان انگليسي صحبت كردم، بايد در اين شرايط زندگي كنم؟