سینماژورنال/علی کیانی موحد: «از کودکی اطلاعات هفتگی در خانه ما بود، همیشه شنبه ها دم کیوسک منتظر بودم تا مجله بیاد و با ولع مطالبش را بخوانم. سالهای دور، یادش به خیر. این روزها دیگر وقت مطالعه ندارم.»
حرفهای رضا رویگری با ما از این دیالوگ آغاز شد. هرچند که از سال ۹۰ تا به امروز چندین و چندبار با وی تماس گرفتیم و هربار به نوعی گفتگوی ما به تاخیر می افتاد. سرانجام به لطف ثنا حاجیزاده که از دوستان خوب و بازیگران جوان سینمای ایران می باشد، توانستیم برنامه گفتگو را با رضا رویگری هماهنگ کرده و یک روز گرم مردادماه در خانه اش، مصاحبه ای مفصل با وی انجام دهیم.
گفتگویی که پر از حاشیه بود و رضا رویگری بدون طفره رفتن به تمام شایعات این چندسال گذشته پاسخ داد، تا دیگر پشت سر وی حرفی زده نشود!
این گفتگو همزمان با سینماژورنال در “اطلاعات هفتگی” هم منتشر شده است.
*چرا اینقدر شایعه درباره فوت شما زیاد شده است؟!
مگه زیاد شایعه شده؟!
*پس از گفتگوی شما و همسر دومتان با یک نشریه که حدود یک ماه پیش بود و بازنشر آن در سینماژورنال، این شایعات سرزبانها افتاد. نظرات فراوانی هم درباره شما در دنیای مجازی منتشر شد.
از آنجا که خودم از دنیای مجازی و شبکه های اجتماعی دور هستم، دوست دارم این نظرات را از زبان شما بشنوم…
*مثلا اینکه چرا همسرتان را رها کردید و یک زن جوان گرفتید؟! یا از این دستها حرفهای خاله زنکی…
(باخنده) فکر کنم حسودی می کنند!
*بین این شایعات مرگ و ازدواجتان، ارتباطی می بینید؟!
نه، فکر نکنم اینگونه باشد. این دو قضیه ارتباطی به هم ندارند. شاید عده ای مرا خیلی دوست دارند و با این کار می خواهند اسم من در خبرگزاری ها باشد! پس از این شایعات تماسهای فراوانی از داخل و خارج ایران داشتم که خیلی از دوستان من نگران شدند. ده نمکی تماس گرفته بود و می گفت با خودت حرف می زنم یا روحت؟! اینکه پخش شایعه مرگ چه نفعی برای برخی دارد را متوجه نمی شوم! چند روز پیش شبکه خبر برای تهیه گزارشی به خانه آمد و درباره این موضوع مفصل صحبت کردیم اما نمی دانم چرا پخش نمی کنند؟! جدیدا حرفهای من را از تلویزیون پخش نمی کنند!
*حرف خاصی زدید که حساسیت زا باشد؟!
اصولا من حرف زیاد می زنم!(می خندد) مثلا محرم از تلویزیون با من تماس گرفتند که چرا نهضت امام حسین(ع) هنوز بعد از هزاروچهارصدسال زنده است؟! گفتم به دلیل اینکه دنبال پورش و برج و مازراتی نبود. حرف بدی زدم؟! واقعیت را گفتم اما این حرف من را هم پخش نکردند!
*چند سال تنها زندگی کردید؟!
به سال نرسید. چندماه بین ازدواج اول و دوم من فاصله بود. این شایعه بود که من بلافاصله از همسر قبلی ام جدا شده و با تارا ازدواج کردم. به اینگونه نبود. من از دو سال قبل از جدایی رسمی، به نوعی تنها زندگی می کردم و می خواستیم که جدا شویم. یک سال و هشت ماه بعد از جدایی هم که با تارا ازدواج کردم.
*خیلی از مردم می پرسند چرا از همسر قبلی خود جدا شدید؟!
