1

فیلم “مگالوپولیس”؛ پوچ، بی سر و ته، زمخت!!+فقط یک دقیقه‌ نبوغ!

سینماروزان: لادن موسوی روزنامه‌نگار ایرانی که در جشنواره هایی مانند کن و برلین حضوری فعال دارد و ریویوهای خواندنی بعد از رونمایی آثار ارائه می‌دهد، بعد از تماشای “مگالوپولیس” ساخته فرانسیس فورد کوپولا در جشنواره کن۲۰۲۴، تحلیلی عمدتا منفی نسبت به این فیلم ارائه داده که در روزنامه اعتماد منتشر شده.

متن تحلیل را بخوانید:

امسال همه حاضرین در جشنواره کن به‌ شدت چشم انتظار دیدن آخرین ساخته فرانسیس فورد کاپولا بودیم. کارگردان قدر امریکایی که فیلم‌هایی تکرار ناشدنی و بی‌نظیر مثل «پدرخوانده»‌ها، «دراکولا»، «گفت‌وگو» و « اینک آخر زمان» را در کارنامه کاری خود دارد. کاپولا این کارگردان هشتاد و پنج ساله امریکایی پس از سال‌ها غیبت، امسال با فیلم « مگالوپولیس» (کلان‌شهر) در بخش مسابقه اصلی جشنواره کن حضور دارد.

داستان این فیلم که در آن بازیگران بزرگی مثل « آدام درایور»، «شیا لبوف» و «داستین هافمن» بازی می‌کنند در امریکای امروز می‌گذرد اما درامی یونانی است: شهر خیالی«نیو روم» باید عوض شود. این موضوع باعث دعوا بین «سزار کاتیلینا» هنرمند نابغه‌‌ای که می‌‌تواند زمان را متوقف کند و «فرانکلین سیسرو» شهردار به ‌شدت محافظه‌کار می‌شود. درحالی که «سزار کاتیلینا» آرزوی شهری رویایی را دارد، شهردار اما به دنبال ماندن در قالب قدیم و حمایت از پولداران و قدرتمندان است. دختر شهردار که در شهر معروف به جشن و پایکوبی است عاشق «سزار کاتیلینا» می‌شود و شروع به کار کردن برای او می‌کند و کم‌کم با او وارد رابطه می‌شود. پدرش اما از این رابطه به ‌شدت دلخور است و سعی در جدایی این دو دارد… کاپولا سعی در خلق فیلمی جدید و به قول معروف آینده‌نگر دارد اما نتیجه کار متاسفانه به یکی از بدترین فیلم‌های این کارگردان و البته جشنواره امسال کن (تا به اینجا) تبدیل شده است. 
فیلمی که سر تا تهش همین داستان دو خطی است که برای‌تان گفتم و نیم ساعت هم نمی‌شود، دو ساعت باقی‌مانده فیلم متشکل از صحنه‌هایی پر زرق و برق و حراف است که نه سر دارند و نه ته. شخصیت «سزار کاتیلینا» که «آدام درایور» نقشش را بازی می‌کند، از همان ابتدا و پلان اول فیلم تا به انتها، بی‌وقفه در حال مونولوگ‌گویی با جملاتی قلمبه و فلسفی است و از زندگی و مرگ و آینده می‌گوید اما تهش چیزی به تماشاگر اضافه نمی‌کند. این مونولگ‌ها مثل خود فیلم «مگالوپولیس» پوچ‌اند و فقط ظاهری آراسته و زرق و برقی دارند.
کاپولا که روزی یکی از قدرترین کارگردانان جهان بود امروز دیگر حتی نمی‌تواند بازیگران فیلمش را به درستی هدایت کند. تمام این ستاره‌های گران‌قیمت، به صورت اگزجره بازی می‌کنند و هیچ کدام از نقش‌های اصلی فیلم باورپذیر نیستند. نقش‌هایی که حتی به درستی ساخته و پرداخته نشده‌اند شخصیت‌های مرد فیلم یا سیاهند و یا سفید و در هر دو حال زمخت و بی‌لایه هستند و انگار که از داستان شاه و پری که برای کودکان نوشته شده قرض گرفته شده‌اند و اما فاجعه این ساخت و پرداخت‌های غلط در شخصیت‌های زن فیلم به چشم می‌خورد. زمانی که دیگر همه، چه کارگردانان قدیمی و چه نسل‌های جدید، از نقش سنتی زنان فاصله گرفته‌اند، «کاپولا» همچنان در شصت، هفتاد سال پیش، در دهه پنجاه میلادی و زنان سنتی گیر کرده است.

