فیلم “چشم بادومی”(ابراهیم امینی/سجاد نصراللهی نسب): بنبست ویکینگاری!؟
سینماروزان/کیوان بهارلویی:
+سوژه خوبی را انتخاب کرده و انگار ورژنی امروزی از همان مسخ کافکا یا گاو مهرجویی است…
+قرارگیری دختر نوجوان نسل زد در مرکز درام بهعنوان عامل هنجارگسیختگی؛ عشق به خواننده پاپ کُره ای و تلاقی با خانواده سنتزده. تا اینجا قبول و انفجار داده های صفر و یک مسبب بیقراری دخترک. -تبعید دخترک به روستای زادگاه مادر و تعارض با اهالی روستا که حتی رنگ موی او را برنمی تابند، چرا؟ اگر روزآمد ی خانواده سطح پایین را گرفتار کرده پس چرا روستا در دهه چهل مانده؟
-چرا بابت رفتارهای طبیعی و اپیدمی یک نوجوان اینقدر پدر و مادر در تنش و اضطرابند؟
-سکانس های رجوع به رمال و جن گیری بیشتر از دلهره، خنده دار شده.
-همه جا موسیقی گل درشت را سوار نما کرده. کمبود نما هم که پیش میآید اینسرت هایی از کره و تصاویر آرشیوی از خواننده کره ای میگذارد و نریشن هایی از مهدی هاشمی. بنازم به باکس تدوین!
+یک تصویر درست از روحانی روستا نشان میدهد که خیلی راحت و با واژه “دلبستگی”، سودای دخترک را توجیه میکند و توصیه به نماز. ناشی از عقبه مذهبی سازنده که هرچه را نشناسد این نگاه را خوب درک کرده.
-منطق روایی که کم میآید ناگاه ردّپای مذهب پیدا میشود و میگوید دخترت را بسپار به نیل! ایشان که به توصیه های روحانی وقعی ننهاد و دست به دامن رمال شد، چطور حالا موعظه نیلی میدهد؟
-رفتاری که از دخترک مسخ شده می بینیم بیشتر از اختلال روانی یادآور توهمات علفی است. چی میزنی مائده؟
-کارکرد این سوژه چیست؟ وقتی هنوز خانوده طبقه پایین را دگم و بسته میبیند؟ برادرجان اتفاقا والدین این روزگار خیلی بهتر از نسل قبل با هنجارشکنی جوانان کنار میآیند.
-رنگ آمیزی کافه ای خانه ی مائده عینهو رنگ آمیزی کافه ای بیمارستان روانی!
-آن استعلای مائدهی عشق کی.پاپ کنار پدربزرگ درویش مسلک، دکمه پائولو کوئیلو یی است که برایش کتی دوخته لنگه به لنگه. بعد هم یکهو پدربزرگ عشق جیمز دین و محمدعلی کلی و … شورلت کاپریس را از گاراژ میکشد بیرون و میزند به خلبازی و سه سوت دخترک متحول میشود و پدربزرگ هم میگوید: جیمز دین زیاد است، حسن کم است!
-اگر یک هواداری ساده است چرا این همه پیچ؟
–سکانس:
–ورود مائده به مراسم ترحیم “هیون” و مواجهه با انبوه هیون های مثل خودش.
–مساله:
–این طرح نیاز به یک مشاور روانشناس داشت که پژوهشی کامل کند درباره علاقه دختران نوجوان به موسیقی کی پاپ و پسران بیال. وقتی پژوهشی در کار نیست همه چیز در حد اشاره و کنایه پیش میرود و جمعبندی هم به سادهلوحانهترین شکل. کارگردان در آثاری مثل ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز نوعی روایت ویکی پدیایی را با نهایتا یکی دو پاساژ عاشقانه، جهت مستندنماییهای مهدویان مینوشت ولی آن ویکینگاری اینجا جواب نمیدهد چون مستندنمایی نداریم و به جز آن دست بر سوژهای گذاشته که بیش از داستان پردازی به پژوهش تخصصی نیاز دارد.