من حس می کنم مردم کمی بیکار هستند و دنبال حواشی مختلف می گردند. این مسائل هم جز مسائل شخصی و خصوصی زندگی هست اما مردم به شدت درباره مسائل شخصی کنجکاو هستند. همسر قبلی من عاشق کارش بود و از صبح تا شب سرکار بود و خیلی به فکر زندگی نبود. وی دفتر روانشناسی داشت و همه وقت و زندگی اش کارش بود.
تارا(همسر رویگری): البته خیلی خانم خوب و دوست داشتنی بودند.
*این روزها کم کار هستید یا پیشنهادهای خوبی به شما می شود؟!
بیشتر نقشهای الکی پیشنهاد می شود و به اجبار قبول می کنم. ماهی سه میلیون تومان اجاره خانه ام هست و خرج زندگی را باید از راه بازیگری دربیاورم. مجبورم خیلی از پیشنهادها را قبول کنم. یک اتفاق جالب چند روز پیش برایم افتاد.برای بستن قرارداد به یک دفتر سینمایی رفتم. به من گفتند یک سکانس بازی کن تا ببینم. کارگردان جوانی بود که می گفت باید اول تست دهی تا بعد قرارداد ببندیم! تارا هم گفت شما اول یک دکوپاژ بچین تا بفهمیم که کارگردانی، بعد از بازیگران تست بگیر!
*چه شد که با تارا ازدواج کردید؟
چندسال پیش برای برنامه ای به شیراز رفته بودم. تارا یک دوست به نام ستاره داشت که دوست مشترکمان محسوب می شد. ستاره به تارا گفت که یک دوست هنرپیشه ام برای چند روز به شیراز می آید و اسم من را برد، تارا هم گفت که تا به حال اسمش را نشنیده و نمی شناسمش! به هرحال ستاره و تارا برای استقبال من به فرودگاه آمدند و همانجا برای اولین بار همدیگر را دیدیم. تا من را دید، گفت آقای رویگری چقدر شما خوش تیپ هستید! همانجا بود که عشق شوری در میان ما نهاد! معمولا هم همه عاشق من می شوند. من در اوایل آشنایی مان گفتم تارا من آینده تو نیستم و باید به زندگی ات برسی اما واقعا بدون تارا هم نمی توانستم زندگی کنم. (باخنده) حرفی زدم که جذب من شود!
*همسر دومتان از این هم گفته که نمی دانسته شما بازیگرید. مگر می شود رضارویگری را فردی نشناسد؟!
حتما نمی شناخته! اهل دروغ گفتن نیست!
تارا: خیلی وقتها پیش می آید که شما بازیگری را تنها به چهره می شناسید و حتی اسمش به ذهن شما نمی آید. این اتفاق برای خیلی از مردم افتاده. از سوی دیگر من شانزده سالگی برای ادامه تحصیل به مالزی رفتم و از دنیای فیلم و تلویزیون ایران دور بودم. به همین دلیل اصلا شناختی از رضا نداشتم. تنها هدیه تهرانی و امین حیایی و گلزار را می شناختم.
*یا مثلا می گفتند که خانواده اش به شدت مخالف ازدواج با شما هستند.
اینگونه نیست! پدر و مادرش به شدت من را قبول دارند و دوستم دارند. شاید شیطنت برخی از همکاران شما باعث شده تا حرفهای ما به نحو مناسبی انعکاس پیدا نکند.
تارا: پدر من همیشه با من راحت بود و خیلی صمیمی بودیم.پس از آشنایی با رضا، عده ای پشت سرش حرف زده بودند و گفته بودند که شخصیت خوبی ندارد. یک روز پدرم از من خواست که درباره رابطه ام با رضا توضیح دهم. می خواست مطمئن شود رضا دنبال سوءاستفاده از من نیست. گفتم که رضا هیچ قولی برای بازیگری و این مسائل نداده و حرفش فقط ازدواج است. بالاخره پدر هست و روی دخترش حساس! یک روز رضا به منزل آمد و با پدرومادر ملاقات داشت و تمام شائبه ها از بین رفت. به هرحال این اختلاف سنی چهل و چهار ساله، کمی ذهنشان را درگیر کرده بود. یکی از شرایط آنها این بود که رضا اجازه بدهد درسم را تمام کنم.
