1

عریان‌گویی فرهاد آئیش درباره کودکی، تغییر نام خانوادگی، زندگی آمریکائی و…!/کشیشی که مسلمان شد

سینماروزان/مریم آموسا: کلمه انتخابِ بازیگری برای من خیلی قلمبه است چون در مسیر زندگی رودخانه‌ای بوده و من را در این مسیر انداخته. من از خانواده‌ای می‌آیم که پدرم قبل از پنج ‌سالگی‌ام در تصادف اتومبیل فوت کرده. مادر من مدیر مدرسه و یک فرد فرهنگی بود. من همیشه عشق زیادی از مادرم و دوستانش گرفته‌ام و یک سری از دوستان مادرم، روشنفکر بودند و روی من خیلی تاثیر ‌گذاشتند. یکی از دوستان مادرم به من موسیقی کلاسیک، نقاشی مدرن و ادبیات را شناساند. در چنین محیطی بودم.

 

فرهاد آییش بازیگر ایرانی با بیان مطلب فوق به روزنامه اعتماد گفت: جزو بچه‌هایی بودم که مشکل یادگیری داشتم و همیشه شاگرد بد مدرسه بودم و مشکل‌زا بودم. از ابتدای بچگی‌ام در «لحظه» زندگی می‌کردم و هنوز هم همین است. این در بچگی من یک مشکل بود و یک ترس بزرگ برای مادرم. فکر می‌کنم همین اتفاق باعث شد در راه هنر بیفتم؛ ولی هیچ برنامه‌ریزی و هدفی نداشتم که بخواهم حتما هنر بخوانم. همیشه به موسیقی، نقاشی و معماری علاقه داشتم و دوست داشتم این کارها را بکنم ولی در هیچ کدام خوب نبودم و همین‌طوری شانسی وارد مسیر سینما و تئاتر شدم.

 

فرهاد آئیش درباره تغییر نام خانوادگی از حشمتی به آئیش بیان داشت: بعد از فوت پدرم، مادرم در شمیرانات مدیر مدرسه بود و به نام خانم ابطحی همه می‌شناختند. به من می‌گفتند فرهاد ابطحی. ولی وقتی می‌گفتند حشمتی کمی گیج می‌شدم. یادم می‌آید در دبستان، وقتی معلم‌ها حاضر غایب می‌کردند، وقتی می گفتند فرهاد حشمتی حاضر نمی‌گفتم. دو، سه سه بار که تکرار می‌کردند یکدفعه به خودم می‌آمدم. فکر می‌کردم من ابطحی هستم. فکر می‌کنم با این فامیلی مشکل داشتم. به خصوص اینکه انرژی خوبی از مادر و خواهرم در ارتباط با پدرم نمی‌گرفتم. یعنی از پدرم به خوبی یاد نمی‌کردند. گویا جوری بوده که دوست‌داشتنی نبوده و مادرم را اذیت می‌کرده.

 

وی ادامه داد: در دبستان اندیشه درس خواندم که توسط کاتولیک‌ها اداره می‌شد. آنجا کشیشی بود که به تئاتر علاقه‌مند بود و بعدها به دین اسلام روی آورد. به او فادر می‌گفتیم. او در من کشف کرده بود که می‌توانم بازیگری کنم و من زمانی که دبستان بودم در تئاتر مدرسه بازی می‌کردم، خیلی خوب می‌درخشیدم، بانمک بودم و همه دوستم داشتند. مدرسه ما در نزدیک نوشهر اردویی داشت که تابستان‌ها بچه‌ها هر روز فوتبال و شنا می‌کردند. ولی من با فادر تمام هفته برای جمعه تئاتر درست می‌کردیم تا برای بچه‌های مدرسه که در اردو بودند اجرا کنیم. آخرین چیزی که فکر می‌کردم این بود که نمایشنامه‌نویس یا فیلمنامه‌نویس یا بازیگر شوم. همه چیز را فکر می‌کردم جز این.

 

فرهاد آئیش افزود: تا قبل از بیست سالگی که از ایران بروم، عکاسی می‌کردم؛ البته فقط یک دوربین به خودم آویزان می‌کردم که در خیابان دخترها ببینند من دوربین دارم و هنرمند هستم. عکاسی می‌کردم ولی نه، هیچ‌وقت هنر آن‌چنانی از من سر نزد. می‌گویند همه ایرانی‌ها شاعر هستند. آن زمان عاشق نقاشی بودم، هنوز هم هستم. همان روز اول که در کلاس نقاشی ثبت‌نام کردم، استاد اولین طرحم را که دید گفت بیا پولت را پس بگیر و برو. دید من گریه می‌کنم و خیلی احساساتی شده‌ام. گفتم من می‌خواهم نقاش شوم، گفت حالا بیا با ما دوست باش و دوستی با استادان آنجا برای من بسیار آموزنده و خوب بود. یکی از استادان آنجا، ایرج کریم خان زند؛ نقاش و مجسمه‌ساز بود همان موقع یادم است که روی پروژه نیما یوشیج کار می‌کرد و نیما یوشیج را به من معرفی کرد.

