سینماروزان: مسعود کیمیایی هرچند یکی از پرکارترین کارگردانان چه قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی بوده و یکتاترین فیلمسازی که تقریبا در همه ادوار سیاسی فیلم ساخته اما برخی از آثارش نظیر «قیصر» فاصله ای بعید دارند با دیگر ساخته هایش و هوادارانش در این سالها مدام منتظر آن بوده اند که از او «قیصر»ی دیگر ببینند.
ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمسازی که سالهاست در انگلستان زندگی میکند از جمله نخستین تحسین کنندگان «قیصر» بود؛ گلستان به تازگی و در آستانه ۵۰ سالگی «قیصر» اظهاراتی را درباره این فیلم و سازنده اش مطرح کرده است.
متن کامل اظهارات ابراهیم گلستان را بخوانید:
بزرگي، حاصلِ سليقه و انتخاب و طرفداري ديگران نيست. از کارِ آدم است که ميآيد. من بار اول که کار مسعود را ديدم و کسي که مرا به ديدن آن کار کشانده بود، آرزوي كار خودش را داشتم. وقتي کار مسعود را ديدم که فيلم «قيصر» بود، او را در مايه بزرگي، در راه بزرگترشدن ديدم و اين را همان پنجاهسال پيش گفتم و نوشتم.
خط تأکيدي کشيدم زير اين گفته و مايه گفتنِ آن بايد با توجه به دو نکته باشد: الفباي بيان، چيزي که ميخواهي بگويي بستگي پيدا ميکند به رواج رسمي که دارد، که در وقتِ گفتن آن براي تو رايجشده بوده است و تو در قالب آن رسم و رفتار، آنچه رايج است، كه راهي ميشوي به گفتن. اما اين همه قضيه نيست. در آن الفبا و در آن رسم، تو چيست كه ميخواهي بگويي، تو چه داري که بگويي؟ چيزي که مسعود در فيلم «قيصر» گفته بود، مرا متوجه نوع دريافت و فکر او کرد که تفاوت داشت با ننه من غريبمبازيهاي قصههايي در تيرهروزي دخترهاي رعيت يا تيرهکاريهاي پسرهاي ارباب و قسعليذلکهايي که از اول سالهاي ۱۳۰۰به راه افتاده بود و در برداشتهاي عمومي بود که به همين برداشتهاي عمومي هم حال و هيکل داده بود و از فکرهاي معدود شايد متناسب با فکرهاي محدود عمومي شده بود.
«قيصرِ» کيميايي به چشم من نقطه نشاندهنده زاويهاي تازه بود در ديدن و گفتن وضع رايج. «قيصر»، تحسين و بزرگداشت لُمپني نبود، آنجور که ميخواهند بگويند. بيدارشدنِ حس واکنش پيشِ اجحاف و ظلم و کجرويهاي رسميشده بود که زير زور رسميبودنشان قبولاندهشده و رواجيافتهشده بودند. اينکه قانونِ بهکارروندهاي نمانده است که توقع بهکاررفتنِ آن را داشته باشيم بهصورتي رسمي و اداري و اجتماعي اين بود، چهجور ميتوان در برابر چنين وضعی واکنش نشان داد. اين نشاندهنده توانايي و امکان قضاوت و انتخابِ تو خواهد بود، که اين خود مطلب و موضوع و مايه انتخابِ ديگري است. اين در دنياي واقعيتها در رخت و پوششهاي جور واجور ظاهر ميشود که خود نشان ميدهد كه قوه فکرِ حاضر و قادر به سنجيدن حاضر دارد، نه بهدنبال رسمهايي رفتن که ريشهشان در وضعهاي ديگري است با جزئيات مشخصکننده ديگر ناموجود، هرچند شبيه آن، اما نه لازم و آماده بهتطبيقگرفتن، يا اوضاع و احوالي که از آن پيش بودهاند و امروز ديگر نيستند و آنهايي که امروز رفتار و گفتاري مناسب دارند با ديروزي که ديگر نيست، اما در مخيله آنها پنداشته ميشود که هست.
مشخص و معلوم است که نبايد و نميتوانند هرچه را که ميخواهند با طمطراق بگويند و بکوبند. با توپ فوتبالي که بادش در رفته نميشود دريبل کرد يا جوري به آن لگد کوبيد که در هوا قوس بردارد و به گوشهاي از دروازه طرف برسد و از آن بگذرد كه دروازهبان نتواند جلويش را بگيرد. نه، نميشود. امتحان کن اما حاضر باش كه تماشاگران «هو»ات کنند و دشنام برايت وِل دهند که گندش را درآوردي. مسئله اين است. در لحظههاي بحراني هميشه مسئله اين است. بايد ديد. بايد از پيش ديد. بايد از پيش ببيني. هميشه بايد درست ببيني. هميشه بايد براي درستديدن کوشش داشت، کوشش کرد. براي درستديدن هميشه بايد کوشيد و صبر و تحمل بهخرج داد. بايدْ ديدن سخت است، اما لازم است، در محيطي که پُر از لجن باشد. لجن در آبِ پاک هم لجن ميسازد. نبايد گذاشت.
مسعود کيميايي از برکهاي که از لجن داشت پُر ميشد، بيرون آمد و خود را از يادبودهاي همان لجنها پاک ميکرد که «قيصر» را ساخت. تا ميشد خود را از آن ستُرد، پاک ميکرد. اگرچه لجن چسبندگي دارد اما انسان آمادگي بيشتري دارد در برخورد به ميل پاکشدن يا آلودهماندن. گذارِ زمان به پاککردن کمک ميکند، بايد به آن کمک کنيم. حتما، بههر صورت. بههرحال کيميايي خود را کشانده بود بيرون، خود را درآورده بود و قيصر را درآورد از شَر آن لحظه و عواقب آن لحظهاي كه آن بركه را بعضيها طي نکردند. هرچند براي شناختن آن بركه كافي است نگاهي به نشريههاي آن روزگار افكندن، وگرنه به شاخه ادامهدهنده امروزشان. براي هركس كه در آن بركه بوده است و يا همچنين ندانسته در آن بركه هست، آرزوي فراح و فراح هميشه.