*تمام شد درستان؟
تارا:مشغول تحصیل بودم که رضا سکته کرد و به خاطر مراقبت از وی درس را رها کردم.
*داستان سکته شما چه بود؟!
یک زمانی شایعات فراوانی برای من به وجود آمد و فشارهای پشت سرهم باعث شد که سکته کنم.
تارا: رضا قبلا هم سابقه بیماری داشت و چون ورزش می کردیم، فکر می کرد همین ورزش برای سلامتی کافی است و قرصهایش را مصرف نمی کرد. زمانی که سکته کرد، فشارش بیست و چهار بود.
*شایعه کرده بودند که آقای رویگری به خاطر خوردن مشروب فراوان سکته کرده.
(می خندد) به من می گویند معتاد هستم اما من حتی سیگار هم نمی کشم. از این حرفها زیاد شنیده ام.
تارا: اوایل آشناییم با رضا، دوستانم خیلی پشت سر رضا حرف می زدند. همین مشروب، اعتیاد و … یک روز به رضا گفتم واقعا معتاد هستی؟! رضا به من گفت که چند ماه هست من را می شناسی، اگر قرار بود معتاد باشم که می فهمیدی! برخی از مردم تنها با حرف زدن پشت سر دیگران، زنده هستند!
*پسر شما هم مثل خودتان زود ازدواج کرد.
خدارحمت کند پدرم را، در سن پانزده سالگی می خواست من ازدواج کنم. و البته روحانی شوم. شاید باور نکنید اما من جامع المقدمات را هم خواندم اما بعد مسیر زندگی ام عوض شد و سمت هنرپیشگی رفتم. پسر من متولد ۵۳ هست و زود ازدواج کرد.
*شما نوه هم دارید؟
یک دختر هشت ساله به اسم آوا. یک فیلم هم به اسم دهه شصتیها با خودم بازی کرده است.
*رابطه شما به پسرتان چطور است؟!
خدا را شکر!
*خدا را شکر خوب است یا خدا را شکر، بد؟!
(می خندد) رابطه بدی با کیارش ندارم. وی به عنوان یک دی جی حرفه ای مشغول به فعالیت هست. نه دی جی عروسی! دی جی های مطرح که در اروپا و آمریکا مشغول به فعالیت است.
*چرا رابطه شما با پسرتان شکرآب است؟!
این شایعاتی است که می سازند. پسرم در سن جوانی برای فراگیری موسیقی به هند رفت و همانجا با همسرش که ایرانی هست، آشنا شد و نوه من هم هند به دنیا آمد. خیلی ارتباط نزدیکی با هم نداشتیم. مدتی است به ایران بازگشت و دورادور در ارتباطیم. اینکه شکرآب باشد و این حرفها نیست!
*اما رابطه تان خیلی هم خوب نیست. از ازدواج و طلاقتان دلخور نیست که در ارتباط نیستید؟!
نه، اصلا این حرفها نیست. کیارش حرف من را گوش نمی کرد و ناراحت شدم. وی گریمور خوبی بود و گفتم کار را ول نکن اما حرفم را گوش نداد و الان هم پشیمان است. در سریال “ولایت عشق” جز گروه گریم آقای معیریان بود و سمت بازیگری هم رفت. هرچه گفتم حرفم را گوش نداد و شاید به خاطر همین کمی بین مان دلخوری باشد.
*پدر به شدت مخالف کار شما بود؟!
خیلی مذهبی بود و می گفت نباید مطرب شوی! بعد از آنکه “ایران ایران” را خواندم، رابطه اش با من خوب شد و به من افتخار می کرد.
*چه شد که شما “ایران ایران” را خواندید؟!
دو سه نفر خواننده مطرح از ترس قبول نکردند که این ترانه را اجرا کنند. آهنگساز صدای من را در جایی شنیده بود و از من خواست این کار را اجرا کنم. ما هم شبانه به استودیو رفتیم و آن کار ماندگار را ضبط کردیم.
*چرا همان زمان خوانندگی را ادامه ندادید؟!