مگالوپولیس ساخته فرانسیس فورد کوپولا
مگالوپولیس ساخته فرانسیس فورد کوپولا

زنان فیلم او دو دسته‌اند: یا به دنبال پول و قدرت‌اند و شیطان‌صفت و به خاطر پول حاضر به هر کاری، حتی خودفروشی و یا آدم‌کشی هستند و یا زنان خوبی هستند که فقط به دنبال آرامش و آسایش شوهران‌شان و بچه آوردن هستند و به غیر از این هیچ فکر و ذکر دیگری ندارند.
«واو پلاتینوم» خبرنگاری است که مدتی هم معشوقه «سزار» بوده اما تا می‌بیند که «سزار» قصد ازدواج با او را ندارد، با پیرمرد بانکدار فوق‌العاده پولداری که سنش از پدربزرگش هم بیشتر است ازدواج می‌کند و سپس تا پای کشتن او با مردان فامیل هم پیش می‌رود. زن خواننده‌ای هم در فیلم وجود دارد که او هم به دنبال محبوبیت و پولدار شدن است و مثلا سوگند به پاکی و باکره بودن خورده. او هم اما دروغگو است و به دنبال شهرت و پول و تا دستش برای مردم رو می‌‌شود، از آن دختر پاک و معصوم به فاحشه‌ای تبدیل می‌شود که برای معروف شدن و جلب‌توجه از هیچ کاری کوتاهی نمی‌کند.

خواننده‌ای که وجودش در فیلم به هیچ دردی غیر از خواندن دو آهنگ نمی‌خورد و نه تنها در جلو بردن داستان نقشی دارد که کمی بعد کاملا از فیلم حذف می‌شود. اصلا دلیل حضور او در فیلم مشخص نیست… زنان به اصطلاح خوب فیلم هم که «جولیا» و مادرش هستند، فقط به فکر همسر و آسایش شوهر و بچه‌داری هستند و کلا سر از هیچ چیزی در نمی‌آورند و اگر دنیا را آب ببرد هم از خواب بیدار نمی‌شوند. شخصیت زن دیگری هم که وجود دارد، مادر «سزار» است که در سه، چهار سکانس نقش دارد و اصلا نمی‌فهمیم چه می‌گوید و چه می‌خواهد…. یکی، دو خاطره و یا چند جمله فلسفی می‌گوید و تمام… مضحک است که کارگردانی که ادعای ساخت فیلمی آینده‌نگر و جلوتر از زمان خود را دارد، حتی آن‌قدر به‌روز نیست که بداند که دوره این‌گونه نقش‌ها و این‌گونه نگاه‌ها به زنان، سال‌هاست که به سر آمده… 

در شهر رویایی که «کاپولا» تصور می‌کند، تنها چیزی که مدرن و آینده‌نگر است معماری ساختمان‌هاست و استفاده از ماده‌ای برای ساخت شهر که خیالی است و در حقیقت وجود خارجی ندارد! «کاپولا» که از هیچ خرجی برای فیلمش کوتاهی نکرده عروسی را در فیلم به تصویر می‌کشد که در آن بریز و بپاش غیرقابل وصفی اتفاق می‌افتد.

