سینماژورنال: در هفته های گذشته مسعود فراستی منتقد سینمای ایران به خاطر نقد خاصش بر یک فیلم اگزوتیک یه نمایش درآمده در یک گروه سینمایی دولتی، با انتقاد طیفی خاص از وابستگان به این گروه مواجه شد و ماجرا تا جایی پیش رفت که یکی از کارمندان همین گروه او را به “شلاق” محکوم کرد!
به گزارش سینماژورنال فراستی اما بی توجه به این رفتارها همچنان در روزهای بعد هم بر نظر خود درباره آن فیلم خاص ابرام نشان داد و البته که باز هم کم طعنه نشنید.
حالا در یک مورد جالب پزشکی به نام محمد کیاسالار که سردبیر هفتهنامهای پزشکی به نام “سلامت” هم هست به گلایه از فراستی پرداخته؛ البته نه بخاطر استفاده از یک اصطلاح خاص که به خاطر به کار بردن کلمات “منگل” و “عقب افتاده” در توصیف یک فیلم کمدی.
این البته تنها نقد این پزشک روزنامه نگار نیست بلکه وی برخی از محصولات تلویزیونی مانند “ستایش”، “ساختمان پزشکان” و “مختارنامه” را به خاطر تحقیر برخی بیماران زیر سوال برده است.
سینماژورنال متن یادداشت دکتر کیاسالار را به نقل از “سلامت” ارائه می دهد:
مرهم نمینهمی، به جراحت نمک مپاش
نشستهام پای «هفت». نقد فیلم «من سالوادور نیستم» در حضور کارگردان. مسعود فراستی دارد فیلم منوچهر هادی را تحقیر میکند. تا اینجای قصه، عجیب نیست.
اما استفاده چندبارهاش از کلمات مونگل و عقبافتاده برای تحقیر یکی از کاراکترهای فیلم واقعا عجیب و نسنجیده است. برایم سخت نیست خودم را جای پدرانی بگذارم که فرزندشان با این نقص ژنتیکی به دنیا آمده.
سندرم داون، نقص نادری نیست. از هر ۷۰۰ نوزاد، یکی مبتلاست. این روزها با افزایش سن ازدواج و زایمان در ایران و جهان، آمارش بیشتر هم شده است. در همین «سلامت» در طول این سالها کم ایمیل و تلفن و نامه نداشتهایم از پدران و مادرانی که نوزادشان با این نشانگان به دنیا آمده. یاد یکیشان میافتم که پارسال برای تشکر از تیتر «شما آدم شوید، ما فرشته میمانیم» در هفته نامه “سلامت” تماس گرفته بود و موقع حرف زدن از مشکلات فرزندش پای تلفن بغضش شکست.
بغضم را مشت میکنم و تصمیم میگیرم برای نمیدانم چندمین بار یادداشتی بنویسم با این مضمون که «مرهم نمینهمی، به جراحت نمک مپاش». میخواهم دوباره به این بهانه از مبتلایان به این نقص ژنتیکی و خانوادههایشان بابت تمام تحقیرهای ناروایی که حتی پای برنامههای تلویزیونی تحمل میکنند، عذرخواهی کنم.
گلایه از “ستایش” و ربط دادن سکته مغزی به فعل گناه
پشت میزم مینشنیم و فایل یادداشتهای قدیمیام را ورق میزنم. پر است از متنهایی که در طول این سالها با همین مضمون درباره بیماریهای مختلف نوشتهام.
این یکی از همانهاست، در همین «سلامت»، در همین رابطه: «داریوش ارجمند رو به روی سیما تیرانداز ایستاده و مونولوگ میگوید. سیما تیرانداز روی ویلچر نشسته و حرف میشنود؛ حرفهایی قریب به این مضمون که تو اگر فلج شدهای و به این روز افتادهای، داری تقاص گناهانت را پس میدهی و حالا اگر تمام دنیا را هم به پایت بریزند، تا آخر عمرت هیچ لذتی نمیبری.