شرایط موسیقی در دهه شصت خوب نبود و محیط موسیقی پاپ بسته بود. دهه هفتاد دوباره سراغ خوانندگی رفتم و چند تیتراژ خوانده و سپس آلبوم جمع کردم. تا امروز هم سه آلبوم من روانه بازار شده است.
*شنیده ام دهه شصت به کل فعالیت هنری خود را تعطیل کرده بودید…
درست است. سه سال با یکی از دوستان ترشی درست می کردم و می فروختم. یک تئاتر درباره زندگی حلاج کار کرده بودیم و رییس تئاتر شهر جلوی کار ما را گرفت. دلیلش هم این بود که صدای رویگری تحریک کننده است! من هم خودم را ممنوع الکار کرده و به ساخت و فروش ترشی روی آوردم.
*چه شد به دنیای هنر بازگشتید؟
مرحوم رضا ژیان یک روز سراغم آمد و گفت رضا بسه دیگه، این چه کاریه داری می کنی؟! خسته نشدی؟! گفتم چطور مگه؟! گفت یه کار تلویزیونی گرفتم، بیا یه نقش داره مخصوص خودت. نقش شیر محله بهداشت. با آن نقش به شهرت رسیدم و دوباره به دنیای هنر بازگشتم. بعد “محله بهداشت”، “کانی مانگا” و “اجاره نشینها” و… (باخنده) دنیای ترشی را فراموش کردم.
*چه شد به آمریکا رفتید؟
تئاتر “معرکه در معرکه” که نوشته آقای میرباقری بود را برای اجرا به آمریکا بردیم. یک سالی در آمریکا سکونت داشتم. آنجا نمایشگاه نقاشی برگزار کرده و تابلوهایم را فروختم. کنسرت هم در لس آنجلس برگزار کردم که آلبوم اول از همان کنسرت بیرون آمد.
*پس باید شما را هم خواننده لس آنجلسی بنامیم. چرا در آنجا نماندید و به ایران برگشتید؟
آنجا از بیرون نمای خوبی دارد و بهشت است وگرنه جهنمی بیش نیست. از یک سو دلتنگی بسیار برای خانواده و وطن و از سوی دیگر اینکه یک دلار باید از زیرپای فیل دربیاوری! آنجا به سختی می توانید پول دربیاورد. البته وضع من بد نبود. مثلا دکترهای ایرانی مقیم آمریکا مسجدی در جنوب لس آنجلس ساخته بودند و برای مراسم افتتاحش از من دعوت کردند. من هم رفتم و چند کار زنده خواندم و سه هزار دلار گرفتم یا برای مراسم شب احیا مرا دعوت کردند تا برایشان مداحی کنم. اینگونه درآمدزایی داشتم. در کل زندگی در آنجا بسیار سخت بود.
*پس از بازگشت هم ممنوع الکار شدید. درست است؟!
بله، یکی از دوستان{آقای سین.} لطف کرده و پشت سرم خیلی حرف زده بود. اینکه در آمریکا پناهنده شدم، یا کوکائین مصرف می کنم و زن اسرائیلی گرفته ام! تصمیم داشت از ریشه من را بزند. دوست قدیمی من هم بود. به هرحال به لطف آن دوست قدیمی، چند سالی را در دهه هفتاد ممنوع الفعالیت بودم. البته هیچ وقت دلیل ممنوع الکاری ام را نگفتند و رسما هم اعلام نکردند که ممنوع الفعالیت هستم.
*پس چگونه به این نتیجه رسیدید؟!
به یک باره پیشنهادهایی که به من می شد کاهش پیدا کرد و آنهایی هم که پیشنهاد کار می دادند، پشیمان می شدند. بعدتر یکی از دوستان گفت که وقتی اسم شما را به ارشاد اعلام می کنیم، آنها می گویند بهتر است از رضا رویگری استفاده نکنید. این بهتر است یعنی اگر استفاده کنید، فیلم توقیف می شود!
تارا: دهه هفتاد رضا ممنوع الکار بوده، پس حق داشتم که وی را نشناسم!
*توجیه نکنید که رضا رویگری را نمی شناسید! مگر می شود فردی در ایران وی را نشناسد؟!
