سینماروزان/کیوان بهارلویی: ادبیات داستانی در سالهای اخیر یا شاهد داستانهای به اصلاح روشنفکری بوده و یا رمان های اصطلاحا عامه پسند.
کمتر پیش آمده نویسندهای با حفظ ارزشهای فنی و محتوایی بدون افتادن به دام روشنفکربازی سعی کند با روایت داستانی جذاب و برگرفته از اتفاقهای روز مخاطب را جذب نماید.
رضا استادی از جمله نویسندگانی است که در چهار کتاب پیشین خود با نام های “هیچ وقت نامزد نبودیم”، “بدون توغیرممکن بود”، “خونه خالی” و “حمام تُرکی” تلاش کرده تا ضمن پرداختن به مضامین حساس و ملتهب، با نثری روان مخاطبان عام را به آثار خود جذب کند. حالا او در تازه ترین رمان خود با نام “لاگجری” که از سوی نشر سخن به بازار عرضه شده،روایتی از مجموعه چند اتفاق جذاب و هیجان انگیز این سال ها را به مخاطب ارائه کرده است.
طرح جلدی که خبر از اغواهای زنانه از جنس پرستوها میدهد!
طرح جلد این کتاب که توسط سینا روح در گروه هنری کاربِه طراحی شده، تصویری از یک دست زنانه را به نمایش گذاشته که به واسطه حالت خاص انگشت سبابه، گویی مخاطب را به سمت خود دعوت میکند که البته با توجه به طناب داری که این دست در داخل آن است، میتوان حدس زد که پاسخ به این دعوت نتیجه ای جز مرگ و تباهی ندارد!
ناخن های زن لاک قرمز خوش رنگی دارد و بر روی ناخن انگشت سبابه، چهره اغواگرانهای از یک زن طراح شده که احتمالا خبر از عشق های موازی و ضربدری در این داستان میدهد! در ادامه ساعت رولکسی به صورت برعکس روی این دست زنانه بسته شده که میتواند نشانهای از جسارت و بی پروایی صاحب آن در کنار به رُخ کشیدن ثروت تلقی شود و بعد هم میرسیم به یک تتو که تصویر جزیره سانتورینی یونان است؛ جایی که یکی از مقاصد گردشگری ثروتمندان و افراد طالب تفریحات لاکچری است.
در کنار این عناصر، خلاصهای از داستان کتاب هم که در رسانهها منتشر شده،جالب و حاوی نکات سیاسی است:
ویدا خندید و به مزدک گفت:« اینکه زن داری یا نداری هم اصلاً برای من مهم نیست. بیشتر مردای متأهل الان شبیه سوریهایها هستن که میخوان از سوریه بزنن بیرون. اونا هم میخوان از زندگی متأهلی بزنن بیرون.»
مزدک با شنیدن این حرف لبخندی زد و گفت: «زنا مثل تیغ ژیلت هستن. ممکنه تا مدتها ریش آدم رو بتراشن، اما آدم یه جایی دوست داره ژیلت قدیمی رو دور بندازه و یه تیغ جدید برداره!»
این رمان در حجمی حدود پانصد صفحه و در ۵۱ فصل روایت میشود و این حجم فراوان تنها در دو روز اتفاق میافتد که نشانه.ای از مواجهه مخاطب با اثری پُرتعلیق با ریتم تُند است. یک روز از قصه در تهران و یک روز دیگر در آنکارا پایتخت کشور ترکیه اتفاق میافتد که اخیرا روابط پُرتنشی را با کشورمان بر سر رود ارس تجربه کرده است!
مقطع داستانی کتاب ـ اسفند ۹۴ ـ هم احتمالا باید سرشار از اتفاقهای جالب باشد و باید نویسنده چه منظوری از انتخاب سال دوم دولت بنفشِ تدبیر و امید به عنوان مقطع روایت این قصه داشته است؟!
در پایان اینکه
داستان این کتاب درباره «مهفامِ آقاخان» و «مزدکِ متحدزاده» زن و شوهری حدودا سی و پنج ساله است. آنها به تازگی به آپارتمانی میلیاردی در زعفرانیه نقل مکان کردهاند.مزدک به عنوان مشاور رسانهای و برندینگ سالهایی طلایی را در حرفه خود پشت سر گذاشته اما به دلیل همکاری با شرکتی که مدیر عامل آن اخیرا از ایران فرار کرده و حالا پرونده های قضایی متعدد دارد، دچار مشکلات کاری شده و دیگر شغل مناسب و با درآمد بالای گذشتهاش را ندارد.
در نقطه مقابل مزدک، «مهفام» به تازگی در شغل خود پیشرفت فراوانی کرده و «دبیر شورای مشاوران» شرکتی خصوصی در حوزه ساختمان سازی شده است. این مسئله حسادت مزدک را برانگیخته است. مزدک برای جبران عقب ماندگی نسبت به همسر خود، پیشنهاد شرکتی که در زمینه دامداری فعالیت میکند را برای همکاری میپذیرد.رفت و آمد به این شرکت که خارج از تهران قرار دارد، ، مزدک را با ماجرایی عاطفی درگیر کرده است. در آخرین پنج شنبه سال ۱۳۹۴، مزدک از سوی رییس شرکت دامداری برای مذاکرهای تجاری به آنکارا میرود. در تهران نیز مهفام در پروژهای پیچیده درگیر میشود که آخرین روزهای سال را برای او بحرانی میکند.
این کتاب از سوی نشر سخن به بازار عرضه شده است.