یاد همسایه دیوار به دیوارمان میافتم که بعد از سکته مغزیاش فلج شده و دلخوشیاش زل زدن به تلویزیون و تماشای همین «ستایش»هاست و به این فکر میکنم که او از شنیدن این حرفها چه حالی میشود و بچههایش به چه بهانهای میتوانند کانال تلویزیون را عوض کنند. به این فکر میکنم که آمار سکته مغزی در ایران چند درصد است و چند درصد از مبتلایانش ویلچرنشین میشوند و از میان آنها چند درصدشان نشستهاند پای این سریال.
گلایه از “مختارنامه” و مرض شمر
قصه، قصه «ستایش» نیست. پای این سهوالقلمها به شاهکارهای تلویزیونی هم باز شده. نمونهاش «مختارنامه». در یکی از قسمتها غلام مختار و غلام شمر، همسفر شده بودند تا برسند به شمر. آنجا هم بخشی از دیالوگ این دو نفر درباره بیماری پوستی شمر بود؛ درباره برص؛ همان بیماریای که پزشکان به آن میگویند ویتیلیگو و اسم عربیاش برص است و اسم فارسیاش لک و پیس. آنجا هم آن دو نفر طوری درباره این بیماری حرف میزدند که انگار سند این بیماری خورده است به اسم شمر؛ چیزی قریب به این مضمون که برص، ظاهر آن ملعون را چندشآورتر کرده و دیالوگی که خوب یادم مانده، اینکه: «برص، شمر را شمرتر کرده!»
یماری خودایمنی یعنی بیماریای که ما در آن هیچ نقشی نداریم؟
آن روز هم به این فکر افتادم که اگر کسی خودش یا یکی از عزیزانش برص داشته باشد و نشسته باشد پای «مختارنامه»، از شنیدن این حرفها درباره بیماریاش چه حالی پیدا میکند؟ میدانید شیوع برص در ایران چقدر است؟ میدانید پزشکان به برص میگویند بیماری خودایمنی؟ میدانید بیماری خودایمنی یعنی بیماریای که ما در آن هیچ نقشی نداریم و بدنمان ناگهان علیه خودش فعالیت میکند و با یک مکانیسم ناشناخته، بیمارمان میکند؟ برص و اماس و هزار و یک بیماری دیگر جزو بیماریهای خودایمنیاند و همین من و شمایی که امروز چهار ستون بدنمان سالم است، فردا ممکن است با یک بیماری خودایمنی از خواب بیدار شویم؛ برص یا اماس یا هزار و یک بیماری دیگر.
“ساختمان پزشکان” هم هرچه رشته کرده بودیم پنبه کرد
قصه وقتی غمانگیزتر میشود که پای فضاهای طنز به میان میآید؛ چون تصور رایج این است که عنوان طنز میتواند هر شوخی و تحقیر و تمسخری را توجیه کند. نمونهاش «ساختمان پزشکان» که صدای روانشناسان و روانپزشکان را درآورده که هرچه ما برای انگزدایی از بیماریهای اعصاب و روان رشته بودیم، پنبه کرده.
“ساختمان پزشکان” و “مختارنامه” و “ستایش” را مثال زدم چون هر سه در جذب مخاطب موفق بوده اند. سوال این است که وقتی موفقهایمان حواسشان به این سهوالقلمهای دلخراش نیست، از درجهدومیها و درجهسومیها چه انتظاری میشود داشت؟»
منتقد عزیز! فیلمنامهنویس محترم! کارگردان بزرگوار! دوست هنرمند! ما از خودتان شنیدهایم که همذاتپنداری، مرکز ثقل هنر است. اگر اینطور است، به شما اطمینان میدهم که ما در «سلامت» از همدلی با بیماران و خانوادههایشان و تکرار مکرر درددل آنها خسته نمیشویم. کاش شما هم به آنچه میگویید، پایبند باشید و از این همذاتپنداری خسته نشوید. خسته نباشید!