الان هیچ فردی مثل تارا من را نمی شناسد!
تارا: برای من اصلا اهمیتی ندارد که حرفم را باور می کنید یا خیر اما واقعا حقیقت را گفتم.
*چه شد از ممنوع الکاری خارج شدید؟!
خودم هم نمی دانم! خودشان ممنوع الکار می کنند و بعدتر خودشان اجازه فعالیت می دهند.
*در دوران ممنوع الکاری چه کار می کردید؟ ترشی نساختید؟!
نه، دیگر سراغ ترشی نرفتم. قبلا هم این حرف را زده ام، اگر در سینما نگذارند کار کنم، سراغ تلویزیون می روم. تلویزیون نشد، نقاشی. نقاشی را از من بگیرند، خوانندگی و آهنگسازی. به هرحال آنقدر هنر دارم که بتوانم گلیم خود را از آب دربیاورم. در دوران ممنوع الکاری، نقاشی هایم را می فروختم. مثلا یک کلکسیونر از من درخواست می کرد نقاشی با امضای من داشته باشد و من هم پول زیادی می گرفتم و برایش نقاشی می کردم. آموزشگاهی هم داشتم و نقاشی تدریس می کردم.
*بعد از “مختارنامه” هم مدتی نبودید. دلیل آن چه بود؟!
آن زمان هم نمی دانم به چه دلیل من را ممنوع الکار کرده بودند! دلیلش را هم هیچوقت متوجه نشدم. به ویژه آنکه در مختار نقش بسیار کلیدی و مهمی داشتم. من تا به حال در ایران یک ده آفرین هم به خاطر فعالیتهای هنری ام نگرفته ام اما در عراق برای ایفای نقش کیان ایرانی، به من جایزه دادند. چهارسال زندگی من را به هم ریختند و در تلویزیون اجازه فعالیت نداشتم.
*”مختار” تلفات جانی زیاد داشت یا شایعه است؟!
نه، اینگونه نبوده. شاید منظورشان مار و مارمولک بوده(می خندد). مصدومیت زیاد بود که اکثرش هم سراغ من می آمد. در صحنه ای که کیان به شهادت می رسد، امین صلاحلو تبر را محکم زد و سرش کنده شد و زیر چشم من زخم شد. در شاهرود شمشیر به پایم رفت و از آن ور خارج شد. رفتم دکتر و گفت آقای رویگری چه شده؟! گفتم شمشیر خوردم. فردایش که تبر به چشمم خورد، دوباره پیش همان دکتر رفتم و گفت چه شده؟ گفتم تبر به چشمم خورده!نگاهی با تعجب کرد و گفت آقای رویگری، شما مطمئن هستید که در قرن بیستم زندگی می کنید؟!
*با اکثر بازیگران که صحبت می کنم، همه از طلبهایشان می گویند. شما هم جز طلبکاران هستید؟!
زیاد. نزدیک به ده پروژه هست که حضور داشتم اما پولی نداده اند. از گرفتن آن پولها هم ناامید شده ام. شکایت هم کرده ام اما فیلمها پخش شده و اصلا نتوانسته ام کاری انجام دهم. برای اولین بار از طریق شما می خواهم اسامی چند نفر از این بدهکاران را اعلام کنم، شاید خجالت کشیده و طلب من را بدهند. یکی آقای بیژن شین. هست که چند ده میلیون از وی طلب دارم. دیگری آقایی به نام فارسیجانی بود که او هم چند میلیون تومان من را بلوکه کرده است. هرکاری هم انجام می دهم، نمی توانم پولم را از آنها بگیرم. امروز کمی پیش قسط می دهند. مثلا قرارداد شما بیست میلیون تومان است، یک میلیون را می دهند و باید برای باقی پول به دنبالشان بدوی!
*برای آخرین آلبوم هم خودتان از جیبتان هزینه کردید؟!
بله، صد و ده میلیون تومان هزینه تهیه آلبوم شد که از جیب دادم و تنها بیست میلیون تومانش برگشت. قرار بود اسپانسر به ما پول بدهد که نداد! موسیقی هم برای ما درآمدزایی نداشت. دلم می خواهد صدایم که آماده تر شد یک کنسرت بزرگ در تهران برگزار کنم که امیدوارم روزی این اتفاق بیفتد!
