سینماژورنال/نازنین متیننیا: چهره خندان داوود رشيدي، شهر را در آغوش گرفته؛ در هر اتوبان و خيابان اصلي كه ميروي، يادي از تازه درگذشته دنياي سينما و تئاتر در شهر نشسته. بيلبوردها يا از «آمدم، ديدم و رفتم…» او ميگويند يا قطعهاي شعر غمانگيز در غم فراق رشيدي دارند.
به گزارش سینماژورنال و به نقل از “اعتماد” در شب، اين بيلبوردها بيشتر توجه جلب ميكنند؛ زير نور چراغهاي كوچك، ميدرخشند و به آدمها يادآوري ميكنند؛ آدم بزرگي از اهالي هنر از اين شهر رفته است و جاي خالياش هم ديگر پر نميشود. داوود رشيدي، بازيگر بزرگي بود.
هنرمندي همعصر و معاصر ما كه سالهاي سال زندگياش را براي دنياي نمايش و بازيگري وقف كرد. بازيگري كه هنوز خاطره نقشهايش در ذهن مردم هست و احتمالا باقي هم خواهد ماند. يادآوري شهري از چنين بازيگري، يك قدرداني ساده است.
حضوری که شهروندان را دلزده نمیکند
يك نشانه ساده براي نمايش ارزشمندي هنرمندان در شهري كه زندگي در آن پرشتاب و پر از دغدغه است و يك مكث كوتاه اينچنيني، ميتواند شهروندان در حال گذر را اندكي دور از زندگي و دغدغههاي معاش كند و اندكي به جهاني ديگر ببرد؛ جهاني كه در آن زندگي والا و ارزشمند، اثرگذاري هنرمند و در خاطرهها ماندن، فضيلت است و اين فضيلت بايد يادآوري شود.
همان طور كه پيش از رشيدي و در همين تابستان، چهره عباس كيارستمي روي بيلبوردها آمد. كارگردان بزرگي كه جهان سينما را با مرگش عزادار كرد و كمترين نشانه از اين همراهي در عزاداري جمعي، همان بيلبوردهايي بود كه چهره كيارستمي را با اشعارش در شهر پراكنده كرد. كيارستمي نهتنها روي بيلبوردها بود كه اگر به در و ديوار شهر نگاه ميكرديد، نقشي از او را با اسپري سياه و توسط هنرمندان گرافيتي ايراني، پيدا ميكرديد.
اين حضور پررنگ نهتنها شهروندان را دلزده نميكرد و حالا هم در مورد داوود رشيدي دلزده نميكند كه اتفاقا برعكس، واكنشهايي مثبت و خوب به همراه دارد. هردوي اين چهرهها براي مردم مهم بودند و حضور آنها روي بيلبوردها رسمي و گرافيتيهاي غيررسمي، نمايش همراهي مديران شهري با مردم اين شهر و آنچه دوست دارند، شد.
سوال اینجاست…
اما سوال اينجاست كه آيا مردم اين شهر تنها دوست دارند تصويري از عزيز تازه درگذشته را در شهر و روي بيلبوردها ببينند؟ آيا تنها يادآوري آنكه از دست رفته جايز است و نميشود چهرهاي ديگر از عالم هنر كه معاصر است و همزمان در عصر ما و در زير آسمان اين شهر نفس ميكشد را ببينيم و در زندگي روزمره پردغدغه، لحظهاي به او و نقش مهم و تاثيرگذارش فكر كنيم؟ چه ميشود اگر اين شهر پر شود از چهرههايي كه عمري براي هنر و فرهنگ تلاش كردند و همچنان در حال تاثيرگذاري هستند؟ و…
اين سوالها و سوالهايي از اين دست مهم هستند. چون تصور شهري كه تنها به تازه درگذشتهها نگاه ميكند و مردمان زندهاش را فراموش ميكند، تصور شهري خاكستري و پرتنش است. مرگ هنرمند و اين آگاهي كه ديگر جاي خالي او پر نميشود براي سرزميني كه قرن پشت قرن چهرههاي تاثيرگذار فرهنگي و هنري داشته، دردناك است.
مرگ هنرمند نشانهاي از يك پايان تلخ است. اما زندگي هنرمند و زنده بودنش، نمايشي از يك دريچه بزرگ اميدواري است. نمايشي كه ميگويد همچنان ميشود اميدوار بود و همچنان ميشود منتظر خلقي تازه در فرهنگ و هنر ماند. هنرمندي كه زنده است، جان يك جامعه را با زندگي هنرياش زنده نگه ميدارد و چه خوب است كه اين جان زنده، هر روز و هر لحظه به مردمان اين شهر يادآوري شود. در روزگار معاصر ما و از هر طرف كه به عالم هفتگانه هنر نگاه كنيم، چهرهاي درخور و شايسته براي افتخار پيدا ميكنيم.
بیلبوردها را با نمایش زندگان رونق دهیم
در موسيقي شجريان، چكناواريان، فرهاد فخرالديني و… را داريم. در عالم ادبيات محمود دولتآبادي، احمدرضا احمدي و… را. دنياي سينما ناصر تقوايي، بهرام بيضايي، رخشان بنياعتماد، داريوش مهرجويي و… را در آغوش گرفته. هنرهاي تجسمي حضور سرحال و فعال آيدين آغداشلو، پرويز تناولي و… را تجربه ميكند.
دنياي نمايش همچنان علي نصيريان، جمشيد مشايخي، عزتالله انتظامي و… را دارد. هركدام از اين چهرهها ميتوانند براي افتخار يك سرزمين كافي باشند، براي غروري كه روح اين سرزمين را زنده نگه ميدارد. پس چرا بايد صبر كنيم و دست روي دست بگذاريم و نه به مردم اين شهر نشانهاي از حضور آنها بدهيم و نه به آنها بگوييم كه ارزش نقش پررنگ آنها در هنر را ميدانيم و از همعصر بودن با آنها خوشحاليم. چرا بيلبوردهاي شهري ما بايد مناسبتي و طرحي از غم داشته باشند؟ اين بيلبوردها ميتوانند نمايشي ديگر باشند؛ نمايشي از يك حضور پررنگ و زنده و همچنان موثر.