عروسی که ناخودآگاه ما را به یاد عروسی اول «پدرخوانده» می‌اندازد و مجبور به مقایسه می‌کند… کاپولا در «پدرخوانده» با عروسی که در اول فیلم به تصویر می‌کشد یکی از بهترین و زیباترین صحنه‌های این فیلم را خلق می‌کند و در عین حال تقریبا تمام شخصیت‌های مهم و اصلی فیلم را به تماشاگر معرفی می‌کند.

درحالی که عروسی «مگالوپولیس» به سیرکی شبیه است که از هر طرفش آتشی برپاست و صدایی می‌ترکد و آن‌قدر پر زرق و پرخرج است که به سختی حتی می‌توان اتفاقات را در آن از هم تميیز داد… و در آخر بود و نبودش، (مثل وجود زن خواننده) فرقی در جلو بردن داستان ندارد.
رویدادی عجیب اما در فیلم رخ افتاد که استثنایی است و بارقه‌ای از نبوغ گذشته «کاپولا» را به ما نشان داد. در اواخر فیلم، ناگهان مردی را دیدیم که روی صحنه آمد و با میکروفون و پایه‌اش در دست، در جلوی تصویر شروع به حرکت کرد. اول همه ماندیم که چه اتفاقی افتاده است و چگونه کسی به خود جرات داده که در جشنواره کن و هنگام پخش فیلم «فرانسیس فورد کاپولا»ی بزرگ روی صحنه برود. لحظاتی بعد متوجه شدیم که این پرفورمنس هم جزو فیلم است.

مرد با میکروفونش در گوشه صحنه، رو به تصویر و پشت به ما ایستاد و مانند یک خبرنگار سوالی را مطرح کرد و «سزار» در فیلم جواب او را داد. مرد سپس پایه و میکروفونش را برداشت و از صحنه خارج شد و رفت… این حرکت جرقه‌ای از نبوغ گذشته «کاپولا» را نشان داد و برای لحظاتی دنیای فیلم و دنیای واقعی، سینما و زندگی، رویا و حقیقت را به‌هم آمیخت. متاسفانه اما، این حرکت عجیب و بی‌مانند کوتاه و لحظه‌ای بود و در همان حد ایده باقی ماند. استفاده‌ای دقیقه‌ای و تک سوالی یک جمله‌ای، این ایده بی‌نظیر را حیف کرد. 

ایده‌ای که البته فقط برای جشنواره کن درنظر گرفته شده، چون حتی با وجود ثروت بی‌حد و حصر «کاپولا»، فرستادن شخصی به تمام سینماهای جهان برای تکرار این صحنه در هر سانس نشدنی است… این صحنه و ورود فیلم به دنیای ما آدم‌های واقعی تنها دقیقه‌ای از فیلم بود که از دیدن «مگالوپولیس» لذت بردم و نشانی از نابغه‌ای که به دنبالش بودم را، هر چند کوتاه و گذرا دیدم. بیش از پنجاه سال از ساخت «پدرخوانده» می‌گذرد، بیش از نیم قرن… و بیش از چهل سال از ساخت «اینک آخر زمان» (۱۹۷۹) که نخل طلای جشنواره کن را برای «کاپولا» به ارمغان آورد هم می‌گذرد. زمان زیادی گذشته است و اینکه من و امثال من به دنبال دیدن شاهکاری در آن حد و اندازه بودیم شاید بیش از اندازه نامعقول و رویایی بود…

در کنفرانس خبری فیلم، «کاپولا» گفت که خوشحال است که هر فیلمی که خواسته را ساخته و هر کاری در زندگی می‌خواسته کرده، چون می‌تواند در راحتی و آرامش بمیرد. من هم تصمیم گرفتم که از غصه خوردن از دیدن زوال چنین کارگردانی، از سقوط این غول بزرگ سینمای جهان دست بردارم و به این فکر کنم که هر چیزی پایانی دارد، حتی «فرانسیس فورد کاپولا» و نبوغش… و باید با آن کنار آمد. مهم این است که «کاپولا» روزی، روزگاری شاهکارهایی را خلق کرد که آنها همیشه پایدارند و هرگز پایانی ندارند.