 

فرهاد آییش گفت: اگر بخواهم خصوصیاتی از خودم بگویم، اگر من یک گل باشم یک گل وحشی هستم. تربیت پذیر نبودم و همه چیز را خودم یاد گرفتم. مثلا گالیله هرچه یاد گرفته، خودش یاد گرفته و این موضوع برای من خیلی جذاب بود. انگار باید خودم آتش را دوباره اختراع می‌کردم.

این بازیگر که سابقه تحصیل در آمریکا را دارد به مشکل زبانی بازیگران مهاجر اشاره کرده و گفت: کسانی که امریکایی نیستند، به هر حال یک لهجه کوچکی دارند. لهجه من در انگلیسی نسبتا بد نیست ولی شما همیشه مشخص می‌شوید. به همین دلیل باید نقشی به شما بدهند که بخورد. مثلا الان خارجی‌هایی که در هالیوود بازی می‌کنند، ببینید چند نفر اسپانیایی و یکی، دو نفر فرانسوی داریم. نمی‌توانید نقش یک پدر معمولی امریکایی از تنسی را به یک آدم اسپانیایی بدهید تا بازی کند یا یک آدم فرانسوی. در تئاتر هم همین‌طور است و این چیزی است که جوانان ما باید بدانند. می‌گویند در ایران چون تئاتر و سینما قوی نیست به امریکا برویم چون آنجا فضا بازتر و امکانات بیشتری برای بازی وجود دارد. اگر اینجا نتوانی کار کنی، آنجا هم صددرصد نمی‌توانی.

 

فرهاد آئیش
فرهاد آئیش

فرهاد آئیش درباره چگونگی بازگشت به ایران پس از سال‌ها کار تئاتر در آمریکا گفت: نمایشی نوشتم به نام «چمدان» که آنجا خیلی مورد توجه قرار گرفت و خیلی در موردش نقد نوشته شد. حدود 70- 60 صفحه. ۱۰، ۱۵ نفر از منتقدهای خوب درباره‌اش مطلب نوشتند و اینها به من گفتند حیف نیست که تو ایران نروی؟ فکر می‌کردم خب برگردم چطور می‌شود، آیا می‌توانم یا نه. تا اینکه نمایندگی جمهوری اسلامی در سازمان ملل شنیده بودند که من تئاتر کار می‌کنم و تئاتری که من روی صحنه می برم، تئاتری نیست که آنها به عنوان لس‌آنجلسی می‌شناسند و از نظر آنها مردود است. یک نوع تئاتر دانشجوی انتلکتوئل. از من دعوت کردند به نیویورک بروم وبا شنیتسل از من پذیرایی کردند. گفتند دوست داری به ایران بروی؟ گفتم بله. اولین بار بود که پس از دو دهه به ایران آمدم. وقتی به ایران آمدم یک‌سری از دوستان مثل احمد دامون، حسین عاطفی، آتیلا پسیانی، حمید جبلی دور من را گرفتند و من را به جلو هل دادند. آن زمان کسی که می‌خواست نمایشی را به مرکز بدهد تا تصویب شود، سه سال طول می‌کشید. در عرض یک ماه نمایش چمدان تصویب شد و سالن چارسو را برای اجرا به ما دادند و تمرین کردیم و چمدان را روی صحنه بردیم.

 

آئیش با ردّ دیدگاه های شبه‌روشنفکرانه‌ای که بازیگری در سریال را سطحی می‌دانند، اظهار داشت: من به‌شدت برای ارتباط با مردم انگیزه دارم و اینکه بتوانم یک نقش سنتی را در تلویزیون بازی کنم و مردم من را قبول کنند، با وجود ضعف برنامه های تلویزیونی، همچنان دوست دارم سریال بازی کنم. بازی در نقش هایی که در سریال هایی که در تلویزیون داشته‌ام برای من بسیارچالش‌برانگیز بوده، هنوز هم هست. خیلی وقت‌ها هم بوده فیلم‌های معناگرا به من پیشنهاد شده که قبول نکرده‌ام چون نقش نمی‌توانسته برای من کاری کند و برای خودم چالش برانگیز باشد. برای من اهمیت داشت نقشی را که بازی می‌کنم ببینم چقدر می‌توانم با آن کیف ‌کنم. چقدر در آن نقش سیال هستم. گرایش کمیک من زیاد است و در کمدی بیشتر لذت می‌برم، کارهای کمدی را راحت قبول می‌کنم. اگر نقش چالش‌برانگیز باشد هرقدر هم سریال متوسط باشد قبول می‌کنم.