با سلام
یه سوال
خانم … و آقای …که یه جایی خونده بودم که…
این دو با اینکه کارشون ارتباط زیادی با هم نداره ولی تو تمام جاها با هم دیده شدن و رابطه خیلی صمصمی ای با هم دارن
من خودم هم همیشه اینها رو با هم دیدم
میخواستم بدونم زن و شوهرن یا اینکه قصد ازدواج دارن؟
شما احیانا شش تا انگشت نداری؟
ایشون با عباس آقا سوپرگوشت مرتبطن
با سلام
یه سوال
تو کارت چیه؟
دماغتم که ….
عباس آقا
منم اگه بخوام با کسی معاشرت کنم حتما باید همکارم باشه یا اینکه میتونم با غیر همکار هم معاشرت کنم؟
منو احیانا با کسی ندیدی؟
تنها کسی که حرفی رو منطقی و بدون توهین زد شما بودین
خیلی متشکرم
من هم فقط پرسیدم اینها قصد ازدواج دارن یا اینکه ازدواج کرده ان
فقط جواب سوال منو ندادیاااا
منم اگه بخوام با کسی معاشرت کنم حتما باید همکارم باشه یا اینکه میتونم با غیر همکار هم معاشرت کنم؟
منو احیانا با کسی ندیدی؟
فکر کنم تو رقیب عشقی هستیااا
البته فکر کنم زنی و با اسم مرد کامنت میزاری
رقیب عشقی یه بازیگر؟
منو بکشن عاشق یه بازیگر نمیشم
از وقتی که حرفه خبرنگاری رو انتخاب کردم بیشتر با این محیط آشنا شدم و حاضر نیستم تو این محیط دنبال عشق بگردم
شما میتونین هر فکری بکنین
عباس جان
پس معلوم شد اسمتم عباس نیس
فکر کنم عالیه ای یا علویه
ههههههخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
شما فرض کن من علویه
ولی شما در این جهالت بمان
اگه قراره پیام هام پاک بشه لطفا از اول پاکش کنین
من شاید اسمم این نباشه ولی… من رو خیلی زیاد دیدن
از سالیان خیلی دور تا حالا
دیدی گفتم اسمت عباس نیست
تو که جرات نداری اسم واقعیتو بگی چطور جرات میکنی درباره زندگی خصوصی مردم اطلاعات بگیری
به تو چه آخه
بعدشم اگه خبرنگاری برو تو مجله خودت درباره چیزایی که دیدی بنویس چرا میای اینجا وقت ملتو تلف میکنی
من یک خبرنگارم پس شغلم ایجاب میکنه
عباس جان
من فکر کنم شما یا زن سابق این آقایی یا معشوقه ای که باهات به هم زده که اینقدر پیله کردی
مگه مهرتو نداده؟
برو مهریه تو بزار اجرا
راحت شو
باور کن… من خودم همین کارو کردم
خبرنگاری؟ یا مسئول بنگاه ازدواج و طلاق؟
اگه خبرنگاری و جرات داری برو دو خط درباره این کارتن خوابهایی بنویس که دیگه سرتاسر شهرو برداشت
اگه خبرنگاری و واقعا جرات داری برو دو خط درباره بلیتای نیم بها و تمام بهای فیلمی بنویس که هنوز اکرانش شروع نشده
اگه خبرنگاری برو درباره بودجه ای بنویس که به فیلمی دادن پر از ابتذال
نمیخوام کسی رو خراب کنم ولی با مدارکی که من دارم اگه چیزی چاپ کنم برای هر دو نفر بد میشه که من نمیخوام یه بازیگر که الگو میشه رو خراب کنم.
نمیخوام مشکل کاری من و… با توجه به مشکلی که واسه من تو کار بوجود آورده بودن زندگی خصوصی … رو خراب کنه
لطمه ای که ایشون تو زمینه کاری وقتی همکار بودیم به من زد خیلی زیاد بود.
