سینماژورنال: احمد طالبی نژاد منتقد پیشکسوت سینمای ایران در سالهای اخیر کمتر نوشته اما هرگاه که نوشته سعی کرده برخلاف برخی همدوره ای هایش، صریح بنویسد.
به گزارش سینماژورنال طالبی نژاد در تازه ترین یادداشت خود نیز صراحت را چاشنی کار خویش کرده تا به انتقاد از رفتار نادرست یکی از کارگردانان تئاتر بپردازد.
طالبی نژاد که در شبی از شبهای اجرای نمایش “فهرست” رضا ثروتی مهمان این نمایش بوده و در انتهای نمایش با سخنان عجیب و غریب این کارگردان که از مهاجرت و دلایلش برای مهاجرت، روبرو شده، با نگارش یادداشتی برای “اعتماد” به انتقاد از این کارگردان پرداخته است.
سینماژورنال متن کامل یادداشت طالبی نژاد را ارائه می دهد:
گاهی سکوت نشانه بلاهت است
گاهي سكوت سرشار از ناگفتهها نيست وكار به جايي ميرسد كه سكوت نشانه بلاهت است. گاهي جوابهاي فقط هوي است. چند سالي است كه دارم تمرين ميكنم صبور باشم و از تندي و تلخي زبان و قلمم بكاهم بلكه در اين تتمه عمر كسي را نرنجانم. اما گاهي نميشود. آنچه شنبهشب ششم تير ماه در تالار نمايش حافظ تهران اتفاق افتاد، از جمله اتفاقهايي است كه نميشود دربارهاش سكوت كرد. خيلي با خودم كلنجار رفتم تا متقاعد شوم كه اين بار هم در قبال توهين و تحقيري كه آن شب نثار بنده و ساير تماشاگران شد، ساكت بمانم اما نشد.
متن ۴۵ دقیقه ای با انواع شعبده های تکنیکی به متنی ۳ ساعته بدل شد
دعوت شده بوديم به تماشاي نمايش “فهرست” به كارگرداني رضا ثروتي. يك سال و اندي پيش نمايش “ويستك” او را در همين تالار ديده بودم و به گمانم كار ارزشمندي هم بود و در همان زمان جايي هم مطلبي دربارهاش نوشتم. شنبهشب اما سالن مملو بود از برخي بزرگان و نامآوران عرصههاي مختلف فرهنگ و هنر از محمود دولتآبادي و جواد مجابي گرفته تا ديگر نويسندگان، شاعران، نقاشان، سينماگران و البته برخي چهرههاي تئاتري. خود را آماده كرده بودم براي ديدن اثري متفاوت كه البته بود اما نه آنگونه كه فكرش را ميكرديم. يك متن ٤٠، ٤٥ دقيقهاي كه اشاراتي دارد بر تاثير جنگ و فاشيسم بر روح و روان مردم، بهويژه هنرمندان، به اجرايي سهساعته تبديل شده بود با انواع شعبدههاي تكنيكي و فني.
دولت آبادی آن قدر جابجا شد که دلم به حالش سوخت
در طول اجرا گاهي زيرچشمي به مجابي و دولتآبادي كه لطف كرده و برايشان مبلهاي فكسني گذاشته بودند، نگاه ميكردم. آدم پرتحملي مثل دولتآبادي، از نيمهراه، آنقدر جابهجا شد و اين پا را روي آن پا انداخت كه دلم برايش سوخت. با اين وجود سه ساعت شكنجه روحي و جسمي را تحمل كرديم تا بالاخره به پايان رسيد. طبق معمول ابتدا بازيگران به ترتيب نقشهايشان روي صحنه آمدند و مورد تشويق هم قرار گرفتند كه حقشان هم بود. گمان نميكنم هيچ گروه بازيگري، تابهحال اينهمه روي صحنه جانفشاني كرده باشد. بعد نوبت رسيد به پسرك خردسالي كه نقش كودكيهاي شخصيت اصلي نمايش را بازي ميكند و نشان ميدهد بچه بااستعدادي هم هست. او تنها روي صحنه آمد و مورد تشويق فراوان هم قرار گرفت. سپس به سوي دروازه آهنين انتهاي صحنه برگشت و با كرنش از آقاي كارگردان خواست روي صحنه بيايد كه آمد و پسرك را در آغوش گرفت و پس از فروكش كردن تشويقها، نمايش را به يكي دو نفر تقديم كرد.
من قصد مهاجرت دارم و مقصر شمایید
در حالي كه آماده ميشديم براي ترك سالن – ساعت از يازده و نيم شب گذشته بود- ايشان با گفتن اين كلمه كه «بنشينيد» و نه خواهش كه مثلا «لطفا چند لحظه بنشينيد» ما را كه ايستاده يا نيمخيز بوديم، سر جايمان نشاند و خطابهاش را آغاز كرد. با اين مقدمه كه «من قصد مهاجرت دارم و مقصرش هم شماييد. شمايي كه باعث شديد بهرام بيضايي، امير نادري، سهراب شهيد ثالث، ابراهيم گلستان و… از اين مملكت بروند» (نقل به مضمون).
خبر دارید که علیرضا مجلل برای گذران زندگی چه می کند؟
نميدانم مردم ايران چه بلايي سر ابراهيم گلستان آوردهاند كه ايشان از نزديك به ٤٠ سال پيش ناچار به مهاجرت شده و دور از هياهو در كاخ بزرگش در حاشيه لندن مثل يك سلطان زندگي ميكند. در مورد كساني همچون بهرام بيضايي، بله با ايشان همنوا هستم. هرچند بيضايي هيچگاه نگفته كه از دست مردم ايران فرار كرده است. اما پرسش اين است كه برخي از اين رفتگان، در آنجا كه لابد مردمانش بافرهنگتر از ما هستند و قدر هنر و هنرمند را ميدانند، چه گلي به سر سينما و تئاتر ما زدهاند؟ آقاي ثروتي، شما عليرضا مجلل را لابد ميشناسيد. يكي از بهترين بازيگران سينما، تلويزيون و تئاتر كه در اوج شهرت راهي سوئد شد. خبر داريد كه براي گذران زندگي، چه ميكند؟ از منيژه محامدي و همسرش محمد اسكندري بپرسيد كه در غربت چه به سرشان آمد. حال شما ما را از مهاجرت خود ميترسانيد. كي مانع شده كه تشريف ببريد؟
برويد بلكه جهانيان شما را درك كنند
اتفاقا بنده پيشنهاد ميكنم برويد بلكه جهانيان شما را درك كنند و به نبوغتان پي برند. ماها خرفتيم و قادر به درك عمق استعداد و نبوغ شما نيستيم. فقط يادتان باشد اين دو نفر بزرگي كه روبرويتان نشسته بودند- دولتآبادي و مجابي- بسيار گردنكلفتتر از شمايند و زمينه مهاجرتشان هم بارها فراهم شده. اما همينجا ماندهاند و با اين همه اثر سترگ كه از خود باقي گذاشتهاند – از جمله كليدر بر وزن پريويش و نه چنان كه شما فرموديد كليدر بر وزن كل حيدر- هنوز ادب و نزاكت خود را حفظ كرده و در مقابل مردمشان كرنش ميكنند، نه اينكه بفرمايند «بشينيد» انگار اعليحضرت دارند خطاب به رعايا سخن ميگويند.
برادر عزيز! زيادي خودتان را بزرگ ميپنداريد
نه برادر عزيز شما زيادي خودتان را بزرگ ميپنداريد. اينكه ميخواهيد متفاوت باشد، خوب است اگر همچون ويستك در ميزانسن و اجرا حواستان به انسجام و پيوستگي لحظهها باشد نه اينكه مثل همين نمايش، هرچه در تمرينها اتود زدهايد را سر هم كنيد و بيخيال انسجام و موضوع و مضمون. انصافا خودتان به عنوان يك تماشاگر ميتوانيد سر دربياوريد اين نمايش درباره چيست؟ شما به صغير و كبير رحم نكردهايد. آن استاد ادبيات دانشگاه را سكه يك پول كردهايد. آيا از جايي دستور داشتهايد كه او را در هيبت يك سگ تصوير كنيد؟ آنوقت در متن نمايش از خوندل خوردن يك ساله خود براي روي صحنه آوردن اين نمايش توهينآميز تقدير و تشكر كنيد؟ واي كه در چه روزگار غريبي به سر ميبريم.
بهصورت ناشناس در بين تماشاگران روي نيمكتهاي آزاردهنده بنشينيد و به كارناوالي كه راه انداختهايد، نگاه كنيد
باور كنيد اگر به حرمت بزرگاني كه در مجلس حضور داشتند نبود، همانجا جوابتان را ميدادم. به هر حال شما مختاريد بمانيد يا برويد. چرخ تئاتر اين مملكت هم با نبودن شما لنگ نميزند. لنگي از همان جايي ناشي ميشود كه شما در سخنانتان سعي كرديد، تطهيرش كنيد و گناه همهچيز را به گردن مردم بيندازيد ولي لطف كنيد يكي، دو شب بهصورت ناشناس در بين تماشاگران روي نيمكتهاي آزاردهنده بنشينيد و به كارناوالي كه راه انداختهايد، نگاه كنيد و بعد خود را همتراز بيضايي و ديگران قلمداد كنيد.