من به خودم اجازه نمیدم که به زندگی… وارد بشم.
بدرود دوستان
فقط خواهش می کنم که پست های من رو از اولش پاک کنین که دیگه پیامی ندم
عباس جون حتما مدارکتو چاپ کن…اگه خواستی منم کمکت میکنم
این ایمیلمه حتما تماس بگیر
MLOLAEE@YAHOO.COM
خبرنگاری که حتی جرات نداره اسمشو بنویسه خبرنگار نیست
دوزاری نگاره…تومانی نگااره
برو شغلتو عوض کن بابا
اسمم رو باید به جاش بنویسم
این شغل رو دقیقا آدمهای فضول انتخاب میکنن و من دقیقا خوراکم همین شغله
فضولی تو زندگی مردم شغل خاله زنکاست
خبرنگار کارش افشای ماهیت ااوناییه که سرمایه های ملیو به باد میدن
از این گذشته مگه خودت رسانه نداری؟
برو توش چاپ کن…چرا میای اینجا وقت ملتو میگیری؟
من وقت کسی رو نگرفتم فقط یه سوال پرسیدم
آقای مدیر سایت لطف کنین بحث های ما رو به طور کامل پاک کنین
من آقای علی کیانی رو خیلی دوست دارم چون خیلی با معرفتن
نمیخوام با این پست های ما این کار خوبشون خراب بشه
حالا معلوم شد خاطرخواه کی هستی…هههههههههه
من مدتها دنبال یه کارآگاه خصوصی برای بررسی همچین موردی بودم
اقا لطفا با من تماس بگیر در اولین فرصت
پول خوبم میدم بهت
mlolaee@yahoo.com
خانم … و آقای … روابطشون خیلی صمیمی تر از یه همکار بود که شما اینطوری حرف میزنی
حتی بیرون از دفتر کار هم که با هم تنها بودن دیدمشون که رفتارشون باعث این برداشتم شد.
در مورد ایشون میدونم خانم خیلی مهربونی هستن چون چند باری تو دفتر کارشون دیدمشون و چون دیدم این دو نفر روابطشون صمیمی تر از یه همکار و دوستی بود گفتم شاید با هم ازدواج کردن یا قصد ازدواج دارند.
البته شاید این روابط از نظر شما عادی باشه
به هر حال نمیخوام وارد بحث بشم…
این یه سوال ساده بود که اینها زن و شوهرن یا نه؟
مگه ما از روابط خصوصی شما و بستگانت چیزی میدونیم؟
زندگیتو بکن و به درس و مشقت برس
حتما باید بیان بگن به توچه آقای خانم نما
خیلی گفتگوی خوب و جذابی بود…مرسی از اقای علی کیانی که سوالات خوبی رو طرح کردن اما من فکر میکنم ردپای حامد مظفری هم تو این گفتگو به چشم میخوره بخصوص بعضی جاها که دارین از زیر زبون یارو حرف می کشین…
در هر صورت خیلی عالی بوود..
درباره پسرش اطلاعات خیلی خوبی داده تا حالا نمی دونستم مرسی از علی کیانی و خانم حاجی زاده که گفتگو رو ترتیب دادن…
مرد…خجالت نمیکشه با یکی به سن بچه اش ازدواج کرده
واقعا که خجالت آوره
اصلا خوشم نیومد اقا رضا…ادم با یکی به سن و سال خودش ازدواج میکنه
حالا درسته خانم قبلی ات مهربون نبود ولی دلیل نمیشه بری با یه بچه ازدواج کنی
درجواب فاطمه. بیچاره آقا رضا چه گناهی داره. حالا میگی ایشون همچین دلش خاسته ، دختر خانمه چرا خاسته؟؟!! اون میتونست خیلی راحت نخاسته باشه.ولی خاسته. چون دلش خاسته حتما.پس نتیجه میگیریم دختره هم میخاسته. پس جفتشون خاستن.
بیخود خواسته
چه معنی داااره
اینستاگرام سریال شبکه خانگی شهرزاد
با کلی تیزر و عکس از شهاب حسینی و ترانه علیدوستی
https://instagram.com/SHAHRZADSERIES